eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌مناسبت درگذشت پیرغلام آستان سیدالشهداء (ع) نوای عشق مولا، طیب الله دل بی تاب و شیدا، طیب الله و حالا بعد عمری روضه خوانی بگوید بر تو زهرا: طیب الله ✍
ای سایه ی روی سرم آقای نیزه بر دامنم ای کاش بودی جای نیزه افتاده ام از پا برادر پای نیزه قرآن بخوان برحال من بالای نیزه ما خارجی هستیم این بُهتان شام است قرآن بخوان که راه رفع اتهام است بی تو هزاران داد از دست زمانه دادند مارا ناسزا خانه به خانه خوردیم شلاق و کتک با هر بهانه میسوزد از بس جای ضرب تازیانه انگار آتش بر روی بال و پر ماست زنجیر گردن بند دختر های زهراست وقتی مسیر ما سر بازار افتاد ار روی "ناقه" "صالحی"بیمار افتاد با جسم زخمی و تنی تبدار افتاد پایم ز فرط خستگی ازکار افتاد ازبس دویدم پشت این سرها برادر یک شهر دشمن بود و من تنها برادر بر خارها رفتیم چون ناچار بودیم در چشم این مردم برادر خار بودیم شب در خرابه روز در بازار بودیم هر لحظه زیر هجمه ی آزار بودیم ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده سیلی نخورده فاطمه زاده نمانده دیدیم در این شام یک دنیا مُکافات از کربلا هم بیشتر دارد مُصیبات تو روی نی ناموس تو همراه اَلوات دیدم برادر زاده را گرم مناجات دیدار ما را راهی بازار برده "یا لیتَ اُمی لَم تَلُدنی"شرح کرده سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی هر شب میان خواب بابا را ببینی فردا ولی اورا روی نی ها ببینی دور از تعجب نیست از خود سیر باشی حتی سه ساله هم که هستی پیر باشی
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن تازیانه بافته بر تن لباس خستگی همره جان در بیاید از تنم این پیرهن سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من بعد  از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل بس که از دوری ات  افتاده گره در کار من
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم سرت افتاد و افتادم  روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خورده‌ست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آن‌ها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
دم دروازة ساعات خدا رحم كند به دلِ عمة سادات خدا رحم كند محملم پرده ندارد مددي يا ستّار حاجتم وقت مناجات خدا رحم كند چشم من تار شده ، يا تو به هم ريخته اي گريه دار است ملاقات خدا رحم كند كو علمدار حرم ؟ آبرويم در خطر است وسط اين همه الوات خدا رحم كند سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند به همان خنجر كُنْدي كه تو را زَجْرَت داد مي كند شِمْر مُباهات خدا رحم كند سرت از نيزه زمين خورد دلم ريخت حسين زير پا رفتي ؟ به لبهات ْ خدا رحم كند نيزه نيزه شده از بس گلويِ پارة تو گُم شدي بين جراحات خدا رحم كند به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجي زده اند تا نميرم ز بليّات خدا رحم كند چشم يك شهر به دنبال كنيز است حسين تا كنم حفظ امانات خدا رحم كند چانه مي زد سَرِ گهواره يكي پيش رباب بهر تسكين مصيبات خدا رحم كند
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت دو سه روزی دمِ دروازه معطل بودند پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت کاش شب بود و نمی دید کسی زینب را بین انظار خدایا چقدر سخت گذشت وسط آن همه نامحرمِ بی شرم و حیا سرِ بازار به زنها چقدر سخت گذشت آن یهودیه نگاهش که به سرها افتاد ناسزا گفت به مولا چقدر سخت گذشت هر کسی بغض علی داشت به اکبر میزد پای آن نیزه به لیلا چقدر سخت گذشت دختر آیه تطهیر کجا بزم شراب بیشتر از همه ، آنجا چقدر سخت گذشت سر ببریده درآورد سر از طشت طلا خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت چوب میخورد حسین و لب زینب می سوخت وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
عزای ماه محرم عزای فاطمه است حسین گفتن ما با نوای فاطمه است به خرج مُغرِض و دشمن نرفته و نرود که خرج روضه هرسال پای فاطمه است اگرچه در ته گودال دست و پا میزد بهای سرخی خونش خدای فاطمه است حسین مثل حسن مادریست گریه کنید حسین عاشق اشک گدای فاطمه است اگر صدای علی را شنیدی از زینب فقط صدای رقیه صدای فاطمه است دلم به کرببلا و به اربعین خوش شد هوا هوای نجف یا هوای فاطمه است خدا قبول کُند از همه حسینی ها همیشه پشت سر ما دعای فاطمه است همیشه جمع شده روضه با سلیقه او همیشه گوشه ی هر روضه جای فاطمه است به صورتی که زده بوسه مصطفی، در خورد شروع روضه ی فضه بیای فاطمه است خلاصه پشت در خانه هیزم آوردند خلاصه بیت علی کربلای فاطمه است لگد زدند به طوبا و میوه اش افتاد همین دلالتِ بر انحنای فاطمه است زنی که خورده زمین، مردِ خانه ی علیَ است یلی که خورده زمین مرتضای فاطمه است یکی نبود بگوید محله های شلوغ چه جای آمدن بچه های فاطمه است کجاست فاطمه؟ در شام ازدحام شده عقیله وارد دروازه ی عوام شده  
باید که فقط یوسف زهرا بپسندد مارا چه نیازیست که دنیا بپسندد قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی من راضی ام آنگونه که مولا بپسندد مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد از قافله دوریم ولی کاش از آن دور یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_ _یک بار بیاید به تماشا...بپسندد ما دغدغه داریم که ارباب ببیند ما دغدغه داریم که سقا بپسندد نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم ما آمده ایم اُمّ ابیها بپسندد  بگذار بخندند به این زار زدن ها... می ارزد اگر زینب کبری بپسندد
قلب رو به قبله‌ام را کرد احیا پرچمت ای نفس‌هایم بقربان مسیحا پرچمت هر محرم با هزاران شوق بر تن کرده‌ام رخت مشکی ظاهراً، در باطن امّا پرچمت قامت گردن کشان خم میشود بی اختیار هر کجا که میشود از دور پیدا پرچمت بس که مواج است از چندین خیابان دورتر مانده‌ام دریا به چشمم میخورد یا پرچمت!؟ بر سر خورشیدِ گنبد تا می‌افتد سایه‌اش میشود زیباترین تصویر دنیا پرچمت غبطه خوردن کار خاک و آب و آتش میشود باد وقتی عشق بازی میکند با پرچمت هر فرازی دیده‌ام با خود فرودی داشته‌‌است «هر چه بالا رفت پایین آمد الّا پرچمت» با تو هر کس بود ماند و بی تو هر کس بود رفت هست از روز ازل تا حشر، بالا پرچمت
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است اوکه منبر رفته جدش بر جهاز ناقه ها ناقه‌ای را بی‌جهاز اینبار منبر کرده است چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید گرچه چشمش با سری نیزه‌نشین سر کرده است بر فراز نیزه ها رأس حسین بن علی محض همراهی زینب ترک پیکر کرده است آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست عصمت الله است و قطعا فکر معجر کرده است مرتضای نطق هایش کفر را بیچاره کرد مکرِ کافر را به اذن الله ابتر کرده است بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟ در دل دریای دشمن بی‌محابا ایستاده؟ لرزه می‌افتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده می‌گذارد پای بر فرق شط از دریادلی‌ها وه چه بشکوه و تماشایی‌ست دریا، ایستاده! گر چه زینب زیر بار داغ‌ها از پا نشسته تکیه کرده بر عمود خیمه‌ها، تا ایستاده او که دارد فطرتی نازک‌تر از آیینه حتی در مصاف خصم چون کوهی ز خارا، ایستاده با غریو «ما رأیتُ  فِی البَلا  اِلا جَمیلا» پیش روی آن همه زشتی، چه زیبا ایستاده! از قیام کربلا این درس را آموخت باید: ظلم را نتوان ز پا انداخت، الا ایستاده این پیام تک سوار ظهر عاشوراست یاران: مرگ در فرهنگ ما زیباست، اما ایستاده!
شِکوِه دارم ای برادر از تمام مردمان بر مصیبت های من خون گریه کرده آسمان امنیت دارند اینجا هم مسلمان هم یهود دختر حیدر چرا اینجا نبوده در امان؟! کار دنیا را ببین! من سفره دار عالمم... پیش من انداخته پیرزنی یک تکه نان در مدینه سایه ام را هم ندیده هیچکس می روم حالا میان خولی و شمر و سنان وضع ما را دیده ای از روی نیزه تا به حال؟! مسخره کردند ما را یک به یک، پیر و جوان به اسیران، "خارجی" گفتند؛ "بَر خورده" به من خواهشاً با صوت داوودی خود قرآن بخوان بچه ها اینجا همیشه "سنگ بازی" می کنند من که دیدم دستشان بوده فقط تیر و کمان... ...پس مراقب باش از نیزه نیفتی بر زمین کاش با تو مهربان تر " تا کند " این ساربان وضع لبهای تو بدجوری به هم خورده حسین بس که بوسیده لبانت را، لبان خیزران قدر یکصد سال غم دیدم در این شهر بلا شد بهار عمر من در شام یکباره خزان
خدا کند که جهان رنگ آفتاب بگیرد اگر دل یکی از آل‌بوتراب بگیرد گرفته است دل زینب از زمین و زمانه خوشا دلی که از این درد بی‌حساب بگیرد برای عصمت کبری چگونه فرض کنم که کسی بیاید و از روی او حجاب بگیرد؟ اگرچه داغ همه بر دلش نشست، ولی باز ندیده‌اند که او چشم از رباب بگیرد چه باغبان که به چشمان خود نشسته و دیده که نعل مرکب‌ها از گلش گلاب بگیرد بگو چگونه نگیرد دلش اگر که ببیند به سمت تشت کسی جامی از شراب بگیرد کسی ندیده که لب‌های قاری سر نیزه صله نگیرد و از خیزران جواب بگیرد                                      تمام اهل حرم را سوار کرده و حالا کسی نمانده برای خودش رکاب بگیرد... قسم دهید خدا را به حق زینب کبری به این امید که امر فرج شتاب بگیرد.
به شیعه ابرو داده وجود زینب کبری یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا بگذاشت نماد پنج تن را در وجود زینب کبری حسین از یاد ها می رفت و پرچم ها زمین می خورد نبود از عشق ردی در نبود زینب کبری کسی که هستی اش را داد تا که  معجرش باشد نمی داند قلم حد و حدود زینب کبری شهادت خواستگاه کربلا بود و حسین اما اسارت شد عروج بی فرود زینب کبری اسارت رفت اما معنی اش ذلت نمی باشد اسارت را خدا کرده صعود زینب کبری چه محکم ما رایت الا جمیلا ضربه زد انجا به گوش دشمن کور و حسود زینب کبری چنان کوهی که از طوفان نیاید خم بر ابرویش حرم را تکیه گاه امن بوده زینب کبری طنین خطبه اش را کوفه فهمیده است یعنی چه هراسان شد دل شام از ورود زینب کبری به اشک شرم می شوید به نی خورشید چشمش را ببیند هر زمان چشم کبود زینب کبری
شکر خدا که از ازل آقای ما شدی شکر خدا که نوکری ات شد نصیبِ ما صد مرده زنده میشود از خاکِ مقدمت ای تربتِ مقدس و پاکَت ، طبیبِ ما حُبَّت دلیلِ رفع موانع ز هر دعاست ای پاسخ حقیقی اَمَّن یُجیبِ ما هستی رفیق هرکه ندارد رفیق و یار تنهاترین رفیق  ، حبیبِ غریبِ ما ای بی کفن فتاده به صحرای کربلا خد التریب ، حضرتِ شیب الخضیبِ ما از بین روضه های تو با روضه تنور عمری است رفته است قرار و شکیب ما لطفی کن ای طبیب و به فریاد ما برس در وقت احتضار بزن یک سری به ما
سه روز است آب و غذایی نخوردیم نشستیم و جای کبودی شمردیم سه روز است ما جای خوابی نداریم به جز آستین ها حجابی نداریم دعا کن کسی بین معبر نباشد اگر هست از مردم شر نباشد ببین باز کردند دروازه هارا دعا کن من و  بچه هارا... نگارا! عجب ازدحامی عجب پست هایی عجب لات هایی عجب مست هایی عجب جای تنگی عجب طبل جنگی عجب دستهایی عجب چوب و سنگی دل شام ازینکه اسیریم شاد است دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است بگو نیزه دارت نخندد به دردم قرار است تا کی به کوچه بگردم؟! کسی نیزه میزد به پهلوم در راه.. کسی درمیاورد ادای مرا آه.. امان از اسیری امان از غریبی روی صورتم چنگ زد نانجیبی چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی که من هو شدم بین مشتی یهودی خودت کور کن چشم آن ساربان را خودت لال کن آن زن بد دهان را ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان که رفتیم بازار برده فروشان.. من از دخترانت خجالت کشیدم چگونه بگویم چه حرفی شنیدم
بی تو سرگردانم و یک دردِ جانکاهم حسین(ع) خوب شد که سائلِ این بزم و درگاهم حسین(ع) دستهایم را نگیری میخورم هر آن زمین... راه را گم میکنم! پس باش همراهم حسین(ع) دردسر دارم برایت! من کجا اینجا کجا؟! بینِ خوبانت منِ بیچاره گمراهم حسین(ع) مثلِ حرّ؛ با توبه راهم را به تو کج کرده ام چونکه از آقایی ات بسیار آگاهم حسین(ع) میشوم آب از خجالت با همین چشمانِ خشک رزقِ اشکی لطف کن! ای عشقِ دلخواهم حسین(ع) رد شدم از خطِّ قرمزهایِ بسیاری ولی خط بکش بر اشتباهاتِ خودآگاهم حسین(ع) تا همین لحظه که طی شد با گناهانِ زیاد رحم کن بر باقیِ این عمرِ کوتاهم حسین(ع) از خدا جز تو نمیخواهم کسی را لحظه ای هست عشقت حاجتِ صبح و شبانگاهم حسین(ع) آرزویم هست بیمارِ غمت باشم فقط دردمندم کن! مداوا نه! نمیخواهم حسین(ع) میشود دوزخ گلستان! با شهیدان در بهشت- تا که میگوییم هر شب یکصدا، با هم: حسین(ع) داغت از قلبم شبیه شعله بالا میرود تشنه بودی! آتشی افتاده در آهم حسین(ع) میکُشد آخر مرا که غارتِ انگشترت روضهٔ پیراهنت شد دردِ جانکاهم حسین(ع)!
در حرم سردار ! پس از تو داغ‌ها را دیدیم دست ستم کلاغ‌ها را دیدیم ای شمع دل قبیله! ما در شیراز پرپر شدن چراغ‌ها را دیدیم ✍
به‌مناسبت درگذشت پیرغلام آستان سیدالشهداء (ع) نوای عشق مولا، طیب الله دل بی تاب و شیدا، طیب الله و حالا بعد عمری روضه خوانی بگوید بر تو زهرا: طیب الله ✍
تا از غم تو نداده‌ام جان به دیدن من بیا شتابان تب کرده‌ام از ندیدن تو کم حوصله‌ام ز درد هجران گفتم به همه پدر می‌آید گفتم به همه می‌آیی الآن شأن تو خرابه نیست اما با مجلس می که نیست یکسان من رَخت مناسبی ندارم شرمنده شدم ز روی مهمان گفتند که در تنور بودی از بوی غذا شدم گریزان من دخترم، انتظار دارم که باز ببوسی‌ام دو چندان رفتی و مرا بغل نکردی باید بغلم کنی کماکان با دیدن روی غرق خونت هم مُردم و هم گرفته‌ام جان من چوب یزید را شکستم تا از عملش شود پشیمان کوتاه نیامدم خلاصه در پیش عدو به هیچ عنوان دندان تو را شکست چوبش طفل تو گرفت دردِ دندان افتاد به جان دخترت زجر شد شام غم تو عید قربان من فاتحه بهر خویش خواندم تا زجر رسید در بیابان پاداش به حرمله ندادند از دختر تو گرفت تاوان در شام زدند بین بازار ناموس تو را دکان به دکّان یک مشت شرابخوار کافر گفتند به عمه نامسلمان یک عده دروغگوی بی عار به آل نبی زدند بهتان من را تو ببر از این خرابه اوضاع من است نابسامان
. ماتمِ صفر... وای از این‌همه ماتم که به ماهِ صفر است چشمِ عالَم به عزاداری او دربدر است می‌سراید غزلِ تلخِ سفر ، زینبِ زار مطلعش روضه‌ی دردانه به‌وقتِ سحر است اربعین ، آینه‌دارِ سفرِ کرب‌وبلاست داغِ زینب ، سفرِ غصه‌ی بی‌همسفر است آتشِ حادثه کم نیست در این ماهِ حرام یک‌طرف آهِ جگر ، سوی‌ دگر چشم‌ِتر است تیر باران شده تابوتِ امامت به جفا شهر زین حادثه آغشته به خونِ‌جگر است کاش هرگز خبر از خوشه‌ی انگور نبود یا اگر بود خبر داشت که ذاتش‌خطر است آخرین جانِ بشر ، خُلقِ عظیمِ نبوی جای‌جای حرمش ماتمِ خیرالبشر است تسلیت بردل و برسینه‌ی مولا چه‌رواست دیده پُر خون‌کند و آه که دستش به‌سر است سید محمد جعفری شهریور ۱۴۰۱ السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹فیض نسیم🔹 این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم گر چنین است چه کرده‌ست ندانم با عرش آهِ طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم از چه ویران نشدی ای فلک آن‌دم که شدند اهل‌بیت شه بی‌یار به ویرانه مقیم ساخت ویرانه‌‌نشین ظلم عدو قومی را که خداوند ثنا گفته به قرآن کریم... گشت آن سلسله را روز و شب و صبح و مسا آه و فریاد انیس و، غم و اندوه ندیم بود با یاد قد تازه جوانان همه را قدی از هجر دوتا و دلی از غصّه دو نیم دید در خواب رقیّه که به دامان پدر کرده جا با دلی آسوده ز هر وحشت و بیم بگُشودی دهن از شوق پدر بهر سخن بشکفد غنچه به وقت سحر از فیض نسیم... گشت بیدار و برآورد خروش و سر شاه، آمد از بهر تسلّای وی از لطف عمیم داشت از بهر پذیرایی مهمان عزیز نیمه‌جانی به تن و کرد همان دم تسلیم...
هدایت شده از حسین ترکان
اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین 🔸شاعر:
هدایت شده از حسین ترکان
گذشت، ماه محرم نیامده خورشید برای ختم ِ شب ِغم نیامده خورشید هنوز هم که غریب و طرید و پردرد است چقدر دور و برش ،مدعی نامرد است نشد که حضرت تنها به خانه برگردد نشد به خانه، حسین زمانه برگردد برای این همه قرنی که بوده در صحرا چه پاسخی بدهم من به مادرش زهرا😭 نشد که لحظه ای از غربتش بکاهم من شکسته ام دل او را پر از گناهم من گذشت ماه محرم رسیده ماه صفر رسیده عمّه ی او بین کینه های گذر دوباره زخم دل عمّه اش شده تازه همین که رد شده از ازدحام دروازه برای اهل عزا ، شهر شد چراغانی تبرّکی شده از چه شراب مجانی گذار آل علی بین خیبر افتاده به سینه های همه ،بغض حیدر افتاده رسید روضه به خاکستر و سر سجّاد بلند مرتبه رأسی ز صدر نی افتاد ✍(عبدالمحسن)
هدایت شده از حسین ترکان
#شهادت دل از زمانه بریدم درست مثل خودت به غیر غصه ندیدم درست مثل خودت چقدر وجه شباهت میان ماست پدر شبیه بید خمیدم درست مثل خودت تو را دوباره بغل کرده ام عزیز دلم به آرزوم رسیدم درست مثل خودت نگاه کن چقدر زخم بر بدن دارم ببین به عمه کشیدم درست مثل خودت تو روی نیزه و من پای نیزه میرفتیم چه حرفها که شنیدم درست مثل خودت بگو به مادرمان بارقیه بد کردند اسیر موی سپیدم درست مثل خودت
هدایت شده از حسین ترکان
احوال من که جای شرح و بیان ندارد از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم این شهر لامروت یک مهربان ندارد ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد بابا ببخش انقدر از دست من میفتی باید تورا بگیرم دستم توان ندارد شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد خون‌مردگی دستم از تنگی النگوست این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد در حال جستجوی انگشتر تو هستم غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد جز کاسه ای پر از خون در چهره‌ات نمانده انگار صورت تو اصلا دهان ندارد باید تقاص خود را از خیزران بگیرم من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد 🔸شاعر:
هدایت شده از حسین ترکان
شهادت حضرت رقیه سلام اللّه علیها را محضر امام عصر (عج )تسلیت میگوئیم . ✾═════✾🍃🌸-✾═════✾ رقیه دختر سلطان دینم ز داغ باب خود زار و غمینم بدشت کربلا خون شد دلِ من فلک آتش زدی بر حاصلِ من برادر های من را سر بریدند تن بابای من در خون کشیدند پس از قتل پدر ، آن نابکاران زدند آتش خیام شاه خوبان دو دستان ابوالفضل دلاور جدا شد از تنش در راه داور گلوی اصغرِ محزون و بی شیر در آن صحرا شدی صد پاره از تیر علیِ اکبرش را پیش بابا تن پاکش نمودن اربعا اربا چو شد وقت اسیری و اسارت به آل مصطفی کردند جسارت به کوفه کینه وجور وجفا شد جفا بر اهل بیت مرتضی شد پس از کوفه به شام غم رسیدیم در این ره ظلم بی پایان کشیدیم امان از غصه های شام ویران از آن ظلمی که شد بر جمله طفلان خرابه عاقبت شد منزل ما شکسته شد پر و بال ودل ما شبی خواب پدر را چون که دیدم ز خوشحالی ز جای خود پریدم بدیدم نیست بابای فکارم هنوزم در خرابه خار و زارم بگفتم عمه جان بابم کجا رفت اگر آمد دوباره پس چرا رفت در این حالت که بودم زار و نالان ز دوریِ پدر بودم پریشان بدیدم باب خود را من دوباره ولیکن با گلویِ پاره پاره چو آمد در خرابه رأس بابم برفت از دل قرار و صبر و تابم بگفتم ای پدر ای نور عینم حسینم ای حسینم ای حسینم چرا بر سر پدر پیکر نداری مگر عباس نام آور نداری چہ کس بابا سر پاکت بریده تن پاکت به خاک و خون کشیده بگو بابا علیِ اکبرت کو بگو قاسم ، علیِ اصغرت کو نبودی ای پدر خون شد دل ما فراغت ، بود بابا مشکل ما نباشد چون مرا امکان مهمان فدای مقدمت بابا کنم جان ز دل آهی کشید و جان فدا کرد جهانی را به غصه مبتلا کرد رقیه زادهء سلطان عشق است که او فرمانده شام و دمشق است "طریقت" در حقیقت بندهء اوست گدایی بی نوا شرمندهء اوست ✾═════✾🍃🌸-✾═════✾ تقدیمی:حاج مرشدعلی طریقت
هدایت شده از حسین ترکان
🌹 ﷽ 🌹 تقدیم به ساحت مقدس حضرت مهدی(عج) شهادت حضرت رقیه(س) تسلیت باد . ✾═════✾🍃🌸-✾═════✾ رقیه دختر سلطان خوبان رقیه یادگار شاه مردان چو رأس باب خود را از جفا دید ز دل آهی کشید و این بلا دید بگفتا ای پدر جانم فدایت فدای آن سرِ از تن جدایت پدر کي رأس پاکت را بریده به خاک و خون کجا جسمت کشیده چرا ریشت به خون آغشته گشته به رخسارت غبار غم نشسته فدای چشم مستت دختر تو بمیرد از برایت دختر تو دعای دخترش ، آخر روا شد رقیه در ره بابا فدا شد خرابه عاقبت شد کعبهء او طواف رأس بابا قبلهء او نبودش چون مقامی بهر مهمان فدای مقدمش کردی سر و جان هم اینک سایه او بر سر ماست مزار و مرقدش تاج سر ماست اگر زهرا مدینه بی مزار است رقیه صاحب قبر و مزار است چو قبر دخترش کردی زیارت به جای مادرش کردی زیارت ز خیل دشمنان اینک خبر نیست از ان سنگین دلان دیگر اثر نیست همیشه زنده و جاوید عشق است رقیه همچنان شاه دمشق است واین قانون ربّ العالمین است که حق با حیدر و اهل یقین است نگهدار جهان صاحب زمان است زمین میراث و حق صالحان است "طریقت" چشم براه مَقدم اوست حیات این جهان هم از دم اوست ✾═════✾🍃🌸-✾═════✾ تقدیمی:حاج مرشدعلی طریقت
هدایت شده از حسین ترکان
بسم الله الرحمن الرحیم ؛ بگو به عشق بخواند کمی رساله‌ی ما را که احترام کند مرجع سه‌ساله‌ی ما را هزارشکر که اجداد من غلام تو بودند سپرده است خدا دست تو سلاله‌ی ما را چه افتخار بزرگی‌ست این که از دم خلقت سند زدند به عنوان تو قباله‌ی ما را یقین که اهل سعادت نمی‌شدیم، که جز تو کسی نگفت به ما فرق چاه‌وچاله‌ی ما را فقط تو از غم ما باخبر شدی و نگفتی که گوش کس نشنیده‌ست آه‌وناله‌ی ما را بریده بود دل ما از آستانه‌ی رحمت که گریه بر تو روا کرد استحاله‌ی ما را گدای هیچ‌کسی نیستیم غیر تو بی‌بی که دست لطف تو پر می‌کند پیاله‌ی ما را بهشت قسمت ما می‌شود اگر که رقیه به دست کوچکش امضا کند حواله‌ی ما را همان که لطف و بزرگیش سهم اهل‌زمین شد ولی به جور ستم‌پیشگان خرابه‌نشین شد هزارشکر که آخر، سری زدی به خرابه مسیح نیزه‌نشینم خوش‌آمدی به خرابه چه‌خوب شد که به دیدارم آمدی دم رفتن چه‌خوب داشتی ای ماه مقصدی به خرابه دوباره آیه‌ی قرآن بخوان که از نفحاتت وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه بگو به دیدنم آخر، چگونه آمدی ای‌سر؟ چرا که از تو نمانده به‌جا ردی به خرابه مرددی سر ماندن به احترام دل من اگر هرآینه در رفت‌وآمدی به خرابه چقدر فاصله افتاده است بین من و تو که از تمامی سرها سرآمدی به خرابه سر جسارت دشمن قدی به علقمه خم شد قدی به خیمه، قدی در حرم، قدی به خرابه مرا ببر که کنار تو راحت است خیالم که ناگهان نرسد آدم بدی به خرابه خوش‌آمدی که خوش‌آمد مرا رسیدن بابا که آرزوی دل دختر است دیدن بابا همین که بر سر نی آمدی به سوی رقیه شده‌ست با تو برآورده آرزوی رقیه دلیل اصلی آن ای عمو نبودن آب است گرفته است اگر رنگ خون وضوی رقیه دوباره راه مغیره رسیده است به مادر همین که زجر می‌آید به جست‌وجوی رقیه چنان که تیر کشیده کم از سه‌شعبه ندارد که بغض مرگ علی مانده در گلوی رقیه دلم خرابه‌نشین شد، از آن زمان که شنیدم که یک‌خرابه گرفته‌ست رنگ‌وبوی رقیه برای گریه پی یک بهانه بودم و دیدم روانه کرد دلم را یکی به سوی رقیه صدای هاتفی آمد که خواند مرثیه‌ای را؛ " فلک بسوز که آتش گرفته موی رقیه سری به‌نیزه بلند است رو‌بروی رقیه خدا کند که نباشد سر عموی رقیه" دوباره در دل صحرا غزل به‌بار می‌آید به احترام تو روزی که آن سوار می‌آید