eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) حسین ای دینم تویی آئینم به زیر خِیمَت. تو رُو می بینم حسین ای یارم تویی دلدارم توی قلب من تویی نگارم اباعبدالله (۴) حسین ای هستم ز تو سَرمَستم گِرِه با عشقت به قلبم بستم حسین ایمانم تویی قرآنم به وادیِ عشق تو رُو می خوانم اباعبدالله @mortaza110shahmandi. ایتا
بنام خدا خدمت شاعران و مداحان گرامی عرض سلام و احترام و تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام اربعین سالار شهیدان و سید مظلومان حضرت امام حسین علیه السلام فایل اشعار عتبات عالیات ( نوای بهشت ) بویژه مشایه ( پیاده روی اربعین ) تقدیم میگردد . خادم الذاکرین علیرضا مهرپرور
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟ راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است دل های شست‌وشو شده و پاک بی‌شمار چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود پاگیر جاده می‌شود آن  دل که عابر است با آب وتاب سینه‌زنان گرم قل‌قل است کتری آب جوش که در اصل شاعر است فنجان لب طلا پروخالی که می‌شود هر بار گفته‌ام نکند چای آخر است
پیاده_روی چه مرزها که در آن خطّه از زمین گم بود که شرق و غربِ جهان بینشان تفاهم بود به بوی چای عراقی مسیر مست گذشت چنان که یاد ندارم عمود چندم بود! نسیمِ آه، تکان داد هر چه پرچم را بسا سلام که در راهِ یک علیکم بود قدم تمام طریق از نفس نمی‌افتاد نبود زخم، به پا لب به لب تبسم بود فدای آنهمه یکرنگی‌ِ سفر گردم سیاه، لیکن چشم و چراغ مردم بود رسید از آن سرِ گرما کسی که: اشرب مای شروع روضه ی ما با همان تکلم بود
چشم وا كرده شدم دست به دامان حسن مادر افکند مرا در یم احسان حسن روزی از دست علی خوردم و از خوان حسن از همان روز شدم بي سر و سامان حسن بر جبینم بنويسيد مسلمان حسن دل خود را سر هر بام هوایی نکنم طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنم رو به هر قبله و هر قبله نمايي نكنم پيش هر سفره كه پهن است گدايي نكنم نان هر سفره حرام است به جز نان حسن چه مقامی و چه نامی چه مرامی دارد چقدر لطف به بیمار جذامي دارد خنده در پاسخ آن سائل شامي دارد وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد همه اينها غزلي هست به ديوان حسن آنکه نامش شده احلی من عسل كيست حسن آنكه بخشندگيش گشته مثل كيست حسن معني حي علي خير العمل كيست حسن مرد نام آور پيكار جمل كيست حسن شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن ارث مظلومیت از غربت بابا دارد قد خم ،سینه ی خون ،دیده ی دریا دارد جگری سوخته از زخم زبانها دارد گر بگوییم غریب الغربا جا دارد خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن زهر آمد به سراغش جگرش ريخت به هم جگرش ريخت به هم بال و پرش ريخت به هم زينبش آمد و چشمان ترش ريخت به هم همه ي خاطره ها در نظرش ريخت به هم دل پريشان شده از حال پريشان حسن چقدر سخت گذشته است به او در کوچه چه مراعات نظیریست حسن ،در ، کوچه باز هم خاطره ی گریه و مادر کوچه قاتل جان حسن می شود آخر کوچه کوچه عمریست که آورده به لب جان حسن (چشم نامرد به ناموس علي تا افتاد) وای بر من زد و بر صورت گل جا افتاد ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد خواست تا پا بشود باز هم اما افتاد شعله ي آه كشد سينه ي سوزان حسن
کربلای ارباب بی کفن هستم ودعاگوی همه یر اعضای گروه هستم التماس دعا یاعلی مدد شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام حسن شدم که پُر از ماتم فدک باشم حسن شدم که خودم شاهد کتک باشم میان راهروی خانه دود مانده هنوز تمام پیکر زهرا کبود مانده هنوز چه سوختم! که نزد بعد سوختن حرفی نزد ز لکّه ی خون، روی پیرهن حرفی حریف روضه میخ و لگد نخواهم شد ز هرچه کوچه تنگ است رد نخواهم شد عصای دست شکسته شدم، شکسته شدم ز روی قاتل مادر چقدر خسته شدم همینکه با غضب خود جلو می آمد زد نشد درست ببینم، کشیده را بد زد تمام شهر مدینه روی سرم پیچید عقب که رفت، دو تا پای مادرم پیچید رکاب صبر علی بودم و نگین خوردم زمین که خورد، زمین خوردم و زمین خوردم همینکه پاشدم ازجا دوباره افتادم کنار خون روی گوشواره افتادم نشد که قدرت خود را به او نشان بدهم غبار چادر او را نشد تکان بدهم شکستگی جبینم شدید شد آنجا سه چار موی سیاهم سفید شد آنجا بخند جعده! از اینکه به من جسارت شد بخند جعده! حسن از مدینه راحت شد اگرچه تیر به تابوت من رسیده حسین هنوز غربت من را کسی ندیده حسین مرا مقابل چشم همه لگد نزدند به خنجری که سرم را نمی بُرد نزدند مسیر لشکریان خشکی لبم نشده کسی مزاحم خلخال زینبم نشده به روی نیزه سرم زیر آفتاب نرفت میان تشت زر و مجلس شراب نرفت
از آن زمان که شده قلبم آشنای حسن (ع) شده است کار شب و روز من ثنای حسن (ع) اگر حسینی ام و سینه میزنم ز غمش بدون شک بود از سفره ی عطای حسن (ع) به روز واقعه خندان رود به عرصه حشر کسی‌که گریه نموده است در عزای حسن (ع) به قاسمش نظر افکند هر زمان که حسین (ع) دلش گرفته و دارد به سر هوای حسن (ع) تمام آرزو و حاجتم فقط این است که شیعه باز بسازد‌ حرم برای حسن(ع) التماس دعا سروده از شاعر و مداحِ اهلبیت (علیهم السلام) : (یونس)
🌙 مشکل وزنی! این حسن کیست که عالم همه خمخانه‌ی اوست هرچه مِی در دو جهان است به پیمانه‌ی اوست در جهان حُسنی اگر هست، به یُمن حسن است در صفا صلحی اگر هست، به شکرانه‌ی اوست این حسن کیست که دربان حریمش عشق است عقل، بی‌واسطه مسکین درِ خانه‌ی اوست عقل و تدبیر به هنگامه‌ی او مجنونند عشق وقتش برسد عاقل و فرزانه‌ی اوست این حسن کیست که جبریل امین سوخته‌بال می‌پرد گِرد در و بامش و پروانه‌ی اوست بخشش و فضل و کرامت یکی از اوصافش عدل و انصاف از اوصاف جداگانه‌ی اوست این حسن کیست که آقای جوانان بهشت هم خود اوست و هم دلبر جانانه‌ی اوست این حسن کیست که آن نوگل شمشیر به دست کز عسل آمده شیرین‌تر، دُردانه‌ی اوست این حسن کیست که با صلح به جنگ آمده است این حسن کیست که این شیوه‌ی رندانه‌ی اوست "این حسین کیست" کمی مشکل وزنی دارد! این حسن کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود ، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود ، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آن که را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد خدا فقط به حسن این چنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید علی ذوالقدر
سنگ نگين اگر بتراشم براي تو بايد كه از جگر بتراشم براي تو طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است پس واجب است سر بتراشم براي تو اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد من حاضرم كه پر بتراشم براي تو باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم از چوب سرو در بتراشم براي تو از اصفهان ضريح برايت بياورم يك گنبد از هنر بتراشم براي تو صد فرش دستباف برايت بگسترم گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم فانوسي از قمر بتراشم براي تو از والدين ، خادم درگه بسازمت قرباني از پسر بتراشم براي تو چون محتشم كه شعر براي حسين گفت من شعر بر حجر بتراشم براي تو اي كشته ي محبت تو حضرت حسين پيداست در جلال تو كيفيت حسين شاعر :محمد سهرابی
🔹شوق کعبه🔹 یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور... دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سِرّ غیب باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور... «حافظا» در کنج فقر و خلوت شب‌های تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست شعرخوانی
نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست شعرخوانی
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود ، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود ، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آن که را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد خدا فقط به حسن این چنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید علی ذوالقدر
سنگ نگين اگر بتراشم براي تو بايد كه از جگر بتراشم براي تو طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است پس واجب است سر بتراشم براي تو اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد من حاضرم كه پر بتراشم براي تو باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم از چوب سرو در بتراشم براي تو از اصفهان ضريح برايت بياورم يك گنبد از هنر بتراشم براي تو صد فرش دستباف برايت بگسترم گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم فانوسي از قمر بتراشم براي تو از والدين ، خادم درگه بسازمت قرباني از پسر بتراشم براي تو چون محتشم كه شعر براي حسين گفت من شعر بر حجر بتراشم براي تو اي كشته ي محبت تو حضرت حسين پيداست در جلال تو كيفيت حسين شاعر :محمد سهرابی
