eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام این هفتمین شب است که هیأت قیامت است امشب مسیر روضه به سمت خجالت است داغ عطش گرفته رمق از گلویمان امشب به آب گو رود از روبه رویمان امشب تمام روضه شده آب آب آب خون گریه میکنیم برای غم رباب "کار جنون ما به تماشا کشیده است" ای اهل روضه ها شب هفتم رسیده است امشب برای تعزیه کودک بیاورید تصویر تیر و حنجر کوچک بیاورید تا بیشتر به قلب شما غم بیاورم ناچارم اسم حرمله را هم بیاورم امشب دخیل بسته ی یک گاهواره ایم خون گریه های حنجره ای پاره پاره ایم لطمه زنان مقتل یک شاهزاده ایم انگار روبه روی حرم ایستاده ایم وقتی که دید نیست دگر راه چاره ای گل کرد روی دست پدر ماه پاره ای فرمود این پسر نفسم نور دیده است کار گلوی او به تلظی کشیده است چشمان تنگ کوفه از این داغ تر نشد مُنُّو عَلَیَّ گفت حسین و خبر نشد مولا اشاره کرد به خشکیده روی او برقی زد از سپیدی زیر گلوی او دشمن مجال یک کلمه بیشتر نداد جز با سه شعبه تیر جواب پدر نداد خشکیده بود چونکه گلو زودتر شکست قلب پدر شبیه گلوی پسر شکست هر شعبه ای به یک طرف حنجرش نشست انگار تیر بر جگر مادرش نشست با چشم اشکبار و دل خون و نا امید آهسته تیر از گلوی نازکش کشید
========================== این طفل زبان بسته ی من خواب ندارد از تشنگی اش در بغلم تاب ندارد گفتم که از آن مشک عمو قطره ی آبی گفتند که شرمنده عمو آب ندارد یک مشک تهی، تشنگی و گریه طفلی دیگر چه کنم قافله میراب ندارد بُرد آن شه دین زیر عبا کودک خود را دیدند که تنها شده اصحاب ندارد گفتند عجب! چیست که بردست حسین است رخشندگی اش را رخ مهتاب ندارد در دفتر خود یک مه دیگر بنویسید اینگونه مهی جز خود ارباب ندارد از بین همه حرمله گویا پیِ کاریست اینجا چه بگویم که دلم تاب ندارد یک تیر سه پر، حنجر نازک، چه سکوتی گفتند که شاید دلِ پرتاب ندارد آن سنگ دل اما به دل زاده ی زهرا زخمی زده که زخمه و مضراب ندارد با کوچکیِ دست، همین غنچه ی پرپر وا کرده هزاران گره، اعجاب ندارد سالک هم از او حاجت خود را طلبیده زیرا که به دل جز غم احباب ندارد شاعر:
(ع) در کنارِ قبرِ تو ماندم به تنهایی علی.. در خیالم ساختم تصویرِ زیبایی علی.. مرقدِ ششگوشه را کعبه تصوّر می کنم محورِ این قبله ای از بس معلّا یی علی شیرخواره بودی و آبت ندادند کوفیان حال روی سینه و دستانِ بابایی علی.. کودکِ دلبندِ من!،دلتنگِ چشمانت شدم در کجایی تا بگویم باز لالایی علی.. (در نبودِ تو ندارم ذرّه ای تاب و قرار) (دستهایم را تکان دادم بدون اختیار) آرزوهای زیادی داشتم امّا چه شد؟ خواستم پیشم بمانی کودکِ زیبا چه شد؟ سینه ام خشکیده بود و از عطش پرپر زدی خاطرم آمد کنارِ نهری از دریا چه شد؟ برد..سیرابت کند حتّی به قصدِ رو زدن از میانِ خیمه دیدم زحمتِ آقا چه شد بشکند دستانِ پر روز و توانِ حرمله.. وای بر من!حاصلِ تیر و کمان جانا چه شد؟ (یک سه شعبه ذبح کردت روی دستانِ پدر) (یک سه شعبه ریخت بدجوری بهم جانِ پدر) پشتِ خیمه مرقدت بود و زیارت داشتم در بیانِ گفتگوهایم..صداقت داشتم.. جرعه ای..بعدِ از تو آبی خوردم و سنگین شدم شیر جاری شد..ولی حسّ ِ خسارت داشتم بعد از آن دنبالت افتادم به پای نیزه ها در نگاهِ خلق..تصویرِ حقارت داشتم بارها از دستِ این و آن گرفتم راسِ تو در دفاع از حنجرت خیلی جسارت داشتم (بارها افتادی از نیزه به زیرِ دست و پا) (بارها از دور گفتم بینِ آغوشم بیا..) اربعین است و پس از این ساکنِ اینجا شدم در کنارِ مرقدِ بابای تو احیا شدم روزها را گریه خواهم کرد زیرِ آفتاب من به این نیّت در این وادی چنان دریا شدم از تو یک گهواره مانده..مادرت را می کُشد با همین گهواره خیلی غرقِ در رویا شدم تازه می فهمم غمِ مادر بزرگت را علی.. تازه جانِ من!!..شبیهِ حضرت زهرا شدم (می دهم این روضه ای شیرخواره خاتمه) (می زنم لطمه بیادِ محسن ابن فاطمه )
