eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دلا! بکوش که گرم سرودنش باشیم خوشا که شاعر چشمان روشنش باشیم! در آستین خراسان، شکفته خورشیدی‌ست بیا که ذرّه‌صفت، دست و دامنش باشیم خوش است، صبح‌دمی با کلید کوچک اشک به پشتِ پنجره‌ی رو به گلشنش باشیم حریم زاده‌ی موسی و رشک طور این جاست بیا به سایه‌ی وادیّ ایمنش باشیم امین حق که به مأمون، امان دهد، این است بیا من و تو هم _  ای دل! _ به مأمنش باشیم اگر نشد که چو آهو به محضرش برسیم کبوترانه بیا گِرد مدفنش باشیم اگر نشد که گل دوستی بیفشانیم بیا که خار به چشمان دشمنش باشیم بیا به پهلوی «این» پاره‌ی تن لولاک به یاد پهلوی «آن» پاره‌ی تنش باشیم
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت اشک ما وقف تو و کرب‌وبلای حرمت در هوای محن‌آلودۀ غربت، آید عطر گل‌های بهشتی ز فضای حرمت شمعدان‌ها همه در سوز و گداز از داغت تیره از آهِ مَلَک، آینه‌های حرمت.. برسد بوی خدایی، بوزد عطر بهشت هر طرف باز شود پنجره‌های حرمت یادِ روزی که شهادت به رخت در وا کرد شور و غوغاست به پا در همه جای حرمت مهدی‌ات زائر و ای کاش که می‌دانستم که گذارد قدم آن ماه،‌ کجای حرمت یادِ آن روز که شد روضۀ تو کرب‌وبلا شاهد کرب‌وبلایت، شهدای حرمت دولت آل علی تا به ابد پاینده‌ست این بُوَد در همه اَدوار صدای حرمت پایۀ هستی دشمن ز پی افتاد اینجا ای برافراشته تا عرش بنای حرمت هر چه کردند نشد کم ز شکوهت مولا باز هر روز شد افزوده صفای حرمت یا رضا! از سر این مُلک نگردد کوتاه سایۀ مرحمت‌آمیزِ لوای حرمت هدیه کرده‌ست «مؤید» به غزالان حرم غزلی را که سروده‌ست برای حرمت مرحوم
مسیر من به سوی خانه‌ات افتاد در باران ورق می‌‌زد زیارت‌نامه‌ات را باد در باران چنان آغوش گرمت را دل هر صحن حس می‌کرد که هر آیینه‌ای حتی صدا را منعکس می‌کرد صدایی ناگهان آمد که در آن یک جهان جان بود صدا آرام و آشفته، هماهنگ و پریشان بود نفس‌ها هم‌نفس در سینه‌‌ها فریاد هم بودند تمام زائران نقّاره‌‌زن‌های حرم بودند بکوب‌ آری، بکوب آری که سر تا پا جهان گوش است شفا می‌ریزد از دیوار و در، نقّاره چاووش است بکوب آری که با نقاره‌ات در دل ملالی نیست که در دنیا به‌جز آهنگت آهنگ حلالی نیست به وجد آمد وجودم، بی‌خود از خود پر درآوردم میان شعر از نقّاره‌‌خانه سر درآوردم از آن بالا هزاران شعر در تصویر می‌دیدم تو را از دیدۀ کُرنانواز پیر می‌دیدم تو را می‌دیدم آری در نگاه مادری خسته که جان خویش را بر پنجره فولاد تو بسته تو را در بغض سربازی که پوتین در بغل دارد تو را در چشم مداحی که روی لب غزل دارد یکی در بین مردم داشت با دلواپسی می‌گشت تو گویی در حرم یک عمر دنبال کسی می‌گشت یکی از تو برات اربعین در هر قدم می‌خواست یکی با التماس اذن دفاعِ از حرم می‌خواست خلاصه روضه‌ای شد، مشهدت را کربلا کردند دَمِ نقّاره‌زن‌ها گرم، غوغایی به‌پا کردند به سوی خانه برگشتم؛ تمام راه باران بود...
