eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
.....  دوباره جمعه اومد  از تو خبر نیومد ازهجر روی ماهت صبرهمه سر اومد آقا  دلم  گرفته  از  دست  این زمونه برای دیدن  تو   هِی  می گیره  بهونه یابن الحسن کجایی داد  از   غم   جدایی از آسمون قلبم  بارون اشک  می باره دیگه ز  دوری  تو   صبر و قرار  نداره دلبر من  تو  هستی  توی  دلم  نشستی گِرِه باعشق نازت به قلب من تو بستی یابن الحسن کجایی داد  از  غم   جدایی بذار  که من   گدای   در  خونت  بمونم تا جون دارم همیشه اسم تو رو بخونم آقا  منو   دعا کن  برای  خود  سوا  کن این دل  مضطرم  رو   راهی  کربلا  کن یابن الحسن  کجایی داد  از  غم   جدایی ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین بانویی که اهل دل از او ادب آموخته عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین جان او جان عزیزانم به قربان حسین گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) سلامِ ما بر تو اِی ، گل امیرالمومنین یار و یاور حیدر ، یا حضرت ام البنین سلامِ همه عالم ، بر تو ای مادر ادب بعد زهرا تو هستی ، همسر قَتال العرب تویی ماه بی قرین. حضرت ام البنین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بی بی یا ام البنین (۴)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یه روزی ان شالله ، بانو کنار مزارت بر سر و سینه زنیم از ناله های غمبارت گریه های تو بی بی ، دل همه زنها شکست کربلا هم تیغ کین ، بر گل یاس تو نشست بفدای عباسِت دلِ پُر از احساسِت بی بی یا ام البنین (۴)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تا شنیدی از فرقِ ، عباس و دستان جدا گفتی همه پسرهام ، فدای حسین زهرا تا که شنیدی بانو ، از غم و غربت حسین صیحه ای زده ای و ، دلت شده به شور و شین بند دلت پاره شد زینبش آواره شد بی بی یا ام البنین (۴)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
گداى خوشه‌چینم تا قیامت خرمن او را که حسرت می‌کشد فردوس عطر گلشن او را چنان مشکل‌گشا، باب الحوائج، کاشف الکرب است گرفتند اولیاء الله عالم دامن او را ندیدم سربلند و سرفرازى را مگر اینکه بدیدم محضر ام‌البنین خم گردن او را معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست که معنا کرده سفره‌دار زهرا بودن او را امیرالمؤمنین همسر، ابوفاضل پسر، به‌به  بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله که می‌زد همه دیدند که نخ می‌کرد جبرائیل بعضاً سوزن او را زیارت می‌کنم جاى رباب و نجمه و زینب مزار اطهر او را، معلا مدفن او را اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را کنون جارو کشند این‌سان ملائک مسکن او را چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمی‌داد که می‌دیدند مردم گریه‌هاى دشمن او را به او گفتند "عباست صدا می‌زد حسینم کو؟" نشانش داد زینب پاره‌ى پیراهن او را اگرچیزی جز این می‌ماند از عباس، می‌دادند فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را عمود آهنین، تیر سه‌شعبه، نه نه اینها نه فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را ** رباب از در که می‌آمد دل ام‌البنین می‌ریخت غم لالایی‌اش می‌برد بالا شیون او را
بدون ماه، قدم می‌زنم سحرها را گرفته‌اند از این آسمان قمرها را چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته‌اند از این پیر زن پسرها را چه مشکل است که از چهارتا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را نشسته است سرِ راه، روضه می‌خواند که در بیاورد آه آهِ رهگذرها را کنار آب، دو تا دست، بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو * * ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه‌ی مولا که انتخاب شدی به خانه‌ی ولیُ الله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی تنور خانه‌ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستاس انتخاب شدی چهار تا پسر آورده‌ای برای علی که جای فاطمه، ام البنین خطاب شدی تو را که فرق علی دیده‌ای و خونِ حسن به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه‌ی تو نیت حصیر نکرد چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
با گریه هام مدینه رو سوزوندم برای دستای تو روضه خوندم خوش غیرت حرم بیا و ببین رخت عزا به بچه هات پوشوندم بسته بودش دستای خواهر تو رو نیزه ها بند نمی شد سر تو بابت موهای سپید رباب ... حلالیت گرفته مادر تو گلی نمونده دیگه تو گلشنش روضه ی بازه لالایی خوندنش داغ تو کاری با حرم کرده که برادراش ربابو نشناختنش ... بشیر میگفت خمیده شد نگارت من نبودم فاطمه بود کنارت میگن یه جور پاشیده بود پیکرت تنت رو ریختن میون مزارت از آسمون انگاری ماه گرفتن روضه خونات نوای آه گرفتن قبر تو اونقده کوچیک بود تورو با علی اصغر اشتباه گرفتن قد بلندی داشتی دشمن گرفت تیر اومد و چشمتو از من گرفت سر تو روی دامن حسین بود سر حسینو کی به دامن گرفت ؟ شما دوتا رو زیر پا هم دیدن نیزه دارا حالتونو پرسیدن شمر و سنان پابه پای حرمله خیلی به افتادنتون خندیدن ..
