eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ز جا برخیز ای یار و غمخوارم گره خورده بعد تو در کارم ز داغ تو ببین قدم تا شد تماشا کن که سرو قدّم از غمت تا شد تو رفتی پای خولی به خیمه ها وا شد ابوفاضل ابوفاضل پاشو علمدارم **** ای مظهر غیرت با گریه مأنوسم در خطر افتاده حریم ناموسم ز بعد تو زند بر دخترم عدو سیلی از آن ترسم که گردد روی خواهرم نیلی ابوفاضل ابوفاضل پاشو علمدارم ****
امشب از غصه ی تو خواب ندارد چشمم غیر خوناب جگر،آب ندارد چشمم امشب از غصه و غمهای تو هستم غمگین بیم دارم که به گودال شوی نقش زمین عصر فردا چه بلایی،سر تو می آید زودتر از همه کس مادر تو می آید گر ببینم بدنت در دل گودال حسین از غم و محنت تو می روم از حال حسین عصر فردا به فراقت بنشینم چکنم زانویی را به روی سینه ببینم چکنم تو اگر نحر شوی در نظرم می میرم بخدا تیغ ز دست عدویت می گیرم کاش قاتل به تماشای تو غوغا نکند کاشکی بر گلویت نیزه دگر جا نکند بی هوا نیزه به پهلوت رسد می میرم پنجه ی شمر به گیسوت رسد می میرم زن اگر پیش عدو اشک ببارد سخت است اسب بر سینه ی تو پا بگذارد سخت است برسم موقع جان کندن تو،می میرم سر بریده شود از گردن تو می میرم **** محمود اسدی شائق
داری برای سوز جگر آه می کشی یا باز یاد داغ پدر آه می کشی شاید صدای گریه ی کودک شنیده ای داری به یاد تیر سه پَر آه می کشی با بوی تربت و غم گودال ِ غرق خون در سجده های وقت سحر آه می کشی تازه ست داغ علقمه ات هر دمی که تو دستی گذاشتی به کمر آه می کشی حتی زمان بارش باران تو ناگهان با دیده ی ز خون شده تر آه می کشی شد یک گذر تداعی گودال قتلگاه ذبحی تو دیده ای چه قَدَر آه می کشی یاد هجوم عصر دهم با دویدن ِ یک دختری به سمت دگر آه می کشی سنگی به زیر کفش تو شد جابه جا و باز با یاد بام و نیزه و سر آه می کشی خیره به سمت چادر مادر که می شوی از دست بی حیای گذر آه می کشی حالا نگاه تو شده خیره به پشت در با زخم میخ و آتش ِ در آه می کشی با زخم های تازه ی داغ هزار درد داری امام پاره جگر آه می کشی عبدالمحسن امام سجاد (ع) روضه
بی رمق، مثل لب خشک تو مادر هم شده گریه های تو بلای جان هاجر هم شده کاش اینجا بود زهرا و به دادم می رسید کار خیمه با صدای العطش، درهم شده دست بردار ای علی، اینقدر دست و پا نزن مشک سقا دست بر دامان کوثر هم شده می رود از حال مادر، چشمهایت را نبند کاش می مُردم برای بار آخر هم شده... بی عمامه رفت منبر، بر سر دست حسین در همین شش ماه، این شش ماهه حیدر هم شده قحط آب است اینقدر از حرمله منت نکش رفته عباس از حرم، اوضاع بدتر هم شده خورده ای تیر سه شعبه، وزن کم کردی چرا؟ بار خود برداشتی اندازهء پر هم شده بی زره رفتی به میدان، آخرش این شد که شد مثل قاسم، اصغر من پاره حنجر هم شده یک عبا از دور دیدم با خودم گفتم چه خوب شاید آنجا پهلوانم، قدّ اکبر هم شده بعد تو با لشکری هستم طرف که در حرم میکشد موی مرا از زیر معجر هم شده رضا دین پرور حضرت علی اصغر (ع) روضه
وقتش رسیده قاعده‌ها را به هم بزن طرحی جدید در همه عالم رقم بزن صحرای خشک را به حضورت بهشت کن نقشی سپید از تب و تاب حرم بزن ای جاودانه! تشنه نگهدار آب را آب حیات را به لبِ محتشم بزن از شیرخواره، صف‌شکنِ قابلی بساز قنداقه را گره به عمود علم بزن پیروز جنگ باش ولی بین خاک و خون شرحی دگر به طرز بقاء و عدم بزن گودال را رفیع کن از خون پاک خویش خاتم ببخش و تکیه به تخت کرم بزن وقت غروب بر سر نیزه طلوع کن با هر شفق به بوم جهان رنگ غم بزن آزادگی ببخش به جان اسیرها بر نیزه از بلندی آیات دم بزن بر روی تشت، کاخ نشین را ذلیل کن در سرسرای قلعه‌ی عزت قدم بزن
بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را از گلوی بغض‌هایم باز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش زدستش می‌رود اقتدا کردم به او، ابراز کردم گریه را این سیاهی‌های هیئت چادر خاکی اوست با غم پنهانی‌اش همراز کردم گریه را تا که از ذکر غریب مادر افتادم ز پا با نگاه او پَر پرواز کردم گریه را سایه‌ای را بر سرم حس می‌کنم در روضه‌ها در پناه فاطمه آغاز کردم گریه را گفته‌اند: اذن دخولِ ماه غم یا فاطمه‌ست روزی اشک محرم‌های ما با فاطمه‌ست شال غم بر روی دوشم، پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم می‌دهد باز این چه شور و ماتم است گویی آویزان شده از عرش، کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون می‌زنم حیدر کرار می‌آید به استقبال من فاطمه پایین مجلس می‌نشیند پیش در می‌نشاند صدر مجلس گریه‌کن‌ها را حسن خواهرش هم روضه می‌خواند: برادر کاش کاش وقت بوسه از گلو می‌رفت جانم از بدن بوسه‌ای کردم گلویت را نَبرّد تیغ‌ها غافل از اینکه تو آخر می‌شوی ذبح از قفا
؛ چگونه شکر بگویم؟ که زنده ماندم و دیدم رسیده نوبت گریه، دمیده ماه محرم چگونه شکر بگویم؟ که زیر سایه‌ی پرچم کنار حضرت زهرا نشانده‌اند مرا هم! چگونه شکر بگویم؟ چگونه شکر بگویم؟ دوباره گرم گلوی بریده است گلویم! چگونه شکر بگویم که بنده... نوکرتانم؟ همیشه طالب فیض عظیمِ محضرتانم تمام سال گدای کنار معبرتانم غلام لطف لطیفِ نگاه مادرتانم ستاره های هدایت، موالیان کرامت! من و هراس قیامت، شما و لطف و عنایت شما... ولیّ خدا، من شکسته‌ی غم‌تانم شما دلیلِ شفا، من مریض یک دم‌تانم شما نسیم صفا، من غبار مقدم‌تانم شما امیر وفا، من اسیر پرچم‌تانم ز دست عشق شما که زدید شعله به جانم چرا غزل ننویسم؟ چرا ترانه نخوانم؟ درست مثل قناری، قناریِ لب‌تانم شبیه ماه، گرفتار خلوت شب‌تانم همیشه مشتری روضه‌های پُر تب‌تانم چه می‌شود که ببینم شبی مقرّب‌ تانم؟ همان که اول خلقت اساسنامه نوشته مرا به راه ولایت دریده‌جامه نوشته من و نگاه شما و پناه صحن و سراتان چگونه شکر کنم که شدم مدیحه سراتان؟ شکسته باد سری که زمین نخورده به پاتان فرشته‌های خدایی مقیم بزم عزاتان به شوق بارش رحمت، غریق زمزمه هستم دخیل بزم عزای عزیز فاطمه هستم عزای هستی عالم، عزای عشق مجسّم! عزای کشته‌ی تشنه، عزای صاحب زمزم عزای یک سر بر نی، عزای یک تن درهم بخوان که جان بسپارم ز داغ وارث آدم "سری به نیزه بلند است در برابر زینب خداکند که نباشد سر برادر زینب"
ماییم و باز حال و هوای محرمت دنبال کار هیأت و دنبال پرچمت دلتنگ عطر ناب ترین فصل ماتمت تسبیح ماست زمزمه و نوحه و دمت با هر محرم تو نفس‌ها عوض شدند در پای منبر تو چه کس‌ها عوض شدند از هرچه بگذریم از این غم نمی‌شود از روضه‌ی حسین و محرم نمی‌شود مهر تو لحظه‌ای ز دلم کم نمی‌شود آدم بدون عشق که آدم نمی‌شود در من دوباره عاشقی آغاز کرده‌ای صد پنجره به روی دلم باز کرده‌ای این اشک‌ها برای تو، تقوا برای ما دنیای ما فدای تو، فردا برای ما بی تو نداشت جاذبه دنیا برای ما این روضه‌هاست مثل مسیحا برای ما ما را رفیق روضه‌ات آقا حساب کن بر چشمه‌چشمه اشکِ دلِ ما حساب کن من زنده‌ام که گریه کنم پای روضه‌ات در من که مست می‌شوم از چای روضه‌ات حتی بهشت پُر نکند جای روضه‌ات جبریل پای ثابت شب‌های روضه‌ات دنیا بدون کرببلا دیدنی که نیست خاکی به غیر خاک تو بوسیدنی که نیست