🔹شوق کعبه🔹 یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور... دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سِرّ غیب باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور... «حافظا» در کنج فقر و خلوت شب‌های تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست شعرخوانی
علیه‌السلام 🔹تنهایی‌ات!🔹 از شهر من تا شهر تو راهی دراز است اما تو را می‌بیند آن چشمی که باز است در عکس‌ها دیدم مزارت را و عمری‌ست شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو گفتند بیش از هر کسی مهمان‌نواز است مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش می‌لرزد آن وقتی که هنگام نماز است در باد، بیرق‌های خونین محرم در امتداد پرچمت در اهتزاز است تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، مرد! بیش از تمام دردهایت جانگداز است...
علیه‌السلام 🔹جامه‌دران🔹 زخم‌هایی که به تشییع تنت آمده‌اند همچو گلبوسه به دشت کفنت آمده‌اند «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخ‌زنان به طواف تو و عطر بدنت آمده‌اند.. کاتبان چشم به هُرم نفست دوخته‌اند، پی یک جرعه ز جام سخنت آمده‌اند یاکریمان نگاهم به امیدی که مگر بشنوند آیۀ نور از دهنت آمده‌اند چشم وا کن نفس صبح! که کنعانی‌ها مست از عطر خوش پیرهنت آمده‌اند بعد از این رو به که آرند فقیرانی که به سراغ تو و خلق حَسنت آمده‌اند خون‌جگر، جامه‎دران، نوحه‌‌کنان، آن‌هایی که به خون‌خواهی پرپر زدنت آمده‌اند.. توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تیرهایی که به تشیع تنت آمده‌اند
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود هر چند سکوت کرده بودی اما فریاد تو در سکوت پنهان شده بود
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹دشت لاله🔹 شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خرم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن... گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن... زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا... در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد... نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد... آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟... ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گو کائنات جمله بگریند برملا ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول...
علیه‌‌السلام 🔹چه بگوید؟🔹 فاطمه مادر حسین و حسن گله کرد از وصال شیرازی گفت: ای آن‌که از برای حسین شعر نغز و چکامه می‌سازی! آفرین! از حسین من گفتی نیست اما مگر حسن پسرم؟ از غریب مدینه یادی کن! بگو از داغ پارۀ جگرم! شور شعر حسن گرفت وصال چشم او تا سحر ز غصه نخفت طبع ترکیب‌بندگوی زلال چند بندی رثای او را گفت گفت اما لطیف و در پرده محضر فاطمه ادب می‌کرد از همان لحظه‌ای سخن می‌گفت که حسن طشت را طلب می‌کرد چند بندی سرود طبع وصال تا شود فاطمه از او دلشاد چند بندی سرود سربسته شعرها را ولی ادامه نداد دید اگر شعر را ادامه دهد دل زهرا دوباره خواهد سوخت نه مگر قرن‌ها دل مادر از همین رنج‌های بی‌حد سوخت؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر زخم، آن جسم را تصرف کرد؟ همسر مجتبی به شوهر خود کاسۀ زهر را تعارف کرد؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر خون دل‌ها به‌سان رود شده؟ زهر، سوزانده تار و پودش را چهره‌اش مثل تو کبود شده؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر از سپاه امام، غیرت رفت؟ جانماز و ردا و خیمۀ او در کف دوستان، به غارت رفت؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر دل عالم به یاد او می‌سوخت؟ وقت تشییع، تیرهای حسد تن و تابوت را به هم می‌دوخت؟ چند بندی سرود طبع وصال تا شود فاطمه از او دلشاد چند بندی سرود سربسته شعرها را ولی ادامه نداد...
