eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای گریه بر تو مایه ی آرامشم حسین نازتو را به جان ودلم می کشم حسین با اشک روضه صبح من آغاز می شود خیس است هرشب ازغم تو بالشم حسین ای کاش مستجاب نگردد دعای من غیر از زیارت است اگر خواهشم حسین من ابربغض های فروخورده ام, که شد نام تو بهترین سبب بارشم حسین در این محیط فتنه و جنجال ها فقط در زیر پرچم تو در آسایشم حسین اندازه ی لیاقت هرکس به دست توست خاکم که بی تو لایق فرسایشم حسین در اوج بی سوادی ام استاد می شوم وقتی که می شود همه ی دانشم حسین دل بسته ام به لطف تو در امتحان عشق آماده ی ورود به هر آتِشم حسین مجتبی_خرسندی
دوباره از مي اين ماه اشك مي نوشم به اذن صاحب عزايم سياه مي پوشم دوباره نيستي و باز بار اين غم را نگاه لطف تو انداخت بر سر دوشم سياهي دلم از تو اگرچه دورم كرد ميان روضه ولي با تو زود مي جوشم براي آنكه بميرم ميان يك روضه دو ماه شب به شب و روضه روضه مي كوشم صداي ناله يا جدي الغريب تو را چه خوب بود كه يكبار بشنود گوشم چه خوب بود اگر امروز كربلا بودم و مي گرفتم شش گوشه را در آغوشم اگر كه امشب در قتلگاه ناله زدي ميان ناله ي زهرا مكن فراموشم
کس را نبود و نیست ، توانِ مقابله تا مرتضاست یک طرفِ این معادله نصرانیان و صومعه لرزند یک به یک تا نام مرتضاست میان مباهله تصریحِ  نَصِّ"انفسنا" داد می زند مابین مصطفی و علی نیست فاصله در بدر و خیبر و اُحد و لیله المبیت دستِ علیست در همه جا ختم غائله دنیا پُر از کتاب شود هم نمی شود پیش خطی ز خطبه ی او ، غیرِ باطله از او سوال کردن ما ، محضِ گفتگوست ورنه جواب را بدهد قبلِ مسئله دست خداست دستِ علی ، ما گرفته ایم آری ز دست هایِ یدُاللهی اش صله کار خداست مدح علی ، کارِ خلق نیست عاجز بُوَد ز فهمِ مقامش ، مُخیَّلِه
دلم کرببلا میخواهد شب جمعه است دلم کرب وبلا میخواهد صحن شش گوشه ی شاه شهدا میخواهد روضه خوان مادرسادات عوالم گریان دیده ام اشک غم خون خدا میخواهد ابوذر رییس میرزایی
یا اباعبدالله الحسین (ع) غزل هرکه درخط جنون است جگرها دارد غفلت ازمعرکه ی عشق ضررها دارد این حسین است که بایک نگهش حر و زهیر سر به زیرآمده اند بسکه هنرها دارد جذبه ی عشق حسین است که عالمگیر است گوشه ای ازنگهش در و گوهرها دارد هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله راه پر پیچ وخم عشق خطرها دارد سینه زنهای حسین ابن علی گوش کنید گریه در روضه ی ارباب اثرها دارد به همه گریه کنان و به همه سینه زنان فاطمه مادرسادات نظرها دارد وای از روضه ی طشت زر و راس پرخون زینب ازاین غم جانکاه شررها دارد زینبش گفت مزن چوب مزن چوب مزن خیزران بر لب خشکیده اثرها دارد فاطمه سوزد از این روضه ی جانسوز (بهار) ((که درآتشکده ی سینه شررها دارد))* * از فروغی بسطامی ابوذر رییس میرزایی (بهار)
یاحسین (ع) دین حق سرشار از ایمان توست جلوه ی این جمله در یاران توست حک شده بر قلب هر فرماندهی یاحسین (ع) فرماندهی ازآن توست ابوذر رییس میرزایی(بهار)
پایش ز دست آبله آزار می‌کشد از احتیاط دست به دیوار می‌کشد درگوشه ی خرابه کنار فرشته‌ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می‌کشد" دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می‌کشد او هرچه می‌کشد به خدای یتیم‌ها از چشم‌های مردم بازار می‌کشد گیرم برای خانه‌ی تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می‌کشد؟ چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که می‌کشد همه را تار می‌کشد لب‌های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می‌کشد علی اکبر لطیفیان حضرت رقیه (س) روضه