بسم الله الرحمن الرحیم ▪️ترکیب‌بند؛ «مردآفرین» ای باعث آرامش احوال مولا با تو همیشه خوب می‌شد حال مولا آسایشی در عمق جان خویش می‌دید هربار می‌رفتی به استقبال مولا در هر کتابی دیده‌ام، بسیار والاست شان تو در آیینه‌ی اقوال مولا از کودکی دنبال یک آیینه بودی تعبیر شد خواب تو در تمثال مولا ارث شجاعت داشت عباس تو از تو ارث ادب را برده بود از آل مولا جای تو حتی لحظه‌ای خالی نمانده در سینه‌ی از عشق مالامال مولا از چشم‌هایت اشک شادی شد سرازیر گفتند تا؛ «مادر» به تو اطفال مولا ای نام تو در نوع خود از بهترین‌ها هستند مدیونت همه «ام‌البنین‌»ها آن‌گونه که مهتاب زینت داده شب را نام تو زیبا کرده مفهوم ادب را «ام‌البنین» را «مادر شیران» نوشتد روزی که مولا بر تو بخشید این لقب را گفتی کنیز فاطمه هستی و دیدی نقش رضایت بر لب شاه عرب را در دامنت شیرین‌سخن‌ها پرورش یافت از نخل می‌گیرند محصول رطب را صفیّن می‌داند چه اندازه شجاعی چون پهلوانش داشته از تو نسب را دیدیم مهر مادری در چشم‌هایت از اخم تو خواندیم معنای غضب را ما صاف‌وساده کربلا درخواست کردیم چون ساده کردی صنعت حسن‌طلب را در آستان توست کار ما گدایی ای مادر عباس‌های کربلایی... زانو زده در محضر مادر اباالفضل درس ادب خوانده از این منبر اباالفضل آن دم که ایمان و وفا تقسیم می‌شد ساقی کوثر شد علی، ساغر اباالفضل یک‌عمر مشق او فقط نام حسین است ننوشته جز این درس در دفتر اباالفضل از بس ادب دارد که هرگز پیش زینب بالا نیاورده‌ست حتی سر اباالفضل پیدا نمی‌شد خم به ابرویش، اگرچه می‌بود رو در روی یک‌لشکر اباالفضل کافی‌ست از اوصاف او، تنها بپرسی در معرکه از مالک اشتر؛ «اباالفضل!» با چشم خود یک روز می‌بینیم آخر محشر به‌پا کرده‌ست در محشر اباالفضل هستند با اذن خدا روز قیامت دستان عباس علی باب شفاعت بعد از تو دیگر هیچ‌کس ام‌البنین نیست دیگر زنی مانند تو مردآفرین نیست اُم‌ُّ اَدَب...، اُم‌ُّ وَفا...، اُم‌ُّاَبَاالفَضل... غیر از تو وصف هیچ‌شخصی این‌چنین نیست شاگرد درس صبر مولا بوده‌ای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گریه‌ات جایی ندارد داغ فرزند قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقتی که اشک دشمنان را هم درآورد پس خطبه‌ای چون خطبه‌ی تو آتشین نیست فرقی ندارد مدح تو با مدح عباس حتی گریز روضه‌ات هم غیر از این نیست؛ یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است یعنی سر عباس تو روی زمین نیست... آن‌جا صدایت می‌زند؛ «مادر کجایی؟ آیا به دیدار عزیز خود می‌آیی؟»
مردم بهم شیرآفرین نمیگن داره من و میکشه این "نمیگن" ام البنین چقد بهم می اومد دیگه بهم "ام البنین" نمیگن  ام البنین شدن چه دردسر داشت تابوتش و معلوم نشد کی برداشت غریبیِ امروزش و نبینید ام البنین ی روز چهار پسر داشت  بوی علی چارتاییشون می دادند خیلی برا فاطمه جون می دادند یادش بخیر دور و برم که بودن همه من و به هم نشون می دادند  کبوتر مدینه پر نداره؛ خونه م ستاره و قمر نداره؛ "دیگه من و ام البنین نخونید" ام البنین دیگه پسر نداره؛  غصه و ماتم من و میبینن اوضاع درهم من و میبینن اونایی که محو رشیدیم بودن حالا قد خم من ومیبینن ...  