آب و گِلیم، گریه‌ی خاکیم، آدمیم جوشیده از تلاطمِ اشکیم، زمزمیم از کاسه‌های پُر شده سرریز می‌شویم دریای پشتِ پرده‌ی بارانِ نَم‌نَمیم ما قطره‌های ریخته از ابرِ رحمتیم بارانِ روضه؛ علت مرگِ جهنمیم در پیشگاهِ شعله‌ات انبارِ هیزمیم آتش بزن به خشک و تر ما که دَرهمیم در سینه آتشی‌ست، که سَرما‌پذیر نیست از بسکه در حرارتِ دل، نوحه می‌دمیم روی سیاه‌مان شده با سرخی‌ات سپید ما «یاحسینِ» حل شده در خونِ پرچمیم ** مثل هلالِ ماهِ عزاییم روز و شب تا زیر بارِ منتِ اربابمان خمیم بر شانه‌های ما دو مَلَک زار می‌زنند مقتل‌نویس‌های تو را شانه‌ی غمیم سِیل‌یم، در مسیرِ نجف تا به کربلا خونِ غدیر، در رگِ ماه محرمیم
میان این همه مخلوق برگزیده شدم برای گریه به داغ تو آفریده شدم اگرچه "وصل" نصیبم نشد، همین کافی‌ست یکی‌دوبار حوالیِ یار دیده شدم همین که اهل توأم، کار من نه، کارِ تو بود رمیده از همه‌جا سمت تو کشیده شدم اگرچه هیچ ندارم، سلاحِ گریه که هست به لطف خشکی لب‌هات آب‌دیده شدم نبود آتش داغ تو! خام می‌ماندم به مجلس تو رسیدم اگر رسیده شدم به ذکر نام شریفت گذشت عمرم و من خوشم که پیش نگاه خودت خمیده شدم
؛ ؛ چگونه شُکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه‌ی تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشمِ ترِ من به بیرق‌ات افتاد چه‌قدر شور دلم زد به ماهِ غم نرسم به زیر سایه‌ی این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه‌ی شور و ماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس‌ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشانِ تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه‌کنان امان دهید خودم بین روضه می‌میرم شب ششم جگرم را به دست می‌گیرم برای روضه‌ی هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور او گردم سپرده‌ام به دو دستم، کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه‌ی سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته‌ام از اشک پُر کند مَشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی‌خواهم برای شام عزایت سحر نمی‌خواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه‌ام بِرَوَد روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدند و سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق‌های مصحف پَرپَر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد آخر سَر عرش از تنِ کعبه
اشعار سرخ دل‌شکنش را بیاورید دم‌نوحه‌های سینه‌زنش را بیاورید دارد صدای قافله از دور می‌رسد اسپندِ وقتِ آمدنش را بیاورید بعد از کتیبه‌های حسینیه زودتر سینیِ چای‌ریختنش را بیاورید دادم لباس مشکی خود را به مادرم آری بساط دوختنش را بیاورید دلشوره‌های خواهر او بیشتر شده اسباب غم‌نداشتنش را بیاورید دارد به قتلگاه چه نزدیک می‌شود زینب! رباب! پیرهنش را بیاورید ** حالا رسیده عصر دهم، گفت خواهرش: اموال غارتیِ تنش را بیاورید
نظر به رویِ تو شد قبله‌گاهِ آمالم تَرَحُمی بنما کن نظر به احوالم نوشته رویِ جبینم: فراق تا به ابد بنالم از غمِ دل یا بدیِ اقبالم؟ من آن کبوترِ بامم که هرکجا رفتم به سنگِ تهمتِ مردم شکسته شد بالم فقط ضمانت تو گشته مُهرِ تمدیدی... به توبه نامه‌ی بی اعتبارِ هرسالَم نه پایِ رفتنی هست و نه رویِ آمدنی بگو چه چاره کنم من زدستِ اعمالم صدایِ پایِ مُحرَم به گوش می‌آید شبانه‌روز به یاد حسین می‌نالم ** صدا زد از تَهِ گودال خواهرم برگرد برو به خیمه عزیزم نیا به دنبالم برو به خیمه نبینی بُریدنِ سر را وگرنه پیر شوی پایِ جسمِ پامالم
هدایت شده از احسان مظاهری
دوبیتی شب چهارم محرم الحرام حر بن ریاحی خطاب به حضرت زینب کبری سلام الله علیها هنگام بازگشت و طلب حلالیت : آنقدر بشینم من کنار خیمه خانم تا که بمیرم از خجالت بین صحرا تنها فقط یک راه مانده تا ببخشی آن هم قسم،من را ببخشید جان زهرا شاعر: احسان مظاهری
