eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت محمود مربوبی اربعین حسینی (ع) روضه
نقش جلیله دخترِ ارباب سرجدا بعد از شهادت پدرش، بعد نینوا کمتر نبود از هنرِ عمه های خود با شعر، خطبه، نوحه، تباکی، بکا، دعا یعنی پس از شهادت شاه شهیدمان مرهون نوحه های سکینه ست کربلا آن بانویی که عابدۀ اهلبیت بود با سوز خویش داده چنین درسِ دین بما راه حسین، راه قیام است و راه خون باید همیشه زنده نگه داشت راه را تیغ زبان گشود، به فریادِ فاطمی گفت از هزار داغ، یکی را برای ما وقت غروب بود و أذانی نمی رسید إلاّ صدای هلهلۀ لشگر دَغا دیدم به چشم خویش در اطراف خیمه گاه در لابلای شیون و غوغای ماجرا یک دسته نیزه، رأسِ بریده کنند حمل یک فوج نیزه، معجرِ زنهای با حیا دست خودم نبود که فریاد میزدم معجر مگیر از سرِ ما، پَستِ بی حیا دیدم ز پای خواهر من زیوری ربود یک نابکار، با طمع و حرص، بی هوا در بینِ دود و آتشِ خیمه، بدست خصم دیدم چکید خون، ز همه گوشواره ها دیدم فرارِ خواهر دیگر در آن میان با دامنِ به شعله نِشسته ،سوی کجا؟ میگفت با تمام نواهای زخمی اش اینجاست موجِ خونِ خدا، موج کربلا این موجِ کربلا همه را غرق می کند مستغرق خدا چو سکینه، نه در بلا حضرت سکینه (س) روضه
امشبم را سحر نمی‌آید خواب، در چشمِ تر نمی‌آید مدحش از من که بر نمی‌آید چون سکینه دگر نمی‌آید دختر شاه...گوهر نایاب بی‌قرینه... درست مثل رباب روضه می‌خواند، روضه با احساس روضه‌اش داشت عطر و بوی یاس شرم یک مرد... روضه‌ای حساس وای از مشک پاره‌ی عباس روضه‌ی دست و چشم و مشک عمو روضه‌ی قطره‌قطره اشک عمو روضه‌خوان چشم‌های خود را بست مادرش دست می‌زند بر دست رأس اصغر به روی نیزه نشست پای نیزه قد سکینه شکست خواهر اصغر است حق دارد به خدا خواهر است حق دارد به روی ناقه خواند نافله را دور ناقه شنید هلهله را چه کند خنده‌های حرمله را چشم دشمن به سوی قافله را مثل یک مرد... مثل عمه‌ی خود صبر می‌کرد... مثل عمه‌ی خود قلبش از غصه‌ها کباب شده بعد سقا فقط عذاب شده مثل او از خجالت آب شده وارد مجلس شراب شده خیزرانِ یزید پیرش کرد حرف مردی پلید پیرش کرد دختر بی‌قرینه‌ی پدرش روضه‌خوان مدینه‌ی پدرش همه‌جا شد سکینه‌ی پدرش یادش افتاده سینه‌ی پدرش... ... زیر پای سوارها افتاد روی گل، ردِ خارها افتاد یادش افتاد آه آهِ حسین غرق در خون همه‌سپاه حسین بود یک نیزه تکیه‌گاه حسین داد می‌زد که قتلگاهِ حسین... ... پر شد از خونِ زخم‌های تنش پر شد از تیر و نیزه‌ها بدنش وسط حجره‌ی محقر خود چشم گریان... میان بستر خود باز در لحظه‌های آخر خود یادش افتاد داغِ خواهر خود کنج ویرانه خواهرش جان داد سر بابا برابرش... جان داد علی سپهری محمدجواد شیرازی حضرت سکینه (س) روضه
ذ از غم چه گویمت ، به دل مجلس یهود جز تازیانه محرم زینب کسی نبود برخیز ای برادر بی سر که بر سرت خواهر رسیده لیک چه خواهر؟ تنی کبود آن نیزه ای که برد سنان بین پهلویت آمد شبی به شانه ی مجروح من فرود زندان نرفته بودم و رفتم حسین من دارم نشانه بر بدن از حلقه ی قیود در زیر سنگ شیشه ی صبرم ترک نخورد ایوبِ صبر دید چنینم ، مرا ستود آنقدر سوخت قلب من از داغ دخترت که آتش گرفت ز آتش من عالم وجود آخر به وصل یار رسید آن (قتیل عشق) جان داد پای راس بریده ، ولی چه زود
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است در وقت سلام، این صدا دیدنی است دیدیم بهشت می‌وزد از حرمت آری، شب جمعه کربلا دیدنی‌ است
علیهاالسلام 🔹چهل منزل🔹 باز آمدم، از آن سفر مشکل آمدم با پای خود نرفتم اگر، با دل آمدم باز آمدم، اگرچه پناهم نمی‌شود سرشار از تو شوق نگاهم نمی‌شود این سرزمین که جلوه‌ای از محنت من است حس کرده‌ام خمیده‌تر از قامت من است این دشت پاره پاره پر از بوی آشناست تنها لباس یوسف این خاک بوریاست یک روز میهمان همین سرزمین شدیم هر یک برای حلقهٔ خاکی نگین شدیم این سرزمین که حرمت مهمان نمی‌شناخت این سرزمین که جمع عزیزان نمی‌شناخت این سرزمین حکایت حالی غریب داشت حال و هوای غمزده‌ای بی‌شکیب داشت در باد وحشتی ابدی زوزه می‌کشید گیسوی نخل‌ها همه آشفته می‌وزید با بادهای اوج‌نشین ضجه می‌زدند انگار آسمان و زمین ضجه می‌زدند شوم و غریب بود صدا در گلوی آب آشفته و تنیده به خون بود بوی آب در کام‌ها فقط عطش و زخم تیر بود در جام‌ها سکوت سراب و کویر بود... هر نیزه‌ای که رفت به آغوش آسمان یک کوه درد بود که بر دوش آسمان... دیدی که دل نمی‌کنم و با سر آمدی با سر به دستگیری از خواهر آمدی من روی ناقه و سر تو بر فراز نی دیدی چه رفت بر سرم از اهتزاز نی من خطبه خواندم و سر تو در میان تشت من زخم خوردم و سر تو بر فراز دشت من خطبه خواندم و به نگاهت نگاه من تو کهف خواندی و شدی آنجا پناه من روی لب تو نور و به کف، شام سنگ داشت با روشنی، سیاهی از آغاز جنگ داشت تا آیه‌ای شکفت و به روی لبت نشست دندان تو به سنگ‌ترین کینه‌ها شکست با کاروان خسته چهل منزل آمدی با موج‌های تب‌زده تا ساحل آمدی این خاک داغدیده کسی را پناه نیست باید به حال و روز همین خاک هم گریست... این خاک زخم‌های تنت را شمرده است این خاک مثل پیکر تو زخم خورده است داغی نشسته بر دلش از ماجرای تو خون گریه کرده وحش و طیور از برای تو این خاک با تو همدم و مأنوس گشته است این خاک با تو مأمن صدا فرشته است بگذار شرح خاطره را مختصر کنم این بار هم بدون تو قصد سفر کنم اینک منم سفیر تو ای پیکر عزیز این من سفیر قصهٔ تو ای سر عزیز دیگر برای قافله وقتی نمانده است از سرزمین پاک تو باید کشید دست... من می‌روم که قافله را رهبری کنم در شرح ماجرای تو پیغمبری کنم
🔹چهل شب است...🔹 چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته‌ایم چهل شب است نفس‌هایمان همه آه است پر از سکوت، پر از گریه‌های ناگاه است چهل شب است که مات غروب صحراییم چهل شب است که محو طلوع سرهاییم چهل شب است ز دیدار آب می‌سوزیم به یاد هق‌هق طفل رباب می‌سوزیم چهل شب است خدایا و نیست باورمان سری به نیزه بلند است در برابرمان سرت ستاره دنباله‌دار صحراهاست همیشه در شب تاریخ شعله‌ات برپاست زمین مزار شهیدان توست سرتاسر زمانه شام غریبان توست تا محشر مرا دلی‌ست که چله‌نشین ماتم توست پیاده‌ای به ره اربعین ماتم توست امید هست مرانی ز خویش ما را هم رِعایتی کنی إبن‌السبیل‌ها را هم قبول کن تو دلم را که زائر آمده است ببین کنار قدم‌های جابر آمده است تو گویی از قفس سینه خارج است دلم میان گرد و غبار طویرج است دلم نهاده سر به بیابان شور و عشق و جنون دویده است به شوق فرج ستون به ستون ولایت است و شهادت شروع و مقصد ما مسیر زندگی ما: نجف به کرب‌وبلا ز جای‌جای جهان گِرد دوست جمع شدیم به لطف زلف پریشان اوست جمع شدیم
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است در وقت سلام، این صدا دیدنی است دیدیم بهشت می‌وزد از حرمت آری، شب جمعه کربلا دیدنی‌ است
ی نام تو به لب بُردم و این نام به لب ماند دل در تَبِ رؤیای حریمت همه‌شب ماند هرسال به خود گفته‌ام امسال... ، ولی حیف دل باز از این قافله‌ی عشق، عقب ماند
صدای ناله اگرکه خواهرتو رخ کبود می آید زشام وهجمه ی قوم یهود می آید همین نه من که به هرکس نگاه اندازی ازاین سفر سروصورت کبود می آید اگرچه چله ای از داغ تو گذشت، امّا هنوز ازجگرم بوی دود می آید رسیده ام به همان جاکه دیده ام با اشک چقدر نیزه به جسمت فرود می آید بیاد لعل لبان کبود و عطشانت فلک به چشم من این جا ،کبود می آید هنوز زمزمه ی یا اخای عباست بگوش ماهمه ازسمت رود می آید زناله های رباب وسکینه ات ،این جا چه محشری به تمام وجود می آید قسم به جان توعمرم، پس ازتو کوتاه است که زینبت به حضورتو، زود می آید پیمبران به عزای تو اقتدا کردند صدای ناله زشیث و زهود می آید نوشت کلک «وفایی»،زخاک گلشن تو هماره عطرخُتن، بوی عود می آید
امام حسین علیه السلام لبیک یاحسین ازعمق جان بگو لبیک یاحسین با هرتوان بگو لبیک یاحسین با یاد نغمه ی هل من معین او با عرشیان بگو لبیک یاحسین گرکه زمین شود پر از یزیدیان با آسمان بگو لبیک یاحسین بریاری امام فرقی نمی کند با هرزبان بگو لبیک یاحسین درس نماز را از او فرابگیر وقت اذان بگو لبیک یاحسین گاهی حبیب باش گاهی زهیر باش گه توأمان بگو لبیک یاحسین سوریه وعراق ایران ویا یمن درهرمکان بگو لبیک یاحسین مثل مدافعان جان رابه کف بگیر با نقد جان بگو لبیک یاحسین گه درهمایشی مانند اربعین با زائران بگو لبیک یاحسین با یاد غربتش در دشت کربلا گریه کنان بگو لبیک یاحسین مثل «وفایی» نغمه سرای دین درهربیان بگو لبیک یاحسین
درمدح امام حسین علیه السلام کاش من جانفَدای توباشَم سائل بی نَوای تو باشَم خوشتَراَز این نباشَد به دُنیا که گدای. گدای تو باشَم چه شَوَدکه شب جمعه ای هَم زائرکَربَلای تو باشم بادو رَکعَت نَماز زیارَت زیرقُبهّ طَلای تو باشَم مثل اینکه به عَرش خدایَم گَر به صَحن وسَرای توباشم روز وشَب ای قَرار دل مَن گرم سوزو نَوای توباشَم کاش میشدکه هنگام مُردَن ای حسین خاک پای توباشَم وَقت پیری مَرانَم اَز این دَر چونکه من آشنای توباشَم اَزهماندم که دیده گشودَم غرق جود وعَطای توباشَم مادرم گفته اَز روز اَوَلّ نَذر پا روضه های تو باشَم داده توفیق بَرمن خدا که روضه خوان عزای توباشَم گرچه لایق نیَم لیک عُمری گرم مَدح وثَنای تو باشَم تازمانی که من زنده هَستَم مُستمند دُعای تو باشَم از عطای تو من در شگفتَم مات جود وسَخای تو باشَم ازشکاف درخانه ایثارکردی من به غَم مبتَلای تو باشَم گریهٔ سائلت پشت دَر گفت فَکراین دَست های تو باشَم حیف این دست پُراَزکرامَت کاش میشد فدای توباشَم اَز اَزل با خدا عَهد بَستی درشگفت از وَفای توباشَم جام قالوا بَلا سَرکشیدی مَست قالوا بلای تو باشَم خسروی فَر
درمدح امام حسین علیه السلام ازداغ توبه سینه بَسی غَم گذاشتیم پا دَر میان حَلقهٔ مأتَم گذاشتیم ماراببَخش گَرچه دراین روزگار غَم دَرزندگی برای شُما کَم گُذاشتیم باهَرمُحَرَمّی که فرامیرسَد ز راه ا‌زاَشک خود بزخَم تو مَرهَم گُذاشتیم باروضه های آب وعَطَش خونجگرشدیم تاپا کنار چشمهٔ زَمزَم گُذاشتیم زینب به اَشک دیدهٔ خود گفت دراَربَعین دار ونَدار خویش به عَلقَم گذاشتیم حالا که آمَدیم وتودرخاک خُفته ای اینجا نشان بیرَق وپَرچَم گُذاشتیم بی توچسان بسوی مدینه سَفَرکنیم هَرچی که بود پای مُحَرَّم گذاشتیم کَربُبَلا شروع غَم و درد بود وما پا درمیان خیمهٔ مأتَم گذاشتیم باقاتلان سنگ دلَت هَم سَفَرشدیم صدسینه داغ بَردل عالَم گُذاشتیم شَرمنده اَم که کودَک دُردی کش تورا کُنج خَرابه با دل پُر غَم گذاشتیم بَرهَم زَدیم بَزم وبساط ستمگَران پا درمیان کاخ چه مُحکَم گذاستیم خسروی فَر
«دراَربَعین حسینی» مرا امشَب دلی زار وحزین است که امشَب شام غَمها اَربعین اَست پَیَمبَر هم عَزادار حسین اَست حسین فَرمانرَوای مُلک دین اَست امامان جُملگی فُلک نجاتَند وَلی فُلک حسین اَسرَع تَرین اَست چراغ راه هَرگُم کَرده راه و حسین آئینهٔ حَقُ الیَقین اَست زداغ لاله های پَرپَر عشق مرادَرسینه آهی آتَشین اَست خدافَرموده در اَنگُشت خلقَت حسین اَنگُشتَروزینَب نگین اَست دوباره موسم اَندوه وغَم شد عَزادار غَمَش عَرش بَرین اَست مَلَک درعَرش میگریَدبَرایَش فَلک آشُفته حال ودل غَمین است چوچَشم زینَب مَظلومه. گریان دوچشم حَضرَت روحُ الاَمین است زداغ آن شَهید سَربُریده شَهی که اَز جَفا. نیزه نشین است شَه گُلگون قَبائی که به مَحشَر شَفیع جُملگی مُذنبین است چهل روزاست زینَب بیقَراراست چهل روزاست اَشکَش بَرجَبین است کسی که شَرط کَرد دَر ازدواجَش حُسینی زیستَن شَرطَش هَمین اَست کسی عاشق تَراَز زینَب نَبوده که زینب عاشق آن نازَنین است کنار عَلقَمه گریان حال گُل. گُلخانهٔ اُمُ البَنین است چه قَبرکوچَکی دارد اَبوالفَضل چه گُلهادَر دل این سَرزَمین است الهی خواهَری دیگَر نبینَد که گلهایش چنین نَقش زَمین است خسرَوی فَر