کشته شدن ولی خبر نداشتم به هیچ کدومشون نظر نداشتم تا می بینید من و بگید:حسین جان اصلاً خیال کنید پسر نداشتم  دلم شکسته؛ می دونم شکسته قدم کمونه؛ گمونم شکسته روزا میام تو آفتاب می شینم از چار طرف سایه بونم شکسته   همه ش می گفت: برام گلاب نیارید من و دیگه پیش رباب نیارید سر مزار من اگه اومدید هر چی میارید ولی آب نیارید
خوب بود این دم‌آخر پسرانت بودند! شرزه شیران جگردار جوانت بودند این زمین‌گیر شدن، علت خونین‌بالی‌ست سر بالین تو جایِ پسرانت خالی‌ست گفتن از بی‌کسی‌ات حال بکاء می‌خواهد مادر داغِ‌جوان‌دیده، عصا می‌خواهد چه بگویم؟! که از این بغض، صدا می‌گیرد چه‌کسی گوشه‌ی تابوت تو را می‌گیرد؟! گفتنش نیز به جان، غصه و غم می‌ریزد مادر از مرگ پسر، زود به هم می‌ریزد داغ بیهوده ندیدی! به خدا چشم زدند اهل این شهر جوانان تو را چشم زدند مادر! این لحظه‌ی آخر کمی از ماه بگو از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگو روضه مشک بخوان پشت‌سرت گریه کنیم یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیم مادر! آن گونه بخوان که جگر عالم سوخت پایِ این روضه شنیدم دلِ مروان هم سوخت روضه‌ی مشک بخوان، روضه‌ی گودال نخوان هرچه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان! خوب شد کرببلا را تو ندیدی مادر خنده‌ی حرمله‌ها را تو ندیدی مادر خوب شد شام بلا را تو ندیدی مادر داخل طشت طلا را تو ندیدی مادر کوهی از غم به سرِ شانه‌ی زینب دیدند دخترت را ملأعام معذب دیدند
پیرزن آمده هنگام خزانش چه‌کند اینهمه داغ ربوده است توانش چه‌کند خبر آمد که پسرهای تو را نیزه زدند رفت از دست خدایا ضربانش چه‌کند هرچه گفتند چه آمد سرشان گفت: حسین گفت بی سایه‌ی آن سروِ روانش چه‌کند تا که گفتند  عصای تو هم  اُفتاد زمین خم شد و ماند که با قدِ کمانش چه‌کند پیشِ طفلانِ حرم  پیش رُباب و زینب غمِ شرمندگی اُفتاده به جانش چه‌کند روضه‌ها را همه خواندند و فقط داد کشید اشک آبش شد و غم تکه‌ی نانش ، چه‌کند بعد از آن هیچ زمان پیشِ تنوری ننشست جگرش سوخته و... سوخته جانش چه‌کند گفت زینب دو سه خط روضه و اُفتاد زمین مانده با خاطره‌ی چند جوانش چه‌کند خواهری که به برش پنج برادر را  داشت پنج، سرنیزه نشین بُرده امانش چه‌کند همسفر بودنِ با شمر برایش کم نیست آه با حرمله و زخم زبانش چه‌کند این سر از چند جهت وا شده ، آهسته بران وای اگر نیزه دهد باز تکانش چه‌کند می‌رود شامِ پُر از سنگ و غم و زخم ولی مانده با جمعیت چشم چرانش چه‌کند نفس آخر و چشمش به در و بی پسر است پیرزن مانده که  بی فاتحه‌خوانش چه‌کند آنکه  نامادری‌اش آبروی مادرهاست گر نیایند دگر  گریه کنانش چه‌کند
