eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 منصور دوانیقی، سه بار شمشیر کشید تا إمام صادق علیه‌السلام را به شهادت برساند، امّا ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 روزی منصور دوانیقی ملعون، امام صادق علیه‌السلام را توسط شخص نانجیبی به نام «ربیع» به قصر خود کشاند و سه مرتبه شمشیر خود را بلند کرد تا إمام علیه‌السلام را به شهادت برساند اما در هر مرتبه از کار خود منصرف می‌شد و شمشیر را غلاف کرد و در نهایت حضرت را رها کرده و إمام علیه‌السلام از قصر او خارج شدند. 🥀 ربیع ملعون، معترضانه به منصور دوانیقی گفت: چرا کار او را نساختی؟! منصور گفت: در هربار که شمشیر کشیدم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چهره‌ای غضب‌آلود در مقابل من متمثّل شد و من از ترس، شمشیر را غلاف کردم تا اینکه در بار سوم که شمشیر کشیدم، 📋 فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی کَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ ▪️رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌من نزدیک شد، پنجه‌های خود را گشوده بود و دامن به‌کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و نهایت خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجه‌های خود بفشارد. 📚مُهَج الدعوات،سیدبن‌طاووس،ص۱۹۲ ✍ آه یا رسول الله... کاش در جای دیگر، در مقابل یک نانجیبی دیگر، نیز متمثّل می‌شدید... در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، 📜 فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبَّلَهُ رَسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ ✍ دوباره پای برهنه شبانه آوردت شبانه باز که از کُنجِ خانه آوردت عبا نداری و عمامه و رِدایت کو؟ چقدر خون شده پایت بگو عصایت کو؟ حرم تو هستی او پشت بر حرم داده تو ایستاده‌ای و نانجیب لٕم داده به گرد خویش غلام و کنیز دارد باز به زیر بالش خود تیغ تیز دارد باز سه بار خواست بسوزی به ناروا که نشد سه بار خواست بگوید به ناسزا که نشد سه بار سمت تو آمد ولی برِ تو نشست سه بار تیغ کشید و قلاف کرد و نشست سه بار خواست بتازد ولی سلامت کرد بجای دشنه و دُشنام احترامت کرد هزار شُکر شکست از نهیبِ پیغمبر بجای خویش نشست از نهیبِ پیغمبر هزار شُکر جسارت نشد به پیر حرم هزار شُکر که رفتی حرم امیرِ حرم تو کوه بودی و او در مقابلِ تو شکست اگرچه پیش تو خم شد ولی دل تو شکست شکست تا دل تو گفت: یا رسول الله به گریه مقبل تو گفت با رسول الله  بلند مرتبه شاهی زِ صدر زین اُفتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین اُفتاد تمام پیکر‌ش از تیغ غرق خون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید مزاحم نفسش نیزه با عصا شده بود هزار تیغ شکسته به زور جا شده بود لبش پُر از ترک و آب را بردند به روی ناقه‌ی عریان رُباب را بردند...