کعبه‌ی عشق در خراسانی حجِ امثالِ ما فقیرانی در حرم نیست حرفِ غم هرگز نیست قانع گدا به کم هرگز نشدم گر چه محتشم هرگز دستِ خالی نرفته‌ام هرگز در حرم باز بِرکه دریا شد مرد معلول بی عصا پا شد چشم آن کور، سیرِ دیدن شد به جمالِ ضریح روشن شد وصلِ مجنون، نصیبِ لیلا شد گره از بخت‌بسته‌ای وا شد در حرم حالِ بهتری دارم ذوق و شوقِ کبوتری دارم دلِ از دست داده‌ای دارم گریه‌ی بی اراده‌ای دارم مثلِ آن پیرمردِ سلمانی حاجتم را خودت که می‌دانی من سرِ آن قرار منتظرم لحظه‌ی احتضار منتظرم وقت دفنم، کنارِ قبرم باش ماه شب‌هایِ تارِ قبرم باش توشه از اشک دست و پا کردم رویِ قولت حساب وا کردم آسمان را سرم خراب نکن چون طبیبان مرا جواب نکن روزگاری سیاه دارم من سرطانِ گناه دارم من بی پناهم، مرا پناه بده زیرِ ایوان طلا پناه بده زائرت خرجِ راه می‌خواهد صِلِه از دستِ شاه می‌خواهد حضرت شاه! التفات کنید گوشه چشمی به کائنات کنید قلم فضل بر دوات زنید به نگاهم نم فرات زنید بنویسید کربلایِ مرا بهترین نسخه‌ی شفایِ مرا منم آن خشکسال، دریا تو رزقِ اشک محرمم با تو
دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی حرم كعبه، حرم قبله، عجب احرام زیبایی سه کنج دنج یک حجره تماشا داشت اوج او دلم را کرد اقیانوس موسیقی موج او دو رکعت گریه سر کردم، دو رکعت خاک گل کردم دو رکعت با تمام سنگ‌هایش درد دل کردم لباس اشک آماده، سرم از شرم افتاده تمام سنگ فرش او برایم مُهر و سجاده زیارت نامه می‌خواندم، دلم گرم زیارت شد نگاهم خورد بر قبرش، -نمی‌دانم- جسارت شد؟ به پای پنجره فولاد دل روی دل افتاده گذار کشتی طوفان زده بر ساحل افتاده نفس پشت نفس، ایوان به ایوان سیر می‌کردم دلم را پر ز عشق او، تهي از غير می‌کردم تمام صحن‌ها را مست بوی عود می‌دیدم پریدم ناگهان از خواب، رؤیا بود می‌دیدم دوباره چشم را بستم، دوباره جستجو کردم تمام خواب را از رد پا تا صحن بو کردم کبوترهای نامه‌بر هزاران دل به پا بسته شکسته خسته می‌آیند پابوس تو پیوسته پرو بالی به دل دادم، کبوتر شد پرید آقا به پايش نامه‌اي بستم به سويت پركشيد آقا به سبك مردم تهران، به سبك كوچه بازاري نوشتم دوستت دارم، نوشتم دوستم داري؟ دلم خورشید می‌خواهد، هوای گنبدت کرده دوباره نور می‌بیند، هوای مشهدت کرده کبوتروار می‌آیم، به آب و دانه‌ای دلخوش عطش دیده، ترک خورده، به سقاخانه‌ای دلخوش برایت شور می‌خوانم، چه شیرین است نام تو نمی‌خواهم رهایی را عجب دامی‌ست دام تو بیابان‌های تو لبریز از آهو شده ضامن کلاغ از لطف چشمان ملیحت قو شده ضامن ز گوشه چشم تو شیر از میان پرده‌اش پا شد دو چشم آهو از وقتی به تو افتاد زیبا شد زليخاي تو يوسف‌ها و مجنون تو ليلاها غلام حلقه در گوش شما هستند مولاها نمي‌خواهم، نمي‌خواهم، نمي‌خواهم، نمي‌خواهم به غير از تو كسي را لحظه‌ی مرگم نمي‌خواهم
جگرم یاد حسین ریخت بهم یابن‌شبیب زخم شد، از غم او پلکِ ترم یابن‌شبیب تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست جای قرآن که به زیر سمِ مرکب‌ها نیست پیرُهن از تنِ بی سر شده در آوردند بی کفن در وسط دشت رهایش کردند حُرمت مهریه مادرِ سادات شکست آب می‌خواست ولی نیزه دهانش را بست ناله زد مادر ما: دست به مویش نزنید با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟ پای خود را زلبان پسرم بر دارید
یگانه بانوی قم! کوکب امام رضا فدای گریه‌ات ای زینب امام رضا چگونه عرض کنم تسلیت به محضر تو شهید شد وسط حجره‌ای برادر تو آهای فاطمه‌ی قم! سرت سلامت باد برادرت وسط کوچه‌ها زمین افتاد میان حجره نشسته تو را صدا بزند هزار شکر ندیدی که دست و پا بزند نشد که سایه به آن سایه‌ی سرت بدهی نبودی آب به دست برادرت بدهی نبودی آه که پایین پاش گریه کنی میان حجره بیایی براش گریه کنی چقدر عرض ادب خیل مرد و زن کردند قسم به تو که عزیز تو را کفن کردند :: امان ز خواهر سلطان کربلا، زینب رسید پیش سلیمان کربلا، زینب رسید و دید که انگشتر برادر نیست به غیر شمر کسی بر سر برادر نیست نشد که سایه بر آن سایه‌ی سرش بدهد نشد که آب به دست برادرش بدهد برادری که شده عالمی پریشانش کنار دیده‌ی خواهر شکست دندانش چقدر عرض جسارت بر آن بدن کردند عزیز فاطمه را نعل‌ها کفن کردند
دامن آلوده و بار گناه آورده‌ام گر چه آهی در بساطم نیست، آه آورده‌ام هر که بودم، هر که هستم، با کسی مربوط نیست بر امام مهربان خود پناه آورده‌ام هر که آرد تحفه‌ای در محضر مولای خود من دو دست خالی و کوه گناه آورده‌ام بر کبوترهای صحنت هدیه‌ی ناقابلی‌ست گندم اشکی که در این بارگاه آورده‌ام ناله‌ام در سینه، اشکم در بصر، سوزم به دل نامه‌ای چون دودِ آه خود، سیاه آورده‌ام ذرّه بودم، زائر شمس الشّموسم کرده‌اند قطره‌ای بودم به این دریا پناه آورده‌ام گر چه هستم قطره‌ای ناچیز، یک دریای اشک، هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده‌ام هر فقیری هست دستِ خالی‌اش سرمایه‌اش من فقیرم، دست خالی را گواه آورده‌ام «میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو سر به خاک زائرت از گردِ راه آورده‌ام
خورشید به قدر غم تو، سوزان نیست این قصّۀ جانگداز را پایان نیست پای تو دو ماه، عاشقی کرده دلم دل کندن از این کتیبه‌ها آسان نیست
تا زهر ستم بر دل و جان و جگر افتاد چون برق جهان سوز به جانش شرر افتاد چون موج به پهلوی گل فاطمه می خورد دردی که به پهلو و دل و بر کمر افتاد آهسته به روی سرش افکند عبا را یک سایه ی غم بر روی شمس و قمر افتاد پیوسته نگاهش به در حجره ی غم بود تا آن که نگاهش به جمال پسر افتاد یک قاب ز تصویر یتیمی شدنش دید چشمان پسر تا که به چشم پدر افتاد غمناله ی مادر شرر افکند به جانش وقتی نظرش جانب دیوار و در افتاد او ساحل امن همه طوفان زده گان است چون کشتی طوفان زده ،گر در خطر افتاد از طوس دلم  تا حرم کرب وبلا رفت این جا پدر افتاد در آن جا پسر افتاد دل سوخت «وفایی» به مُحرم ،پس از آن ماه داغی به دل ما همه ماه صفر افتاد
در طوس قیامتی دگر را دیدند در راه شما حجله ی ماتم چیدند در دست صبا فتاد عطر تو رضا از بس که به تابوت تو گُل پاشیدند
هیهات که با گریه و زاری بروم با آنچه که تو دوست نداری بروم با دست تهی آمده‌ام...مطمئنم با دست تهی نمی‌گذاری بروم
جان‌و جانانِ ما امام رضاست سر و سامانِ ما امام رضاست نورِ یزدانِ ما امام رضاست ذکر هر آنِ ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست بی‌حساب‌است‌لطفِ‌دَم به دَمَش بی حدود است وسعت کَرَمش هست فردوس واقعی حَرَمش خُلد و رضوان ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست ختم قرآن کن و دقیق ببین از سر ذوق نه ؛ به قطعِ یقین این بُوَد حرفِ‌ سُوره‌ی‌یاسین قلب قرآن ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست فَردْ فَردِ عَشیره‌ی عُلما پادشاهان؛حکیم‌ها؛شُعرا همه‌هیچ‌اند پیش این آقا فَخرِ ایرانِ ما امام رضاست شرط‌ِ ایمانِ ما امام رضاست تا قدمهای من به صحن رسید گوش جان باز شد چنین بشنید که خداوند گفت با خورشید شَمس تابان ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست غرق این بیکرانه ایم و خوشیم صید بی‌دام و دانه‌ایم و خوشیم مورِ این آستانه‌ایم و خوشیم چون سلیمانِ ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست درِ این خانه مُستفیض شویم «فَبِكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ» شویم هر زمانی که‌ما مریض شویم راه درمان ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست اگر ایمان به مرتضی داریم یا اگر رزق کربلا داریم هرچه داریم از رضا داریم برکت نان ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست به مقامِ علیِّ عِمرانی بندگی‌اش بُوَد مُسلمانی خانه‌ی قبر ماست نورانی چونکه مهمان امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست ما دوتا چشم اشک ریزانیم که خطا کرده و پشیمانیم رو به‌او‌کرده‌ایم‌ و می‌دانیم باب غفران ما امام‌رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست ما که تحت لوای فاطمه‌ایم متوسّل به شاه علقمه‌ایم روز محشر بدون واهمه‌ایم خطّ پایانِ ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست آنچه توصیه‌‌اش به تَک‌تَکِ ماست گریه در سوگ سیّدالشّهداست هرکجا بزم روضه‌ای‌برپاست روضه‌گردان ما امام رضاست شرطِ ایمانِ ما امام رضاست
با هر مقام و منصبی در چاه افتاد هر کس که پیش پات با اکراه افتاد شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد تا گنبدِ نورت شبانه روز تابید خورشید شرمنده ز چشم ماه افتاد یک بی بضاعت خواست حاجی نام گیرد ناگاه سمت شهر مشهد راه افتاد حرفِ زیارت نامه خواندن بود در عرش روی زبان ها یا امین الله افتاد حرف تفاوت نیست و نزد ضریحت یک کنج رعیت ، کنج دیگر شاه افتاد یاد لب عباس ، باران گریه کردم چشمم به سقاخانه ات هرگاه افتاد
نه پی دانه و آبم ،نه پی ایوانم من فقط کفتر جلد حرم سلطانم مثل یک ابر، پر از گریه ی بی پایانم ولی از این همه بخشندگی ات حیرانم در هیاهوی حرم باز صدایم کردی بی قرارِ سفرِ کرب و بلایم کردی به خودم گفتم اگر داغ فراوان شده است وقت پابوسی سلطان خراسان شده است درد هایم همه با دست تو درمان شده است آنکه ایوان  تو را دیده مسلمان شده است سفره ی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست چشمم از دیدن صحنِ تو ندارد سیری گنبد و مرقد و گلدسته...عجب تصویری بهتر از خادمی ات نیست دگر تقدیری که سه جا می رسی و دست مرا می گیری جز غبار قدمت تاج سری نیست که نیست هیچ جا جز حرم تو  خبری نیست که نیست
همین که با خودم گذشته را مرور می کنم از اینکه مشهد آمدم حس غرور می کنم اگرچه غرق آتشم ولی به درد می خورم برای مشعل حرم شراره جور می کنم راه درازی آمدم به سینه دست رد نزن از این به بعدجز تورازسینه دور می کنم بال پریدنی بده سپس ببین که هر سحر کبوترانه از دل حرم عبور می کنم طلعت بی کران تویی ، ظلمت بی کران منم کنارت این خرابه را محفل نور می کنم به روی من نزد کسی چه کاره ام چه کرده ام کنار تو شبیه خوبها ظهور می کنم تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب به خاطر تو خویش را زنده به گور می کنم سنگدلم ولی به لطف چشم تو نشسته ام خشت به خشت صحن را سنگ صبور می کنم شبی به صید من بیا دام بیافکن و ببین چگونه مثل آهوان میل به تور می کنم کنج حرم که می روم یاد حسین می کنم مصیبت سر به نیزه را مرور می کنم نان غذای حضرت تو را که میل می کنم یاد مصیبت سر و کنج تنور می کنم
گله ای نیست اگر غصه ی بی‌ حد داریم خلوتی هست که در گوشه ی مشهد داریم ما نرفتیم هنوز از حرمش دلتنگیم چشم امّید به دیدارِ مجدد داریم گفته سر میزند آنگونه که از سلمانی این قراریست که با صاحب مرقد داریم ما گنهکارترین ها وسط صحن رضا آنچه در خلد برین خلق ندارد داریم روضه میخوانم از آن شاه که در اندوهش دیده ای در طلب اشک مقید داریم ای اباصلت! عبا را نکشد کاش به سر از عبا ما چه قدر خاطره ی بد داریم شاه بر شانه ی خم، پیکر خود را می‌برد با عبا داشت علی اکبر خود را می‌برد
می توان دید ز چشمان ترش.. چقدَر درد گرفته جگرش خبر رفتن خود را آورد.. با عبایی که کشیده به سرش صورتش خاکی خاکی شده بود بس که افتاد میان گذرش وسط حجره به خود میپچید غرق تب بود تن محتضرش تشنه لب بود و میفتاد مدام عکس گودال میان نظرش او مگر گل پسر فاطمه نیست؟ پس چرا نیست کسی دوروبرش؟! قبل از آنی‌که کسی برخیزد.. به مدینه برساند خبرش.. با سر و پای برهنه حالا پشت در آمده گریان پسرش رسم این است پسر وقت وداع می نشیند به کنار پدرش سر اورا به بغل میگیرد تا بیاید نفس مختصرش جدّش اما به سر جسم علی آنقدر سوخت که خم شد کمرش هفت دفعه ولدی گفت ولی.. غیر خس خس نرسید از ثمرش یک عبا بود و هزاران اکبر کربلا پرشده بود از اثرش