ام_البنین_سلام_الله_علیها      : مرثیه      شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن      : غزل     الا که دست خدایت در آستـین باشد            بـیا که مانده به در دیده ئ زمین باشد گـنـاه می‌کـنم اما به خودنمی گویم             شرار قهر تو شاید که درکمین باشد خوشا به حال گدایی که دست چشمانش             ز ابر خرمن چشم تو خوشه چین باشد چه می‌شود که دم مرگ پانهی به سرم            خودت بخواه که تقدیرم اینچنین باشد کـنـار اشـک غـم فـاطـمـیـه‌ات بـاید            دوباره چشم تو با غصّه‌ای قرین باشد بــگــو بـه آه دل دردآورت امـشـب            که روضه خوان غم اُمِّ بی‌بنین باشد تو روضه خوان عمویی و روضه‌ات باید            برای مـادر عـبـاس دلـنـشین بـاشـد
این نخل کهنسال ثمر داشته روزی منظومه ی او چند قمر داشته روزی این مادر بی کس که سر قبر نشسته در دامن خود چند پسر داشته روزی دنبال سر فاطمه تا سر حد جانش در بیت ولا سینه سپر داشته روزی هم فضه هم أسما اگر او بود نبودند این فاطمه از بسکه هنر داشته روزی یک فاطمه این است و یک فاطمه آن است آن هم ز همین کوچه گذر داشته روزی در بین همین کوچه ی غم موقع برگشت زهرای جوان درد کمر داشته روزی جز خدمت اولاد علی مادر عباس هیهات اگر میل دگر داشته روزی از شدت اشک عطر گل یاس گرفته در خانه ی خود روضه ی عباس گرفته عباس نگو ماه شبم تار شد و رفت در کرببلا حیدر کرار شد و رفت این خوش قدوبالا شدنش دردسرش شد ما بین دو صد تیر گرفتار شد و رفت گفتند عمودی به سرش خورد و زمین خورد گفتند که تیر سپری خار شد و رفت شرمنده ام از روی رباب و علی اصغر با هلهله ی حرمله بیدار شد و رفت از خیمه ی زنها خبر آمد به مدینه زینب دو سه جا راهی بازار شد و رفت
گل من نقش زمین است نپرسید چرا؟ کار پاییز همین است نپرسید چرا؟ زنی افتاد و رگ غیرت عالم نگریست نظر عشق چنین است نپرسید چرا؟ گاه مردی که جهان دور سرش می گردد بی کس و کارترین است نپرسید چرا؟ تا نرنجد دل من، فاطمه هر چند که دید حیدرش خانه نشین است نپرسید چرا؟ رسم دنیاست هر آنجا که مسیحی باشد یک یهودا به کمین است نپرسید چرا؟ بی جواب است سلامم نه تعجب نکنید آخر این شهر، مدینه است نپرسید چرا؟
وقتی که زد به شانه من دست انتخاب گشتم عروس حیدر و فخر بنی کلاب ام البنینم و لقبم مادر همه جاروکش اتاق یتیمان فاطمه ام البنینم و به همین مفتخر شدم سجده به پای عشق زدم تاج سر شدم وقتی که پا به خانه زهرا گذاشتم جز خاک پا شدن سر دیگر نداشتم خدمتگزار خانه این پنج تن شدم مادر که نه ، کنیز حسین و حسن شدم بر من خدا کرامت و احساس را که داد عثمان و عون و جعفر و عباس را که داد گفتم که چهار تا پسرم یا علی فدات عباس من غلام شب و روز بچه‌هات گفتم میان چهار پسر چهار نور عین عباس من به درد علم می‌خورد حسین گفتم که در محاصره قوم بت پرست غمگین مباش دست اباالفضل من که هست حالا پس از مفارقت چهار بچه شیر جانم رسیده برلبم از روضه بشیر او گفت دشمنان همه با نیزه آمدند با یک سه شعبه چشم ابالفضل را زدند او گفت مشک پر شده از آب را گرفت قوت حیات طفلک بی‌تاب را گرفت آمد که سوی خیمه بیاید ولی نشد سر را گذاشت در وسط زانوان خود می خواست تا برون بکشد تیغ تیز را اما عمود آهنی از پشت بی‌هوا آمدبه فرق ساقی لشکر نشست و بعد فرق سر عموی یتیمان شکست و بعد در ساحل فرات صدا زد که یا اخا زهرا رسیده است کجایی بیا بیا سالار دین خمیده کنار تنش رسید زینب به روی سر زد و دنبال او دوید داغش بزرگ بود حرم را کلافه کرد زینب گره به روسری خود اضافه کرد عباس رفت حمله و پامال شد شروع بعد از غروب غارت خلخال شد شروع
