eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
قول زلالی به دل مرداب دادی  از نان خود به سفره ی اعراب دادی بی معرفت بودند که آبت ندادند حتی به حیوان های آنها آب دادی
برای سوگ تو باید زبان دیگر داشت نگاه روشنی از آسمان فراتر داشت شهادت تو حماسه‌است با شکوه و عیان حماسه‌ای که هزاران پیام در بر داشت زلال جاری چشم تو حسرت دریاست فرات بود که ناکام دیده‌ی تر داشت سوال کهنه ی تاریخ تا ابد باقیست: چرا زمانه سر ِ جنگ نابرابر داشت قیام سرخ تو یک پرده از قیامت بود قیامتی که درونش هزار محشر داشت تو آن رسول به معراج رفته هستی که برای امت خود روی نیزه منبر داشت هنوز ملتهب از ماتم شگفت توایم که این مصائب داغ تورا که باور داشت؟ سپاه بود و حرم بود و غارت و آتش درست لحظه‌ی تلخی که آنطرف‌تر داشت
آتشِ عشقِ حسینی در دلم تا سر گرفت قابِ عکسِ دودمانم رنگِ خاکستر گرفت از طفولیَّت به من گفتند اربابم تویی! عشقِ تو از تک تکِ گهواره‌ها ، نوکر گرفت هیچ کس را دستِ خالی رد نکردی ، خوش‌مرام! هرچه دارد سائلِ درمانده ، از این در گرفت آنقَدَر ذکر حسین از حَنجرِ من شد بلند می توان از تار‌هایش چوبه ی منبر گرفت بیرقت را نصب کردم ، غُصه هایم عَزل شد رقصِ پرچم ، ماتم از این قلب‌ِ غم‌پرور گرفت فرش های روضه قالیِ سلیمانِ من است تا نشستم روی آن دیدم که روحم پر گرفت نامسلمان‌ را وَهَب‌کردن فقط کار تو بود... ای که طرزِ کُشتنِ تو گریه از کافر گرفت آبروریزی که کردم ، پشتِ من بودی حسین! هر زمانی بد شدم ، لُطفت مرا در بَر گرفت سور و ساتِ گریه را زهرا فراهم می کند اشکِ خود را باید از مهریه‌ی مادر گرفت در نجف ویزای زُوّارِ تو امضا می‌شود کربلای اربعین را باید از حیدر گرفت خونِ طفل شیرخوارت تا ابد تضمین ماست شیعه حُکم بخشِش‌اش را از علی‌اصغر گرفت . . حرمله با یک سه‌شعبه حلق او را پاره کرد حنجرش شکلی شبیهِ مشک آب‌آور گرفت آه ! عمقِ قبرِ اصغر بیشتر می شد اگر فکرِ نبش‌قبر را می شد از این لشکر گرفت
چهل روز از برادر بی خبر بود فقط با نیزه او همسفر بود شبیه مادرش افتاد بر خاک چهل دفعه ولی او پشت در بود مصیبت دیده او از خردسالی که زینب دائما خونین جگر بود سپر بود هر کجا وقت کتک ، پس کبودی های زینب بیشتر بود نشسته کرد اقامه او صلاتش که درد کعب نی ها دردسر بود همه گفتند زهرا در خرابه است همان لحظه که دستش بر کمر بود ز بام آتش به سمتش پرت کردند میان کوچه های پر خطر بود تمام بچه ها را خواب می کرد نگهبان همه شب تا سحر بود چهل روز از فراق کربلا سوخت تمام حاصل او شعله ور بود رسید و روی خاک افتاد و غش کرد چهل رو از برادر بی خبر بود
عالم هستی همه در اختیار زینب است یک برادر دارد او دار و ندار زینب است ماسوا گرم طوافش ماخلق در ظلّ او نُه فلک از روز اول در مدار زینب است پاسبان حرمتش، چون فاطمه، روح الامین شیرمردی چون ابوفاضل کنار زینب است شرط تزویج است بین هر زن و شوهر ولی با حسین بن علی بودن قرار زینب است هم حفاظت هم صیانت از امامت می کند کربلا گر کربلا گردیده کار زینب است پرچم سرخ حسین و کربلا بر دوش او اعتبار کربلا از اعتبار زینب است کوفه و شام است میدان نبردش در جهان نطق حیدر گونه اش هم ذوالفقار زینب است بوسه های مرتضی بر روی قبرش آشکار اشک های فاطمه شمع مزار زینب است فوج فوج از آسمان آید فرشته محضرش هم تحیت هم درود حق نثار زینب است کودکانش بی مهابا راهی میدان شدند چون شجاعت ارث در ایل و تبار زینب است نعش طفلانش که آمد پیش چشم خصم گفت جان فدای یار کردن افتخار زینب است بر اسیری اش کند خون گریه چشم عالمین روز و شب مهدی زهرا داغدار زینب است روی نی راس برادر قلب زارش را شکست دیدن راس بریده انکسار زینب است