در دلش شوقی از شهادت داشت قلبش از شور عشق آکنده ست یازده سال دارد امّا او در سپاه حسین فرمانده ست تیر ها خورده است عبدالله ولی از بوی سیب می گوید صورت خاکی اش به اهل حرم روضه هایی عجیب می گوید «دست» او رفته است عیبی نیست می دهد «پای» عشق «سر» را هم از عمویش گرفته چون فُطرس در دِلِ دشت بال و پر را هم در عقیده شبیه قاسم بود از غم چشم او غزل می ریخت نعل اسبان کربلا گفتند از لبانش کمی عسل می ریخت دست هایی که سمت تابوتِ پدرش نیزه و کمان برداشت بر لب خشک سید الشهدا آمد و چوب خیزران برداشت عاشقی را میان این میدان چه هنر مند گونه معنا کرد عاقبت هم به آرزوش رسید جان خود را فدای آقا کرد علی اصغر یزدی عبدالله ابن الحسن (ع) روضه
طعنه شنیدن بی امان یادم نرفته یا ناسزا از این و آن یادم نرفته خون از سرم جاری شد و بر صورتم ریخت با سنگ دست کودکان یادم نرفته وقتی که میخوردم زمین همراه عمه هو کردن شمر و سنان یادم نرفته با پای پاره راهی ویرانه بودیم آن تپه بی سایبان یادم نرفته روی تن ما پر شد از جای کبودی زنجیر دست ساربان یادم نرفته تیر سه شعبه یادم آم گریه کردم صیاد و آن تیر و کمان یادم نرفته من و بودم و یک کاروان زخمی از عشق بزم شراب و عمه جان یادم نرفته وقتی سرت آورده شد در بزم کفار آن خولی نامهربان یادم نرفته از چوب خشک و چوب تر بیزار هستم طشت طلا و خیزران یادم نرفته... محمد حبیب زاده امام سجاد (ع) روضه
ای ماه من که ماهی در خون شناوری در موج خون، چقدر شبیه پیمبری با جسم چاک چاک تو شد امر، مشتبه تو قاسمی، عزیز دلم، یا که اکبری؟ اینقدر پیش چشم عمو دست و پا مزن جان می دهی و جان من از دست، می بری من بر توام به جای پدر، تو برای من جای علی اکبر و جای برادری مشکل گشای من شده بازوی کوچکت انگار می کنم که تو عباس دیگری عمو شود فدات که طاقت نداشتی بر غربت عمو بنشینی و بنگری شرح غم من و تو، همین مصرع است و بس من باغبان پیرم و تو یاس پرپری امروز، روز غربت آل پیمبر است نبْوَد روا، مرا بگذاری و بگذری خواهی بپایْخیزی، از این دست و پا زدن گویی هنوز، بر من مظلومه یاوری میثم از این شرارۀ جانْسوز و سوزِ دل مرهون عفو و رحمتِ ما، روز محشری غلامرضا سازگار قاسم ابن الحسن (ع) روضه
بغض نگاه خسته تان، ای مسیح من مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست دار و ندار زندگیم نذر خنده ات غصه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست در راه پاسداری آیین كردگار عمریست در كنار شما ایستاده ام این بچه های دست گلم را ز كودكی من با وضو و حبّ شما شیر داده ام سر مست باده های طهورایی توأند شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست ای پادشاه - تا تو رضایت دهی- ببین سر بند یا علی به سر خویش بسته اند بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند عباس گفته: خواهرمن! مرحبا به تو این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم شاگردهای اول پرتاب نیزه اند گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید با نیت تلافی سیلی مادرم در آزمون صبر و محن، مادر شما با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید در دفتر كرامت من دست حق نوشت ای دختر شهید، شدی مادر شهید شاعر:وحید قاسمی طفلان حضرت زینب (س) روضه