مینویسم یاعلی یا فاطمه کارها دارد دلم با فاطمه فاطمه مولاست مولا فاطمه جان من قربان دوتا فاطمه فاطمه بنت النبی الموتمن فاطمه ام البنین ارباب من از ازل!نه قبل تر!نه قبل تر بند شد دست گدایان پشت در نه خدایند این جماعت نه بشر مادری بودیم از اول بیشتر حضرت زهرا رقم زد اینچنین دست ما ‌و چادر ام البنین در نسب نساب ها را افتخار درادب عباس را آموزگار یک زن اما در جوانمردی هزار تکیه بر این سرو دارد ذولفقار کوه پای عزتش سر می شکست تا دو زانو پیش زینب می نشست بندگی کرد و دلش دریا شد و آسمان در دستهایش جا شد و حضرت باب المراد ما شد و خانه دار خانه مولا شد و گفت‌من کی بانوی این خانه ام گرد شمع بچه ها پروانه ام روزهایش گریه شب ها گریه بود مرهم این سوز تنها گریه بود حرف هم‌میزد اگر با گریه بود کار بی بی جای زهرا گریه بود چهار قبر خاکی اش را میکشید ناله های واحسینا میکشید واحسینا سبط پیغمبر چه شد زیر سم اسب ها پیکر چه شد پیکرش را هم‌ نگفتی سر چه شد درخیام فاطمی معجر چه شد سوختم با کام عطشان حسین چهارفرزندم به قربان حسین زینب از چشمان نامحرم بگو از لگدها طعنه ها باهم بگو قدری از آن خطبه محکم بگو مادر!از بزم غریبه کم بگو وای من بازار توهین جور بود کاش چشم آن اراذل کور بود حیف شد دستان ساقی را زدند تیر بر چشم ترش یکجا زدند بعد او شلاق بر زنها زدند گریه کرد عباس بر نی تا زدند قاتلم داغ حسین و کربلاست گر بمیرم از غم زینب رواست
کریمان همه مات ام البنین اند فقیر کرامات ام البنین اند نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ اسیر مناجات ام البنین اند همه ساقیانی که صاحب سبویند دخیل خرابات ام البنین اند مریدان عباسِ او در دو عالم به دنبال خیرات ام البنین اند پسرهای او یار خون خدایند دلیل مباهات ام البنین اند پسرهای نور و تجلی نورند تجلی آیات ام البنین اند... به خورشید تابان قمرها می آید به ام البنین این پسرها می آید گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش عصایی ندارد دم پیری حالا نشانده زمانه به خاک سیاهش امان از صبوری... کشیده قبوری روی خاک و غربت گرفته نگاهش خدای ادب شد، بصیر عرب شد ولی بوده هر جا به زینب نگاهش ندیده دو عالم، کسی جز یل او که دامان زهرا شود قتلگاهش بشیر از پسرهای او دم نزن تو بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟! پسرهای او نذر راه حسین اند قمرهای او نذر راه حسین اند غرورش شکسته ولی بازویش نه دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه کسی دیده در بین خانه بیافتد شراره به جان سر گیسویش... نه کسی دیده در بین کوچه بیافتد رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه شده شوهرش را ببیند که از غم گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه شنیده کسی که زن پا به ماهی در سوخته بیاید سویش... نه شده زیر در مادری باشد و بعد کسی با لگد رد شود از رویش... نه بهار دل آل حیدر خزان شد قد فاطمه در جوانی کمان شد