مدح امیر مومنان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام آنجا که‌ قدردان نبود قدر خود بدان از کف مده‌ تو گوهر خود را به رایگان هر جا که خواست خصم کند فتنه ی بپا بر دفع شر او فلق و ناس را بخوان عمر عزیز در طلب کسب علم کن خواهی اگر که نگذرد عمر تو در زیان در راه حق بکوش و عدالت گری بخواه عدل است شیوه ی علی و آل او بدان جان ها فدای خسرو دین مرتضی علی کز عدل او ضعیف و قوی بوده در امان آن رهبری که بار ضعیفان کشد بدوش انبان های‌ گندم و خرما و آب و نان او با خبر ز حال همه بی کسان بود زیرا که بوده یاور بیچارگان ز جان بودند کودکان یتیم از وصال او خشنود وسر فراز و دل ارام وشادمان مولا تویی که اسوه ی عدل مجسمی دشمن به ظالمی و به مظلوم مهربان حلوائی است شاعر درگاهت ای علی او را قبول کن که شود خاک آستان یا علی مدد
السلام علیک یا ام المصائب یا زینب کبری ************* دروازه ی ساعات بود و هتکِ حرمت ها حیران شد اینجا عمه ی سادات ، ساعت ها ساعاتِ این دروازه بی اندازه غم دارد دروازه ای که شد سر آغازِ مصیبت ها یک مرتبه دیدند شهر شام شد روشن یک قافله از نور آمد بینِ ظلمَت ها شد کاروان اینجا معطّل بینِ جمعیت وای از شلوغی ها ، ای وای از اهانت ها دروازه با آوازِ رقّاصان دلش لرزید زینب دلش خون شد میان این جسارت ها بازار شام و زینب و مردانِ بی غیرت گشتند روی نی ، پریشان کوهِ غیرت ها با سنگ استقبال سرها آمدند اینجا بازار گم شد بینِ آزار و اذیّت ها زینت به زین العابدین گشته غل و زنجیر خون شد به قلبِ مرد محراب و عبادت ها عباس روی نیزه شرمنده شد از زینب چون دید خواهر را اسیرِ بی مُروّت ها با خطبه های آتشین ، آتش به دشمن زد این زن چه زیبا بهره برد اینجا زِ فرصت ها در شام گویا یک علی با ذوالفقار آمد تنها بر آید از علی این گونه صحبت ها هرگز نمی گویم چگونه ساکتش کردند زشت است آید بر زبان بعضی عبارت ها!! بر روی نیزه، خواندن آیات حکمت داشت قرآن تلاوت شد برای رفعِ تهمت ها هر بار زینب دیده اش بر یار می افتاد تجدید می شد بین آنها عهد و بیعت ها **************** رضا یزدی اصل
مربع ترکیب تقدیم به حضرت زینب سلام الله علیها ( ورود به شام ) ***************** در بین طوفان با دلی آرام رفته او دست بسته ، با شکوهِ تام رفته مردانه پای پرچمِ اسلام رفته از کربلا ، کوفه از آنجا شام رفته هر چند در بند اسارت بود زینب راهِ سعادت را فقط پیمود زینب این زن مسیرِ عشق را هموار کرده در نشرِ حق مثلِ رسولان کار کرده از خوابِ غفلت شام را بیدار کرده با " ما رایتُ " دشمنش را خوار کرده با نورِ زینب گشت قلبِ شام روشن در مجلسِ کفّار شد اسلام روشن آمد که از این شهر ظلمت را بگیرد آمد عقیله تا جهالت را بگیرد از شامیان می خواست غفلت را بگیرد دل مردگیِ این جماعت را بگیرد زینب چو دید این شهرِ کفر ، ایمان ندارد آمد که بذرِ عشقِ حیدر را بکارد با خطبه هایش کرد کارِ صد نبی را آورد با خود نور ِ پیغامِ ولی را باید ببیند شام این نورِ جلی را وقتش شده این شهر بشناسد علی را این خاک از نسلِ ابوسفیان غمین بود دل تنگِ اولادِ امیرالمومنین بود زینب به شام آمد حقایق را بگوید آمد که اینجا را به اشک خود بشوید جاری شد اشکش تا گلِ ایمان بروید این خاک باید عطرِ حیدر را ببوید مانند زهرا مادرش روشنگری کرد غوغای زینب شام را هم حیدری کرد هر آن چه ممکن بود در راه خدا کرد این عالمه حق را زِ هر باطل جدا کرد بعد از برادر کارِ مصباح الهدی کرد خود را به کوهی از مصائب مبتلا کرد باید بخوانم روضه را آرام آرام می گفت زین العابدین الشام الشام ظلم و جفا را چون به اوج خود رساندند بر قلب زینب داغِ عالم را نشاندند کوچه به کوچه آلِ حیدر را کشاندند با دستِ بسته کودکان را می دواندند این قافله در شام مرگِ خویش را دید اینجا دلِ زینب زِ داغی سخت لرزید اینجا ستم بر دختِ زهرا شد مکرر اینجا سر بابا شده مهمان دختر اینجا تداعی شد به زینب غسلِ مادر اینجا به وقتِ غسل ، شد غساله مضطر کنج خرابه شد محیطِ اشک و ناله از بس جراحت بود بر جسمِ سه ساله *************** رضا یزدی اصل