«دراَربَعین حسینی» مرا امشَب دلی زار وحزین است نگاهَم جانب عَرش بَرین است زداغ لاله های پَرپَر عشق مرادَرسینه آهی آتَشین اَست خدافَرموده در اَنگُشت خلقَت حسین اَنگُشتَروزینَب نگین اَست دوباره موسم اَندوه وغَم شد مُهَیاّ شو بَرادَر اَربَعین است مَلَک درعَرش میگریَدبَرایَش فَلک آشُفته حال ودل غَمین است چوچَشم زینَب مَظلومه. گریان دوچشم حَضرَت روحُ الاَمین است زداغ آن شَهید سَربُریده شَهی که اَز جَفا. نیزه نشین است شَه گُلگون قَبائی که به مَحشَر شَفیع جُملگی مُذنبین است چهل روزاست زینَب بیقَراراست چهل روزاست اَشکَش بَرجَبین است کسی که شَرط کَرد دَر ازدواجَش حُسینی زیستَن شَرطَش هَمین اَست کسی عاشق تَراَز زینَب نَبوده که زینب عاشق آن نازَنین است کنار عَلقَمه گریان حال گُل. گُلخانهٔ اُمُ البَنین است چه قَبرکوچَکی دارد اَبوالفَضل چه گُلهادَر دل این سَرزَمین است الهی خواهَری دیگَر نبینَد که گلهایش چنین نَقش زَمین است خسرَوی فَر
حمید: السلام علیک یا اباعبدالله اربعین حسینی بر عاشقان تسلیت باد 🍁غریبانه آمدم🍁 برخیز هم سفر که غریبانه آمدم بشکسته دل ز گوشه ی ویرانه آمدم با اشک چشم ! غسل زیارت نموده ام بهر طواف مرقد جانانه آمدم آتش به سینه دارم و می سوزم از فراق شمعم که بر مزار تو پروانه آمدم بودم اسیر خصم چهل روز پر ملال از شام غم ببین چه غریبانه آمدم یک اربعین مگو که چهل سال زجر بود با ضجه های این دل حنانه آمدم زخمی به شانه مانده ز بار امانتت با کوهی از مصیبت بر شانه آمدم آواره کرد داغ تو منظومه های عشق اینجا بدون کوکب دُردانه آمدم خوناب دل به دامن و یک سینه شرح حال از جان گذشته بی سر و سامانه آمدم بودی در این سفر همه جا سایه ی سرم خاکم به سر که بی تو به این خانه آمدم بشکسته ام شکوه شیاطین شام را خود نیز دل شکسته به کاشانه آمدم من آن همای سدره نشین خرابه ام بشکسته بال در طلب دانه آمدم دستم تهی زصبر و پر از درد بی کسی بنگر به کوی تو چه فقیرانه آمدم ساقی کجاست تا که دهد ساغرم به دست لب تشنه ی وصال به میخانه آمدم سر زد ز خاک عشق " شقایق " به پای تو یعنی به پبشواز گوهر یکدانه آمدم حمید رضازاده " شقایق" کرمان ۱۴۰۰/۷/۵
یاحسین(ع) ❤🌺🌹🌸 یک رستخیز دلشده غرق نگاه توست روح الامین یکی ز هزاران سپاه توست انسان اگر سعادت خود جستجو کند راه بهشت از طرف بارگاه توست
بهانه کرده‌ام دفن سرت را که بوسم بار دیگر حنجرت را مگر رنجیدی از طرز وداعم نگفتی خیرمقدم، خواهرت را نمی‌گویم که سر از خاک بردار که اینک با خود آوردم سرت را بمیرم من، نشد ممکن، نهادن به سمت راست، جسم اطهرت را به تشییع سرت رفتم چهل روز چو بی تشییع دیدم پیکرت را نخواهد برد هرگز هیچ داغی ز یاد من، وداع آخرت را
. 🥀 مرثیه | امام حسین صلوات‌الله علیه 🥀 آن کشته‌‌ای که نیست جزایی، برای او الّا خدای او که بُوَد خون‌بهای او آن کشته‌ای که حیدر و زهرا و مصطفی دارند صبح و شام به جنّت، عزای او آن کشته‌ای که داغ غمش را به باغ خُلد چیزی نمی‌بَرَد ز دل الّا لقای او آن کشته‌ای که شمّه‌ای از شرح ماتمش خوانْد از برای موسی عمران، خدای او آن کشتۀ جفا که جز او هیچ کشته‌ای هرگز نشد جدا، سر او از قفای او از سر چو شد عمامه و از دوش او ردا گردید کبریای خدایی، ردای او کاش آن زمان! که در ره جانان شد او فدا جان جهانیان همه می‌شد، فدای او قربانی منای خلیل است، گر ذبیح هفتاد زآن فزون بُوَد اندر منای او دل تا ز جان بُرید و به جانان خویش بست دل‌های دوستان همه شد، آشنای او بهر لقا چو خویش فنا کرد در بقا شد تا ابد، لقای خدایی، لقای او معراج اوّلش، سر دوش پیمبر است معراج آخرش ز هر اندیشه، برتر است ▫️وفایی شوشتری رضوان‌الله تعالی علیه
شاه سلامٌ علیک! من به پناه آمدم باز کن آغوش را، خسته ی راه آمدم دل به تو خوش داشتم عشق تو را داشتم چشم بریدم ز غیر سوی تو راه آمدم خاک رهت توتیا، آب فراتت شفا در غم جانسوز تو با دمِ آه آمدم در حرم فیض تو، ساکت و شرمنده ام پیش تو با حسرتِ نیم نگاه آمدم تشنه لب و خسته جان، خاکی و آشفته حال تا که نگاهم کنی راه به راه آمدم ای به دو عالم عزیز، دست مرا هم بگیر من به امید نجات از ته چاه آمدم بنده ی عاصی کجا، عرش معلی کجا؟ لطف تو دستم گرفت محضر شاه آمدم هیچ کس اینجا نگفت جای تو این قبه نیست گرچه در این آستان نامه سیاه آمدم گرچه که نالایقم، باز تو را عاشقم شاه پناهم بده من به پناه آمدم
به اشک دیده بشویم غبار راهت را مگر که درک کنم لحظه‌ ای نگاهت را به خانه ی تو رسیدم که اصل من اینجاست مگیر از من بی خانمان پناهت را قسم به جوْن که وقتی رسید جان به لبم بخر تو آبروی عبدِ روسیاهت را فضای زیر لحد غم فزا و دلگیر است چه غم! ببینم اگر قرص روی ماهت را بیا به خانه ی قبرم صفا ببخش حسین که اشک ریخته ام داغ قتلگاهت را هزار بار به شرمندگی مرور کنم ربود داغ غمت،صبر ذوالجناحت را به سجده بودی و سنگینی قساوت شمر شکست حال مناجات و "یا اله" ت را برای دین خدا روی خاک افتادی خدا به عرش خودش بُرد بارگاهت را تو جذبه ی دو جهانی که قادر ازلی گذاشت پیش قدم های خسته راهت را بیا به کرببلا -ای که مثل من هستی- نظر نمیکند این دلربا، گناهت را شقی ز کرببلایش سعید برگردد بیا که زود ببخشند اشتباهت را بگو به هر که از این آستان جدا مانده حسین می خرد این عشق گاه گاهت را
ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـه‌ی تو با خــدا شدیم وقتی که جاه‌ و مال و هوس راهمان گرفت با رمز یاحسین ز شیطان جدا شدیم ذکر حسین اشرف اذکار عالم است گفتیــم و همـدم همه‌ی انبیــا شدیم مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم ما را خدا برای غمت برگزیده است با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم شب‌های جمعه مادرتان روضه‌خوان ماست با ناله‌های دل شکنش هم نوا شدیم شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست با یک سلام، راهی کرب و بلا شدیم
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبانِ اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین... ماند هَل مِن ناصِرَت بی‌پاسخ اما بارها آمد از کرب‌وبلا لبیک تا گفتم حسین نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه می‌فهمم چرا در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو با دلی غم‌بار گفتم کربلا... گفتم حسین...
آورده‌ام تمام توانی که با من است ناقابل است، نذر تو جانی که با من است در کودکی به نام تو وا شد زبان من مشغول ذکر بوده زبانی که با من است عمری "زبان" به داغ تو چرخید در دهان فرصت بده به "مرثیه‌خوانی" که با من است بر سینه می‌زنم، به قیامت دلم خوش است تو می‌شناسی‌ام به نشانی که با من است نان می‌برم به خانه‌ام از سفره‌ی خودت از من نگیر برکت نانی که با من است من نذر کرده‌ام پسرم نوکرت شود مال تو این غلام جوانی که با من است
؛ ؛ ؛ سخت در نفْس خود گرفتارم نیست جز‌ معصیت دراین بارم دور افتاده‌ام ز آغوشت تو به فکر منی و من زارم فیض آماده‌ست و من کورم نور آماده‌ست و من نارم با تو بودم ولی عوض نشدم این همه با گُلم، ولی خارم مثل خوبان به من محل دادی نه! نگفتی که من گنه‌کارم تو به رویم نمی‌زنی اما... چه کنم با گناه بسیارم عمر رفت و اجل رسید و هنوز بنده‌ی زرق و برق بازارم نیمه‌شب آمدم که عرض کنم... عذرخواهم خدای غفارم! تو دوای منی، شفای منی نظری کن که سخت بیمارم به سرم فکر کربلا زده است به هوای حسین بیدارم کربلای مرا ضمانت کن برسان تربتی ز دلدارم فاطمه امشب آمده به حرم آرزومند شام دیدارم ناله ی یا بُنَیَّ خواهد زد به تنت هرکسی که آمد زد... اهل کوفه چرا نفهمیدند به بزرگان لگد نباید زد... تو بریده بریده جان دادی خنجرش را کشید و ممتد زد حرمله بر گلوت محکم زد و سنان بر دهان تو بد زد
طوری که نم ز بحر کرم فیض می‌برد از فیضِ اشک، چشم ترم فیض می‌برد جان و دلم اگرچه نشد مَحرمش؛ ولی هر شب همین که پشتِ درم، فیض می‌برد اینجا حسینیه‌ست، شبش مثل کربلاست هرکس که می‌رسد، ز حرم فیض می‌برد در مجلس حسین که خیرِ کثیر هست اسمی هم از کسی نبرم، فیض می‌برد فهمیدم از مقام رفیعی که یافته از یاحسینِ من، پدرم فیض می‌برد فطرس شدن بهانه‌ی رفتن به کربلاست اینگونه است بال و پرم فیض می‌برد از گرد و خاکِ روی سرِ زائران تو تا شهرِ کُفر هم ببرم، فیض می‌برد وقتی که خونْ برای تو گریه کنم حسین بیش از تمام تن، جگرم فیض می‌برد
هرکس که در معامله با دوست غم خرید حتی اگر زیاد خریده‌ست، کم خرید... قبل از الست بود که ما گریه‌کن شدیم ما را برای روضه‌ی خود در عدم خرید می‌خواست با زیارت او زندگی کنیم این شد که در دل همه‌ی ما حرم خرید گفتیم روسیاهی ما را نمی‌خرد دیدیم از قضا همه را با کرم خرید قیمت گرفته بود دل روسیاه ما وقتی حسین میوه‌ی گندیده هم خرید یک قطره اشک شافع روز قیامت است ما را حسینِ فاطمه با این رقم خرید در استکان ساده چرا چای می خوریم؟ باید برای مجلس او جام جم خرید ** خواهیم دید روز قیامت که فاطمه یک قوم را به نرخ دودست قلم خرید