یک قافله بود وناله ی جانکاهت سوزاند تورا همیشه یاد ماهت ای سوخته از روضه ی آب ام بنین آتش زده ایی مدینه را با آهت ..... جز شیون و چشم تر ندارد چه کند برروی زمین قمر ندارد چه کند کارش شده گریه کردن و گریاندن مادر وقتی پسر ندارد چه کند ...... خونین جگرش کباب شد ام بنین باروضه ی آب آب شد ام بنین بهر پسرانش آرزو داشت ولی همدرد دل رباب شد ام بنین
جان بر لبم رسیده و در بین بسترم از سینه آمده است نفس‌های آخرم خاک بقیع شاهد آه و فغان من دشمن گریست بر من و بر دیده‌ء ترم بالا بلند من که شدی نقش بر زمین نقش است یادِ داغ تو در قاب خاطرم گفتند دست‌های رشیدت بریده شد اما نبود داغ دو دست تو باورم وقتی عمود ابروی پیوسته‌ات گسست در سینه آب شد دلم از غصّه مضطرم گفتم سکینه را که عمو را حلال کن در خون فتاد و آب نیاورد در حرم ای ماه آسمان من از علقمه بیا تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم با صد امید چار پسر پروریده‌ام تا وقت مرگ جمله نشینند بر سرم دیگر پسر نمانده مرا بی‌پسر شدم جز گریه نیست در غمشان کار دیگرم
باید مدد ز حضرت روح‌الامین کنم تا مِدحتی ز حضرت امّ‌البنین کنم امداد غیب بایدم از آن چنان هُمای تا قصّه از فرشته‌زنی، این‌چنین کنم این رتبه از کجا و منِ کوته آستین موسی نی‌ام که معجزه از آستین کنم بر طبعم ای فرشتهء وحی خدا، بتاب شاید مدیح زبده و وصفی گزین کنم ماه بنی کلاب و عروس علی است او حیف آیدم که با رخ ماهش قرین کنم بشنو حکایتی که به کام عسل شناس احلی من العسل من ازین انگبین کنم وقتی به سمت خانهء بخت آمد آن عروس گفتا به خویش ناز من نازنین کنم در پیشگاه خانه به ناگاه ایستاد شرطی نهاد و گفت که حاشا جز این کنم تا چار طفل فاطمه بر پیشواز من نایند، من نه عزم قدم بر زمین کنم با زینبین و با حسنین‌ام حکایتی است باید که شرح آن به بنات و بنین کنم بیرون شدند جملهء طفلان فاطمه ای اشک مهلتی که نفس آتشین کنم انداخت خویش را به قدم‌های کودکان گفت آمدم زیارت عرش برین کنم من آمدم به بوسهء درگاه فاطمه عرض ادب به ساحت آن بهترین کنم بر جای پای فاطمه مالم دو دیده را بر چشم خویش سرمه ز خاک زمین کنم زینب اگر قبول کند دایه‌اش شوم خود را به این شرافت و عزّت قرین کنم من کیستم کنیز عزیزان فاطمه آنان اگر قبول کنندم چنین کنم
از غم یار سرشک مژه دریا کردند دل من خون،چو دل زینب کبرا کردند این شنیدم که ابوالفضل من از پا افتاد یوسف فاطمه را بی کس و تنها کردند این شنیدم که همان ها که به تو تیر زدند تا که خوردی به زمین،نیزه مهیا کردند این شنیدم که تو رفتی و پس از رفتن تو کودکان در وسط خیمه خدایا کردند باورم نیست که از نیزه زمین خورد سرت و ز پهلو سر نیزه سر تو جا کردند باورم نیست که با بودن تو عباسم زینبم را سر بازار تماشا کردند شیر من باد حلال همه فرزندانم که سر و جان به فدای گل طاها کردند اشک میریزم اگر در غم طفلانم نیست اشک ریزم که چه با یوسف زهرا کردند نه فقط بر بدنش زخم روی زخم زدند نیزه را در بدن زخمی او تا کردند گر که مضمون جدیدی است به طبع شایق نظر لطف بر او حیدر و زهرا کردند