می رود سمت برادر به تنش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد به فدای سر تو هرچه که دارم این است چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد رفت و فریاد برآورد برادر بشتاب تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد حق همین است که قربانی اکبر بشویم زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد از یمین می روم از سمت یسارش با تو دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد: زیر لب زمزمه ناد علی می خواند دارد از هیبت اولاد علی می خواند تکیه دادند به هم هردو برادر اینبار هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی تن بی سر چقدر ماند و در این انبوهی خُدعه زد دشمن بی عرضه و ترسو ای وای بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای ناگهان هردو برادر به کمین افتادند زیر باران جفا هر دو زمین افتادند بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد اول از ترس در آن حال رهاشان کردند بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست نذر من گشت اَدا شکر ، حسینم برجاست پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری پسرانم که بماند خودِ زینب هم هست جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری هرچه غم مال من و قول بده تا آخر هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری محسن ناصحی طفلان حضرت زینب (س) روضه
به رویت ای گل پرپر چه پرپر افتادم میـان بحر پُر از خــون شنـاور افتادم همیشه با نظـری بر جمـال اطهــر تو به یـاد چهــرۀ پــاك پیمبـر افتادم دمی كه لب بنهـادم به روی لبهایت شــرر گرفتم و در پـای كـوثـر افتادم پس از وداع تو نفرین به دشمنان كردم چو شعله بر دل خصـم ستمگـر افتادم تو را كبـوتر بسمل میـان خون دیدم ز تیر داغ تو همچــون كبـوتـر افتادم لبان غرق به خـون تـو را نظـر كردم به یـاد لعــل لبــان بــرادر افتادم قیامتی است كنــار تنت ز نـالـۀ من شكستـه قلبم اگر از شكستن فـرقت ببین چگونه به صحرای محشر افتادم به یاد فرق پُر از خـون حیــدر افتادم همینكه دیده به پهلوی زخمی ات افتاد به یـاد پهلـوی مجـروح مادر افتادم چنین نوشت«وفائی» حدیث درد مرا ستــاره بـودم و از داغ اكبـر افتادم شاعر : استاد سید هاشم وفایی حضرت علی اکبر (ع) روضه
از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است چقدر جسم شما آب شده بی بی جان غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است چشم تار تو شده علت افتادن ها نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی: دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است وحید محمدی حضرت رقیه (س) روضه
روز اول چه خوب یادم هست سهم من بی تو بیقراری بود عید من دیدن نگاه تو دوری‌ات اوج سوگواری بود بی تو جنت برای من دوزخ روز روشن برای من شب بود تا همیشه کنار تو بودن همه‌ی آرزوی زینب بود لحظه لحظه دلم گره می‌خورد به ضریح مجعّد مویت دل من را به باد می دادی می گشودی گره ز گیسویت ولی این روزها چه دلگیر است چقدر این زمانه بد تا کرد آنقدر بی کسی و غربت داشت تا که ما را به کربلا آورد کربلا کربلا پریشانی غربت از چشم هات می بارد ندبه ندبه فراق و دلتنگی از غروب نگات می بارد دست من خالی است اما باز دو فدایی برایت آوردم از منا تا منا دو حاجیِّ کربلایی برایت آوردم رد مکن هدیه های خواهر را گرچه ناقابلند، ناچیزند سپر