چهار پاره درد دل با امام زمان علیه السلام ************* نگرانم برای عاقبتم دلهره دارم از گذشتِ زمان حالِ دنیا وخیم شد بی تو العجل ای نجات بخشِ جهان دلِ من شور می زند مولا نکند راه را خطا بروم خسته ام خسته از دو راهی ها به خدا مانده ام کجا بروم مانده ام بین رفتن و ماندن مانده ام بین عشق و نفرت ها دل بریدم از این جهانی که شده دلخونِ قتل و غارت ها نگرانم در این جهانِ شلوغ به کسی غیر تو دهم دل را غرقِ تاریکی ام خدا نکند گم کنم راهِ حق و باطل را تپشِ قلب دارم از دوری شده دنیا بدون تو قفسم زنده ماندن چه ارزشی دارد گر به فیضِ وصالِ تو نرسم ؟! لطفِ خود را جدا مکن از من فتنه ها را که خوب می بینی تو امامِ منی ، اجازه مده بروم روی موجِ بی دینی از جفای زمانه می ترسم در بلاها خودت کنارم باش اختیار مرا به دست بگیر همه جا صاحب اختیارم باش بیم دارم مرا بسوزاند آتشِ فتنه ای که شعله ور است مهر تو مستدام بر سر من به خدا بی تو خاک من به سر است بغلم کن امامِ حاضرِ من سخت محتاجِ توست آغوشم یاری ام کن که مثلِ کوفی ها دینِ خود را به سکّه نفروشم تو به من مهربان ترین پدری پس به تو می رسد حضانت من ای پدر از تو عذر می خواهم چه کشیدی تو با دیانتِ من ای پدر جان مرا حلالم کن که شدم علّتِ غم و دردت بارها آمدی به خانه ی من کرده ام بارها تو را طردت بارها اشکِ تو در آمده است با جفا کاریِ منِ نامرد در خانه به روی تو بستم که شدی این چنین بیابان گرد ای عزیز خدا بیا برگرد زندگی بی تو واقعا سخت است گرچه فرزندِ ناسپاسِ توام تو که باشی خیالِ من تخت است بی تو دلگیرتر ز پاییزم با تو مسرور تر ز فصلِ بهار عمر دنیا تباه شد بی تو رفته از قلبِ شیعه صبر و قرار تو دعا کن برای من جانا تا که در راهِ عشق جان بدهم مثل اصحاب با وفای حسین مرد و مردانه امتحان بدهم تو دعا کن که تا ابد گویم حق فقط با علی و آلِ علیست هیچ خیری در این جهانِ شرور بهتر از عاقبت به خیری نیست *** رضا یزدی اصل
(حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف) مجلس ناخلف و عمه ی غم پرور من سوت و کف هلهله و عمه ی بی یاور من مجلس اهل ستم ، شیون اطفال حسین طشت زر ،بزم طرب ، قاری‌شان سرور من خیزران فخر کند بوسه زده لعلِ لبش من فدای لبت ای غنچه ی پیغمبر من اُمرا را ز حقارت به برش خوانده یزید تا که تحقیر کند عمّه‌ی دانشور من مست قدرت شده جولان بدهد از سر جهل نزد اطفال حرم ؛ سوخت ز غم پیکر من تیغ کین بوسه زده حنجر خونین حسین سر بر نیزه بُود تکیه گه و باور من طشت زر را به مقابل بگذارد از کین تا بسوزد دل اطفال حزین در بر من لب ببند (عامری) از واقعه‌ی بزم یزید خون مکن بیشتر از این به دل مادر من عامری • قم
مسمط: سینه زنی و مرثیه و روضه واقعه شام غریبان آتش زدن خیمه ها 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 وقتی که آتش خیمه را در بر گرفته وقتی عداوت را عدو از سر گرفته وقتی که آتش دامن دختر گرفته وقتی ز سرهاشان همه معجر گرفته آه دل زینب دو باره بیشتر شد از این مصیبت فاطمه خونین جگر شد 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 آمد به خیمه نزد آن پاکیزه گوهر سبط نبی و زاده زهرای اطهر محبوب ذات کبریا و نجل حیدر گفتا: چه باید کرد فرزند برادر؟ گفتا: "علیکن فرار" این عمه جانم امید قلب بی قرار ای عمه جانم 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 گفتا: که بگذارید سر اندر بیابان سر در بیابان پر از خار مغیلان آن کودکان نازنین افتان و خیزان همراه زنهای حرم با چشم گریان کردند رو سوی بیابان غریبی با حالت اندوه و حالات عجیبی 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 زینب تمام غصه های در دل خود با چشم سر دید از عدوی جاهل خود حلال مشکل مانده اندر مشکل خود از غصه سر را می زند بر محمل خود خون از کجاوه گشت جاری از غم سر آن سر که روزی بوده بر دوش پیمبر 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 کی میشود "ناطق" که خورشید رب آید کی میشود از مکه نیکو منصب آید مرهم گذار زخم های زینب آید با ذکر یا زهرا و حیدر بر لب آید آن واقعه هرگز فراموشی ندارد آن آتش در خیمه خاموشی ندارد 🎋▪️🎋▪️🎋▪️🎋 غلامرضامحمودنژاد(ناطق) قم صلوات
(حضرت علی اکبر علیه السلام) هر کجا می‌نگرم عکس رخت در نظر است دیدن قامت تو ، قوّت قلب و بصر است گرچه بعد از تو مرا عمر به پایان برسد تا دم رفتن من، روی توام در نظر است لب گشا ، حرف بزن ، کُشت سکوت تو مرا چشم بگشای پسر جان! پدرت خونجگر است نه که در حُسن جمالی چو پیمبر، که به حق حُسن خلق تو همان سیره‌ی جد و پدر است ارباً اربا شد اگر چه تنت از تیغ ستم کهکشان آینه‌دارت به سمای نظر است گر سبکبال گشودی پَر از این دار فنا بار سنگین فراق تو مرا بر کمر است بر سر پیکر تو قوّت زانویم رفت همه گفتند حسین بن علی بی پسر است گشت خاموش اگر شمع رخت اکبر من بخدا تا به ابد پرتو ِ تو جلوه گر است نرود از نظرم یا ابتا گفتن تو... فقط از این دل غمدیده خدا باخبر است اسب تو هر طرفی رفت به شمشیر زدند که روی پیکرت از تیغ ستمگر اثر است گر که هفتاد و دو دلدار به خون غلتیدند نخل اسلام ، ز خون شهدا بارور است (عامری) هر چه از این داغ غم افزا گویم گرچه جانسوز ولیکن سخنی مختصر است عامری • قم
(حضرت علی اصغر علیه السلام) همچو ماهی، روی دستان پدر لب وا کنی با لبان تشنه ، بر گوش پدر نجوا کنی عمه با شرم و حیا آورده ات نزد پدر با خدنگ حرمله خنده تو بر بابا کنی آب را کردی بهانه نوگل باغ رباب! تا وداع دیگری با حضرت مولا کنی شیرخواره! با دوچشم خون‌فشان نزد پدر با نثار خون ، ز چمشت دیده را دریا کنی بی رمق بر دوش بابا سر به زیر افکنده‌ای با خموشی ، خنده‌ی جانسوز را معنا کنی ناگهان تیری ببوسد حنجر ناز تو را اهرمن را اینچنین با خون خود رسوا کنی در رثای جانگداز نور چشمان حسین (عامری) اظهار همدردی تو با زهرا کنی عامری ـ قم
(حضرت علی اصغر علیه السلام) همچو ماهی، روی دستان پدر لب وا کنی با لبان تشنه ، بر گوش پدر نجوا کنی عمه با شرم و حیا آورده ات نزد پدر با خدنگ حرمله خنده تو بر بابا کنی آب را کردی بهانه نوگل باغ رباب! تا وداع دیگری با حضرت مولا کنی شیرخواره! با دوچشم خون‌فشان نزد پدر با نثار خون ، ز چمشت دیده را دریا کنی بی رمق بر دوش بابا سر به زیر افکنده‌ای با خموشی ، خنده‌ی جانسوز را معنا کنی ناگهان تیری ببوسد حنجر ناز تو را اهرمن را اینچنین با خون خود رسوا کنی در رثای جانگداز نور چشمان حسین (عامری) اظهار همدردی تو با زهرا کنی عامری ـ قم
تقدیم به قاسم ابن الحسن ع ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ من قاسمم پور امام مجتبیایم جانبرکف شاه شهید کربلایم ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ احلی من العسل بود بهرم شهادت با خون حمایت میکنم من از ولایت ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ جان عمو جان عمو اذنم بفرما تا جان بقربانت کنم فرزند زهرا ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ از داغ اکبر طاقت من طاق گشته بهر شهادت این دلم مشتاق گشته ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ بابای من گفته تو را من یار باشم سرباز جانبرکف چو در پیکار باشم ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ این بازوی من بهر بازوبند بابا این جان ناقابل فقط اذنم بفرما ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ درس شهادت می دهم بر نوجوانان اندر دفاع از مکتب شاه شهیدان ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ آن نوجوان شد عازم میدان هیجا "ان تنکرونی" گفته با آوای شیوا ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ کرده رجز خوانی میان قوم کافر کشته عدو را چون علی ساقی کوثر ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ از ضرب کینه پیکرش شد پاره پاره روی زمین افتاده او همچون ستاره ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ در زیر سم مرکبان گفتا عمو جان اکنون به فریادم برس ای جان جانان ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ آمد عموی مهربان با حال خسته اندر کنار پیکر پاکش نشسته ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ‌‌گفتا عمو بادا فدای پیکر تو جان عمو من آمدم اندر بر تو ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ سوزم ز داغت یادگار مجتبایم الگوی نسل نوجوان در کربلایم ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ "ناطق" دگر بس کن تو این هنگامه ات را بشکن از این بار مصیبت خامه ات را ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ غلامرضا محمودنژاد (ناطق) قم
قلم میزنم در ثنایت حسن به امید لطف و عطایت حسن چه فخری از این بِه که از کودکی غلامی نمودم برایت حسن همه هستی ام را دهم در رهت پدر مادر من فدایت حسن الهی بریزم در ایامِ عمر همه هستی ام را به پایت حسن تویی معنیِ جود و احسان و فضل کرامت نخی از عبایت حسن کرم کن به حقِ علی ای کریم ز کویت نکن رد گدایت حسن گره از امورات من باز کن به یک گوشه چشم و دعایت حسن سروده : یونس وصالی
قلم میزنم در ثنایت حسن به امید لطف و عطایت حسن چه فخری از این بِه که از کودکی غلامی نمودم برایت حسن همه هستی ام را دهم در رهت پدر مادر من فدایت حسن الهی بریزم در ایامِ عمر همه هستی ام را به پایت حسن تویی معنیِ جود و احسان و فضل کرامت نخی از عبایت حسن کرم کن به حقِ علی ای کریم ز کویت نکن رد گدایت حسن گره از امورات من باز کن به یک گوشه چشم و دعایت حسن سروده :
دوباره آمده ام تا کنی نگاه مرا نشسته ام به در خانه ات امامِ زمان نشسته ام که کنم اعتراف بر گنهم نشسته ام که بگویم رسیده بر لب ، جان اگر چه خوب خبر داری از سیاهیِ دل نشسته ام که به دل سنگی ام کنم اذعان دلم گرفته نه از روزگار ، بلکه خودم که در برابر نفسم نمانده هیچ توان به نام حضرتتان پیش چشم این مردم برای خویش عجب باز کرده ام دکان ! فریب خورده این روزگار جز من کیست؟ که داده عشرت عالم به لحظه ای هیجان؟ طلای در کف دستم که اشک چشمم بود فروختم به اطاعت ز نفس خود ، ارزان چه شد که معصیت حق شد عادت دل من؟ چه شد حیای من و دین من ؟ چه شد ایمان؟ منی که زندگی ام با حسین شد آغاز چرا نبود به سر فکر لحظه پایان؟ عجیب خسته ام آقا ، دلم پر است از خویش که مست گشته دلم از حلاوت عصیان مرا اگر که رهایم کنی چه چاره کنم؟ مرا رها نکن ای دوست جان مادرتان مرا اگر چه خرابم ، بخر برای خودت بیا و درد مرا با دعات کن درمان سروده :
اربعین در جوار مولا(عج) ❤🌸🌹🌺 یا رب مدد کن اربعینی محفلی برپا کنم با جان و دل خود را فدای زائر مولا(ع) کنم سیراب سازم تشنگان، سکنا دهم بر خستگان خود هم برون از خیمه ها، در گوشه ای مأوا کنم موکب به موکب  در به در، گردم ز مغرب تا سحر با اذن حق تا حضرت صاحب(عج) عزا پیدا کنم همراه خیل زائران، با واعظان با ذاکران بهر فرج از درگهش، با گریه استدعا کنم هم روضه خوان، هم سینه زن، با نغمه ی یابن الحسن(عج) تا کربلا همراهی آن ماه بی همتا کنم از ابتدا ی رخصتش، با اقتدا بر حضرتش برپا نمازی را که شد تنها عن الفحشا کنم هم عارف فرزانه را، هم عاشق دیوانه را غرق زیارت خواندن آن قامت رعنا کنم در حفظ شأن اولیا(ع)، با دشمنی بر اشقیا بر خود تولّی و تبرّی لازم الاجرا کنم انشا کنم خون نامه ای، برپا کنم هنگامه ای از فننه ها افشاگری، تا دشمنان رسوا کنم پس ((می زده)) آید ز پی، با شکوه نالد همچو نی گوید که از این اربعین من ذکر یازهرا(س) کنم
همه از هر کجا باشند از این راه می‌آیند به سویت ای امین الله! خلق الله می‌آیند زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد زمین و آسمان با زائرانت راه می‌آیند ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا به شوق دیدن تو پا به پا، همراه می‌آیند مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست به سوی آفتاب آنجا به اذنِ ماه می‌آیند قیامت کرده‌ای، انگار تصویری‌ست از محشر که دوشادوش هم، نزدت گدا و شاه می‌آیند نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم می‌گیرند به لطف گوشه چشمت، عاقبت کوتاه می‌آیند
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را دریاب این سپاهِ پیاده نظام را... هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت در موکب نخست، جواب سلام را از دست خادمان تو نوشید هر که چای یکجا چشید لذت شُرب مدام را... گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد اشک علی‌الدوام، قوام کلام را «ما آزموده‌ایم در این شهر، بخت خویش» ما قابلیم نوکری این امام را پای پیاده آمدم و روی من سیاه! پای برهنه نیستم این چند گام را با دست خالی آمدم و روی من سیاه! چیزی نبود قابل عرض این مقام را مصراع آخر است، رسیدیم کربلا باید چه کرد این همه حُسن ختام را... ؟!
لطفت همیشه بیشتر بود از سبویم با تو چه راحت می رسم بر آرزویم در محضرت احساس بد بودن نکردم از بس نیاوردی بدی ام را به رویم پل های پشت سر چه شد اصلا مهم نیست وقتی که باشد گنبد تو رو به رویم یادم نرفته هر چه دارم از تو دارم ای صاحبم ! ای عزتم ! ای آبرویم نام جوادت بردم و گفتی که "حل شد" مهلت ندادی تا که دردم را بگویم جز تو که بر بغض گلوگیرم محل داد با معرفت ! من زیر دینت تا گلویم من در هیاهوی زمانه کی شوم گم تا ضامن آهوست تنها های و هویم سلطان به این رعیت نوازی کس ندیده من دور می گردم ، تو می آیی به سویم از این و آن ها فارغم الحمدلله حلقه به گوشم ، شاعر دربار اویم محمد حسین رحیمیان امام رضا (ع) مناجات
. هو المحبوب مست شراب عشقم و ، دیوانه ی دیوانه ام در التهاب عشقم و ، مستانه ی مستانه ام ای دین و ای باور مرا ، ای سرّ و ای سرور مرا از خود برانی گر مرا ، بی خانه ی بی خانه ام بال و پرم را بشکنید ، پا و سرم را بشکنید گر باورم را بشکنید ، ویرانه ی ویرانه ام بی بال و پر باشم اگر ، هستم به پروازی دگر من که خودم بی بال و پر ، پروانه ی پروانه ام تا خرقه ای می پوشم و ، با خمّ مِی می جوشم و یک جرعه را می نوشم و ، رندانه ی رندانه ام مست تو هستم خود به خود ، هر چه که بادا هر چه شد از هر که جز معشوق خود ، بیگانه ی بیگانه ام قلب و دلم همچون جرس ، ذکر تو گوید هر نفس گر چه گدایم ، با تو بس ، شاهانه ی شاهانه ام نذر رهت جان و سرِ ، آن دلربا و سرورِ من ، جان فدای دلبرِ ، جانانه ی جانانه ام نوشم ز جام و ساغرِ ، ساقی باده پرورِ من ، در پی آن گوهرِ ، دردانه ی دردانه ام بنما مرا مهمان خود ، سازم فدایت جان خود در بیعت و پیمان خود ، مردانه ی مردانه ام دست دلم در دست تو ، هستِ دلم از هست تو با جام چشمِ مست تو ، میخانه ی میخانه ام تو جام ناب عشقم و ، من که خراب عشقم و مست شراب عشقم و ، دیوانه ی دیوانه ام .
. گریز به در تمنای تو عرضی مختصر آورده ام حسرت دیدار را وقت سحر آورده ام ذره ذره بار هجران را به دوشم میکِشم مورم اینطور از سلیمانم خبر آورده ام سنگ روی یخ شدم پیش غریب و آشنا آبروی رفته را بین گذر آورده ام با سرِ زانو کشاندم عجز خود را پیش تو دستهای خالی ام را پُشت در آورده ام من بجای کار کردن سرصدا کردم فقط های و هوی بیشمار و بی ثمر آورده ام اربعین آمد... حرم، آغوش خود را باز کرد باز، دردم را برای یک نفر آورده ام سالها صبح و غروبی گریه کردم با حسین سالها نان از تنور روضه در آورده ام کربلا و شام و کوفه زیر پای زینب است آنکه می گوید حسین؛ درد کمر آورده ام گریه کرد و گفت؛ راهم را سریعاً واکنید سر برای جسم مفقود الاثر آورده ام آنقدر اهل و عیالت تازیانه خورده اند از کبوترهای تو یک مُشت، پَر آورده ام .
. ما را تکامل می‌دهد انوار هیئت‌ها پیداست دستِ فاطمه در کار هیئت‌ها آنان که بر تعطیلی روضه مُصِرّ هستند چیزی نفهمیدند از اسرار هیئت‌ها هیئت گناه‌آلوده را عبد خدا کرده تاثیر دارد نورِ استغفار هیئت‌ها خرج تمام روضه‌ها را مادرش داده هیهات بی رونق شود بازار هیئت‌ها رزمندگانِ غیرتی این سینه‌زن‌هایند درس شهادت می‌دهد رفتار هیئت‌ها در خاطرات حاج‌قاسم افتخار این است بوده تمام عمر پرچم‌دار هیئت‌ها هرجا که شد حمله به بیرق‌های عاشورا دست امیرالمؤمنین شد یار هیئت‌ها عطر سیاهی‌ها همه از چادر خاکی‌ست با گریه خوکرده در و دیوار هیئت‌ها گفتم در و دیوار، یاد مادر افتادم بر شانه‌ی ما او نهاده بار هیئت‌ها محشر امور بانیان، دست کریمان است وقتی حسن جان است سردمدار هیئت‌ها هر ای‌کاش ما هم کربلا باشیم دنبال زینب قافله‌سالارِ هیئت‌ها .
. بسم الله الرحمن الرحیم هست در جام لبت باده ی ناب آماده هست با چشم خمار تو شراب آماده حاجتی نیست به پیمانه و جام و صهبا هست با دیده ی تو باده ی ناب آماده در خرابات تماشای تو ای کعبه ی جان گشته یک فوج ز دل های خراب آماده به تمنای تو ای یوسف کنعان وجود شده یک قافله با دَلو و طناب آماده تا بخوانیم ز اوصاف تو ای ماه تمام آسمان آمده با چند کتاب آماده تا نبینیم گل روی تو را ای همه حسن کرده ابلیس دو صد پرده حجاب آماده گر که هجران تو حتی به تصور آید دوزخی هست ز انواع عذاب آماده تا که باشیم ز هول نظرت در تب و تاب گشته در چرخ فلک این همه تاب آماده هر که با تشنگی اش جانب جامت نرود جای آب است به هر گوشه سراب آماده از دو چشم تر من گشته برایت جاری باغی از گل که شده جای گلاب آماده تا کسی شاهد رخساره ی آنان نشود مه رخان را همه جا بوده نقاب آماده در سماوات نگاه و به فضای نفَست بر رقیبان شده صد تیر شهاب آماده تا خداوند کشد سوی تو قلب همه را خلق فرموده بهشتی ز ثواب آماده تا بیفتیم به خاک قدم حضرت عشق بوتراب آمده با چنگ تراب آماده
. همه از هر کجا باشند از این راه می‌آیند به سویت ای امین‌الله خلق‌الله می‌آیند صف جن و ملک با زائرانت هم‌قدم هستند به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه می‌آیند زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد زمین و آسمان با زائرانت راه می‌آیند ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا به شوق دیدن تو پابه‌پا، همراه می‌آیند گروهی غرق توصیف‌اند و مستِ مدح چشمانت گروهی روضه‌خوان، با سیل اشک و آه می‌آیند به شهرت می‌رسند و حال و روز شهر بارانی است پر از بغض‌اند و نم‌نم تا دم درگاه می‌آیند مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه می‌آیند قیامت کرده‌ای، انگار تصویری‌ست از محشر که دوشادوشِ هم نزدت گدا و شاه می‌آیند نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم می‌گیرند به لطف گوشه‌چشمت آخرش کوتاه می‌آیند .