اگرکه دیده ی نمناک سوی در دارد به سینه آرزوی دیدن پسر دارد توان وتاب نمانده دگر به اعضایش بلور اشک به رخسار و چشم تر دارد چوشخص مار گزیده به خویش می پیچد شرار زهر و غم هجر بر جگر دارد شمیم غم به سماوات می برد با خود اگر نسیم ز خاکش غبار بر دارد هنوز گرم مناجات با خداونداست هنوز در نفسش گرمی و شرر دارد میان حجره ی غربت، در اوج تنهایی ز رازهای دل او خدا خبر دارد گهی به زیر لبش می زند صدا،پسرم بیا دمی که پدر نیت سفر دارد به یاد ناله ی مادر دراین میان پیداست که خاطرات غریبی ز پشت در دارد سزاست گر که بگویم ز ماتمش ، زهرا کنار بستر او دست بر کمر دارد گهی به سوی مدینه دلش کند پرواز گهی به مقتل کرب وبلا نظر دارد هنوز شیعه «وفایی» دراین مصیبت ها دلی ز آتش اندوه ، شعله ور دارد
از منزلتت فقط خدا آگاه است راهی‌که به‌تو ختم‌نشد، بی‌راهه‌ست در زاویه‌ی عرش خدا با خط نور مکتوب؛ «مُحَمَّداً رَسول‌الله» است با این که پیمبری برازنده‌ی توست از این‌همه شرم، شرم شرمنده‌ی توست ما گرد و غبار خاک پایت هستیم وقتی که یکی مثل علی بنده‌ی توست تا لحظه‌ی آخرت از ایمان گفتی از عترت اهل‌بیت و قرآن گفتی می‌خواستی از فضل علی بنویسی لعنت‌به‌کسی که‌گفت؛ هذیان گفتی شرمنده نمی‌شوند فردا از تو؟ چون از همه دم زدند، الّا از تو این قوم ستم‌کار مگر نشنیدند «لااَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجرا» از تو؟ کامل شده چون رسالت پیغمبر واجب شده پس اجابت پیغمبر اما همه‌ی مصائب اهل‌البیت آغاز شد از شهادت پیغمبر... سرچشمه‌ی فیض ازلی را کشتند آن‌روز که مفهوم «ولی» را کشتند بعد از تو و با داغ تو، روزی صدبار این قوم جفاکار علی را کشتند در شعله گرفتار؛ صدا زد اَبتا با آه شرربار صدا زد؛ اَبَتا برخیز رسول حق که ریحانه‌ی تو بین در و دیوار صدا زد؛ ابتا رفتی و کشیدیم از این داغ چه‌ها خشکید پس از تو باغ‌ها، باغچه‌ها گشتند تمام عترتت خانه‌نشین قرآن تو مانده گوشه‌ی طاقچه‌ها در خیبر و در بدر و در احزاب و حنین شد ورد زبان تو حدیث ثقلین در غربت خانه جان سپرده‌ست؛ حسن در گوشه‌ی قتلگاه افتاده؛ حسین روزی شب تیره را سحر می‌آید عمر غم روزگار سر می‌آید رفتی و جهان همیشه کم داشت تورا این‌بار محمدی دگر می‌آید
نَسِیمِ قُدسی یِکی گُذر کُن بِه بارگاهی که لَرزَد آنجا خَلیل را دَست، ذَبیح را دِل، مَسیح را لَب، کَلِیم را پا نَخُست نَعلِین زِ پای بَر‌کَن سِپَس قَدَم نِه بِه طُورِ اِیمَن که دَر فَضایَش زِ صِیحِهء لَن فِتادِه بِیهُوش هِزار مُوسی زِ آستانَش مَلایِک و رُوح رَساندِه بَر عَرش صَدای سَبّوح بِه خاکِ راهَش چُو شاةِ مَذبُوح رُسُل بِه ذِلَّت هَمی جَبِین‌سا نَسِیمِ جَنّت وَزان زِ کُویَش شَرابِ تَسنِیم رَوان زِ جُویَش حَیاتِ جاوِید دَمِیدِه بُویَش بِه جِسمِ غِلمان بِه جان حُورا فَلک بِه گردِش پِیّ طَوافَش مَلک بِه نازَش زِ اِعتِکافَش زِ سَر بُلندِی نَدیدِه قافَش صَدای سِیمُرغ نَوای عُنقا مِهین مَطافِ شَهِ خُراسان اَمینِ نامُوس ضَمینِ عُصیان سَلیلِ اَحمَد خَلِیلِ رَحمن عَلی عالی وَلیّ والا بِگُو که دَر آرِزُویَت کُنَد زِ هَر گُل سُراغِ بُویَت مَگر فِشانَد پَری بِه کُویَت چُو مُرِغِ جَنّت بِه شاخِ طوبی
ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود جگری در حصار سَم‌ها بود ناله ی او به آه بند شده دادِ انگورها بلند شده هرچه را خورده بود ، پس می زد من بمیرم! نفس‌نفس می زد هی نشست و بلند شد در راه تا زمین خورد گفت: وا اُمّاه! خاتمِ عشق بی نگین افتاد با سر و صورتش ، زمین افتاد در دل شیعه ها شرر انداخت با عبایی که روی سر انداخت سینه ی او مسیر سوختن است اثر زهر ، تشنه‌لب شدن است لااقل داده اند تسکینش پسرش آمده به بالینش این غریبی که سخت ، بی‌حال است کُنج حجره به یاد گودال است یاد آن تشنه‌ای که عریان شد بدنش پایمال اسبان شد باز هم شکر پا نخورده تنش نوک نیزه نرفته در دهنش قدرِ یک نصفه روز پیر نشد شیرخوارش ذبیحِ تیر نشد پای قاتل در آستانش نیست زجر دنبال دخترانش نیست همسرش این همه عذاب نداشت خواهرش غصه ی حجاب نداشت اهل بیتش ندیده بددهنی وسط بزم مِی نرفته زنی
دل رمیده ی من را ببین و احیا کن بیا و گوشه چشمی به حال رسوا کن قبول کن ز ره مرحمت کم من را دوماه نوکریم را بیا و امضا کن
زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست احضار اجباری شدن درد کمی نیست با پاره ی جان رسول الله بد کرد مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد بابا ندارد طاقت دوری فرزند آقایمان را از جوادش دور کردند قسمت نشد با چشم سر بابا ببیند در رخت دامادی جوادش را ببیند دور از وطن حالا غریب افتاده در طوس در چنگ شمری نانجیب افتاده در طوس چشمی به در دارد نگاهی سمت جاده دلواپس و دلتنگ روی خانواده جز روضه ی گودال روی لب ندارد این هم حسینی که دگر زینب ندارد از بی کسی او دل زهرا بگیرد باید غلامی دست آقا را بگیرد از بین حجره جمع کرده فرش ها را دارد به خاطر ماجرای کربلا را با نام و یاد کربلا بر خود بپیچد از درد روی خاک ها بر خود بپیچد با ناله مادر را صدا زد مثل جدش در بین حجره دست و پا زد مثل جدش وقتی شبیه جد خود خدالتریب است یعنی غریب بن غریب بن غریب است از مرو تا مروه برایش گریه کردند مردم برای روضه هایش گریه کردند از بخت بد حالی شبیه محتضر داشت اما سر او را جواد از خاک برداشت سم را نمی دانم چه ها با آن بدن کرد اما جواد اهل بیت او را کفن کرد اهل سناباد آب غسلش را می آورد محض رضای حضرت زهرا می آورد مهریه ی زن های نوغان خرج او شد تابوتش از باران گل خوش عطر و بو شد جدش ولی با ضربه ی پا پشت و رو شد سرنیزه ای بر پهلوی جدش فرو شد ای وای از جدش که زیر دست و پا رفت تا کوفه خون تازه ای با نعل ها رفت
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو نه ما فقط ...همه ی کائنات سینه زدند در این دوماه شب و روز پای پرچم تو در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید چه مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز.. چگونه جان نسپردیم در محرم تو □ هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد... چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو دوباره ماه غم تو تمام شد اما چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو