eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
رسید وقت سفر سر به زیر شد زینب حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب سه چهار مرتبه با شمر همکلام شده نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب چقدر پای غنیمت  کتک ز لشگر خورد چقدر زخمی مشتی فقیر شد زینب گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد غذا نبود ولی خوب سیر شد زینب همان زمان که به سرنیره ها زدند او را نشست و حرف نزد گوشه گیر شد زینب نبودن تو و عباس کار خود را کرد و با سنان و شبث هم مسیر شد زینب  بگیر گوش خودت را! کسی صدایش کرد.. بلند شو همه رفتند دیر شد زینب!
خيال كن شب و ماه تمام هم باشد به روى نيزه سر يك امام هم باشد همیشه کوچه باریک دردسر ساز است خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد... تمام شهر اسیر ابهتش گردد اگرچه خطبه او بی کلام هم باشد تمام کوفه شمارا شناختند و زدند گمان مکن که علیک السلام هم باشد میان اینهمه اوباش...اینهمه دختر... غم مواظبت از هرکدام هم باشد امان ازاینهمه آیینه و از این همه سنگ اگر که جمعیتی بی مرام هم باشد خیال کن نگران سر به نی باشی... خیال کن همه جاپشت بام هم باشد... درست...،!تا کمر ناقه نور بوده ولی خیال کن که به دورش عوام هم باشد شلوغی گذر و سنگ بام و خاکستر در انتهای گذر بزم عام هم باشد
خدا کند زِ لبت یک سلام هم باشد و سایه‌ات به سرم مستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میان کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می آیم اگرچه فاصله ام یک دو گام هم باشد
چه‌ها که با دل زینب نکرده این کوفه؟ تو نی‌سوار و منم کوچه‌گرد این کوفه چه سنگ‌ها که نشد پرت سوی محمل من به دست‌های زن و طفل و مرد این کوفه من از فراق نگارم عزا گرفته‌‌ام و گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه ادامه‌دار شده خاطرات کرب و بلا چه آتشی‌ست به پا در نبرد این کوفه به جای نان و رطب‌های هر شب بابا چه لقمه‌ها که نصیبم نکرده این کوفه به خاندان رسول خدا کنایه زدند چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه نخوان دگر سر نیزه برایشان قرآن که سکه می‌خورد آقا به درد این کوفه بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی که پاسخی‌ست خدایی، به عهد این کوفه
نوشته اند به وصفت که محترم بودی میان شهر مدینه مسیح دم بودی همیشه سفره ی لطفت گدا فراوان داشت عزیز فاطمه، از بسکه باکرم بودی اگر به جنگ جمل، دشمنت به خاک افتاد تو صاحب حَشَم و بیرق و علم بودی همینکه زهر به جانت رسید، در هجره شبیهِ مارگزیده، به پیچ و خم بودی درست بعدِ همان روزهای غمباری که مادرت به زمین خورد، غرق غم بودی چگونه مادرت افتاد بر زمین آقا شنیده ایم که با مادرت تو هم بودی کربلایی رضا باقریان امام حسن (ع) روضه
یا سیدتی رقیه ؛ از دردهایم با تو میگویم پدرجان از گوشواره از النگویم پدرجان تنها نشانی مانده آنهم جای زخم است آتش شبیخون زد به گیسویم پدرجان دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد از زخمهای صورتم بابا گمانم فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد درد شدید مفصل زانو بماند سوز ورمهای سر بازو بماند دیشب نبودی حرمله بدجور میزد لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم از هیزها از بددهنها سنگ خوردیم در بین کوچه از جوان و کودکان و بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم مرد یهودی سوی چشمان مرا برد خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است بدجور مشت زجر دندان مرا برد نیمانجاری