هدایت شده از احسان مظاهری
دوبیتی شب چهارم محرم الحرام حر بن ریاحی خطاب به حضرت ارباب در لحظه ی شهادت خود اینقدر دلم میخاست در آغوشت بگیرم در موج خون باشم وَ از عشقت بمیرم یک آرزو دارم بگو جان رقیه ات من را حلال کردی حسین نعم الامیرم شاعر احسان مظاهری
هدایت شده از احسان مظاهری
دو بیتی شب چهارم محرم الحرام حر بن ریاحی خطاب به حضرت ارباب هنگام بازگشت اصلا فقط با تو حسین جان رستگارم شرمنده ام،خودت بگو،راهی ندارم؟ بیچاره و درمانده و عبدی حقیرم آقا گنه کارم ولی دوستت که دارم شاعر: احسان مظاهری
هدایت شده از نغمات حسینی
حضرت مسلم(ع) ای که بود روی تو ماه تمامم حسین ای به فدای سرت بر سر بامم حسین وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 کوفه تماشا کند حال تماشایی ام شسته شده کوچه ها ز اشک تنهایی ام وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 قسم به قبله بود قبله من روی تو طناب دارم بود حلقه گیسوی تو وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 کوفه میا کوفیان همه به تاب و تبند به دستشان سنگ و منتظر زینبند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 به هر کجا میروم نام ترا میبرم به قیمت جان خود ناز ترا میخرم وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 الهی شش‌ماهه ات چو غنچه پرپر نشه الهی که اصغرت دو علی اصغر نشه وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 جان علی اکبرت دلم پر از ماتمه اگر بیایی با علی صد تا عبا هم کمه وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از نغمات حسینی
شب عاشورا شب شد و اهل حرم خسته تر از خسته اند به دور شمع حرم تمام صف بسته‌ اند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 زینب کبری شده محو نگاه حسین بوسه زند تا سحر بروی ماه حسین وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 تمام طفلان همه به دور گهواره اند شاهد جان دادن کودک مه پاره اند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 زینب کبری ز غم ناله بپا می‌کند نشسته پیش حسین به او دعا میکند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 طبیب دردی همه تمام دردم حسین الهی تو قتلگاه تو بر نگردی حسین وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 آمده از ره ملک به دیدن خیمه ها خیمه اهل ولا گرفته بوی خدا وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از نغمات حسینی
وداع ای همه هست علی دست علی یار تو حسین من می‌روی خدا نگهدار تو وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 چشم و چراغ حرم مرو مرو از حرم بی کس و تنها مرو امام بی لشگرم وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 به هر کجا می‌روی میام به دنبال تو وعده ما یا اخا در ته گودال تو وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 چو گیسوی خود مرا به هر طرف میکشی هنوز نرفته حسین داری منو میکشی وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 می ترسم از من جدا بشی تو ای نازنین می ترسم ای دلربا بریزی روی زمین وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 عاقبت از خواهرت تو رو جدا می‌کنند می دونم آخر تو رو جدا جدا می کنند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از نغمات حسینی