امّّ البنین شدم که شوم یاور حسین تاگل بیاورم بشود پرپر حسین قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین هستند دختران علی در بر حسین هستند مثل مادرشان مضطر حسین شد شاملم دعای سحرهای فاطمه روشن شدم به نور قمرهای فاطمه تاج سر منند گهرهای فاطمه اولاد من کجا و پسر های فاطمه هستند هر چهار پسر نوکر حسین شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند قسمت نبود زودتر از این فدا شوند حالا بناست راهی دشت بلا شوند حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند جای گلایه نیست، فدای سر حسین جریان گرفته اند کنار ابوتراب از آل هاشم اند نه قوم بنی کلاب اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب عباس من شده به علمداری انتصاب او هست یک تنه همه ی لشکر حسین عهدی است بین ام بنین و خدای خود غیر از رضای دوست نخواهم برای خود من دل نبسته ام به دل بچه های خود اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود عباس من فدای علی اصغر حسین هرچند او دگر پسر خویش را ندید اما غمین نبود که عباس شد شهید دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید: بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید خاتم ز قحط آب، لب انور حسین کارش دگر نشستن در آفتاب شد آب زلال در نظر او مذاب شد شرمنده ی نگاه غریب رباب شد از اینکه هم قبیله ی شمراست، آب شد رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین دیگر مدینه خنده به لب های او ندید او نیز مثل زینب کبری قدش خمید گرچه صبوربود، کم آورد تا شنید یک مرد بی حیا وسط مجلس یزید با دست اشاره کرد سوی دختر حسین
دیده‌ای از اشکْ تر دارم، تماشا کردنی دو صدف، صدها گهر دارم، تماشا کردنی «فاطمه»، «امّ بنین»، «لاتَدْعُوِنّی»، آه! آه! واژه‌هایی در نظر دارم، تماشا کردنی باغبان بذر اشکم، راهی باغ بقیع گریه‌ها در رهگذر دارم، تماشا کردنی لاله‌هایی چیده شد از باغ من، بس دیدنی داغ‌هایی بر جگر دارم، تماشا کردنی آسمان در خود ندیده آن‌چه در من دیده است سه ستاره، یک قمر دارم، تماشا کردنی یک عصا در دست من نگذاشت دست سرنوشت حال دستی بر کمر دارم، تماشا کردنی روزگاری بر لب خود این ترنّم داشتم: مادرم؛ چندین پسر دارم، تماشا کردنی بی خبر از قصّه‌ی عبّاس و اصغر نیستم بس خجالت زآن خبر دارم، تماشا کردنی شب ز راه دور با یاد رخ عبّاس خود بوسه‌ها از ماه بردارم، تماشا کردنی رفت از کنعان چشمم یوسف زهرا، حسین «ماه مصری در سفر دارم، تماشا کردنی» ^*^*^* بینِ خانه، دور از چشم امیرالمؤمنین دیده بر دیوار و در دارم، تماشا کردنی
  دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد بیا ام البنین برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد مزن آتش به جان ای نور عینم مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم چه شد در کربلا هستی زهرا؟ حسینم وا حسینم وا حسینم  سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...
