eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ سال‌روز ؛ دستِ اسلام را چرا بستيد!؟ فاتح بدر و خندق است اين مرد يادتان رفته درب خيبر را با همين دست‌ها شكست اين مرد يادتان رفته در حنين و احد ذوالفقار گره‌گشايی داشت يادتان رفته تا همين ديروز در مدينه برو بيايی داشت شرم‌تان باد! ناجوانمردان نكشيدش چنين غريبانه اسدالغالب است، می‌جنگد پنجه در پنجه، مرد و مردانه يادتان رفته از لبِ تيغش جايِ خون، رأفت و كرم می‌ريخت يادتان رفته بی‌زره، تنها لشگری را علی به هم می‌ريخت يادتان رفته ذوالفقارش را ماجراهای فنِ دستش را مَرحبُ و عَمروَد دو نيم شدند يادتان رفته ضربِ شصتش را يادتان رفته آن رشادت‌ها مرد ميدان غزوه‌ها می‌شد تا شماها فرار می‌كرديد سپر جان مصطفی می‌شد نبريدش چنين، يدالله است كفر از او سيلی عيان خورده ای عرب‌های بی‌حياء؛ اصلاّ اسم حيدر به گوش‌تان خورده؟ نور توحيد را نمی‌بينيد!؟ كور دل‌های باطن‌آلوده وا كنيد اين طناب‌ها را زود او برای خودش كسی بوده تيره‌بختان ز فيض محروميد در صف دشمن ولی هستيد رفته از يادتان كه مديونِ دست پُر پينه‌ی علی هستيد چاه‌های مدينه می‌دانند كه كمر قصدِ كشتنش بستيد آبروی تمام عالم را ريسمان دور گردنش بستيد حرمتش را نگه نمی‌داريد!؟ روي دوشش عبا بيندازيد او غرورش شكسته نامردان از سرش تيغ را بيندازيد پا برهنه به مسجدش نبريد او خودش خاكیِ خدايی هست نيمی از كينه را نگه داريد چون كه گودال كربلايی هست كربلا باز فرصت خوبی است عقده‌هاتان به كار می‌آيند سرِ بر نيزه رفتن پسرش همه با هم كنار می‌آيند
تا بفهماند به من طعم محبت را حسین در دلم‌ انداخته شوق زیارت را حسین هر قَدَر در طالع من دوری از او آمده از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین هرکه آمد تحت قبه مستجاب الدعوه شد زیر دین‌ِ خویش بُرده استجابت را حسین ان‌ لقتل الحسین.... آتش به پا شد در دلم لحظه‌ای هم کم‌‌نکرده این حرارت را حسین آب اگر از دشمنانش خواسته، کرده تمام_ بر تمام دشمنانِ خویش حجت را حسین دست و پا می‌زد اگر در خون میان قتلگاه دست و پا می‌کرد اسباب شفاعت را حسین ** عده‌ای شمشیر و نیزه، عده‌ای سنگ و عصا بر تن خود داشت انواع جراحت را حسین زخم‌های او زیاد و اشک‌های ما کم است می‌پذیرد باز از ما این بضاعت را حسین...
می‌شود آیا نظر، بر روی ماهت کنم؟ کاش که اذنم دهی، خوب نگاهت کنم می‌شود آیا شبی، راه بیابم به تو؟ تا که مگر خویش را، یک شبه راحت کنم کاش اگر صبح و شام، رخصتِ دیدار نیست حداقل رؤیتِ گاه به گاهت کنم با نگهی اشک‌بار، آمده‌ام سویِ تو هیچ ندارم جز این، هدیه‌ی راهت کنم آه محال است که، خونِ تو جبران شود گر همه‌ی خَلق را، جمله سپاهت کنم سوختم از غم ولی، عمر مجالم نداد گریه بر این پیکرِ غرقِ جراحت کنم ** وعده‌ی دیدارِ ما، بارِ دگر، کِی؟ کجا؟... اشک امانم نداد؛ خوب نگاهت کنم
عرض ارادت به حسین می رسانم همه جا سلام خود را به ارادتش بگویم سخن و کلام خود را من و خاک کربلایش من و قبر با صفایش بخدا که خاکبوسم حرم امام خود را شده اسم او دوایم شده ذکر او شفایم وَ بگیرم از کلامش همه دم دوام خود را بنگر که زخم دل را ز حسین مرهم آرم وَ بگیرم از وجودش همه التیام خود را شده در جهان مرامم ز حریم او گدایی ندهم ز کف الهی منش و مرام خود را بجز از حریم پاکش به کجا رود دل من بخدا رها نسازد نفسی غلام خود را چه غم از عذاب قبر و چه غم از شب سیاهم که ازو کنم منوّر ظُلُمات شام خود را به حسین هر که بینم سخنی بگوید و من بدهم ز اشک دیده همه دم پیام خود را نکشم دو دست «یاسر» اَبَدَا" ز دامن او که من از حسین دارم همه احترام خود را ** محمود تاری «یاسر»
یا اباعبدالله الحسین(ع) هرکه در ذهنش زیارت را تجسم می کند گاه گریان میشود گاهی تبسم می کند هرشب جمعه دلم سمت حرم پرمی کشد کفتر جلدت همیشه  میل گندم می کند درد دلها میکنم با گنبد و گلدسته ات عشق تو عشاق را گرم تکلم میکند نوکر این خانه در وقت نبود آب با تربت کرببلای تو تیمم می کند اربعین هر نوکری دل را به دریا می زند موج عشقت درمیان دل تلاطم می کند حق بده ماسر فرود آریم در صحن نجف پیش اقیانوس٬قطره٬دست و پا گم می کند با مدال نوکریِّ تو به جنت می رویم روز محشرهم خدا برما ترحم می کند از ته دل می نویسم دوستت دارم حسین مادرت بر دوستدارانت تبسم می کند ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
هرآن‌چه غم به دلم بود، رفته است از یاد که زُل زدم به تو از بینِ صحنِ گوهرشاد چه حس و حالِ عجیبی، چه شوقِ زیبایی دوباره باز، گذارم به مشهدت افتاد دوباره مرغِ دلم پر زده‌ست سوی بهشت به یک نگاهِ تو، ویرانی‌ام شود آباد اگرچه غرقِ گناهم، به سویت آمده‌ام در این حرم متجلی‌ست جمعی از اضداد گره ز کارِ من این‌بار، باز خواهد شد منی که گفته‌ام: آقا! قسم به جانِ جواد ... صدای همهمه می‌آید از میانِ حرم شفا گرفته کسی پای پنجره فولاد چه زود، حاجتِ خود را گرفت آن زائر که سال‌ها به دلش بود حسرتِ اولاد ✍
من که با گرد و غبارت هم برابر نیستم از همه کمتر منم، از هیچ کس سَر نیستم زائرانت جای خود...، حتی به کفترهای تو_ غبطه خواهم خورد، حالا که کبوتر نیستم من اگر یک لحظه هم جز خانه‌ات جایی روم مادرم شیرش حرامم باد...، نوکر نیستم من برای استلام کعبه‌ات در نوبتم یک نگاهی به تَهِ صف کن، من آخر نیستم قایق بی بادبانم رویِ موجِ زائران هیچ جایی بهتر از اینجا شناور نیستم از ضریح تو گلابِ ناب می‌جوشد فقط تا که عطرآگین شوم دنبال قَمصَر نیستم میهمانت هستم آقا جان، "بفرمایی" بگو تا ببینی "داخلم"، دیگر دَمِ در نیستم تا که دیدم یک فلج بر روی پایش ایستاد غبطه خوردم که چرا من مبتلاتر نیستم هر کسی که دید وضعم را به حالم گریه کرد فکر می‌کردم که دیگر گریه‌آور نیستم پنجره فولادی‌ام کن که شفا لازم شدم من مریضم گرچه اصلا بین بستر نیستم