یا سیدتی رقیه؛ بابا سه روز هست تنم درد می‌کند حتی تمام پیرهنم درد می‌کند بابا... تو را "حشین" اگر گفته ام ببخش؛ دندان...زبان...لبم...دهنم درد می‌کند نیمانجاری
یااباعبدالله؛ وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها تصویـر می‌شـونـد برایـم لـهـوف‌ها مقتل نوشت جای «اذا الشّمس کوّرت» با چکـمه آمدنـد به گودی کسوف‌ها بایـد مـرتبت کـنـم ای شاه بی‌سـپـاه انگشترت کجاست غریب رئوف‌ها؟! پیـراهنت؛ تنت؛ دهنت؛ ریخـته بهم والشّمر جالِس…و بعدش سیوف‌ها نیزه مجال حرف زدن را به تو نداد واویـلـتـا لِـشـدَّت قـتـل الـطـفـوف‌ها گودال را به ولوله انداخت خواهرت وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها نیمانجاری
السلام علیک یا قاسم بن الحسن ؛ مقراض آوردند و قاسم را دریدند با چاقوی کندی تنش را میبریدند بدجور له کردند با چکمه سرش را از هم گسستند بند بند پیکرش را مقتل نوشته جسم او را ریز کردند بالا سرش شمشیر ها را تیز کردند هی ضربه ها خونین تر و خونین ترش کرد این صحنه را ساطور آمد بدترش کرد بسمل شد و بدحال شد رحمی خدایا دور و برش جنجال شد رحمی خدایا هی دست و پا میزد عنانش را بریدند هی یا عمو گفت و زبانش را بریدند با پشت نیزه استخوانش را شکستند دندان هایش را...دهانش را شکستند نیمانجاری
یا قاسم بن الحسن ؛ چه غریبانه تنش داشت ز هم می پاشید اتصال بدنش داشت ز هم می پاشید آن قدر زیر سم اسب به هم ریخته که انسجام دهنش داشت ز هم می پاشید آن طرف با نوک نیزه متلاشی شده و این طرف پیروهنش داشت ز هم می پاشید بی زره آمده بود و همه اش را بردند ریشه های کفنش داشت ز هم می پاشید یک "عمو" گفت همه مشت به لبهاش زدند بند بند سخنش داشت ز هم می پاشید و عمو سوخت که در روبروی چشمانش قاسم بن الحسنش داشت ز هم می پاشید نیمانجاری
روضه قاسم (علیه السلام) ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است بند بند بدنت آه زهم وا شده است چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟! زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!! سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...! مهره های کمرت دور و برت می ریزد اینچنین ریختنت آه معما شده است... نیمانجاری
السلام علیک یا اباعبدالله   خواهر فدایت پیکرت را پخش کردند هر جا که میدیدم پرت را پخش کردند   با مشتشان ریش سفیدت را گرفتند با پنجه ها موی سرت را پخش کردند   خواهر بمیرد ای کسی که بین گودال با چکمه ها دور و برت را پخش کردند   هی بند بند اکبرت را جمع کردم اما دوباره اکبرت را پخش کردند   نگذاشتند عباس را بینم شنیدم در علقمه آب آورت را پخش کردند   اصلا نمیگویم که در پیش ربابت قنداقه های اصغرت را پخش کردند   بیرون خیمه بقچه هامان بود اما خلخال های دخترت را پخش کردند   دیدم یکی از دخترانت گفت عمه ! عمه کجایی معجرت را پخش کردند   میخواستند تا آبرویم را بریزند چادر نماز خواهرت را پخش کردند.   نیمانجاری
دنبال شعر بود و از آخر درست شد باور نمیکنم غزل از سر درست شد نزدیک قتلگاه حسین بی سپاه شد زینب دوید و واژه ی خواهر درست شد نیزه شکسته های تنش را کنار زد نیزه شکسته های مکرر درست شد چسباند تکه های تنش را کنار هم تا که کمی شبیه برادر درست شد دنبال مابقی حسینش دوید تا از زیر سم ادامه پیکر درست شد رگهای چسبناک حسین را که دید گفت در خاطرم کندی خنجر درست شد غارت شروع گشت و علیکن بالفرار در حنجر امام مطهر درست شد مقتل نوشت ؛ کار بجایی‌‌‌ رسید که با خیمه های سوخته معجر درست شد نیمانجاری