در سِــير راه خويش ، اگر بهترين شدم از شاخسار فضل پدر خوشه چين شدم در دست كردگار كه دســتم نهاده شد دست حسيـنِ فاطـمـه در آستيـن شدم آمد بهشت نور مرا در بغـــل گرفت اين گونه آرزوي بهشــت برين شدم ديني به جز حسين نكردم چون اختيار گفتند اهل شرع كه سقّايِ دين شدم تطهير ، كار من شده زيرا كه از نخست با اهل بيتِ پاك نبي ، هم نشين شدم مي خواستم به خلق بگويم كه كعبه كيست؟ گـر فصل حج روانه ي آن سرزمين شدم نذر حسين كرد تمامي خويش را شـــادم كه خرجِ نـذريِ اُمّ البنين شدم در معرفت چو مادر من آن چنان شده ست من در وفا و عشق و ادب اين چنين شدم آب فُرات سوخت به دستان من كه خورد مانــندِ آه اهل حرم ، آتــشـين شدم اصلاً به فكر بال نبودم خُــداي مـن محض رضاي فاطمه ، قطعُ اليَمين شدم شــرم از رُباب كُشت اگر مادر مرا من از سكينه دختر او شرمگين شدم با چشم تير خورده و فرق شكسته ام مقتل شدم ، مصيبتِ اشك آفرين شدم مَردم ، دوباره فاطمه او را صدا زدند از بس كه گفت "أمّ بنين"بي بنين شدم
پیش تو تعظیم کرده آسمان ها و زمین الدخیل ام البنین مادری کردی تو بر نسل امیرالمومنین الدخیل ام البنین ____ باتو می شد عطر و بوی فاطمه احساس کرد الدخیل ام البنین عصمت دامان تو عباس را عباس کرد الدخیل ام البنین
سلام بر مادر ياس بهشت گل تو را خدا چه نيكو سرشت مطلع شعر شور ام البنين قصيده ی شعور ام البنين اى نفست گرم‏تر از آفتاب پرده نشين حرم بوتراب حضرت حيدر به تو دلباخته خانه خود بهر تو پرداخته شأن تو بس كه همسر حيدرى شانه به شانه على مى ‏پرى فاطمه ی دوم بيت الولى قلب تو از عشق و صفا صيقلى از تو شكوفا گل باغ يقين روشنى و چشم و چراغ يقين رونق كاشانه ی مولا شدى مادر بچه ‏هاى زهرا شدى كنيز آيه ‏هاى كوثر شدى فاطمه ی ديگر حيدر شدى همسر و همسفره ی شاه عرب دامنت آسمان ماه ادب ادب ز سينه تو نوشيد شير كه شد چنين شكوهمند و دلير تو پرورش داده‏اى عباس را شور و شعور و عشق و احساس را نوكر آل فاطمه خواندی اش دور سر حسين چرخاندی اش چهار لاله ات فدايى شدند چه عاشقانه كربلايى شدند چو قافله سوى مدينه آمد به اشك و آه و سوز سينه آمد بشير ، شعر داغ را جار زد خزان باغ عشق را زار زد زينب تو نواى غم ساز كرد براى تو سفره ی دل باز كرد براى تو تمام ماجرا گفت حماسه شهود لاله ‏ها گفت گفت كه عباس تو بى دست شد ساقى از جام عطش مست شد براى تو روضه علقمه خواند ز غربت يوسف فاطمه خواند روضه قتلگاه را شنيدى چه سخت آه از جگر كشيدى اگر چه داغدار سقا شدى گريه كن حسين زهرا شدى به سوگ آن شهيد بى سر حسين ناله زدى : غريب مادر حسين بقيع ، شاهد غم و سوز تو روضه و اشك ، كار هر روز تو پيكر لاله‏ هاى خود نديدى شكل چهار قبر مى ‏كشيدى كنار هركدام مى ‏نشستى ز صبح تا به شام مى ‏نشستى ز روضه تو قلب سنگ آب شد كه دشمن تو نيز بى تاب شد سوختى و سوختى و سوختى مدينه را به ناله افروختى اگر چه داغ روى داغ ديدى به چشم خود خزان باغ ديدى نخورده ‏اى سيلى و تازيانه دفن نشد پيكر تو شبانه چگويم از على و غربت او سوخت مدينه از حكايت او زخم دل شكسته ‏اش نمك خورد فاطمه ی اول او كتك خورد شبانه از خانه غريبانه رفت شكسته و سوخته پروانه رفت
رفتي ولي اي پاره‌ي تن برگردي من منتظرم تا به وطن برگردي جان تو و جان اين عزيزان، عباس! هيهات که بي حسين من برگردي
. ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد به دورنام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد وَ مادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباً اربا بر زمین باشد حضورِ چار امامِ در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد