#السلام_علیک_یا_رباب
#السلام_علیک_یا_علی_الاصغر
#نذر_فرج
تمامِ جانِ مرا اضطراب میگیرد
که داغ از بدنِ خسته تاب میگیرد
خدا گواه که سَردش که میشود هر شب
سراغِ سوزِ مرا آفتاب میگیرد
مزارِ کودک شش ماهه را خراب نکن
که آهِ مادرِ خانه خراب میگیرد
خدا کند که نیفتد به طفلِ من گذرِ
زنی که از گلِ لیلا گلاب میگیرد
چگونه گرم نگیرم به آفتاب که او
تقاصِ خون علی را از آب میگیرد؟
سپاه حرمله است اینکه هر کجا باشم
تمامِ دور و برم را سراب میگیرد
نشد به چوبه ی گهواره سَر بکوبم، حیف
مُدام گردنِ من را طناب میگیرد
لباسِ محسنمان قسمتِ علی که نشد
ولی رقیه همان را حجاب میگیرد
به نیّتِ پسرش فاطمه کلابیه
همیشه روضهء بی بی رباب میگیرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مرتضی_رضایی
#سیاه_پوشان
روزی که جسم و جانِ مرا آفریده اند
با عشقِ سیدالشهدا آفریده اند
دارم یقین که گریه کنانِ حسین را
با خاک های کرب و بلا آفریده اند
وقتی قرار شد که عزادارتان شویم
ما را بدونِ چون و چرا آفریده اند
ما را برای سینه زدن خلق کرده اند
ما را بـرای بـزمِ عزا آفریده اند
از گریه های دم به دمم حدس می زنم
با گریه چشمهای مرا آفریده اند
هِی (( یاحسین )) گفته و هِی گریه کرده اند
یعنی مرا برای شما آفریده اند
در کـنجِ یک حـسینیه در شـهرِ آسمان
مدّاح و روضه خوانِ تو را آفریده اند
بـا یک تبرّک از پـرِ قـنداقه ات حسین
بـال و پَـرِ ملائکـه را آفریده اند
از خاکِ خون گرفته ی گودالِ قتلگاه
بـر دردهای شیـعه دوا آفریده اند
ما را به دست های کریمت سپرده اند
آری بـرای شاه ، گدا آفریده اند
.............
#گداي_آستان_سيدالشهدا (ع)
#علي_بشيري_نيا
#شعرسیاه_پوشان
در مملکت عشق حسین قاعد عشق است
او شاه شهیدان و به حق شاهد عشق است
آنان که اصیلند همه اهل ولایند
بی اصل ونسب ها همگی بی سر و پایند
این مجمع عشق است که بازیچه دست است
هر مبحثی از مبحث آن بحث الست است
اینجا سخن از ساقی و میخانه و مست است
هر دل که شود پاره زغم دوختنی نیست
اسرار جهان جان من اموختنی نیست
این دل به جز از عشق حسین سوختنی نیست
ما یک دلگان خاک کف پای حسینیم
ما نسل به نسل عاشق و شیدای حسینیم
بی عشق حسین جامعه بیمار و ملول است
با عشق حسین جمله حاجات قبول است
در محکمه عدل که قاضی خود مولاست
پرونده ما اهل عزا خدمت زهراست
او معرفت آموخته بر حضرت آدم
یک موی حسین را مفروشیم بر عالم
ما بوسه بگیران می دست حسینیم
ما جرعه کشان در دو جهان مست حسینیم
#ورود_به_ماه_محرم
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
میگرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»
رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود
ای تشنهکام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاسهای کبودِ تو را چه شد؟
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام
آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین
آن بحر پر خروش، دگر بیخروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود
#عباس_شاهزیدی