شام غریبان ببین تو ای مادرم چه آمده بر سرم ببین به مثل دلم داره میسوزه حرم وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بیا ببین دیدنی اشگ یتیمان شده بیا ببین دیدنی شام غریبان شده وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بیا ببین این دل صد پاره آتش گرفت به پیش چشم رباب گهواره آتش گرفت وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بیا که نامحرما رقیه رو می کشن بیا ببین که دارن رقیه رو می کشن وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بیا که بر اشگ من دارن می‌خندن همه بیا ببین دستم و دارن می بندن همه وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از نغمات حسینی
روز یازدهم ای دل و دلدار من خدانگهدار تو قافله سالار من خدانگهدار تو وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بر سر نیزه فقط بر تو نظر می کنم خیز و ببین همسفر با که سفر می کنم وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 قافله را من شدم قافله سالار حسین دارن مرا می برن بر سر بازار حسین وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 هر جا که هستم بود دلم به دنبال تو کاشکی بمیرم حسین در ته گودال تو وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 ببین که از کوی تو می‌رود این قافله ببین شده همسفر رباب با حرمله وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 دارن مرا می برن به شهر شام خراب دارن مرا می برن میان بزم شراب وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از نغمات حسینی
دروازه کوفه بروی نیزه حسین چراغ راهم تویی پشت و پناهم تویی یک‌شبه ماهم تویی وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 جان من از روی نی بده به زینب تو جان دوباره از روی نی آیه قرآن بخوان وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 بخوان تو قرآن حسین که حل کنی مشکلم با سر خود کرده ای سایه تو بر محملم وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 به نیزه کردی مکان هلال خاکستری از روی نیزه هنوز دل منو می بری وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 ببین پریشان شدم من ز پریشانیت ای سر پر خون چرا شکسته پیشانیت وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠 همه به زخم زبان دلم رو بشکسته اند مثل بابامون علی دست منو بسته اند وای حسین وای حسین وای حسین 💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از احسان مظاهری
تَنِ زارِ من و روح غمت گشته است تلاقی مرا امشب وصال روی توست انگار ساقی عجب جامی،عجب میخانه‌ای،عیش عجیبی!؟ عجب دامی،عجب کامی،عجب شیخ طبیبی!؟ شده مِی نام تو،میخانه هم صحن و سرایت سَرِ ساقی سلامت،جان بریزم من به پایت سر زلف تو و ابروی کج بیچاره ام کرد دگر چیزی نمانده از دلم جز ذره‌ای گَرد من از طفل صغیر تا پیر این وادی شنیدم خودم هم گفته ام مثل حسین هرگز ندیدم شهِ شهزاده و شه پرور و شاه شهیدان به قربانت ملائکها و مُلک و این مریدان همه گفتم که رازی باتو گویم خوشترین غم دلم تنگ حرم گردیده و صبح محرم خوشا آن دم که در بین حرم باران بگیرد و این بی دست و پا،پای ضریح تو بمیرد شاعر احسان مظاهری
من عاشقم...... هرگز دلم‌ نمی‌کند از آسمان هبوط من عاشقم ، که هیچ نمی‌ترسم از سقوط دکتر ! نوار قلب مرا با وضو بگیر دندانه‌های سینِ حسین‌اند این خطوط
از زبان اسقف اعظم مسیحیان نجران: الا یاران به نام یکه فرزند خدا عیسی قسم بر عهد و پیمانی که ما داریم با عیسی مبادا شرمگین باشد میان انبیا عیسی دل ابلیس را باید به دست آریم یا عیسی نباید گوش بسپاریم بر آوای شیطانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی که دیده بهتر از این پنج تن را در زمین آیا؟ تقابل می کند انجیل ما با مؤمنین آیا؟ نمی ترسید از اوصاف ختم المرسلین آیا؟ مصاف مور با شیران! خریت بیش از این آیا؟ ندارد ترسی از نفرین ما این جمع نورانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی چرا در ابتدای کار آخر را نمی بینید؟ چرا آن سوی میدان کوه باور را نمی بینید؟ مگر همراه احمد شیر خیبر را نمی بینید؟ مگر خشم عیان در چشم حیدر را نمی بینید؟ به چنگ شیر می افتیم ای یاران به آسانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی زنی همراه احمد آمده عالم به او محتاج برای توبه کردن حضرت آدم به او محتاج به هنگام شفاعت نا مسلمان هم به او محتاج نه تنها ما که حتی حضرت مریم به او محتاج نصیبت شعله نار است اگر او را برنجانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی شاعر:
علیه‌السلام نگین بخشی حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من روایت زحل و مشتری بخوان با من عقیق سرخ، که اندوه می‌برد از دل چو کهربا غمِ صد کوه می‌برد از دل عقیق سرخ در انگشت دست راست، خوش است اگر که نقش نگین نامی از خداست، خوش است اگر جدا نشویم از خدا و از ره راست عقیق، آینۀ عاقبت به خیری ماست به محفلی که گل سرخ، هم‌زبانم شد دو بیت ناب شنیدم، که نقش جانم شد: «بسا کسا که ز تقوا به عرش، سیر کند ولی چنان شود آخر، که رو به دیر کند برای هر که دعا می‌کنی به صدق و صفا بگو که عاقبتش را خدا به خیر کند» :: بیا به قصۀ خاتم، به نور برگردیم! به باغ عشق، به باغ بلور برگردیم «ابوذر» آن که به صدق حدیث، شد مشهور که از عشیرۀ عشق است و از قبیلۀ نور کنار چشمۀ زمزم، به دیگران پیوست سلام کرد و سخن گفت، تا سکوت شکست که ای جماعت دل‌بستۀ رسول خدا! گرفته روشنی از بازتاب شمس هدی به گوش خویش شنیدم: که آن پیمبر نور که بود نور درخشان نخل وادی طور حدیث فضل علی را به دوستان می‌گفت دلیل برتری‌اش را به این و آن می‌گفت علی‌ست در سفر عشق «قائد البرَرَه» و در حمایت اسلام «قاتِلُ الکَفَره» کسی که یار علی شد، خداست یاور او همیشه خرم و سبز است، باغ باور او و از ولایت او، هر که دست بردارد هزار بار به ذلت، شکست بردارد ادامه داد ابوذر، که ای اهالی عشق! که دل‌سپردۀ مهرید، مهر والی عشق! در آن زمان که گل از باغ معرفت چیدم شگفت واقعه‌ای را به چشم خود دیدم شگفت واقعه‌ای خارج از تصور بود ز بندگان خدا «مسجدالنبی» پر بود معاشران، همه آیات راز می‌خواندند و با پیمبر رحمت، نماز می‌خواندند که سائلی ز در آمد، سؤال نقش لبش نیازمند کمک، جانِ عافیت‌طلبش از آن نمازگزاران، امید رحمت داشت امید لطف و کرم با هزار زحمت داشت ولی کسی به ندایش، نگفت لبیکی نه مژده‌ای ز کرامت، نه از کرم پیکی به ناامیدی بسیار، دیده‌ای تر داشت خداخدا به لبش، دست بر دعا برداشت که ای خدا! تو گواهی، کسی جواب نداد کسی به تشنگی‌ام، نیم جرعه آب نداد به حرمتِ عرقِ شرمِ من، نسوخت دلی کسی نکرد ترحم، به مشت آب و گلی دلم شکست و نشد هم‌نوای من، نَفَسی خدا کند که نیفتد نیاز کس به کسی در آن فضای غم‌انگیز و التماس و سکوت که خواند سائل درمانده ربّنایِ قنوت «علی» که بود در آن آستان به حال رکوع گشوده بود به افلاکِ نور، بال رکوع علی که بار امانت نشست برپشتش اشاره کرد به انگشتری در انگشتش فقیر آمد و بر دیدگان نهاد آن را گرفت از کف او خاتم سلیمان را پیامبر که نمازش تمام شد، آن‌گاه ز سوز سینه برآورد، ناله‌ای جانکاه: که ای خدا که به موسی وزیر بخشیدی! و «شرح صدر» به او بی‌نظیر بخشیدی! که برگِ سبز، به دست برادرش دادی که از برادر او بال و شهپرش دادی ز پیشگاه تو من، شرح صدر می‌خواهم و ماه روشن شب‌های قدر می‌خواهم امیدوار تو