#حضرت_زینب علیهاالسلام
#مثنوی
🔹اگر زینب نبود...🔹
سِرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چهرۀ سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابرى از ریا، مىماند اگر زینب نبود
چشمۀ فریاد مظلومیتِ لبتشنگان
در کویر تَفته جا مىماند، اگر زینب نبود...
ذوالجناح دادخواهى، بىسوار و بىلگام
در بیابانها رها مىماند، اگر زینب نبود
#قادر_طهماسبی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#مثنوی
🔹شکوه صدا...🔹
موج صدا دریایی از شور و تلاطم بود
موجی که پیش او حضور صخرهها گم بود
با پتک فریادش دل دیوارها میریخت
از هیبت او زَهرۀ دربارها میریخت
هر چند دست این صدا در پای زنجیر است
برق صدا بُرّندهتر از رعد شمشیر است
این آخرین تیر است از چله رها میکرد
بُرد صدای زن جهان را بیصدا میکرد
آری زنی در جمع نامردی به تنهایی
شد حاصلِ جمعِ شگفتی و شکیبایی
با منطقی چون خطبههای حیدری، مُتقَن
مردانگیها را به چالش میکشید این زن
تیغ صدا را بر سرِ تزویر و زر میزد
آن گونه که نبض خلیفه تندتر میزد
تا میچکد از تیغها خون گرامیها
باید بلرزد پایههای کاخ شامیها
::
من خواهر اویم که میفرمود بیپروا
شمشیرهای تشنه دریابید خونم را
هر قدر راز کربلا پوشیدنیتر شد
«کرب»و«بلا» در دیدگانم دیدنیتر شد
ای شامِ عشرت! شهرِ در شکها فرورفته
دلخوش به اسلامی سراسر رنگ و رو رفته
ای چشمهای کور! ما عینالیقین هستیم
ما آیههای محکم حبلالمتین هستیم
بین سفیدی و سیاهی، رنگ نیرنگ است
پیراهن ایمانتان خاکستری رنگ است
خوش پیش چشم دِرهم و دینار رقصیدید
سرمست دنیا از می تزویر نوشیدید
چشم و چراغ راهتان تنها هوسها بود
پیشانی پر پینهٔ شمر و شبثها بود..
این آخرین تیر است از چله رها میکرد
بُرد صدای زن، جهان را بیصدا میکرد
عشق علی و وادی بیمعرفت! هرگز
دنیا به کام تشنگان آخرت! هرگز..
تا قرنِ غیبت پیش خواهد رفت پای ما
تسخیر خواهد کرد عالم را صدای ما
سمت هدایت میرود کشتی عاشورا
با موج «بسم اللّٰه مَجراها و مُرساها»
#جعفر_عباسی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹دو عالم اسیر اوست🔹
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
هرچند سر به زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام كرده چون از پا نشسته نیست
زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست
رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست
حتی اگر به صورت او سنگ میخورد
او زینب است، معجرش از هم گسسته نیست
#مجید_تال
#شعر_انتظار
#غزل
🔹مردان روزگار🔹
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
خلاف گوشهنشینان و عافیتطلبان
تو در میانۀ میدان کارزار بایست!
نه مثل قایق فرسودهای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیدهای کنار بایست!
در این زمانۀ بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!
#سجاد_سامانی
زبان حال حضرت زینب(س)
مرا در قتله گاهت پیر کردند
اسیرم در غل و زنجیر کردند
خودت دیدی که ناموس خدا را
سربازارشان تحقیر کردند
ابوذر رئیس میرزایی
زبان حال حضرت زینب کبری(س)
از دیدن رویش مرا تحریم کردند
پیراهنش را بین خود تقسیم کردند
عشق مرا با خنجر کندی گرفتند
یک پیکر بی سر به من تقدیم کردند
ابوذر رئیس میرزایی
یاحضرت زینب(س)
دوبیتی صلواتی
آن جلیله که هست خیر بنات
فاطمی خصلت و علی مرآت
می فرستم به نام ابجد او
شصت و نه بار زینبی صلوات
ابوذر رییس میرزایی
یاعلی
برشیرخداحضرت حیدرصلوات
برلحم ودم ونفس پیمبرصلوات
درروز ولادتش نجف میخواهی
بفرست به زهرای مطهرصلوات
ابوذررییس میرزایی(بهار)
یاعلی مدد
عشق و محبت علوی در سرشت ماست
مردن به راه ورسم علی سرنوشت ماست
دنیا بدون ساقی کوثر جهنم است
ایوان طلای حضرت حیدر بهشت ماست
ابوذر رییس میرزایی (بهار)
هر دل دیوانه ای مست علیست
آخر این عشق بن بست علیست
مومنی زیرک به روز عید گفت
کربلای ماهمه دست علیست
ابوذر رئیس میرزایی
سرود
مدح حضرت امیرالمومنین(ع)
این لب ها به ذکر تو شیرین است
یاد تو به درد ما تسکین است
عشق ما چه ماجرایی دارد
باعشق تو زندگی رنگین است
ماه بی نظیری تو. یاعلی علی مولا
فاتح و دلیری تو. یاعلی علی مولا
حضرت امیری تو. یاعلی علی مولا
ای.مکه شد غرق تجلایت حیدر
کعبه محو قد و بالایت حیدر
گشته مشتاق تماشایت حیدر
دارم. برلب.ذکری از جان بهتر
بالروح.بالدم.لبیک یاحیدر
روشن از جمال تو افلاک است
در پای تو نه فلک هم خاک است
عشق تو به سینه ی هرکس نیست
والله نطفه ی او ناپاک است
ای خلاصه ی اسلام.یاعلی علی مولا
ای بت شکن اصنام.یاعلی علی مولا
دل با تو شود آرام.یاعلی علی مولا
ای.ما قطره فقط تویی دریا حیدر
باتو بودم آشنا تنها حیدر
می خوانم تورا فقط مولا حیدر
داده.شیرم.بامهر تو مادر
بالروح.بالدم.لبیک یاحیدر
ابوذر رییس میرزایی
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_علی_اصغر
آقای من که فخر بنی آدمی حسین
نه عشق من که عشق همه عالمی حسین
بر روی هر کسی در دل وا نمیکنم
تنها شما به خانه دل محرمی حسین
نوکر همیشه فخر به آقاش می کند
من فخر میکنم که تو اربابمی حسین
هرکس شبی گدای کرم خانه تو شد
فردا شود برای خودش حاتمی حسین
باب الحسین روز قیامت قیامت است
هر کس حسینی است ندارد غمی حسین
جمع اند دور تو همه نوکران تو
جنت کجا و لذت دورهمی حسین
از من بگیر زندگی بی حسین را
ای وای اگر جدا شوم از تو دمی حسین
نصب است کهنه پیرهن تو به عرش حق
داری عجب حسینه و پرچمی حسین
ای کعبه ای که سوختی از سوز تشنگی
هر چشم ماست در غم تو زمزمی حسین
آب فرات مهریه مادر تو بود
دشمن نداد بر تو از آن یم نمی حسین
لعنت به حرمله که به طفلت نکرد رحم
بر قلب تو گذاشت عجب ماتمی حسین
یک طفل شیر خواره چقدر آب می خورد
بس بود بهر غنچه تو شبنمی حسین
هی سمت خیمه رفتن و برگشتن تو چیست
شرمنده رباب شدی ، درهمی حسین
#عبدالحسین
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#دوبیتی
ای صورت قرص ماهت آیینه ی من
دشمن چو گرفت در دلش کینه ی من
یک تیر سه شعبه رفت در حنجر تو
یک تیر سه شعبه رفت در سینه ی من…
#محمدحسین_مهدی_پناه
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#دوبیتی
مادري كه داغ شيش ماهه ديده
دستاشو حتي تو خواب تكون ميده
توي خواب و تو بيداري ميبينه
داره بچه ش پيش چشماش جون ميده
ميشينه گوشه ي تنهائي خود
تو خيالش شير ميده به پسرش
هيچ كسي حريف گريه ش نميشه
زخمه از گريه دوتا پلك ترش
گاهي با گهواره خلوت ميكنه
جاي بچه ش رو مرتب ميكنه
گاهي با گريه لالائي ميخونه
روزشو با اين كارا شب ميكنه
لحظه اي آروم نميگيره دلش
مگه يادش ميره اين داغ و رباب
ميگه اي حرمله آتيش بگيري
كاش بشه خونه ي ظلم تو خراب
توي آفتاب ميشينه از صبح تا شب
هي فقط با مشت به سينه ميزنه
ميگه اصغرم فدا سر حسين
كاش بميرم كه آقام بي كفنه...