با آن صدای خسته و اشک مثالی اش گردیده باز همدم طفل خیالی اش این روضه زنانه جگر پاره میکند دارد رباب صحبت گهواره میکند یادش بخیر قِل زدن و خنده کردنت یادش بخیر بوسه پیوسته بر تنت وقتش رسیده بود که دندان در آوری با خنده ات از این دلم ای جان در آوری یادش بخیر موقع قنداقه بستنت یادش بخیر دفعه اول نشستنت میخواستم که شانه زنم تازه موی تو مادر صدا زنیم و بیایم به سوی تو همواره بود در بغلم جای خواب تو طاقت نداشتم به خدا اضطراب تو بابا که میرسید لبت بود و بوسه هاش یادش بخیر بال و پری می زدی براش گفتم که راه میروی و ذوق من بپاست افسوس,روزگار برایم چنین نخواست تنها رباب را فقط این غصه کرده پیر با تیر کی گرفته کجا کودکی ز شیر حالا فقط خیال تو مانده برای من یاد لبت شده سبب گریه های من مظلومِ بی دفاع من ای طفل بی زبان جای تو هست در بغل من نه بر سنان تو رفتی و سپردمت ای غنچه بر خدا شش ماهه ام فدای سرت روی نیزه ها
تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب رو زد اما روی اورا برزمین انداختند بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب حرمله زانو گرفت و زانوی آقا خمید تیر دربین کمان جاشد نگاهی رفت عقب صید را شش ماهگی راحت شکارش میکنند پرت شد قلاب تا!لبهای ماهی رفت عقب حجم تیر و یک گلوی نازک اصلا جور نیست گردن افتاده اش خواهی نخواهی رفت عقب یک پدر بود و سری بر پوست آویزان شده گاه گاهی پیش آمد گاه گاهی رفت عقب قطعه ای را پشت خیمه وقف اصغر کرد و بعد کند با خنجر برایش سرپناهی رفت عقب
رباب لشگر خود را به دست اقا داد خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب علی بهانه گرفت جای آب تیر آمد سفید شد همان لحظه تار موی رباب غروب روز دهم بعد عصر عاشورا کسی نبود نباشد به جست و جوی رباب تمام نفرتم از خنده های حرمله بود همان که قهقهه میزد به های و هوی رباب خدا کند که نباشد سر علی اصغر سری ز نیزه زمین خورد پیش روی رباب  
(ع) در اصل، تیر قلب پدر را هدف گرفت گرچه گلوی خشک پسر را هدف گرفت مُنّو علی الغریب، جگرسوز شد گلم آبش نداد بلکه جگر را هدف گرفت دست حسین زیر گلوی علی نشست تیری رسید، زیر و زِبَر را هدف گرفت تیری که ظهر سینه خورشید را شکافت در علقمه هلال قمر را هدف گرفت سر درد داشت مادر غم پرورش، رباب از آن زمان که حرمله سر را هدف گرفت بعد از علی، سکینه دگر قدکمان شده اینبار تیر، قدّ و کمر را هدف گرفت اصغر چقدر مثل عمو محسنش شده، آن روز در مدینه که در را هدف گرفت؟ تیر سه شعبه قصه ی ما را تمام کرد در اصل تیر قلب پدر را هدف گرفت  
درعرش خدای حی داور مکتوب شدست با خط زر شد دین خدا رهین ارباب شد کرببلا رهین اصغر نوزاد ولی بزرگ تاریخ شش ماهه ولی حسین دیگر هرچند که کوچک ست دستش صدها گره وا کند به محشر در آل علی همه بزرگ اند مانند علیِ اکبر اکبر! در قافله ی حسین خورشید بر خیمه گه رباب محور اول ز همه قیام کرده هرچند رسیده است آخر یک خطبه بدون حرف خوانده شرحش بشود هزار منبر تا دید غریبی پدر را افتاد ز گاهواره با سر خشکی لبش عزای زینب بدخوابی او بلای مادر امروز ولی به دست بابا با دیده ی تر زده به لشگر برخواسته حرمله به قصد پاشیدن حنجر کبوتر کس دیده مگرکه دست گلچین نیزه بزند به سیب نوبر یارب چه کند حسین حالا تیرست به قد او برابر اوضاع سر از گلوش بدتر اوضاع گلو ز سینه بدتر قنداق مزاحم پرش شد تاکه بزند دوباره پرپر سر ذبح شدست گوش تا گوش این تیر نبود بود خنجر مانده وسط رباب و لشگر ای وای بحال مرد مضطر گفتند حسین رفته آن پشت پنهان بکند به خاک گوهر ای کاش که تا ابد نیاید مردی بشود خجل ز همسر..  
  قرار شد برود کار بوتراب کند فرات را سر بدخواه خود خراب کند قرار شد برود با لب ترک ترکش هزار حرمله را از خجالت آب کند امیدوار به این است مادر اصغر قرار نیست کسی طفل را جواب کند سه شعبه ای به دوراهی رسیده و باید میان کودک و باباش انتخاب کند چه انتخاب که با کشتن پسر ، بابا برای دادن جان خودش شتاب کند سه شعبه از گلوی او بزرگتر باشد کسی بیاید و این غصه را حساب کند نشسست حرمله در صدر کاخ با لبخند بدا به حالش اگر شکوه ای رباب کند  
علی علیست برادر! چه فرق اصغر و اکبر چه شیرخواره که شیرِ خداست از همه منظر عقیق سرخ ولا را پدر گرفته به چنبر قدش به زینت دوشِ نبی شده ست برابر ز شیرخوارگی اش پا نهاده است فراتر بزرگ بود و برایش رکاب عرش، محقر که در قواره ی فهمش نبود جامه ی باور بزرگ بود چو قرآن به روی دست پیمبر بزرگ بود تو گویی علی مقابل خیبر بزرگ بود و به دستش چراغِ خفتنِ اختر ملک خمیده نبندد به گاهواره ی او پر چنان بزرگ که خونش از آسمان برود سر سه شعبه چون سه خلیفه حسود بود و مکدر! بگو که خصم بداند حسین با علی اصغر زمین کرب و بلا را غدیر میکند آخر نیافت مرد دریغا میان آنهمه لشکر پس آب خواست که بیعت به آب بود میسر! امیر نطق که آندم نشسته بود به منبر به غیر خون گلویش نخواند خطبه ی دیگر اگر چه بود سه شعبه پی جدایی آن سر به نص لحمک لحمی یکی شدند دو پیکر
نشستم پیش ِ گهواره دلم آشوبه، پُر درده عزیزم رفته با، باباش بشه سیراب و برگرده دلم رفته به دنبالش که وابسته م بهِش خیلی خدایا زود برگرده شدم دلواپسِش خیلی میاد خنده رویِ لبهاش صداش می پیچه توو گوشم صحیح و سالم و سیراب میاد الان توو آغوشم گلم روو دستایِ باباش شده سرحال و رفته خواب شده ساکت صدا-گریه ش بهش دادن گمونم آب نمیدونم چرا داره تو چشماش اشکِ لبریزی پریشونه چرا زینب(س)؟! بهم میخواد بگه چیزی میرم پایِ درِ خیمه عجب حالِ دلم زاره خدا رو شکر هستیم و حسینم(ع) داره میاره گمونم تویِ آغوشِش براش یه سایه بون ساخته نیفته تا بهش آفتاب عَباش و روو سر انداخته نمیدونم چرا پاهاش نداره قدرتِ رفتن تعلُّل میکنه داره حسینم(ع) واسه برگشتن شده نزدیکتر اما بمیرم! داده قربونی همه هستیم و می‌بینم تویِ قنداقهٔ خونی هنوزم تشنه و خشکه لبایِ شیرخوارِ من گلوش و بُرده ضربِ تیر سرش افتاده روو گردن به هم ریخته چقد موهاش چقد شعله وَرِه آهم دیگه بسته شده با خون چشایِ خیس ِ شیش-ماهه م دلم آتیشه! می بینم سرش روو نیزه رفته؛ وای حلالم کن...برو...مادر خداحافظ...علی(ع) لای لای!
بسم الله الرحمن الرحیم مثل آن ماهی که توی آب بازی می کند طفل هم در دامن ارباب بازی می کند انعکاس چهره ی عباس در چشم علی ست ماه دارد در شب مهتاب بازی می کند گاه درآغوش گرم عمه درخواب ست وگاه روی دستان برادر تاب بازی می کند قاتلش را طفلکی هم بازی خود فرض کرد بچه ماهی گاه با قلاب بازی می کند مرد تیرانداز تا حال پدر را بد کند با کمانش موقع پرتاب بازی می کند آن‌طرف تر با غرور ساقی اهل حرم در کنار رودخانه ، آب بازی می کند باخودش می گفت اگر که آب بردم اصغرش هم ازآن می نوشد و هم آب بازی می کند عاقبت حسرت به دل شد مادرش اما ندید که اتاقش را پر از اسباب بازی می‌ کند
بسم الله الرحمن الرحیم نشست روبرویش روی خاک زانو زد حسین بابت یک جرعه آب تا رو زد علی ست وارد میدان شده بدیهی بود به قصد کشتن او با تمام نیرو زد صدای زوزه ی تیری بلند شد بعدش ستاره در بغل آفتاب سوسو زد تمام دلخوشی اش بعد بچه گهواره ست رباب آمد و آخر به حرمله رو زد سه شعبه ای به گلو و سه شعبه ای را هم کنار علقمه آورد و زیر ابرو زد مسیر روضه ببخشید اگر عوض گردید یکی لگد به در و در لگد به پهلو زد به محض اینکه شلوغی کوچه را حس کرد رسید و ضرب غلافي به روی بازو زد
دیدنِ دشمن و روی تو ندیدن سخت است جای انگشتِ پدره تیر مکیدن سخت است خواب بودی و تو را بوسه زدم  امّا زد ناگهان بی نفَس از خواب پریدن سخت است جانِ تو سخت‌ترین کارِ جهان آسان است پیشّ یک مادرِ بی شیر رسیدن سخت است دست بر تیر زنم حنجرِ تُردت ریزد تیر از حنجرِ خشکیده کشیدن سخت است رو زدم ، رو زدم و رو زدم و رو ، اما عوض‌اش خنده‌ی این قوم شنیدن سخت است بر رویم خونِ تو پاشید و زمین هم نچکید در عوض تا حرم از شرم چکیدن سخت است روی تو سنگِ لحد چیدم و عمداً گفتم : طفل را از زیر این خاک کشیدن سخت است لااقل قافله‌ ، ای‌کاش که آرام رود پا برهنه عقب بچه دویدن سخت است * * از تکانهای عبا حرمله فهمید چه شد نفسِ آخر خود را نکشیدن سخت است این زبان بسته نشد آب بگوید ، نامرد آب با لب زدنِ خود طلبیدن سخت است
ن ========================== بنویسید که اینگونه شده سرگشته یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند پدر پیر خجالت‌زده مضطر گشته نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش دیده‌ی لشگر کوفه به خدا، تر گشته آب می‌داد و نمی‌داد چه فرقی می‌کرد؟! رفتنی بود دگر غنچه‌ی پرپر گشته آب می‌خواست اگر، خواست هدایت بشوند پاسخ خواستنش خنده‌ی لشگر گشته به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت داغ این طفل ولی چند برابر گشته آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد حرمله از همه انگار که بهتر گشته... شاعر:
تا که در خاک نَلرزد بدن کودک ها شده آغوش پدر ها وطن کودک ها شد حسینی بدنت با کفن قنداقه تیر تابوتِ تو شد ای حَسن کودک ها ای بسوزد پدر تیر سه شعبه پس از آن باب شد بر سر نی دوختن کودک ها شد ممسوس چنان جسم تو در ذات حسین که شدی مثل پدر بی کفن کودک ها بشود تیز صدا و برسد تا خیمه... تیر وقتی بدود در سخن کودک ها دست و پایی زد و با مادر خود کرد وداع علی اصغر به زبان بدن کودک ها