کوچکی مقابل تو در هجوم کبود پائیزند با ولای تو پروریدمشان درس آموز مکتبت هستند عاشق جانفشانی اند آقا پیشکش های زینبت هستند هر دو با شور حیدری امروز از تو إذن قتال می خواهند خون جعفر میان رگ هاشان این دو عاشق، دو بال می خواهند گره از ابروان خورشید و گره از کار ماه وا می شد چشم های حسین راضی شد نذر زینب دگر ادا می شد بین خیمه نشسته بود اما در دلش اضطراب و ولوله بود پرده‌ی خیمه را که بالا زد دو گل و یک سپاه حرمله بود دو فدایی، دو تا ذبیح الله که به سوی منای خون رفتند در طواف سنان و سر نیزه تا دل کربلای خون رفتند دید از بین خیمه، جان هایش دلشان را به آسمان دادند سر سپردند در هوای حسین چقَدَر عاشقانه جان دادند دلش از درد و غم لبالب بود شاهدش دیده های پر ابرش بر دلش داغ دو جگر گوشه عقل مبهوت مانده از صبرش دید پرپر شدند، اما باز جز تب بندگی عشق نداشت پای از خیمه ها برون ننهاد تاب شرمندگی عشق نداشت این همه جانفشانی و ایثار خط اول ز شرح مطلب بود کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب سِرّی از معجزات زینب بود شاعر:یوسف رحیمی طفلان حضرت زینب (س) روضه
بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی شبیه مادران بچه مرده آه می کشی شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد همین‌که دست می زنی به آب گریه می کنی به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند چرا به جای دادن جواب گریه می کنی چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی برای غربت ابوتراب گریه می کنی... علی ذوالقدر امام سجاد (ع) روضه
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا عجیب شهرِ شلوغیست هر طرف بِرَوَم برایِ دخترت از سنگ مَرحَمَت دارند کمی مواظبِ من باش از سرِ نیزه همیشه چشم چرانها مزاحمت دارند کسی نگفت ندارم پدر امان بدهید و فرصتی نه به من که ، به خیزران بدهید کسی نگفت که نانِ شما نمی خواهد پدر نخواست سرش را به او نشان بدهید طنابِ گردنِ من بسته بود به دستِ رُباب میان راه زمین می خوریم و می خندند یهودی است و مسلمان کنارِ هم اینجا کُتَک از آن و از این می خوریم و می خندند (حسن لطفی) حضرت رقیه (س) روضه
در آرزوی گرفتارم، گرفتارم ابالفضل گره افتاده در کارم ابالفضل دعایی کن، دوباره چند وقتی‌ست هوای کربلا دارم ابالفضل
مبلغ مباهله باشیم دستی به دعـا و نافلـه برداریم دستی به سُرور و هلهله برداریم خشـنودیِ قـلب فاطمه گامی در... زیبــا شــدنِ مبـاهــله بـرداریـم ✍
در ، نثار بر نور مبین حی سرمد صلوات بر جمع کسای آل احمد صلوات بر دشمنِ پنج‌تن، دمادم لعنت بر پنج‌تنِ آل محمد صلوات
به‌مناسبت بر هیبت عترت پیمبر صلوات بر جان نبی حضرت حیدر صلوات بر فاطمه و دو نور چشمش، حسنین بر عید مباهله مکرر صلوات
به‌مناسبت ابیاتی از یک غزل از آن سو این بزرگ اهل نجران بود می‌آمد نگاهش از همان جا محو نوری بُهت‌آور بود کمی نزدیک‌تر شد، دید مریم هست و مریم نیست زنی بالاتر از آسیه و حوا و هاجر بود سرش چرخید و حیدر را نشان می‌داد و هی می‌گفت که ای نجرانیان! دیدم خودم "حق" با پیمبر بود
به‌مناسبت ابناء اگر شُبیر با شَبَّر بود مصداق نساءَنا فقط کوثر بود اَنفس به زبان مصطفی بود علی از روز ازل سنگ محک حیدر بود حق است علی و با پیمبر آمد انگار غدیر بار دیگر آمد نجران پی اثبات خدایی مسیح آیات یداللهی حیدر آمد آیات خوش مباهله نازل شد حق آمد و غیر حق همه باطل شد مقصودِ خدا ولایت حیدر بود با غمزه‌ی یک «انفسنا» حاصل شد