#محسن_صرامی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
از خواب ناز کودک من پا نمی شود
می خواستم که پا شود اما نمی شود
هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه
سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود
چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمی شود
چشم امید من به ابالفضل بود آه !
عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود
بی فایده است سعی شما نیزه دارها
سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود
من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمی شود
خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن
از پای نیزه خوب تماشا نمی شود
#محسن_ناصحی
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
آتش زده به جان همه اصغر رباب
مي سوخت در بيان غمش حنجر رباب
در زير آفتاب فقط گريه ميكند
بيزار بوده است ز سايه سر رباب
لب تشنه رفت اصغر او زير تيغ تير
حرف از عطش كسي نزند محضر رباب
شايد اگر كه حرمله در كربلا نبود
اصغر برای او شده بود اكبر رباب
هي لحظه هاي دفن علي را مرور كرد
شد نبش قبر داغ دل ديگر رباب
مي گفت و مي گريست كه آن ساربان پست
مي برد كاش جاي تو انگشتر رباب
راس پسر كنار پدر بود بين تشت
چوب از يزيد خورد سر دلبر رباب...
#محسن_صرامی
#امام_کاظم_شهادت
#امام_کاظم_مناجات
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
من و توسل به صحن و سرای موسی بن جعفر
سر ارادت نهادم بپای موسی بن جعفر
جهان هستی و جانش فدای نطق و بیانش
که لب گشاید به مدح و ثنای موسی بن جعفر
قسم به جان رضایش بکوش بهر رضایش
رضای حق را بجو در رضای موسی بن جعفر
به ذات حق کن توکل به سوی او بر توسل
که کل رحمت بود در عطای موسی بن جعفر
هزار خاقان و قیصر کم از غلام غلامش
هزار حاتم گدای گدای موسی بن جعفر
کلیم مدهوش طورش عصا به کف در حضورش
مسیح بیمار دارالشفای موسی بن جعفر
نه می دهم دل به طور و نه می کنم رو به سینا
که سینه ام گشته دارالولای موسی بن جعفر
عدوست مرهون فیضش به حیرت از کظم غیظش
کع فیض گیرد به غیظ از دعای موسی بن جعفر
کجا نیازم به درمان و یا به ناز طبیبان
که درد خواهم به شوق دوای موسی بن جعفر
ز عالمی پا کشیدم به کوی جانان رسیدم
ز ما سوی دل بریدم سوای موسی بن جعفر
نه عاشق خنده ی گل نه مستم از صوت بلبل
که خیزد از بند بندم نوای موسی بن جعفر
خوشم که صورت گذارم شبی به دیوار زندان
که بشنوم نغمه ی دلربای موسی بن جعفر
ز دیدگان اشک ریزد ندای العفو خیزد
دل سحر از طنین صدای موسی بن جعفر
به سجده آن جان جانان چنان شده نقش زندان
که گشته تن در نظر چون عبای موسی بن جعفر
ز خاندانش جدا شد به یاری دین فدا شد
الا که جان دو عالم فدای موسی بن جعفر
نگشت با آن غم دل ز دوست یک لحظه غافل
نبود زنجیر قاتل سزای موسی بن جعفر
خدا گواهی ز دردم چه می شود دفن گردم
به دامن تربت با صفای موسی بن جعفر
ز گریه بسته گلویم کجا روم با که گویم
که خون روان شد به زندان ز پای موسی بن جعفر
سیاه چال، آشیانه به کتف و گردن نشانه
غروبها تازیانه غذای موسی بن جعفر
چو باغبان در غم گل ز هجر و سنگینی غُل
خمیده گردیده قدّ رسای موسی بن جعفر
جنازه بر تخته ی در مشیّعش گشته مادر
فتاده زاری کنان در قفای موسی بن جعفر
سرشک غم آب و دانه شراره ی دل ترانه
خموش شد مخفیانه صدای موسی بن جعفر
رضا کند آه و زاری به موج غم گشته جاری
ز چشمه معصومه اشک عزای موسی بن جعفر
به سینه تا هست آهش به ناله تا هست سوزش
هماره «میثم» بگرید برای موسی بن جعفر
#غلامرضا_سازگار
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفتهام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشهام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است
چشمی نمانده گوشهی تارِ سیاه چال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است
زنجیر هم به شانهیِ من گریه میکند
در زیرِ حلقهها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است
رحمی نمیکند نَفَسم مانده در گلو
رحمی نمیکند که من و این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است
یک جمله گفتهام که بزن خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
#حسن_لطفی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
بار ما از خانهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسهی زر بسته شد
آنکه از کار پیمبرها گره وا میکند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد
ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد
یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد
تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد
آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد
#میلاد_حسنی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
سالها میگذرد رفتهام از یاد همه
کاش میکرد اجل گوشۀ زندان، یادم
طایر عرش کجا، قعر سیهچال کجا؟
من کجا بودم و یا رب به کجا افتادم
همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس
«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»
زهر یکبار مرا کشت، خدا میداند
بارها سوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظهای آید به برم
سالها حلقهصفت چشم به در بنْهادم
بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است
چه نیاز است که صیاد کند آزادم
دل صیاد بوَد سنگ و ندارد اثری
گیرم از سینه برآید به فلک فریادم
منم آن لالۀ پرپر شدۀ دور از باغ
که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم
مرهم زخم تن خستۀ من گریه بوَد
چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم
#غلامرضا_سازگار
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده
می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بس که شلاق به جان کمرش افتاده
آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد
چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده
گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد
چند تاری مژه از پلک ترش افتاده
هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد
پسرش نیست ببیند پدرش افتاده
آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست
سر پیری به چه جایی گذرش افتاده !
به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده
#حسین_رستمی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
باز شد موقع افطار خدا رحم کند
من و سندی جفا کار خدا رحم کند
باز شلاق به دست آمده بر دیدارم
به من زار وگرفتار، خدا رحم کند
بین تاریکی این حبس دگر با سیلی
هر دو چشمم نشود تار خدا رحم کند
نوک شلاق که بر زخم رسد میسوزد
زخمهایم شده بسیار خدا رحم کند
کند و زنجیر و غل و سیلی و شلاق و لگد
یک تن و این همه آزار خدا رحم کند
تازه فهمیدم در کوی یهودی چه کشید
دختر حیدر کرار خدا رحم کند
یک محل پر زیهودی و همه خصم علی
چه شود عاقبت کار خدا رحم کند
دختران علی و چشم حرامی ای وای
به اباالفضل علمدار خدا رحم کند
(ظرف خاکستر یک عده هنوز آتش داشت
آتش افتاد به گلزار خدا رحم کند)
رفت بر بام زنی سنگ دل و سنگ به دست
بر سر زخمی دلدار خدا رحم کند
شب و روز است دعایم ،که پس از من نبرند
دخترم را سر بازار خدا رحم کند
#عبدالحسین
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
هرکس که "یا باب الحوائج" را صدا کرده
موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده
غیر از خدا که شان او را خوب میداند
هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده
در شان او نازل شده "والکاظمین الغیظ"
موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده
هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد
با دیدن روی خوش آقا حیا کرده
با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد
وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده*
در کنج زندان نیست او در وادی طور است
اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده
با او زنی در سجده افتاده در این زندان
یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده
از کهکشان او گرفتند اخترانش را
این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را
#آرش_براری
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذّیّت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساقِ به هم ریخته کِتمان شدنی نیست
دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
این هفت کفن روضه ی گودال حسین است
ای کاش نیارند برایش کفنش را
نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت
مدیون حصیرند مرتب شدنش را
علی اکبر لطیفیان
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟
دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست
حاج علی انسانی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
رسن بر پنجه ی تقدیر بستند
دو دست آیه ی تطهیر بستند
به گردن شال مشکی باید انداخت
که دور گردنش زنجیر بستند
#میثم_مومنی_نژاد
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب
یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب
او هم نوا با چاه شد من با سیه چال
من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب
یارب به آن زندانیِ زندان کوفه
به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب
تا کی از این زندان به آن زندان خدایا
ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب
تا کی نبینم ای خدا معصومه ام را
دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب
زندان تاریک و نمورم مثل قبر است
خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب
بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم
زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب
زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه
چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب
شلاق خون گرید به حال غربت من
زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب
تا کی زند سیلی به رویم این یهودی
شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب
راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید
او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب
هر لحظه خون می ریزد از زخم گلویم
یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب
#عبدالحسین_میرزایی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
مشکل گشای کارها باب الحوائج
ذکر توسّل های ما باب الحوائج
دارد هوای شیعه را باب الحوایج
پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»
پر می کشد دل های ما تا کاظمینش
امشب عجب دارد تماشا کاظمینش
عیسای اهل البیت موسای کلیم است
مانند بابایش کریم ابن الکریم است
بین دعاهایش غریبه هم سهیم است
بابای سلطان خراسان از قدیم است
دارد دمی مثل مسیحا کظم غیظش
عبد خدا می سازد او با کظم غیظش
از هر بلایی شیعه ها را حفظ کرده
زیر عبای خویش ما را حفظ کرده
در سینه اش علم خدا را حفظ کرده
اعجازهای انبیا را حفظ کرده
با یک نگاهش زیر و رو شد بُشر حافی
مجذوب حُسن خُلق او شد بُشر حافی
آری وقار او وقار دیگری بود
اکسیر علم او عیار دیگری بود
هر احتجاجش افتخار دیگری بود
تیغ کلامش ذوالفقار دیگری بود
مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود
در هر سؤالی پاسخش دندان شکن بود
آقای ما در کنج زندان چارده سال
محروم از خورشید تابان چارده سال
آزرده، زخمی، مو پریشان چارده سال
مثل هزاران سال بود آن چارده سال
«خلّصنی یارب» گفتنش از حد گذشته
پیداست در زندان به آقا بد گذشته
#محمد_فردوسی
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند
آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند
در میان حرمت سینه زنان می گوییم ...
وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند
آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ...
آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند
چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود
عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند
از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند
امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند
اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت
در عوض با لب خندان پدرت را کشتند
تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ...
چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند
حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ...
موقع بارش باران پدرت را کشتند
گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ...
تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟
گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود
کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند
#رضا_قاسمی
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
بهار، میشِمُرد اشکهای باران را
هجومِ ضربهی شلاقهای بوران را
خزانِ سرخِ زمین سبز میشود آخر
بهار، میرسد و میکُشد زمستان را
بهار، هوی مسیحای خاکِ در گور است
به آب میسِپُرد خشکی بیابان را
بهار را چه به پاییزهای طولانی ؟!
چقدر صبر کند خشکسالِ هجران را ؟!
به حکمِ داسبهدستان به مرگ محکوم است
گُلی که زندگی آموختهست، گلدان را
دوباره دستِ خدا را به ریسمان بستند
همان تبار که از پشت، دستِ شیطان را
کبوتری که قفس را هم آسمان میدید
همیشه دید در انبوهِ درد، درمان را
چه یوسفی که ندارد هوای آزادی !
چه یوسفیست که پَر داده چاهِ کنعان را !
به آجر آجرِ زندان قیام میآموخت
کسی که ریخت، به میدان سجدهاش جان را
میان دخمهی تاریک، نور پیدا کرد
زنی که این همه گم کرده بود، ایمان را
اباالرئوف، هرآیینه میشکست اما
رها نکرد، دلِ سنگی نگهبان را
اسیر بود، ولی ریسمانِ ایمانش
اسیر کرد، مسلمان و نامسلمان را
هجومِ سیلی جلادهای حیوانخو
کبود کرد، تنِ آیههای انسان را
به شأن آیهی «اِلّاالمُطَهَّرون» سوگند
که بیوضوصفتان میزدند قرآن را
دهانِ هر که به تندی به ناسزا وا شد
شکست، روی دلِ زخمیاش نمکدان را
شبیه پیکرش آماجِ زخم شد جگرش
به پارهی جگر از بس گذاشت دندان را
به کامِ تشنگیاش جامِ اشک مینوشاند
به کربلای لبش روضههای عطشان را
به پای او غل و زنجیرها اسیر شدند
زمانِ رفتنش آزاد کرد زندان را
سیاهچالِ غمِ کاظمین، بالا برد
کتیبههای عزای قم و خراسان را
اسیرِ سلسلههای عراقِ آن دوران
اسیر کرد، دلِ مردمان ایران را
#رضا_قاسمی