به‌خدا سخت ترین لحظه‌ی عمرم این بود که شبیه دل زینب جگرم خونین بود دستِ بسته، دلِ شب، در پیِ اَستر، گریان چون اسیریِ حرم، خاطره‌ای غمگین بود یاد غمهای رقیه، جگرم را سوزاند و همین روضه برای دل من تسکین بود وسط شعله‌ی آتش، نفسم بند آمد وای بر قاتل زهرا، به لبم نفرین بود ناصبی بود و به مادر، بد و بیرا میگفت بد دهن بود و فقط بر لب او توهین بود ریسمان بسته چو مولام، کشیدند مرا این جفا از خلفا، یک عمل ننگین بود تن خود را سپرِ اهل حرم میکردم در دفاعِ حرم فاطمه سهمم این بود با وجودیکه اهانت به نهایت دیدم باز هم تلخ ترینَش، به نظر شیرین بود هیچکس زیر سم اسب تنم را نفِشرد یاد گودال ولی سینه‌ی من سنگین بود نیزه و خنجر و شمشیر و سنانم نزدند کِی چو جدم، تنم از خون سرم رنگین بود اهل بیتم که گرفتار اراذل نشدند عمه افسوس، اسیر سپهی بی دین بود وای از دغدغه‌ی «عمَّتِیَ المضروبه» چشمِ شامی چقدَر سوی حرم بدبین بود
از بعد غیبتت به سر ما چه ها رسید لحظه به لحظه محنت و درد و بلا رسید پایین نرفته آب خوشی از گلوی ما از لحظه ای که پای تو در ذی طُویٰ رسید چندی ست کار ما شده اثبات بودنت بنگر که کار نوکر تو به کجا رسید آقا خودت برای ظهورت دعا نما بنگر که صبر و حوصله ها انتها رسید آمد دوباره یک شب جمعه،نظاره کن مادر کنار مقتل کربوبلا رسید دستی گرفته بر کمر و بین لطمه ها پیش تنی که پُر شده از ردّ پا رسید شد روضه های گودی مقتل مرور و شمر با چکمه روی سینه ی خون خدا رسید شد آسمان کربوبلا تیره، ناگهان خنجر میان حنجر نورالهدی رسید از باب سرخ کردن موی سفید شاه خون از رگ بریده به جای حنا رسید نعش یزیدیان، همه غسل و کفن شدند اما به شاه کربوبلا بوریا رسید پیش رقیه، کاش نمی خورد خیزران وقتی سرش میانه ی طشت طلا رسید آرام شد رقیه میان خرابه چون بر روی دامنش، سر  ِ از تن جدا رسید گفت ای پدر به روی لبت جای بوسه نیست از چه به روی لعل تو چوب جفا رسید بابا ببین که مادر پهلو شکسته ات بهر ظهور منتقمت با دعا رسید یارب به قلوب مان هزاران درد است در سینه ی ما یکسره آه سرد است عجّل لولیّک الفرج یا الله تا کی پدرم خائف و صحراگرد است یارب بِنِگر ظلم فراگیر شده از هجر امام، شیعه دل سیر شده عجّل فرَجَه که مرگ ما نزدیک است آن کودک ِمنتظر ببین پیر شده یارب بنویس منتقم برگردد با عطر رخش شیعه، معطّر گردد این است فقط خواهش قلبم؛ ای کاش دیدار امام ما میسّر گردد یا رب چه کنم؟ یوسف من در چاه است در سینه ی او، شعله ی صدها آه است عجّل لولیّک الفرج، وای از من😭 عمریست که از معصیتم آگاه است تا کی گل ما بین بیابان باشد آن یوسف ما گوشه ی زندان باشد عجّل لولیّک الفرج، حقّش نیست هر صبح و مساء؛مضطر وگریان باشد (عبدالمحسن)
حیدر اگر نبود خدا آیتی نداشت اصلا خدابدون علی خلقتی نداشت. حیدراگرنبود به فرمایش رسول. عالم برای فاطمه،، هم رتبتی نداشت. نام علی نبود اگرزینت اذان. هرگز اقامه جمله قدقامتی نداشت. گرکعبه زادگاه نمی شد برای او دیگربرای قبله شدن حرمتی نداشت.    بتخانه بودکعبه علی گفت وپاک شد.     کعبه فقط برای علی سینه چاک شد. هرگه به دست قبضه تیغ دوسر گرفت. درخرمن سپاه مقابل شررگرفت. مبهوت شد زمین وزمان از شجاعتش. روزی که درب قلعه به جای سپرگرفت. چون هیبتش قیامت کبری به پانمود. پس دشمنش سراغ زاین المفرگرفت. مولای ما شجاع ترین مردعالم است. اسلام باجهادعلی بال وپرگرفت.    رستم به جای خودبنشین پهلوان علی است.    شیرخداوسرور جنگاوران علی است. افلاک دراحاطه پرگار حیدر است شمس وقمر به نورجمالش منور است.. عاجزشود زوصف علی هرکه بنگرد. فضه کنیز خانه اوکیمیاگراست. من دربهشت هم بروم جارمیزنم. ایوان طلای شهرنجف باصفاتراست. ترسی مرا زآتش دوزخ نمانده است. چون مرتضی شفیع به فردای محشراست.     یاقاهرالعدو ویا والی الولی .     اشفع لنا بحقک یامرتضی علی. مولای ما شریف ترین عشقباز بود. معنای خمس وروزه وحج ونماز بود. حتی به ابن ملجم ملعون عطا نمود. قربان آن کریم که قاتل نواز بود. اما هزار حیف که با آن همه مقام. مظلوم شام وکوفه ومصروحجاز بود. جزچاه تاب درد دلش راکسی نداشت. ازبس که درد های دلش جانگداز بود.     درسینه اش مصیبت مسمار وسینه داشت.     درکوفه هم که بود هوای مدینه داشت. بی اذن او قیامت کبری نمیشود بی مقدمش بهشت مصفا نمیشود. ازمن به غاصبان خلافت خبر دهید. هرکس خلیفه گشت که مولا نمیشود. هرکس علی نگفت به اعلا نمیرود. هرکس علی نخواست معلا نمیشود. هرکس که درمقابل او قد علم کند. طوری زمین خورد که دگر پانمیشود.    هرپادشه که روی زمین سروری کند.    بایدبرای قنبراونوکری کند. هرشعرتازه ای که فراهم می آوریم دروصف مرتضی به خدا کم می آوریم چاهی که حفر کرد علی درمیان باغ. باافتخار درخور زمزم می آوریم. مابهرباور کمی ازقدرت علی درشاهنامه قصه رستم میاوریم. این شعرهای ناب که دروصف مرتضاست. دریای بی حداست که نم نم می آوریم. اهل عناد پیرو مولانمیشوند هرقدرهم دلایل محکم می آوریم. اصلا ولای شیرخدا اختصاصی است. شاهد کمیل وبوذر ومیثم می آوریم. دیگر زمان گفتن لعن سفارشی است. وحدت میان شیعه وسنی نمایشی است. امشب دوباره غرق سرور وطرب شدم. با باده محبت تو لب به لب شدم. هرکس که برد نام فلانی به نزد من. دست خودم نبود کمی بی ادب شدم. چون دلدل تو بوده عرب، بین اسب ها. من عاشق اصالت اسب عرب شدم. آقا مرایتیم خودت میکنی حساب؟. امشب نیازمند به نان ورطب شدم. شکر خدا همین که شدم شیعه شما. شادم ازاینکه روز ازل منتخب شدم. هرکس برای خویش گزیده است حرفه ای. من هم به شغل نوکری ات منتسب شدم. ...مولا چقدر مدح شما کیف میدهد. اندازه خدا به خدا کیف میدهد امشب به جستجوی مضامین عالی ام. دیوانه ولایت مولی الموالی ام. لعنت به دشمنان علی عادتم شده. من بی خیال درد سر احتمالی ام زاهد مرا ببخش اگر لعن میدهم. بگذار پای مستی وآشفته حالی ام. من هرچه دارم ازکرم سرورم علی است. هرچند غرق معصیتم،لا ابالی ام. دارم یقین اگر به جهنم شوم اسیر. مولا سوی بهشت دهد انتقالی ام ...هرکس گدای خانه مولای ما شده هرحاجتی که داشته حاجت رواشده (🌷🌷🌷شعراز حقیر ابوالفضل ادامه ترکیب بند قبل.... امشب مرا به حال خوش خود رها کنید مست ازمی فضایل شیرخدا کنید یکدل شویدشاعرومداح ومستمع مجلس به ختم نادعلی باصفاکنید ای عاشقان که عازم دربار حیدرید آن جا که میرسید مراهم دعا کنید بانام اهل بیت نبی چارده رواق اطراف صحن حضرت زهرا بناکنید من مانده ام که شیخ بهایی چرانگفت؟ ایوان کم است کل نجف را طلا کنید!!!... ...ازآن زمان که قامت ایوان، طلا شده در نزدماطلا فلزی پربها شده .... ماازعلی به  غیر کرامت ندیده ایم درهیچ سفره این همه برکت ندیده ایم در هرنظام غیرنظام تویاعلی تزویر دیده ایم وعدالت ندیده ایم نعلین وصله دار به پامیکنی چرا؟ ما این چنین رئیس حکومت ندیده ایم بین کتاب های تشیع که گشته ایم چیزی به نام هفته وحدت ندیده ایم داعش پدید آمده ازاهل سنت است ماخیرازاین گروه وجماعت ندیده ایم هرکس نماز را زولایت جدا کند بایدنماز خویش قضا نه رها کند شعراز حقیر ~~ادامه ترکیب بندقبل... زان دم که نام شیرخدا راشناختیم بخشندگی وجودوسخاراشناختیم ماسمت زادگاه علی سجده میکنیم ازآن زمان که قبله نما را شناختیم رزم علی است خوف وعطای علی رجا مازین طریق خوف ورجا راشناختیم هرگز نخوانده ایم علی راخدا ولی ماباعلی وجود خدا راشناختیم گشتیم زائر حرم دلگشای او آنجا بدون مروه، صفا راشناختیم بودیم درپی ره جنت که عاقبت راه نجف به کرببلا راشناختیم
به پای خس چوگلی زردوخسته افتادم بدست خصم دنی دست بسته افتادم چوتازیانه ی ابن ربیع را دیدم بیاد مادر پهلوشکسته افتادم
رباعی شهادت امام صادق (ع) درپشت فرس نفس زنان بین راه با پای برهنه می کشید ازدل آه با یاد غم اسیری زینب گفت لا حول ولا قوه الا بالله ابوذر رییس میرزایی (بهار)
. (ع) پابرهنه پشت مرکب می دویید بی عبا در آن دل شب می دویید زیر لب با روضه های کربلا دست بسته همچو زینب می دویید ابوذر رییس میرزایی (بهار)
. خواهی که دلم پر آه باشد، باشد چشمم همه شب به راه باشد، باشد گر خواسته شما در این است که دل در حسرت یک نگاه باشد، باشد
علیه‌السلام 🔹عطر شفاعت🔹 حق‌پرستان را امامی هست، دینش دلبری نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری: آیه‌های احمدی را با حدیث جعفری حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می‌دهند صادقان، دل‌هایشان را دست صادق می‌دهند مالکی‌ها، شافعی‌ها، خوشه‌چینانش همه سیدِ طاووس‌ها، طاووس بُستانش همه شیخ‌ها، علامه‌ها، طفل دبستانش همه گردن‌افرازانِ دانش، گَرد میدانش همه جامی از «اَلعِلمُ نورٌ» ریخت تا در جان ما از هَلِ الدّینش به اِلّا الحُب رسید ایمان ما لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها علم‌ها را هر حدیثش، زد گره با نورها نور، مجرم بود اما، در نظام کورها ترس می‌انداخت حقش، در دل منصورها در هراس‌اند از وجودش، چون که می‌دانند کیست حجت‌اللهی که جوشان در رگش، خون علی‌ست باز از این کوچه، امام دیگری را می‌برند باز هم با دست بسته، حیدری را می‌برند باز هم تنها، غریب مادری را می‌برند پا برهنه، سیدی را، سروری را می‌برند نسبتی خورشید را، با نیمه‌شب بردن نبود حق پیر آسمانی‌ها، زمین خوردن نبود روضه جان‌فرساست، آخر از زبان کوچه است باز معصومی، پریشان در میان کوچه است پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است با طنابی بر دو دستش، روضه‌خوان کوچه است در مدینه تا که می‌نوشد چنین جام بلا بر مشامش می‌رسد هر لحظه بوی کربلا امشب اینجا جلوه‌ای از خیمه‌های کربلاست باز آتش، شعله‌ور در خانۀ آل عباست حضرت شیخ‌الائمه در میان کوچه‌هاست گرد، بر پیشانیِ آیینۀ روی خداست روضه‌ای جانسوز در این واژه‌های ساده است شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد پر کشم با قالَ صادق‌ها و باقرها، نشد شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد بر خلاف زندگیِ از خطا آکنده‌ام صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده‌ام دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند در تنور غیبت، آن مردان که می‌باید شدند مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهم‌اند هم جوانمردند و هم همدرد درد عالم‌اند غم ندارند اولیاءالله، غمخوار هم‌اند با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکم‌اند دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است صبح نزدیک است آری! وعدۀ حق صادق است