. السلام علیکِ یا مولاتی یا زینب غریبانه یک کاروان آمده ز تن رفته جان و ، به جان آمده همه لاله ها مانده روی زمین همه یاس ها ارغوان آمده شده پرپر از کینه ها باغ گل چو باد خزان بی امان آمده بیفتاده هر غنچه ای روی خاک ز بس تیرها از کمان آمده پر از خاطراتی ز دشت بلا به همراه شمر و سنان آمده سه روز از جفا پشت دروازه اند ز راهی که آن ساربان آمده اسیرند اما همه سر فراز که مانند سرو روان آمده اگر چه همه کودکان و زنان چه مردانه این کاروان آمده و این سرو بالا بلند علی که گفته به قدّی کمان آمده ؟ حجابش نشان دارد از فاطمه به چهره ولی پُر نشان آمده نشانی ز سیلی نشانی ز سنگ و آتش که از بامشان آمده چونان شیر غرّان که نعره کشد به نابودی دشمنان آمده چه پیغمبرانه به بعثت رسید چو جبریل کز آسمان آمده به صوت علی کرده طوفان به پا زنی که به فتح جهان آمده مهیا شده سنگ ها روی بام چه مهمان نوازی گران آمده شده پرپر از طعن زخم زبان گلی که ز باغی خزان آمده به لب خوانده قرآن به لحن حجاز سری که به روی سنان آمده ز اندوه زینب ز داغ حسین جهان را غمی بیکران آمده .
. تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست! آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست گر نمی آیم به چشم تو همین حالا بگو من شکایت دارم از این وقت دیداری که نیست دوستت دارم ولی حق می دهم طردم کنی دوستی با عاشقِ بد قول، اجباری که نیست ای کسی که تا گرفتارم به دادم می رسی به خدا خیلی گرفتارم، گرفتاری که نیست نوکرم بر نوکرانِ نوکرانِ نوکرت نوکری ها در قبال لطف تو، کاری که نیست بین عشاق حرم گفتم گنهکارم ولی زود گفتی صبرکن! اینجا گنهکاری که نیست آبرو ریزی نشد چون فاطمه فوراً گذاشت دستمال گریه را بر چشم نَمداری که نیست یک خطا کردم هزاران سال راهم دور شد ورنه تا شش گوشه اصلاً راه بسیاری که نیست صحبت از راه است... زینب خسته از راه آمده! پیرتر برگشته است از راه همواری که نیست گریه کرد و بر سر و بر معجرخود خاک ریخت با برادر شکوه کرد از کوچه بازاری که نیست همچنان برگ خزان انداخت خود را بر زمین گفت اذیت کرد ما را زجر بیماری که نیست گفت امانت، برنگشته مانده در ویرانه ها دخترت دق کرده بعدِ طشت و تالاری که نیست .
. . دلم بخاطر زوّار ساده راه افتاد برای اینکه شود استفاده راه افتاد رسید با گُذر دیگری به مرز خودش اجازه داده اجازه نداده راه افتاد پدر بزرگ و تمامی بچه ها یعنی «حبیب» با همه ی خانواده راه افتاد شکست حضرت جبریل بالهایش را سپس شبیه من و تو پیاده راه افتاد نه اینکه پای پیاده به سمت تو زائر برای بردن زوّار،جاده راه افتاد همینکه جاده به پا خاست،در یسار و یمین نشسته باد و درخت ایستاده راه افتاد برای خاطر آهن ربای شش گوشه بُراده آب شد و بی اراده راه افتاد شکست شیشه ی مِی در نجف به دست علی که سمت کرب و بلا رود باده راه افتاد علیه_السلام .