قَالَ الرَّاوِی ؛ فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ ... یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد گنجایش این نیزه را دیگر ندارد جسمی ته گودال هست و سر ندارد انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد جای سم یک اسب در جانش فرو رفت یک تیر در گودی چشمانش فرو رفت آیات ناطق توی قرآنش فرو رفت با پشت نیزه کل دندانش فرو رفت لشگر هجوم آورد و صحرا جابجا شد زیر لگد ها طرز اعضا جابجا شد از بس که زیر دست و پاها جابجا شد ترکیب ابرو های آقا جابجا شد قربان آن دستی که از بازو شکسته از شدت ضربه دو تا زانو شکسته دندان و لبها...گوشه ی ابرو شکسته آمد به گودی مادر پهلو شکسته در آن میان یک نانجیبی بی هوا زد چرخاند جسمش را و خنجر از قفا زد زینب صدا زد...مادرش زهرا صدا زد هی در سراشیبی گودی دست و پا زد یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد گنجایش این نیزه را دیگر ندارد جسمی ته گودال هست و سر ندارد انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد نیمانجاری
غروب عاشورا... یا سیدالاسرا یا امام سجاد؛ نه "سیّدالاُسرا " تاب راه رفتن داشت نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت و باز بر جگرم درد بیشمار آمد صدای "عمّه عَلَیکنَّ بالفرار" آمد نیمانجاری
یااباعبدالله؛ تمام زندگی اش مملو از محبت بود حسین معنی خوبی برای رحمت بود نشسته بود ولی ایستاده جان میداد تنش شکسته ولی باز با اُبهت بود نیمانجاری
شب و روزت فقط شده گریه پلک چشم تو زخمی از اشک است ناله هایت عجیب جانسوز و اشک هایت به خاطر مشک است بعد عباس تکه تکه شده علم عشق روی شانه ی توست تو امام زمانی اما حیف وا مصیبت خرابه خانه ی توست به سرت سنگ کینه ای خورده خونت از گوشه جبین جاریست بوسه بر حنجر پدر زده ای زخم حنجر به سینه ات کاریست توهمان شاهد غریبی که دیده ای زیر دست و پا پر را دیده ای روی نیزه ها خورسید دیده ای زیر خنجری سر را ای امامِ اسیرِ در زنجیر در جوانی شدی ز ماتم پیر نیزه ای را تو دیده ای کرده بین حلقوم پاره ای درگیر دیده ای غارت حرم ها را سر کشیدی تو جام غم ها را محمد حبیب زاده امام سجاد (ع) روضه
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد مادرم او را گرفت و تازیانه پشت هم، هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد دست مادر آخرش واشد، نمیگویم چطور اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد من فقط میدانم آن روز و در آن کوچه، چه شد من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود هر چه ماندم منتظر، فردا وفرداها ... نشد هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها ... نبود هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد من عصای پیری مادر شدم در کودکی پیر هجده ساله، جز با تکیه بر من، پا نشد آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد تا که مادر رفت، انگار از پدر چیزی نماند در جهان هرگز امیری این قدر تنها نشد پیش زینب بغضهایم در گلویم گیر کرد خواستم زاری کنم، پیش حسین، اما نشد چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد خون نشد پاک آخرش از برگ لاله، هر چقدر ریخت بر دست علی آب روان، اسماء، نشد قاسم صرافان امام حسن (ع) روضه
پروانه صفت با غم تو سوخته ام من چشمان دلم را به رَهَت دوخته ام من لطفی کن و من را زِ فِراقت نده آزار جانا تو بیا دست از این فاصله بردار ای عشق ببین بی سر و سامان تو باشم چندی است که دیوانه و حیران تو باشم من سائلم و دست  به دامان  تو هستم بیمار توام ،  چشم به درمان  تو هستم دیدی که سر راه  تو  بر خاک فِتادم بر گِرد رَهَت صورت خود را بنهادم جز خال لب صورت تو در نظرم نیست یعنی که به جز ذکر تو وِرد سحرم نیست مجنونم  و  هر لحظه  گرفتار  تو گشتم خون از مُژه می بارم و من زار تو گشتم مَپسند که از  کوی  تو  آواره  شوم من در راه  رسیدن  به  تو  بیچاره  شوم من گر  رُخ بِنمایی همه جا  یار تو گردم من مشتریِ  یوسفِ  بازارِ  تو گردم ای یوسف گُم گشته ی زهرا  مددی کن حالا  که  به  راه  تو  نشستم نظری کن @mortaza110shahmandi     ایتا
علیه‌السلام 🔹خون خدا🔹 نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم، فقط روی تو را دیدم.. تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا تو را در واژه‌های سبز رنگ «ربّنا» دیدم تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میکائیل تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم تو را دیدم که می‌چرخید گِردت خانهٔ کعبه خدا را، در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم شبیه سایهٔ تو، کعبه دنبالت به راه افتاد تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم در اوج کبر و در اوج ریای شام، ‌ای کعبه! تو را هم‌شانه و هم‌شأن کوی کبریا دیدم دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا! تو را محکم‌ترین تفسیر راز «انّما» دیدم هجوم نیزه‌ها بود و قنوتِ مهربان تو تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه تو را با حلق اسماعیل، هر شب هم‌صدا دیدم همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت تو را در چاهِ غربت هم‌نوای مرتضی دیدم سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند و من از کربلا تا شام را «غار حرا» دیدم به «یحیی» و «سیاوش» جلوه می‌بخشد گل خونت تو را ‌ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر تو را وقتی که در فریاد «اَدرِک یا اَخا» دیدم تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم دل و دست از پلیدی‌های این دنیا، شبی شُستم که خونت را، حنای دست مشتی بی‌حیا دیدم چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم تصوّر از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم
. در -------- شد ماه زهرا میهمان دیر راهب گردد فروغ بی نشان دیر راهب خورشید گلگون می رود تا که بتابد امشب کنار ارغوان دیر راهب آید فرود آهسته امشب مهر هستی در دست های مهربان دیر راهب گل می کند وقتی سرِ گلگون خورشید گردد جنان باغ خزان دیر راهب جاری شود امشب زلال خون مهتاب از چشم های خون فشان دیر راهب راهب بشوید با گلاب ناب گل را گل می کند گل بوستان دیر راهب رأس مطهر می شود مهمان دریا دریا دو چشم بی کران دیر راهب راهب مسلمان می شود ، این سر گواه است این سر که شد هم آشیان دیر راهب تا قبل ازین تابان به روی نیزه ها بود حالا شده تابان میان دیر راهب از مرد نصرانی توان دریافت غم را مردی که شد قامت کمان دیر راهب گویا کسی می گرید از اندوه این سر کز غم ببارد آسمان دیر راهب جایی که راهب می شود مجذوب "یاسر" دل می شود دامن کشان دیر راهب ** حاج محمود تاری «یاسر»
السلام و علیک یا زینب آمدم تا حواله ام بکنی کاش من را مدافع حرم عمه جان سه ساله ام بکنی پدر و مادرم به قربانت جان عالم تصدق سرتان سایه افکنده است بر گنبد پرچم غیرت برادرتان شاه بانو اگر اجازه دهی مرثیه خوان گریه باشم من دوست دارم مدافع حرم ماه بانو رقیه باشم من باید این بار بین مقتل ها روضه در روضه اجتماع کنیم حرمش جای خود ولی حالا باید از بودنش دفاع کنیم عده ای روی منبر این شهر روضه ها را خیال می دانند بودن این سه ساله بانو را مثل فرضی محال می دانند کربلا را شنیده اند فقط کاروان را ندیده اند ولی وسط مجلس شراب یزید خیزران را ندیده اند ولی دختری باز هم بهانه گرفت آه عمه ... پدر نمی آید ؟ گفته بودی که رفته است سفر پس چرا از سفر نمی آید ؟ ناگهان آفتاب نازل شد سر خورشید بود و خاکستر دفتر شعر دشت لاله شد و غزلی با سه بیت شد پرپر کربلا بی رقیه ممکن نیست ما به این خانواده مدیونیم ما به لیلای حضرت ارباب سخت دلبسته ایم و مجنونیم میروم تا که کشته درد و غربت دختر حسین شوم دوست دارم مدافع حرم خواهر شاه عالمین شوم نذر کردم اگر شهید شدم دور سازند این هیاهو را گفته ام مادرم بی اندازد سفره این سه ساله بانو را نان و خرما و گوشواره و شمع کاش یک جفت کفش کوچک را... بگذارند پیش تابوت اش جای زنجیرها عروسک را سفره ی اشک ، سفره ی روضه چشمه ی پاکی است ای مردم سفره اش مثل مادرش زهرا چادری خاکی است ای مردم مثل " دارالشفاست " این سفره نان و خرما که نیست درمان است به خدا خشت خام این سفره حسرت حضرت سلیمان است آبروی دعاست این سفره آرزوی خداست این سفره بنویسید حاجت دل هاست سفر کربلاست این سفره همه ی شهر خوب می دانند شمع این سفره شمع محفل هاست سفره ی حضرت رقیه ی ما بهترین چاره ساز مشکل هاست هر که این جا نیاز آورده آبرومند بی نیازی هاست سربه زیری کنار این سفره تازه آغاز سرفرازی هاست اشک هایم فدای این سفره بغض دارد هوای این سفره کاش میشد تمام عمرم را بنشینم به پای این سفره ابراهیم زمانی حضرت رقیه (س) روضه
شعر دیر راهب نصرانی قدمت روی دیده ام خیر است راهت امشب به گوشه دیر است سربریده عجب ملیحی تو نکند که خود مسیحی تو دیدم از روی نیزه می تابی در دل شب شبیه مهتابی نگران است از چه احوالت این زن و بچه کیست دنبالت تو که آواره بین هر شهری لب چرا بسته ای مگر قهری هرچه سرمایه داشتم دادم تاکه امشب به دامت افتادم شانه و‌ظرف آب آوردم کوزه ای از گلاب آوردم مثل گل صورت تو می بویم زخم های سر تو می شویم صبر من وضع چهره ات بُرده بارها صورتت زمین خورده حنجرت نیزه نیزه است چرا سر تو گشته دست به دست چرا ناگهان دیر عرش اعلا شد آن لبان ترک ترک واشد گفت ای پیرمرد نصرانی تو از امشب دگر مسلمانی زینت دوش مصطفایم من پاره قلب مرتضایم من بانویی که کنار ما اینجاست مادر قد خمیده ام زهراست آه راهب بدان أنا المظلوم شدم از مِهر مادرم محروم آه راهب سرم جدا کردند پیکرم بی کفن رها کردند این اسیران که دستشان بستند همه ناموس مصطفی هستند دور ما کف زدند و رقصیدند گیسویم را به شاخه پیچیدند گر شده وضع چهره ام ناجور صورتم سوخته میان تنور
. (س) *بند اول* عمه قربونت بره چرا آخه روی خاک خوابیدی عمه قربونت بره رنگ صورتت میگه ترسیدی عمه قربونت بره فکر کنم باز خواب زجر و دیدی... عمه قربونت بره سر تا پا تن تو غرق خونه عمه قربونت بره بمیرم موهات نمیشه شونه عمه قربونت بره زدنت سیلی و تازیونه... هرکی ندونه من که خوب میدونم چه بلایی سرت آوردن هر کی ندونه من که خوب میدونم گوشواره از گوش تو بردن شام و کوفه تو رو آزردن عمه فداتشه رقیه؛شیرین زبونم کل وجود تو درده؛دردت به جونم... حالت وخیمه نداره؛تعریف عزیزم تو درد میکشی و واست؛من اشک میریزم... ///آه رقیه جانم.../// *بند دوم* من ازش بدم میاد از همونی که منو سیلی زد من ازش بدم میاد دختر زجر میزنه حرف بد من ازش بدم میاد از اونی که به بابام گفت مرتد من ازش بدم میاد از همون دزدی که برد گهواره من ازش بدم میاد نیزه داری که کارش آزاره من ازش بدم میاد حرمله سر به سرم میزاره... عمه کلافم؛حوصله ندارم؛از سفر کی میرسه بابا میخوام ببینه؛دختر سه سالش؛شده مثل مادرش زهرا... عمه بابامو میخوام حالا... میگم به بابا نبودی؛من سیلی خوردم عمه نبودش توو این راه؛حتما میمردم... میگم به بابا که زجر از؛ موهام کشیده زد با لگد توی پهلوم؛اون خیر ندیده... ///آه رقیه جانم.../// کرج 👇👇
. 🏴 علیه السلام 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ خوشا به حال این دلم چه دلبری دارم هر روز و شب یه سایه ی بالاسری دارم اگه نبود محبتت رسوا بودم والله تموم آبرومو از این نوکری دارم امنیتی جز زیر پرچمت نیست بهشتی غیرِ بزم ماتمت نیست قدرِ خودم رو می‌دونم حسین جان هر بی سر و پا لایقِ غمت نیست ۲ جان - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ یه رنگ و بوی دیگه ای دلم گرفت با تو خیری ندیدم از کسی توو دنیا الا تو خیلی رفیعه جایگاهت توی قلب من نمی‌تونه هیشکی بگیره توو دلم جاتو ای به خلایق مقتدا حسین جان از ابتدا تا انتها حسین جان امر محالیه نفس کشیدن یه لحظه بی تو به خدا حسین جان ۲ جان - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ نوکرا پای عشق تو جون میذارن آقا اراده کن ببین برات سر میارن آقا فرق داری با کل خلایق خدا بی‌ شک ائمه هم یه جور دیگه دوسِت دارن آقا اگرچه فطرس شکسته بالم در مَعْیَتِت همیشه خوبه حالم یه چیزی داری که نداره هیچکس چون متفاوتی با کل عالم ۲ جان - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ اَجِنّه و ملائکه مات تو ثارالله! به فاطمه رفته عنایات تو ثارالله! بی‌انتهایی مثل کهکشان و اقیانوس لایتناهیه کرامات تو ثارالله! فراگیره این الطاف فراوون می‌باره هر کجا شبیه بارون وقتی تن ما رو توو خاک میذارن همه میرن؛ تو می‌مونی برامون ۲ جان - یااباعبداللّه ۳ ........... . 🏴 علیه السلام 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ از خونِ شاهِ عالَمین زمین و گِل کردن تا روز محشر آبو از لبش خجل کردن داروندار زینب و با بدنی زخمی ... بی سر و عریان روی خاک صحرا وِل کردن جسم حسینش شد لگد، توو گودال زهرا همش به سر می‌زد، توو گودال یه کاری کردن عزرائیل نتونست! به جای اون خدا اومد توو گودال! ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ وحوش صحرا اون شبو غرق محن بودن تا صبح؛ دور پیکری صد پاره تن بودن گریه کُن و سینه زنای اون تنِ مجروح پیغمبر و زهرا و حیدر و حسن بودن گرگِ بیابون پیش اون خضوع کرد کنار جسمش گریه رو شروع کرد شمس الضحی پنهان شد از جهان؛ تا خورشید زینب روی نی طلوع کرد! ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ از کوهْ چیزی دیگه جز گَرد و غبارش نیست! انقد زیاده درد؛ امکانِ نگارش نیست آلاتِ قتاله که ریخته بود روی جسمش ... انقد زیاد بوده که قابل شمارش نیست اینا رو دیده که خمیده زینب کی می‌دونه چی ها کشیده زینب عالَم بمیره واسه چشمِ زارش شنیده های ما رو دیده زینب آه - یااباعبداللّه ۳ ................ 🏴 سلام الله علیها ✍ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بَعدِ حسین برای خیمه کوهِ اُمّیده بَعدِ اباالفضل دیگه یکْ شبم نخوابیده اون روضه هایی که شنیدیم همهْ از گودال زینب تمامشو با چشمای خودش دیده گودال و کهنه خنجر و یه حنجر چکمه و سینه، نیزه‌ها و پیکر حرمله و شمر و سنان و خولی ... ساربون و انگشترِ برادر ... ۲ آه - وا زِینباه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ خونِ جگر خورده، شده خونْ جگر گودال هر صحنه ای میشه براش یادآور گودال سرِ حسینش و بُریدن با لبِ تشنه حتی نشد یه قطره آبم بِبَره گودال آواره و پریشونِ حسینه روز و شبا رو گریونِ حسینه توو غُل و زنجیر و توی اسارت مثل رُبابْ روضهْ خونِ حسینه ۲ آه - وا زِینباه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ یه زن کجا و طاقت اینهمه رنجوری؟ سخنوری؛ فرماندهی؛ اینهمه مقدوری! جمهوریِ زینبه سینه ی حسینی ها ... چقد برازندشه شاهی؛ امپراطوری آتیش زدن به خرمنِ وجودش غارت شده همهْ بود و نبودش نشسته می‌خونه دیگه نمازو شده حسین حسین ذکرِ سُجودش ۲ آه - وا زِینباه ۳ ................ سلام الله علیها 〰️〰️〰️ دنیا چقد تلخه بدون تو به کام من حتی بالای نیزه هم، تویی امام من بادی که روی نیزه موهاتو تکون میده عطر موهاتو می‌رسونه به مشام من خیلی دلم تنگه برا شَمیمِت کُشته منو مصیبتِ عظیمِت پر می‌زنه دل از توو سینه وقتی به سمت قلبم می‌وَزه نَسیمت ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️ مثل موهات دلم پریشونه و آشوبم تو رو که رو نی می‌بینم به سینه می‌کوبم تو از همین فاصله هم دردمو می‌دونی من از همین فاصله هم ببینمت؛ خوبم! چقد به پای نیزه اشک بریزم؟ برات می‌میرم از سر غَریزم! با اینکه سنگ خورده و سوخته اما چه نوری داره صورتت عزیزم ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️ غرورمو می بازم و با غصه می‌سازم خودم رو پای نیزه دارِ تو که می‌نْدازم به خاطر رقیه هم شده، باید باشی برای اینکه بغلم بگیرمت بازم با اینکه درداتو بهم نگفتی من توو دلم گفتم و تو شِنُفنی هزار دفه خواستم ولی نذاشتن جای زمین رو دامنم بیفتی! ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ .👇
. 🏴 سلام الله علیها 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ خستگی انگاری دوتا پامو قلم کرده اجل زیادی بعد تو معطلم کرده! بیا پایین از نیزه آغوش تو رو میخوام عمه دیگه خسته شد از بس بغلم کرده همسفر عمه منم عزیزم اسیر دست دشمنم عزیزم دستم بهت نمی‌رسه رو نیزه خودت بیا رو دامنم عزیزم ۲ آه - أبتا یا حسین ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ من واسه زخمای تنم از تو دوا می‌خوام یه بوسه از لبت از این فاصله ها می‌خوام یه کم از اون نیزه تو قرض بهم بده بابا دردِ کمر کشته منو دیگه، عصا می‌خوام کشتنْ تو رو فقط برا زر و سیم نشد بمونی تا روز عروسیم حال دلم خوب میشه جونِ بابا تو از همین فاصله هم ببوسیم ۲ آه - أبتا یا حسین ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ تک تکمون راهی کنار تو شدیم بابا ببین چجوری بی قرار تو شدیم بابا تو و عمو، خورشید و ماه نیزه ها هستید ستاره ی دنباله دار تو شدیم بابا بستن ماها رو با طناب و زنجیر حرفی ندارم اگه اینه تقدیر گریه نمی‌کنم دیگه بابایی ... گریه ی من عمه رو می‌کنه پیر ۲ آه - أبتا یا حسین ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ انگاری لذت میبرن از زدن ماها راه راه شده از تازیانه بدن ماها هر دفعه که با تازیانه یکی ما رو زد خودش رو انداخت عمه جون روی تن ماها از چشم اون هر شب می‌باره بارون تا اینکه خاری نره تو پاهامون هرجا قراره که بریم بابایی دلم میخواد عمه بیاد باهامون آه - أبتا یا حسین ۳ ..................... 🏴 علیه السلام سلام الله علیها 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ دوباره غم قلب پریشونمو آزرده یه زخم دیگه روی زخم جگرم خورده! دلشوره ی سرت نذاشت پِلک بذارم رو پِلک تا فهمیدم خولی سرت رو با خودش برده برای زینب نمیشه سر امشب کشته منو غمت برادر امشب ای کاش می‌شد سرت رو پس بگیرم می‌سْپارمت به دست مادر امشب ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ این لحظه ها خیلی برام سخته و جانسوزه پس کی به آخر می‌رسه عذاب هر روزه من راضی ام سرت بالای نیزه ها باشه! حداقل موهات دیگه اونجا نمی‌سوزه هر روز و شب خواهرت از تو دوره برای من بساط گریه جوره خدا به خیر بگذرونه عزیزم امشب سرت تا صبح توی تنوره ۲ آه - یااباعبداللّه ۳ ................ مشابه سبک زیر خوانده می‌شود .👇