شور مناجات با امام حسین علیه السلام بر اساس مضامین دعای کمیل شاعر و نغمه پرداز: احسان تبریزیان _____________________ یا نور المُسْتَوْحِشینَ فِی الْظُلَم یا سابغَ النِعَم، دافعَ النِقَم می بینی حالم رو کنج این قفس دلتنگم، دلتنگم، دلتنگم دلتنگ شبای جمعه ی حرم دلتنگ ضریح ساقی کرم دلتنگ زیارتی با مادرم تُحْرِقُنی شُعْلَتُ اِشْتیاقِک فکیف اصبر علی فراقک؟ ######## قد اتیتک نادما مذعنا لا اجد لذنوبی غافرا حال خرابم تنها خوب میشه با کربلا کربلا کربلا کربلا رویای شبای من راه نزدیک تا خدای من پایان خوب ماجرای من روی لبم حلت بفنائک فکیف اصبر علی فراقک؟ ################# خیلی حرفه تو چشمای بارونی حرفایی که از تو چشمام میخونی دلشوره دارم واسه ی اربعین می دونی می دونی می دونی می دونی چقد دلم تنگه برا اون حس و حال خوب و با صفا چای شیرین توی موکبا دم می گیرم دوباره با ملائک فکیف اصبر علی فراقک 🆔@ehsantabriziyan
هدایت شده از احسان تبریزیان
زمینه اربعین کربلا بند اول قطره به قطره به یاد سقا رودا میرن باز به سمت دریا سِیلی خروشان میون جاده... تا کربلا با پای پیاده... آسمون همسفر، با ملائک شده! کعبه هم، راهیِ ، این مناسک شده آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ________ بند دوم لشکر به لشکر تو راه زینب سینه زنای سپاه زینب پای برهنه یه نذری دارن پرچم حقُّ و زمین نذارن علم این مسیر ، علم زینبه پادگان قیام ، حرم زینبه آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) _________ بند سوم چشمامو بستم تو اوج‌ گریه دارم ‌به جای بی بی رقیه  با پای خسته پیاده میرم دل تو دلم نیست زبون میگیرم   تو همین ‌صحرا بود ، که شدی بی پناه بی بی جانم تورو ، میزدن بین  ‌راه آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ______ بند چهارم اشکای چشما چقد زُلاله وقتی می باره واسه سه ساله با اینکه بانیِّ اربعینه داغ زیارت داره تو سینه سه ساله ضامن همه جامونده هاس یکی از رحمتاش جواز کربلاس آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ✍شعر از ﮔﺮﻭﻩ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ ﻫﺂ ﺳﺒﻚ ✅سبک از احسان تبریزیان 🆔@ehsantabriziyan
حسین عزیزم بشین گرد بستر دارم با تو صحبت در این روز آخر بشین تا بگم که چه رنجی کشیدم بشین تا بگم که توو کوچه چی دیدم منم طایری که شکستن پرم رو دیدم بین کوچه زدن مادرم رو نمیره ز یادم که مادر زمین خورد یه جور خورد به دیوار که با سر زمین خورد **** نکن گریه داداش که طاقت ندارم برا حنجر تو ببین بی قرارم تورو بین گودال غریب گیر میارن نفس می‌کِشی رو_ تنت پا میذارن جلو چشم زینب جلو چشم زهرا حرامی تنت رو می‌چرخونه با پا می‌پیچه توو صحرا صدا مادرتو میشه نامنظم رگ حنجرتو
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را دریاب این سپاهِ پیاده نظام را... هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت در موکب نخست، جواب سلام را از دست خادمان تو نوشید هر که چای یکجا چشید لذت شُرب مدام را... گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد اشک علی‌الدوام، قوام کلام را «ما آزموده‌ایم در این شهر، بخت خویش» ما قابلیم نوکری این امام را پای پیاده آمدم و روی من سیاه! پای برهنه نیستم این چند گام را با دست خالی آمدم و روی من سیاه! چیزی نبود قابل عرض این مقام را مصراع آخر است، رسیدیم کربلا باید چه کرد این همه حُسن ختام را... ؟!