هستم که کارساز تویی که دلنواز تویی، پرده‌دار راز تویی تو آگهی که علی خوب‌تر ز جان من است که پرفروغ‌ترین مهر خاندان من است علی که سینه‌اش از عشق منجلی شده است ز فیض تربیت من، علی، علی شده است علی که تیغ اگر زد، برای حق زده است کتاب معرفت و عشق را ورق زده است که قُوتِ خسته‌دلان را به شانه‌اش برده‌ست غمِ شکسته‌دلان را به خانه‌اش برده‌ست که در مصافش، دشمن ز بیم می‌لرزد ولی چو بید، ز اشک یتیم می‌لرزد علی که از شب قدر است ناشناخته‌تر ندیده عشق از او، مردِ پاک‌باخته‌تر علی، که هست گل دلپذیر من، یارب چه می‌شود، بشود او وزیر من، یارب :: هنوز گرم دعا بود با تمام وجود که با پیامِ رسا، جبرئیل آمده بود که ای رسول خدا! آیه‌ای تلاوت کن و کام جان را، سرشار از حلاوت کن بخوان که وحی خدا، «إنّما وَلَیُّکُم» است مراد، ساقی سرچشمۀ «غدیر خم» است بگو به ساقی کوثر، تو جانشین منی که روح مکتب و آیینه‌دار دین منی تو در رکوع نه تنها زکات بخشیدی به قلب عالم هستی، حیات بخشیدی تو شرح آیه «آتَیتُمُ الزّکوة» شدی تو جان، به متن «اَقیمُ الصّلوة» بخشیدی به عاشقان ولایت، گل از کرم دادی به تشنگان هدایت، برات بخشیدی تو با مجاهدت خویش، با صبوری خود به رسم و راه نبوت، ثبات بخشیدی که فتح باب کرم از تو بود روز نخست قسم به شب که نگین‌بخشی حسین از توست همان شبی که شب وصل جان‌نثاران بود شبی که سینۀ صحرا ستاره‌باران بود شبی که پیکر خورشید بود روی زمین در آسمان همه‌جا بود گفت‌وگوی زمین شبی که سایۀ یک ساربان به راه افتاد و برق خنجر از آن‌جا به چشم ماه افتاد برای آن‌که شود رسم عاشقی خوش‌تر عزیز فاطمه انگشت داد و انگشتر به کربلای حسینی اگر گریز زدم سری به دامنِ آن دشت لاله‌خیز زدم مرا به صبح چنین دلپذیر می‌بخشند مرا به حرمت و قدر غدیر می‌بخشند قسم به فجر و «شفق» روی دل به عاشوراست غدیر حادثه‌ای متصل به عاشوراست
آل عمران گواهی می‌دهد انجیل هم آیات قرآن را نمی‌فهمم تقلای مسیحی‌های نجران را محمد، اهل‌بیتش را به همراه خودش آورد که رو در رو ببینند اهل نجران، اهل ایمان را کسانی را به همراه خودش آورد پیغمبر که بر هم می‌زند یک ذکرشان رؤیای شیطان را.. چه در این خاندان می‌دید آیا اسقف نجران؟ که وقتی دیدشان از دور، خالی کرد میدان را هر آن‌کس شک به حقانیت این پنج تن دارد بخواند آیه‌ای از آیه‌های «آل عمران» را
مهر رسولانه ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیساست لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم، علی روح محمد باشد یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام
گل‌های معطّر باز جنگی نابرابر در برابر داشتند دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟ گرچه چادرها به خون غلتیده و خاکی ولی زیر چکمه بوی گل‌های معطّر داشتند دست بر ماشه نمی‌بردند این قزّاق‌ها شرم اگر که از حرم نه، از کبوتر داشتند.. لحظه‌ای قبل از صدای وحشی فرمان تیر کودکانی در کنار خویش مادر داشتند چشم کاشی‌های فیروزه به گنبد خشک شد؟ یا از اوّل طرح اِسلیمیِ پرپر داشتند؟ در وصیّت‌نامۀ سرخ شهیدان دیده‌ای؟ جملگی یک خواسته در سطر آخر داشتند
💠 (علیهاالسلام) «خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا يَرَيْنَ الرِّجَالَ وَ لَا يَرَاهُنَّ الرِّجَالُ» برای زنان نیکوست که نه مردان نامحرم را ببینند و نه مردان نامحرم آن‌ها را ببینند. 📗 كشف الغمة، ج‏۱، ص۴۶۶؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۵۴ آیۀ نور گر زن به حجاب خویش مستور شود از دیدۀ آلوده و بد دور شود نیکوست برای زن که الگو گیرد، از فاطمه، تا آیه‌ای از نور شود