نیزه ها روی تنت می رقصند همه روی بدنت می رقصند دشنه ها با لبه ی تیز شده بر لب و بر دهنت می رقصند اسب ها یک به یک از هر سویی به رویِ پیرهنت می رقصند نعل ها چون جگرت داغ شدند در پی ِ سوختنت می ر قصند بدنت را چه به هم ریخته اند بِه به هم ریختنت می رقصند بنگر آن سو همه بر گریه ی این پدر بی کفنت می رقصند دشمنانم به من و صحنه ی این روضه ی دلشکنت می رقصند عده ای بر غم من کف زده و عده ای بر محنت می رقصند لخته خون های دهانت پسرم آه، وقت سخنت می رقصند با سخن گفتن تو گل های سرخِ دشت و دمنت می رقصند یا علی، یا وَلَدی یا وَلَدی تو خودت کشتن من را بلدی شاعر : امیر عظیمی حضرت علی اکبر (ع) روضه
شور و شوقم را ببین، یاور نمیخواهی عمو؟ اکبری یک ذرّه کوچکتر نمیخواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمیخواهی عمو؟ چهره ی زهرائیم زیباست امّا یک رجز روز آخر با دم حیدر نمیخواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمیخواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمیخواهی عمو؟ پیکرم شاید که پای اسبها را خسته کرد یک فدایی این دم آخر نمیخواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیه ای پرپر نمیخواهی عمو؟ قاسم صرافان قاسم ابن الحسن (ع) روضه
شوریده‌سر در بین سرها سر برآوردی رفتی به میدان، کفر لشکر را در آوردی  چشم انتظار پاسخ هل من معینش بود تو انتظار سخت بابا را سر آوردی باب الحوائج بودنت را خوب ثابت کرد آن حاجتی که از امام خود برآوردی یاریِ بابا را در آن باران تیر و تیغ آه ای لبِ خشکیده حلقومِ تر آوردی طوفان به پا شد، لشکر دشمن به خود لرزید با خود به میدان تا که نام حیدر آوردی وقتی که دیدی بین خنجرها امامت را فریاد مظلومیتش را حنجر آوردی تیری رها شد... تا سپر باشی به مولایت آه ای کبوتر بچه! بال و پر در آوردی ** ای باغبان! آخر چه حالی داشتی وقتی نشکفته بردی غنچه‌ات را، پرپر آوردی؟!
ننوشتید زمین‌ها همه حاصلخیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله» حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟! چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر... دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر» در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش‌ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی پسرم می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام
نمی‌رسد به مقامات تو گمان کسی نبوده لایق توصیف تو، بیان کسی به هیبت تو یقیناً به طور جلوه کند خدا اگر که خودش را دهد نشان کسی به آستان گلویت دخیل می‌بندد اگر که کارد رسیده به استخوان کسی علی‌تر از همه اوقات می‌شوی امروز شده‌ست نغمه‌ی لالایی‌ات اذان کسی برای اینکه به "نورِ" تو سر به راه شوند به ناکسان زده رو، قلبِ مهربان کسی رسیده بر عتباتِ لبِ تو هُرمِ عطش رسیده بر لب خشکیده‌ی تو جانِ کسی به جز حسین که جان داده با تلظّیِ تو نبود صبر در این امتحان توان کسی بهشت، روضه‌ی تو گشته گوش تا گوشش سه‌شعبه آمده بی اذن در جنانِ کسی به آسمان دم مظلوم می‌دهد پدرت که خون حنجره‌ات هست نوحه‌خوان کسی پی غنیمتِ قتل تو آسمان و زمین تنت از آنِ کسی و سرت از آنِ کسی رباب بعد تو دیگر به زیر سایه نرفت به روی نیزه سر توست، سایه‌بان کسی حجت‌الاسلام
وقتی به هم لب‌های طفل محتضر می‌خورد بر قلب مادر تیر نه، که نیشتر می‌خورد در روضه‌هایش آمده مثل علی اکبر او آب از تسنیم لب‌های پدر می‌خورد یاقوت لب‌های علی‌اصغر ترک برداشت یاد لب او، آب هم خون جگر می‌خورد این شیرخواره مثل شیر نر رجز می‌خواند دشمن "شکست" از تشنه‌کامی بی سپر می‌خورد شاهی سخن گفت و سپاهی هلهله کردند خیلی به کوه غیرت شهزاده بر می‌خورد بی شک شفیع برزخ و دنیا و محشر اوست از این جهت بر نای او تیر سه پر می‌خورد هرگز نمی‌بخشید حلق خویش را تا حشر تیر سه پر بر قلب بابایش اگر می‌خورد داده سلامی بر لب خشکیده‌ی بابا از تیرهای آبدیده هر قَدَر می‌خورد گهواره‌ی او خاک بود و بعد شد نیزه زیرا که روی نیزه تاب بیشتر می‌خورد حجت‌الاسلام
شبیه هاجرِ دنبالِ آب، باگریه دوید در دل صحرا رباب باگریه برای مادر اصغر در آسمان، آن‌روز نشست، روضه گرفت، آفتاب باگریه به یاد گریه‌ی طفل رباب، ساقی شد... کنار علقمه از غصّه، آب، باگریه شبیه عاشق دلتنگ، تیر از چلّه دوید سمت علی باشتاب، باگریه به‌گریه گفت: که سیراب شد علی‌اصغر؟ حسین داد به‌زینب جواب؛ باگریه... حسین گفت: علی‌جانْ خدانگهدارت! رباب گفت: عزیزم بخواب...، باگریه برای داغ دل مادر علی‌اصغر دل زمین و زمان شد کباب باگریه به روی حنجر او فتح باب شد با تیر اگر چه بسته شد آخر کتاب باگریه دلی که سوخت به یاد گلوی نازک او به روسیاهی خود زد نقاب باگریه
. علیه السلام نمی رسد به مقامات تو گمان کسی نبوده لایق توصیف تو بیان کسی به هیبت تو یقیناً به طور جلوه کند خدا اگر که خودش را دهد نشان کسی به آستان گلویت دخیل می بندد اگر که کارد رسیده به استخوان کسی علی تر از همه اوقات می شوی امروز شده است نغمه لالایی ات اذان کسی برای اینکه به نور تو سر به راه شوند به ناکسان زده رو، قلب مهربان کسی رسیده بر عتبات لب تو هُرم عطش رسیده بر لب خشکیده تو جان کسی به جز حسین که جان داده با تلظی تو نبود صبر در این امتحان توان کسی بهشت، روضه ی تو گشته گوش تا گوشش سه شعبه آمده بی اذن در جنان کسی به آسمان دم مظلوم می‌دهد پدرت که خون حنجره ات هست نوحه خوان کسی پی غنیمت قتل تو آسمان و زمین تنت از آن کسی و سرت از آن کسی رباب بعد تو دیگر به زیر سایه نرفت به روی نیزه سر توست سایه بان کسی .
علیه السلام وقتی به هم لب های طفل محتضر می خورد بر قلب مادر تیر نه، که نیشتر میخورد در روضه هایش آمده مثل علی اکبر او آب از تسنیم لبهای پدر میخورد یاقوت لبهای علی اصغر ترک برداشت یاد لب او، آب هم خون جگر میخورد این شیرخواره مثل شیر نر رجز میخواند دشمن شکست از تشنه کامی بی سپر می خورد شاهی سخن گفت و سپاهی هلهله کردند خیلی به کوه غیرت شهزاده بر میخورد بی شک شفیع برزخ و دنیا و محشر اوست از این جهت بر نای او تیر سه پر می خورد هرگز نمی بخشید حلق خویش را تا حشر تیر سه پر بر قلب بابایش اگر میخورد داده سلامی بر لب خشکیده بابا از تیرهای آبدیده هر قدر میخورد گهواره او خاک بود و بعد شد نیزه زیرا که روی نیزه تاب بیشتر میخورد .
. ز ابر خیمه، اگر ماه روی باب ببینم به روی خود ز سوی دوست، فتح باب ببینم بیا که منتظرم تا بَری به بزم وصالم چو ذره، خویش در آغوش آفتاب ببینم سپید اگر شده مویت ز داغ سرخ جوانان ز خون حنجر خود خواهمش خضاب ببینم بگو - به خواب، که آید به چشم من بنشیند مگر که خواب روم بلکه خوابِ آب ببینم ولی چه سود، که کارم عطش رسانده به جایی که بُرده خواب، مگر خواب را به خواب ببینم اگر چه تشنه ام اما ز قحط آب ننالم که پُر ز آبِ بصر، دامن رباب ببینم خوش آنکه خیمه زنم زین تراب تیره فراتر به خُلد رو کنم و روی بوتراب ببینم حاج علی انسانی .
. سلام بر حسین علیه السلام ای شهید ره دین یا حسین بن علی کشته ی راه یقین یا حسین بن علی بوی تو بوی جنان روی تو نقش زمان سوی تو چشم زمین یا حسین بن علی نور تو نور فلق چشم تو چشمه ی حق خون تو نقش جبین یا حسین بن علی با تو مهتاب نشان با تو خورشید عیان با تو آئينه قرین یا حسین بن علی ای شه کرب و بلا از تو دارد همه جا خاتم عشق نگین یا حسین بن علی خون تو خون خدا جاری آب بقا حنجرت تشنه ترین یا حسین بن علی ای خدا یاور تو جلوه ی باور تو همه چون نور مُبین یا حسین بن علی مرد آزاده ی حق نور دلداده ی حق نهضتت غرق طنین یا حسین بن علی ای عیان غربت تو آید از تربت تو عطر فردوس برین یا حسین بن علی دیده از داغ تو خون سینه لبریز جنون دل ز داغ تو غمین یا حسین بن علی ای که در وادی غم در خزان خیز ستم مانده بی یار و معین یا حسین بن علی عاشق خونجگرت در غم شعله ورت دارد آوای حزین یا حسین بن علی «یاسر» از داغ حرم غرق در گریه ی غم اشک او را تو ببین یا حسین بن علی محمود تاری «یاسر» .
. در وادی عشق و جنون ای جهان آئينه دار روی ماهت یا حسین کربلایی کن مرا با یک نگاهت یا حسین هم دو چشمت آفتاب محشر خونین دلان هم چراغ آسمانها روی ماهت یا حسین ای حریمت مرکز امن و امان عاشقان آمدم بشکسته دل من در پناهت یا حسین چون غلامانت رساندم خویش را در کربلا تا بگیرم جایگاهی در سپاهت یا حسین در کنار مرقدت خود را بهشتی دیده ام ای بهشت بی قرینم بارگاهت یا حسین با خدای خویش بودی در مناجات و دعا اُنس دارد آسمان با اشک و آهت یا حسین عشق را فریاد کردی روز عاشورا ولی غرقِ در خون شد گلوی دادخواهت یا حسین کم گناهی نیست احیای حقیقت در جهان حق طلب بودی همین بوده گناهت یا حسین از عطش می سوخت قلب نازنینت، زآن سبب می زند آتش به جان‌ها قتلگاهت یا حسین «یاسرم» روییده ام در وادی عشق و جنون این منم گلگون ترین مِهرِ گیاهت یا حسین حاج محمود تاری «یاسر» .
. به روشنایی نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت «الم اعهد الیکم یا بنی آدم» برایم خواند از آن عهدی که آدم بست - آن پیمان - برایم گفت برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق می‌زد به یاد نوح بود، از کشتی و طوفان برایم گفت به ابراهیم و موسی و به اِل‌یاسین سلامی کرد به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت «محبت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک» زمین را زیر و رو کرد، از غم پنهان برایم گفت سپس «ان الذین آمنوا» را بر زبان آورد نگاهی سوی مولا کرد، از ایمان برایم گفت مرا خوف و رجای حرف‌هایش جذب خود می‌کرد که آیه آیه از تکویر و الرحمان برایم گفت هزار و چندصد سال است در دل حرف ها دارد شکایت کرد و از عصیان و از نسیان برایم گفت سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالم را سراپا گوش بودم آنچه را برایم گفت
زره پوشیده از قنداقه، بی‌شمشیر می‌آید شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می‌آید به روی دست بابا آسمان‌ها را نشان كرده چقدر آبی به این چشمان بی‌تقصیر می‌آید! زبانش كودكانه‌ست و نمی‌فهمم چه می‌گوید ولی می‌خوانم از چشمش كه با تكبیر می‌آید به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما نمی‌دانم چرا از دست دنیا سیر می‌آید! جهانی را شفاعت می‌كند با قطرهٔ اشكی كه از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر می‌آید بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟ که با خون دارد از زخم تو بوی شیر می‌آید بخواب ای كودكم، لالا... كه سیرابت كند دشمن بخواب ای كودكم، لالا... كه دارد تیر می‌آید .