بر شاهراه آسمان پا می‌گذارم این کفش‌ها دیگر نمی‌آید به کارم آورده‌ام آهِ دلِ جامانده‌ها را سنگینی آن بغض‌ها، شد کوله‌بارم آواره‌تر از رودها، صحرا به صحرا خود را به امواج خروشان می‌سپارم پاداش حج، در هر قدم! اجر کمی نیست شکر خدا این گونه طی شد روزگارم لبخند شوقی نان و خرما دست من داد از پینه‌های دست‌هایش شرمسارم تیر هزار و سیصد و هشتاد و هشت است تا کربلا زخم تنت را می‌شمارم این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است من هم دلم را با تو تنها می‌گذارم ذکر مصیبت می‌کند لب‌های خشکت بر زخم‌های تو چگونه خون نبارم؟ در کربلای غربت تو، تاب ماندن... از کربلایت پایِ برگشتن ندارم من آمدم، بی‌شک تو هم می‌آیی آخر ای مهربان! ای روشنی‌بخشِ مزارم! از راه برمی‌گردم اما از تو هرگز...
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبود این همه سال نشستن به دعا خوب نبود نه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیری جز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبود هرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنم بین بار عملم، توشه‌ی مرغوب نبود حاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمود گرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبود از ازل سینه‌ی زهرایی ما سینه زنان جز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبود نکند قسمت من نیست براتِ عتبات سال‌ها بود دلم این همه آشوب نبود چشم خشکیده‌ی از معصیتم، جز به غم و... روضه‌های پسر فاطمه مغلوب نبود ** نیزه‌ها در بدنش بود؛ ولی حداقل کاش جسمش ته گودال لگدکوب نبود چقدر بوسه زدش پیش همه ختم رسل حق آن صورت و دندان به خدا چوب نبود
از عمق جان بگو: لبیک یاحسین با هرتوان بگو: لبیک یاحسین با یاد نغمه‌ی هل من معین او با عرشیان بگو: لبیک یاحسین گرکه زمین شود پُر از یزیدیان با آسمان بگو: لبیک یاحسین بریاری امام فرقی نمی‌کند با هر زبان بگو: لبیک یاحسین درس نماز را، از او فرابگیر وقت اذان بگو: لبیک یاحسین گاهی حبیب باش، گاهی زهیر باش گه توأمان بگو: لبیک یاحسین سوریه و عراق، ایران و یا یمن در هر مکان بگو: لبیک یاحسین مثل مدافعان، جان را به‌کف بگیر با نقدِ جان بگو: لبیک یاحسین با یاد غربتش در دشت کربلا گریه کنان بگو: لبیک یاحسین
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی‌ست دوباره حال همه عاشقان تماشایی‌ست که فصل پر زدن از انزوای تنهایی‌ست سفر، حکایت یک اتفاق رؤیایی‌ست ببند بار سفر را که یار نزدیک است طلوع صبح شب انتظار نزدیک است ببین که قفل قفس را شکسته، می‌آیند کبوتران حرم دسته دسته می‌آیند چو موج از همه سو دلشکسته می‌آیند غریب، از نفس افتاده، خسته، می‌آیند که باز بعد چهل شب، کنار او باشند شبیه حضرت زینب کنار او باشند تمام پشت سر جابر بن عبدالله چه عاشقانه قدم می‌زنند در این راه از اشتیاق حرم راه می‌شود کوتاه هر آن‌که خواهد از این جام عشق، بسم الله که این پیاده‌روی برترین عزاداری‌ست قسم به نور، که این ابتدای بیداری‌ست دوباره حال من و شعر می‌شود مبهم دلی که دست خودم نیست می‌شود کم‌کم در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم- «غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»