هدایت شده از A A
ای فدایت همه‌ی دار و ندارم زهرا بنگر نیست کسی جز تو کنارم زهرا رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد از قضا سهم علی بی کسی و غربت شد استخوانی به گلو گرچه برایم مانده غربتم بیشتر از هر چه تو را رنجانده دم به دم ، دم فقط از حیدر کرار زدی با شجاعت به دل لشکر کفار زدی شده اثبات برای تو هماوردی نیست زن که نه ! مثل تو در معرکه ها مردی نیست زینب از کودکی اش چشم به تو دوخته است شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است صبر کارم شده ،هرچند برانگیخته ام در دل بستری و سخت بهم ریخته ام کاش تاریخ از این واقعه اش رد می شد غربتم باعث آن شد که نباید می شد بر زمین بودی و دستان مرا می بستند آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو حلقه زد آتش نامرد به دور و بر تو به تلافی احد صید به صیاد رسید بازهم شکر خدا فضه به فریاد رسید آری آن واقعه که مندرج این بخت است صحبت از آن به خداوند برایم سخت است تا نفس دارم و مانند تو همسر دارم دست از این عشق محال است دمی بر دارم شکوه ای نیست اگر سینه پر از آزرم است “زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است “ قد کمان مثل هلال قد مهتاب شدی شمع وارانه به پیش نظرم آب شدی دیده ام با چه مکافات وضو می گیری من که محرم به توام ، بهر چه رو می گیری ؟! شیشه عمر علی ، جان علی ناله نکن پیراهن را به تنت باغ پر از لاله نکن تو چرا ، خجلت از یار سزوار من است عذرخواهی به خداوند فقط کار من است بغض بی عاطفه بست است گلویم زهرا حال از بی کسی ام با تو چه گویم زهرا نه فقط اینکه توجه به کلامم نکنند مردم شهر نبی نیز سلامم نکنند غم همین بس که مغیره به علی می خندد آن غلافی که به تو زد به کمر می بندد قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت چقدر جایزه آن قنفذ نامرد گرفت شاخه‌ی یاس علی دست خزان برد تو را پشت در غربت من بود که آزرد تو را نرو اینگونه مرا یکّه و تنها نگذار به روی خواهشم آرامش من پا نگذار  عرفان ابوالحسنی
شجر نور، نوبر آورده بحر توحید، گوهر آورده آسمان ولایت و عصمت بهر خورشید اختر آورده لاله‌ای سرزده که از فیضش صد بهار معطر آورده دختر آورده بانوی اسلام یا که بر خلق مادر آورده نجمه، خورشید عالم افروزی بهر موسی بن جعفر آورده یا مگر دختر رسول‌الله زینب از بهر حیدر آورده پدر و مادرم فدایش باد که چو معصومه دختر آورده حبّذا حبّذا که بر سه امام عمّه و دخت و خواهر آورده اوّل صبح ماه ذیقعده آفتابی منّور آورده آفتابی که ماه و خورشیدش بوسه از آستان برآورده جبرئیل از خدا بر این دختر صلوات مکرر آورده صدق و اخلاص و صبر زینب را با جلال برادر آورده فاطمه عصمت خدای غفور که به معصومه آمده مشهور