ی ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم؛ باران هم ندارد شورِ اشکِ دیده‌ی ما را نمکدان هم به دنبال دوای درد خود جایی نمی‌گردیم که ای محبوب ما! همواره درد از توست؛ درمان هم تو چون پروردگاری و نه تنها امت اسلام که بر تو می‌کند تعظیم حتی نا مسلمان هم تو آن دست کریمی که گره وا می‌کنی از خَلق گره‌هایی که حتی وا نخواهد کرد دندان هم من از آیات فجر و مریم و اسراء فهمیدم که نازل شد برای روضه خواندن از تو قرآن هم رسید از راه، ایام وصال و پای من لنگ است اگر لب تر کنی سوی تو آیم لَنگ لَنگان هم نجف تا کربلا راهِ رسیدن تا خداوند است خدایی که نخواهم یافت در حجِ فراوان هم دلِ مجنون نه در گلزار، در صحرا شود آرام ولی این روز‌ها پس می‌زند ما را بیابان هم به انگور نجف محتاج‌تر از ما نخواهی یافت چه انگوری که مثلش را نمی‌یابند مستان هم عراقی‌ها به سمت بارگاهت راه افتادند دری بگشای ای بابِ کرامت سوی ایران هم مسیح از دور می‌آید، کلیم از طور می‌آید شبیه مور می‌آید عصاکوبان سلیمان هم حرم محتاج زائر نیست وقتی مادرت باشد که زهرا میزبان کربلای توست، مهمان هم ضریحی در خراسان التیامِ زخمِ هجران است کمال عجز را بنگر که محرومیم از آن هم شکایت می‌کنم بر تو، از این هجران طولانی از این دنیای تلخی که ندارد قصد پایان هم دلم سیر است از دنیا؛ بگیر ای عشق جانم را مگر پایان بگیرد در زمانِ مرگ هجران هم
ی از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه از کاروان جا ماندم اما از سپاهت نه حالا که بین زائرانت نیستم، آیا بیرون شدم از سایه‌ی مهر و پناهت؟ نه نوکر درِ این خانه باشد، آبرو دارد فرق است بین رو سفید و رو سیاهت؟ نه نام مرا بنویس بین اربعینی‌ها من "دل" به راهت دادم آقا، "پا" به راهت نه امسال نذر دخترت بودم که جاماندم من با رقیه جانِ تو دارم شباهت! نه؟ * * * ام ابیهای حسین، ای وارث زهرا اشک است سهم چشم‌های بی گناهت؟ نه دندان شکسته، گوش پاره، چشم‌های تار یک جای سالم مانده رویِ، رویِ ماهت؟ نه اشک تمام زائرانِ کربلا هرگز آیا برابر می‌شود با سوزِ آهت؟ نه من مثل تو جا ماندم؛ اما خوب می‌دانم از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه
نه بی رمق، نه کلافه، نه خسته‌ی راهم! چرا که پیش تو هستم، دگر چه می‌خواهم؟! ملال نیست اگر خاکی است پیرهنم... مرا گرفته در آغوش خود شهنشاهم! مسیر عاشقی ما بزرگتر دارد... در این مسیر کنار بقیة اللهم! تمام عمرِ من این چند روز مستی بود... چه خوب می‌گذرد با تو عمر کوتاهم صدام کردی و گفتی بیا زیارت من خودت رسیدی و بیرون کشیدی از چاهم میان این‌همه زائر، کجایِ کارم من؟! کجا من از جلوات مسیر آگاهم! روایت است برای تو باید "آه" کشید عزیز من نظری کن به گریه‌ام، آهم! شنیده‌ام که زن و بچه‌ات اسیر شدند... من و همه کس‌و‌کارم، فدای تو باهم! به گیسوان سپیدِ حبیبِ تو سوگند که از حرارتِ داغت زدل نمی‌کاهم ** عقیله گفت: حسین آمدم زیارت تو چقدر نیزه شکسته‌ست بر سرِ راهم برای دیدن عباس سخت دلتنگم بگو کجاست حسین قبر کوچک ماهم؟! و