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت از فاطمه و ابالحسن باید گفت تا خاطره‌ی مباهله گم نشود پیوسته سخن سخن سخن باید گفت آیات چو آفتاب از خاور نور نازل شده بر سینه‌ی پیغمبر نور ابناء و نساء و انفس اقدس حق یعنی حسنین و علی و کوثر نور آن پنج وجود صاحب عصمت حق یعنی همه‌ی عصاره‌ی خلقت حق کردند فنا بنای اُسقف بازی با هیمنه‌ی شگفت و با هیبت حق مهری که به شأنش آمد از حق لولاک روشن شده از جلوه‌ی رویش افلاک با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد تا ریشه‌ی تثلیث برآرد از خاک دُردی کش جام درد باید بودن آگاهِ دل از نبرد باید بودن چون شیر خدا حقیقت حق‌محور در جنگ عقیده مرد باید بودن آن روز دو صف مقابل هم بودند تحلیل‌گر دلایل هم بودند آن سو همه در تجزیه‌ی یکدیگر این سوی ولی مکمل هم بودند فرمانده ی جنگ، مصطفی بود آن‌روز سردار سپاه، مرتضی بود آن‌روز لشگر حسنین و فاطمه پشتیبان درعرصه، سلاحشان دعا بود آن‌روز آن روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود نه نیزه‌ی جان شکار و نه خنجر بود پیروزی پنج تن به اهل نجران از باور بالنده‌ی بارآور بود باذکر علی الدوام، آن پنج نفر کردند به پا قیام، آن پنج نفر با باور خود به مشرکین حجت را کردند به حق تمام، آن پنج نفر فرمود نبی: علی ولی الله است خورشید ولایت و دلیلِ راه است زهراست دل من و حسن دلبندم عشق‌ست حسین و عشقِ حق دلخواه است مهر آمد و پشت شب بیداد شکست اندیشه‌ی تثلیثیِ شیاد شکست هنگام مباهله ز اعجاز رسول هم اُسقف و هم صلیب فولاد شکست اُسقف که گل روی محمد را دید افتاد صلیبش از کف و جامه درید گفتا که به حق و راستی در انجیل حق کرده وجود اقدست را تأیید تنها نه که بر مسیح ترفند زدیم بر گریه‌ی خلقِ خسته لبخند زدیم ای ختم رسل ببخش ما را که دگر دل را به ولایت تو پیوند زدیم با آنکه گرفتار تَوَهّم هستیم در پیچ و خم خیال خود گم هستیم از عاقبت مباهله می‌ترسیم کوتاه سخن، اهل تفاهم هستیم پیش تو صلیب را شکستن عشق است بر خاک، به درگهت نشستن عشق است زُنار بلند عقل خود را با صِدق بر رشته دامن تو بستن عشق است با اهل جدل مجادله باید کرد با تیغ زبان مقابله باید کرد بر منطق وحی سر اگر نسپردند بی چون و چرا مباهله باید کرد شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت از فاطمه و ابالحسن باید گفت تا خاطره‌ی مباهله گم نشود پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
زمینه و زمزمه محرم ۱۴۰۲ اباالفضل (ع) حالا ، که اومدی بازم کنارم خونا ، رو پاک کن از چشای پارم بگذار ، نیگات کنم یه بار دیگه داداش ، طاقت دوریت و ندارم بگذار بمونم اصلا نمی شه باورم نتونستم کاری کنم مشک و برگردونم حرم نبر منو تا میون خیمه ها که قحط آبه منتظر اومدنم ربابه یاابالفضل ای علمدار رفته ، بی تو دیگه امون خیمه داره ، تموم می شه توون خیمه اهل ، حرم دارن آماده می شن پاشو ، یه بار دیگه ستون خیمه پاشو اباالفضل ای ستون کل حرم داره از مدینه میاد بالای سرت مادرم وا کن چشاتو پاشو ببین که مادرم رسیده نپرس ازش چرا قدش خمیده یاابالفضل ای علمدار اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴
زمینه و زمزمه روز عاشورا ۱۴۰۲ گودال شمشیر ، دارا میان دیدن پهلوت سنگا ، میان بشینن روی ابروت این چه ، رسمیه که کوفیا دارن نیزه ، شکسته ها رو میندازن روت یه عده دارن می رسن اینجا با شتاب با تیغ و تیر و نیزه ها می زننت برا ثواب تنها نمی خوان بندازن یه زخمی رو بدن تو می خوان بردارن سهمی از تن تو ثارالله اباعبدالله داداش ، فدای اون پیرهن پارت موندم ، چجوری شد تن تو غارت کاشکی ، می شد که خاکت کنم اینجا قبل از ، این که برم یه روز اسارت پا می گذارید با نامردی بر روی امام جلو چشمای مادرش کشتیدش بین ازدحام در بین گودال مادرش اومد با قد خمیده بوسه زده به رگهای بریده ثارالله اباعبدالله اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴
زمینه و زمزمه محرم ۱۴۰۲ عبدالله ابن الحسن ع اینجا ، تن کیه که می شه پامال عشقم ، رو می بینیم میون گودال عمه ، دیر برسم پیکر پاکش الآن ، غارت می شه میون جنجال شمر و می بینی می کشه منو خنده هاش با چکمه رو سینه نشست الهی بشکنه دو پاش عمه رهام کن خون امام حسن توی رگامه شمر لعین رو سینه ی امامه ثارالله اباعبدالله (۳) دیدی ، تنهایی تا گیرش آوردن اونها ، که نون جد ما رو خوردن قصد ، غارت پیکرش رو کردن می رم ، تا سر پاکش و نبردن ای شمر ملعون رها کن آقای منو جای عمو جونم بیا جدا کن دستای منو ای شمر ملعون گمون کنم که مادرش رسیده حیا کن از بانوی قد خمیده ثارالله اباعبدالله (۳) اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴
زمینه و زمزمه ۱۴۰۲ وداع عاشورا داداش ، بعد تو زینبت می میره قلبم ، از اینجا هیچ جایی نمی ره باشه ، برو  ولی بذار که خواهر امروز ، روی سرت قرآن بگیره اینو بدون که طاقت ندارم جون تو اینو بدون اگه نیای دق می کنم بدون تو اون دختری که رو خاکای خیمه جلوی پاته بد جوری تا برگردی چش به راته ثارالله اباعبدالله (۳) باشه ، برو خدا پشت و پناهت آتیش ، می کشه من رو سوز آهت قبل ، رفتن برو به سمت خیمه بدجور ، رقیه مونده چشم به راهت از حالا دارن آماده می شن دشمنا از الان به سمت حرم خیره شدن نامحرما دارن از الان بچه ها تو خیمه شدن هراسون دق می کنن زنا تو این بیابون ثارالله اباعبدالله (۳) اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴
زمینه و زمزمه محرم ۱۴۰۲ شب عاشورا امشب ، دلشوره ی عجیبی دارم هر چند ، برای فردا بی قرارم اما ، خدا رو شکر داداش حسینم بازم ، هستی یه بار دیگه کنارم یادت میاد که قول دادیم که تنها نشیم بدون همدیگه یه وقت راهی کربلا نشیم زینب نمرده نیگا کنی به خاکا خیره خیره خواهر داره از غم تو می میره ثارالله اباعبدالله (۳) زیر ، لبات داری دعا می خونی انگار ، می خوای که پیش من نمونی خواستم ، شب عروسیم از خدا که صد سال ، دیگه تو پیش من بمونی باور ندارم تنها بشم تو این دیار واسه آرامش دلم دستاتو رو قلبم بذار اگه نباشی دق می کنن زنا تو این بیابون بچه ها تو خیمه می شن هراسون ثارالله  اباعبدالله اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴
زمینه و زمزمه محرم ۱۴۰۲ حضرت علی اصغر ع من از ، العطش حرم می می رم گفتم ، برا وداع علی می رم شاید ، یه قطره آب براش گرفتم الان ، قنداقه رو بالا می گیرم دیدن همه من به دشمنا هم رو زدم برای یک جرعه ی آب جلو لشگر زانو زدم دیدم چجوری راه شریعه رو دارن می بندن به التماس من دارن می خندن لایی لایی علی اصغر (۳) دنیا ، من با تو دیگه بی حسابم دیدی ، تیر سه شعبه شد جوابم داغ ، علی منو شکسته اما بیشتر ، شرمنده ی روی ربابم باید علی رو دور از چشم اهل حرم تنها و مخفی از همه به خاک خیمه بسپرم می سپارمت زود نبینه مادرت تو رو تو این حال الهی که تنت نشه لگد مال اصغر چرمی ذیحجه ۱۴۴۴