ای حــج دل بــر گــرد حائـر تـو وی چـــارده معصــوم، زائـر تــو گنج خــدا پنهان بــه سینۀ قم! معصومـــه! زهــرای مدینـۀ قم! درّ یتیـــم گنــجِ مهـــر عصمت! انسیه‌الحــورا، سپهــر عصمت! ســــر تـــا قـــدم آیینـــۀ ولایت قـــــرآن روی سینـــۀ ولایــــت زهــرای مرضیــه است مـادر تو مریــم توســل جستـه بر در تو جبـــریل اگــر رو جـانب قــم آرد در وصف تو یذهب عنکــــم آرد آینـــــۀ روی امـــــام هفتــــــم روح دو پهلـــوی امـــام هفتـــم فیضیه را بر تربتت سجود است فیضیـــۀ تـــو عالـم وجـود است زهــرا کتـــاب الله، کوثـرش تــو قم مسجـدالحرام و هاجـرش تو نـــور جهانتـــاب ائمـــه‌ای تـــو معصــومه‌ای بــاب ائمـــه‌ای تو بــا آن که در قلب زمیــن نهانی بــاب‌المــــراد اهــــل آسمانـی زهــرا و زینب و تــو یــک جمـالید مــرآت حسـن ذات ذوالجلالیــد توحیـــد، دریــا و تــو دُر نـــابش زهـراست خورشید و تو آفتابش عصمت گلـی از نقش دامـن تو پیــراهن زهـــراست بــر تـن تو بـالای هـر گلـدستۀ تــو جبریل زیبـد که بگشایـد زبان به تهلیل بایــد در ایــوان تــو بــا حــلاوت روح‌الامیـن قــرآن کنــد تــلاوت صحنین تــو برتــر ز عـرش اعلا قبـر تـو قبـر زینب است و زهــرا ایوان تــو ای دخت پـاک موسی دارالسلام مریم است و عیسی شفیعـــۀ فــردای محشـری تو نایبــــۀ عمّــــه و مـــادری تـــو خورشیــد را نـور رخت وضـو داد ذی القعـــده را میـــلادت آبــرو داد آیینـــــۀ بـــــرادری و بـابــــی یـک مـــاه در بیـــن دو آفتـــابی در سیــر مصحف رخـت، بـــرادر یـــاد آورد از قــدر و نور و کوثر پدرکه چون جان به برت کشیده بوی بهشت از نفست شنیده زیبـد که‌ ای یـاس بهشت طاها گویــد پــــدر دربـــاره‌ات فـداها بستــان علــم و حکـمت ائمــه شـایستـــۀ تــو عـصمت ائمــه مـدح تــو از نطـق بشـر نیـــاید جــــز از بــــرادر و پـــدر نیـــاید باید ز طــوس آیـد امـام هشتم وصف تــو را گویـــد به مردم قم بالاتـری از مدح خلـق عالـم اوصاف تو کجا و وصف «میثم»؟
گدایی را چنین آموختم هرجا کریمی هست یقیناً روی دوشش رد بال یاکریمی هست یقین دارم که با دستان خالی برنمیگردم یقین دارم برای حاجت من هم کریمی هست نمازم را به سوی چشمهای یار می خوانم برای اهدنا هایم صراط المستقیمی هست شفا یعنی طلب از پنجره فولاد در صحنش که حتی نیمه شب پایین پای آن مقیمی هست نشان دادی تفاوت نیست بین جنس خوب و بد برای هر که آمد سفره ای پهن و صمیمی هست کبوتر در حرم بسیار داری روسفید اما به بیرون حرم بنگر کلاغی روی سیمی هست شنیدم باد وقتی می وزد یعنی خریداری خدا را شکر امشب در هر حرم نسیمی هست
لسلام علیک یا ثارالله..... گوشه ای باید نشست،با اشکِ نم نم حرف زد با تو باید با سر و با گردنِ خم،حرف زد.... آه یک عمری دلم در های و هوی هیأتت با همان اسم نوشته روی پرچم حرف زد.... در شکم با مادرت زهرا سخن گفتی اگر در بغل با مادرش عیسی ابن مریم حرف زد... ای فدای دختری که نیمه شب نشناختَت اولش با بهت ولکنت بود و کم کم حرف زد... من دلم تنگ است باور کن محالِ ممکن است با منِ دیوانه دیگر مثل آدم حرف زد..... یا برات کربلا یا مرگ را امضا بزن امشب از اول دلم معقول و محکم حرف زد.... فعلا از دلتنگی ام گفتم،بماند دردها.‌.‌. در خصوصِ روضه ها باید مُحرم حرف زد..... آیینی زهراسادات موسوی مقدم