علیه‌السلام 🔹صبح صادق🔹 چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت... به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت چه با شُکوه غم خود به دل نهان می‌کرد چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت خلیل بود ولی آتشش سلام نشد همان که در نفسش عطری از حدائق داشت هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت سخن به محضرش این است ای حقیقت علم ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم :: کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست حریم مدرسه‌هایی که رزمگاهت بود گواه گفته‌ام این نخل‌ها که همچو علی شب مدینه پر از بغضِ سر به‌ چاهت بود نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم که بین خانه فقط شعله‌ها پناهت بود چنان به نیمه‌شبی می‌شکست حرمت تو که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود چه خوب می‌شد اگر دست کم سه شمع و ضریح به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود
زبان شعر مرا بی تو اعتباری نیست تو را به شعر در آوردن اختیاری نیست خزانِ زردم و طوفان به جنگم آمده است بیا که بی دَم سبزت مرا بهاری نیست به کوه میزند آواره ای که منتظر است ولی به چهره نامنتظر غباری نیست چرا تو منتظر من نشسته ای در راه؟ عزیز فاطمه از تو که انتظاری نیست چه بهتر آنکه شود کور چشمِ خیره سری که از فراق تو در سوزِ گریه زاری نیست همیشه حاجت مارا نگفته بخشیدی کریم را که نیازی به پافشاری نیست همیشه بار گناهم به دوش تو افتاد ولی به دوش من از غربت تو باری نیست حبیب نه علی اکبر نه جون نه حر نه کنار خیمه ی سبز تو هیچ یاری نیست دگر نیاز ندارد به مشکِ آب حرم میان خیمه ی لب تشنه شیرخواری نیست تمام آنچه که در خیمه بود غارت شد به گوش دخترکان جای گوشواری نیست
زانو زده به ساحت علمت مقام علم بعد تو دیده است زمانه قیام علم تو آبروی علم و زبانت کلام علم هستی برای اهل تشیع امام علم ای منبرى عرش ، تجلی گر خدا شاگرد درس مكتب تو جبرئيل ها شان تو را به عالم بالا نوشته اند نام تورا ز حور معلا نوشته اند شیخ الائمه حضرت مولا نوشته اند نام مرا گدای تو اقا نوشته اند ما یا کریم ساحت خاکی این دریم فیض عظیم از در این خانه میبریم آیینه تمامِ کمالات روی توست یادآور رسول خدا خلق و خوی توست دارالشفای هرچه گرفتار، کوی توست دنیای ما تمام، پر از رنگ و بوی توست عطر تو مست کرده شمیم بهشت را عشقت به خیر میکند این سرنوشت را اغوش خانه ی تو شده صدبغل حسین بوده درون سینه تو ازازل حسین گفتی که هست اکمل خیر عمل حسین ای منبرتو بانی فبک علی الحسین از روضه خوانی تو جهان غرق ماتم است تا روز حشر گریه کند آسمان کم است هرجابه‌پاست بزم عزا گریه میکنی با روضه های کرببلا گریه میکنی با دیدن سه شعبه عصا گریه میکنی وقت غروب هم که جدا گریه میکنی خورشید روی نیزه توان تو را گرفت بازار شام جوهر جان تو را گرفت دشمن بدون شرم و حیا میبرد تو را با دست های بسته کجا میبرد تو را در کوچه ها بدون عبا میبرد تو را در مجلس شراب چرا میبرد تو را اشکت برای غربت اهل خیام بود داغ عظیم قلب تو بزم حرام بود ای کاش ماجرای اسارت دروغ بود ای کاش گوشواره و غارت دروغ بود بدگویی ِ به قصد حقارت دروغ بود بازار و ازدهام و جسارت دروغ بود قرآن کجا و‌ طشت زر و خیزران کجا زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا