#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده
گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده
حضور خاکی رب است در مدار زمین
که با تولد یک زن ادامه دار شده
کسی که از تبعات وصال و هجرانش
خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده
کسی که شرط وجود پیامبر حتی
به شرط بودن او صاحب اعتبار شده
به گرد قامتش امواج نور خیمه زده
به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده
عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست
پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست
نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا
از ابتدای ازل تا به انتها زهرا
از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم
همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا
و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین
خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا
و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم
که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا
چرا که منحصراً خلقت چنین نوری
فقط برای خودش بوده است تا زهرا ...
میان عرصه ی میقات پای بگذارد
و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد
که رو کند سند افتخار خلقت را
نشان دهد به همه شاهکار خلقت را
به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند
دلیل گردششان بر مدار خلقت را
کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت
کنیز عرشی پروردگار خلقت را
در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید
و بین حشر ببندند بار خلقت را
خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من
بیا به سر برسان انتظار خلقت را
بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است
بگیر دست خودت اختیار خلقت را
که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با توست
به اوج شأن و مقامت سری نمی آید
کسی نیامده و دیگری نمی آید
دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت
پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید
شنیده ایم که در صورت نبودت هم
برای همسر تو همسری نمی آید
به قامت تو فقط مادری برازنده است
به مهربانی تو مادری نمی آید
قدم گذار به محشر که تا نیایی تو
برای خلق شفاعتگری نمی آید
نگات مور وجود مرا سلیمان کرد
یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد
تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم
و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم
به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً
در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم
نبی نبود علی هم نبود تو بودی
و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم
حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود
برای ما که کنارت دمی نتابیدیم
همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست
همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم
بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی
نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی
زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد
شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد
زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست
شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد
به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا
نماز از قدم پر ورم چه می فهمد
سه روز نان خودت را به دیگران دادی
بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد
بپرس دختر پیغمبر خدا امّا
چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟!
من از نسیم معطر به یاس فهمیدم
«حضور مادریت را شلمچه می فهمد
شده است نام تو سربند هر جوان شهید
تبسم تو تسلّای مادران شهید »
#محمد_علی_بیابانی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مثنوی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف محشر، چو رسد گام تو
محشر دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#استاد_حاج_علی_انسانی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مدح
#غزل
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود
قحطی استعاره و تمثیل میشود
قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتی خبر رسید که از سردی هوا
گلدسته چند ثانیه قندیل میشود
پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل میشود
یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل میشود
در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل میشود
تو چشمهی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطرههای تو انجیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوههای تو
خامش غذای سفرهی جبریل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونههاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
وقتی شما شدی نخ تسبیح قطرهها
هم مشربفرات، لب نیل میشود
وقتی تو ای الههی دریا غضب کنی
ماهی بالدار، ابابیل میشود
طفل تو مبدا همهی اتفاقهاست
هر سال با حسین تو تحویل میشود
این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت
خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود
#شیخ_رضا_جعفری
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#غزل
من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ...
از آسمان سبز ، از فصل کبوتر
من از تو آری ، از تو ای بانوی باران !
باید بهاری سبز بنویسم به دفتر
اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست
با این زبان الکن و این روح ابتر !
من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه
در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟!
گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم
قرآن ، سه رکعت نور ، یعنی : فصل کوثر
گاهی دلم لک می زند شعری بگویم
شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر
دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست
غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر
من عاجزم از خواندن آیات نورت
طبع مرا در مکتب نورت بپرور
در جان من حکمت بریز ، ای جوهر نور !
تا از کراماتت بگویم بار دیگر
باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور
باید ببینم من تو را با چشم حیدر
تو بای بسم الله دین ، توحید نابی
ذکر لبان عارف ات : الله اکبر
در تو شکوه بندگی را می توان دید
ای آبروی قبله و محراب و منبر
انسانیت ، حکمت نشین مکتب توست
شاگرد دانشگاه تو ، سلمان و بوذر
نامت بلند است ای دلیل آفرینش
تو کیستی ؟ بانوی دین ، زهرای اطهر
#رضا_اسماعیلی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#مثنوی
ای تاج سر زنان عالم
وی مفخر دودمان آدم
از جوهر قدس، تار و پودت
از نور محمدی، وجودت
معیار کمال زن، تویی تو
مقیاس جلال زن، تویی تو
ای نادره در بحر رحمت
آویزهی گوشوار عصمت
خیّاط ازل ز حجلهی غیب
در طارم نور غیب لا ریب
چون مشعل وحی را بر افروخت
پیراهن عصمت تو را دوخت
ای گنج هزار گونه گوهر
وی خوانده تو را خدای، کوثر
نسل تو، نگاهبان دین ست
بر تاج تو، یازده نگین ست
شاه شهدا که بر سر دین
بگذاشت نگین و تاج خونین
یک پارهی پاک از تن توست
پروردهی شیر و دامن توست
خونی که به شیر توست معجون
جز رنگ خدا نگیرد آن خون
اسلام، که روز او بشد شب
دادی تو گره به زلف زینب
ای در فلک پیمبری، ماه
خورشید، کمین کنیز درگاه
در قدر، ز کاینات برتر
با فضه -کنیز خود- برابر
#استاد_ریاضی_یزدی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
دارد ام الوقار می آید
خوشی روزگار می آید
کوثر از چشمه سار می آید
برکت بی شمار می آید
با قدم های غرق بارانش
عطر و بوی بهار می آید
مثل باران زلال می بارد
مثل گل با وقار می آید
سایۀ لطف اوست گسترده
برکت این دیار می آید
دارد این خلقت خدایی را
آبرو، اعتبار می آید
دختری از سلاله ای روشن
دختری ریشه دار می آید
نور چشم خدیجه کبری
مصطفی را قرار می آید
دختری که نبی به مادریش
می کند افتخار می آید
دختری که خدا خودش گفته:
به شهِ تک سوار می آید
دختری که برای همسریِ
صاحب ذوالفقار می آید
همسری که برای دفع خطر
از علی، پایِ کار می آید
همسری که به یاری رهبر
وسط کارزار می آید
محور اهل بیت می آید
مادر این تبار می آید
مادر یازده ولیِ خدا
مادر انتظار می آید
مادری که به دامنش شیری
مثل زینب به بار می آید
دستِ رد که نمی زند هرگز
با گداها کنار می آید
به خدا صبح محشر کبری
حب زهرا به کار می آید
پیرهن در زفاف می بخشد
آبرو بر عفاف می بخشد
فاطمه فاطمه است چون دریاست
فاطمه فاطمه است چون زهراست
فاطمه فاطمه است چون نورش
در نفس های آسمان پیداست
فاطمه فاطمه است، معلوم است
هر کلامش هزار و یک معناست
فاطمه فاطمه است چون فردا
شافع روز محشر کبراست
فاطمه فاطمه است چون محشر
شیعه اش از شرار نار جداست
فاطمه فاطمه است چون شوری
در دل عاشقان او برپاست
فاطمه فاطمه است، با حیدر
پای تا سر فدایی مولاست
فاطمه فاطمه است ای مردم
«فاطمه فاطمه است بی کم و کاست»
باغ احمد چه کوثری دارد
خوش به حالش، چه مادری دارد
می دهد بوی گل، شمیم گلاب
جاری از عطر او بهشتی ناب
رو گرفته ز چشم نابینا
داده او آبرو به حُجب و حجاب
نورِ خورشید، صورتش هر روز
نیمه شب، نور چهره اش مهتاب
اول و آخرین سلام رسول
پشت این درب می رسد به جواب
پشت این باب می زنم زانو
می رسم به بهشت از این باب
هر کسی فاطمه نگاهش کرد
نفَسش می شود دلیلِ ثواب
بس که بی بی گرفته دستم را
رفته از دست من حساب و کتاب
فاطمه غرقِ در توسّل بود
همهی شهر، جز علی در خواب
ای قرار علی ولی الله
السلام علیکِ یا اماه
سِرّ والیل و روح قرآن است
سیره اش وصف صبر و ایمان است
خلقت از برکت وجودش بود
همهی خلق جسم و او جان است
یکی از معجزات او فضّه
خادم اوست هر که سلمان است
آب مهریه اش، زمین ملکش
عالم از برکتش مسلمان است
روزی سال ماست در دستش
برکت سفره اش فراوان است
نان این سفره را به ما بدهید
جای دستان او بر این نان است
چادرِ مشکیِ پر از نورش
پرچمِ انقلاب ایران است
فاطمه مادر حسینی هاست
فاطمه مادر شهیدان است
مطمئنم دعاش، پشت سر
رهبرم سید خراسان است
انقلابی ام و حسینی ام
پیرو مکتب خمینی ام
فاطمه جلوهی خدا دارد
نفَسَش عطر ربنا دارد
نیمه شب در قنوت بارانش
گریه، گریه، دعا، دعا دارد
در کرامات او همین بس بود
پسری مثل مجتبی دارد
با وجود حسین معلوم است
دامنش بوی کربلا دارد
جان حیدر به جان او بند است
خانه با بودنش صفا دارد
ماند پنهان مزار او امّا
حبّ او بین سینه جا دارد
مانده ام آن که عرش جایش بود
پس چرا زیر دست و پا دارد ، ...
بگذریم، آن امام می آید
صاحب انتقام می آید ...
#وحید_محمدی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#غزل
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها
ز بامم برف پیری را نمیروبند پاروها
چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش
که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها
کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را
مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها
گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست
در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها
نه هر کس فخر دارد گردروب خانهات گردد
مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها
اگر آلودهام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم
در این تسبیح همسنگاند «یا زهرا» و «یاهو»ها
اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن
کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها
نخی از معجرت حبلالمتین از بهر معصومین
به دستت شربتی داری شفای جان داروها
ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شبها
نمیماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها
گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت
عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها
به طوفانها مگر موجی خبر از پهلویت برده
که میمیرند و کشتیها نمیگیرند پهلوها
#استاد_حاج_علی_انسانی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#غزل_مثنوی
خبری بود در افلاک و جهان می خندید
آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد
خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید
که خداوند به پیغمبر خود مادر داد
خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند
باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد
و خدا خواست علی مشتری زهره شود
که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد
همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن
کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست
قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند
این تنوری ست که از نور نبوت گرم است
حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست
به خدایی که خودش بوده بلا گردانت
هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست
که به هنگام وضو می چکد از دستانت
چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید!
ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد
حیدر دیگری از راه می آید یک روز
که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد
#احمد_علوی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
عشق گه شادی است گاه غم است
گاه میخانه است و گه حرم است
گاه بغض و سکوت پشت هم است
گاه فریاد های دم به دم است
عشق کار سیاه کاران نیست!
طفل در بازی بزرگان نیست!
من همه عمر شور و شر بودم
اهل منطق نه! با جگر بودم
راستش!عاشقی قدَر بودم
کوچه به کوچه دربه در بودم
چندسال است میشوم عازم..
میروم کوچه بنی هاشم
اول شعر حرف من این است
عشق زهرا حقیقت دین است
گوش من با بقیه سنگین است
پیش او لحظه هام شیرین است
عاشقم دورِ دور از همه ام
نوکر نوکران فاطمه ام
کیست زهرا خداست یا بنده؟!
بنده ی از خداش آکنده!
چه گذشته چه حال و آینده
بین دستان اوست پرونده
هو نگفتیم و رو به هو هستیم
ماهمه زیر حکم او هستیم
چله خاتم رسولان است
سیب سرخ خدای منان است
صورتش صفحه صفحه قرآن است
هرچه حُسن است در جهان آن است
زن ولی قبله ی ابوالحسن است
او امام امامهای من است!
باطنش نور ظاهرش تن بود
سخنش حکمت مبرهن بود
چادرش کعبه بود مامن بود
او خدا در شمایل زن بود
چادر کهنه اش غنی ز رفوست
عرش حق پادریِ خانه ی اوست
شیرزن بود اقتداری داشت
منصب "صاحب اختیاری" داشت
در دهانش چه ذوالفقاری داشت
با علی خودش قراری داشت
به ولای علی بلی گفته!
به ولایش بلی علی گفته!
الگوی جاودان مادرها
گل امید قلب دخترها
خار در چشم تنگ ابترها
سایه اش بر سر پیمبرها
کیست جان علی ولی الله؟؟
فاطمه فاطمه سلام الله
بعد هجده بهار محترمش..
بیشتر از خوشی رسید غمش
دردسر داشت دم وَ باز دمش
پهلوی زخم بود و قدّ خمش
تکیه گاه ائمه اطهار..
بود آزرده از نوک مسمار!
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
قنوتم شده با دعای خدیجه ...
پُر از ربّنا ربّنای خدیجه
خریده مرا هم خدای خدیجه
برای پیمبر، برای خدیجه
شدم مست کوثر به قرآنِ زهرا
رود مصطفی هم به قربانِ زهرا
امین بود و اصل و نسب داشت احمد
دعا در دل نیمه شب داشت احمد
ز قرآن سه آیه طلب داشت احمد
«فداها ابوها» به لب داشت احمد
نه تنها که امیّد ماهاست زهرا
کس بی کسی های طاهاست زهرا
ببین قبل خلقت، خدا طالبش شد
چه انسیه ای! نور او قالبش شد
نبی محو آن جلوه ی جالبش شد
علی یار شعب ابوطالبش شد
ندیدم به عمر خود اینگونه زن را
کسی که بسازد ز صبرش، حسن را
یقین کرد و او را خدا ممتحن کرد
به دست علی دُر، بجای یمن کرد
مرا وامدار حسین و حسن کرد
لباس شفا را تنِ پنج تن کرد
زدم در، که باب المرادم رسیده
حدیث کسایش به دادم رسیده
خریدار گوهر، صدف خواست از او
دل مستمندان، شعف خواست از او
خوشا هر کسی که شرف خواست از او
گدای رجب هم نجف خواست از او
اگر من فقیرم، اگر کمترینم ...
نجف روبروی علی می نشینم
شدم خاک سلمان و سلمان زهرا
مسلمان حیدر، مسلمان زهرا
به ما آبرو داده احسان زهرا
دعا کرد و ایران، شد ایران زهرا
برو قم زیارت که دستور زهراست
در ایوان طلای رضا، نور زهراست
نگاهی به چشمان بارانی ام کن
از آن چادرت خاک، ارزانی ام کن
اگر میشود زود قربانی ام کن
مرا مثل قاسم سلیمانی ام کن
همه ثروت ما گدایی زهراست
فدای کسی که فدایی زهراست
فدای کسی که برای علی سوخت
همان پشت در، پیش پای علی سوخت
عجب مادری که بجای علی سوخت
پس از محسنش در عزای علی سوخت
نشد مثل قبلش دگر آن رشیده
شهید علی شد، خمیده خمیده
#رضا_دین_پرور
#شب_یلدا
#دوبیتی
دادیم سلام بی نقابش امشب
شاید برسد به ما جوابش امشب
یارب به بلندای شب گیسویش
ما را برسان به آفتابش امشب
*
بر گیسوی یلدایی او دل بستیم
عشق است اگر به بند مویش هستیم
در انجمنش به جام دستی داریم
از خون دلی که داده ما را مستیم
*
ما را به انار امشبت دعوت کن
یلدا شده ما را به لبت دعوت کن
در آتش عشق هم بسوزان اما
ما را به شب تاب و تبت دعوت کن
*
خوب است کسی به ساقی ما برسد
تا سهم شراب او ز بالا برسد
انگور سرافکنده بیافتد از تاک
وقتی که انار تو به یلدا برسد
*
فرصت نشده به خال زیبا برسد
یا شانه او به گیسوی تا برسد
از بس که تنقلات رنگارنگ است
حتی نرسیده او به یلدا برسد
***
#سید_علی_میری_رکن_آبادی
#امام_زمان_عج
#شب_یلدا
#غزل
تا برنگردی آقا؛ اینجا صفا ندارد
لبریزِ اضطراب است دنیا صفا ندارد
ایکاش همنشینت بودیم چونکه بی تو
دنیا وفا ندارد، عقبی صفا ندارد
تقویم چند قرن است فریاد میزند که:
امروز اگر نیایی فردا صفا ندارد
این زندگی به والله؛ عمریست با فراقِ
فرزندِ آخرینِ زهرا(س) صفا ندارد
بودیم امشب ایکاش مهمانِ خیمه گاهت
آغازِ این زمستان، تنها صفا ندارد
برگرد! چون عزیزم بی تو دوباره امسال
چلّه نشینیِ ما جانا صفا ندارد
هستند در کنارت، بحرالعلوم و بهجت
عصیانگریم و عالَم با ما صفا ندارد
ایکاش که می آمد کوتاه؛ انتظارت
وقتی شبِ بلندِ یلدا صفا ندارد!
#مرضیه_عاطفی