eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
255 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
560 ویدیو
292 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شام، کربلای تو یا زین العابدین دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین یک عمر در فراق جوانان هاشمی شد خونِ دل غذایِ تو یا زین العابدین در بین خنده و کف و شادی گریستند زنجیرها برای تو یا زین العابدین چشم حسین و چشم شهیدان کربلا گریند در عزای تو یا زین العابدین ای کاش پر شود عوض اشک، چشم ما از خون ساق پای تو یا زین العابدین در حیرتم که از چه به زنجیر بسته شد دست گره گشای تو یا زین العابدین ای کنز مخفی ازلی!یک نفر نگفت ویرانه نیست جای تو یا زین العابدین آرد صدای گریۀ ما سر بر آسمان، از اشک بی صدای تو یا زین العابدین تا حشر، انقلاب حسین است سربلند در پای خطبه های تو یا زین العابدین در کوچه های شام، فقط سنگ های بام بودند آشنای تو یا زین العابدین خاشاک و سنگ و خنده و دشنام و هلهله گردید رونمای تو یا زین العابدین "میثم"سلام می دهد از دور، صبح و شام بر صحن باصفای تو یا زین العابدین.
ای داغ غمت لاله ی باغ دل ما نام تو رقیه جان چراغ دل ما دلسوختگان غم خود را دریاب بگذار تو مرهمی به داغ دل ما. https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بار بگشایید، این‌جا كربلاست آب وخاكش با دل و جان، آشناست بر مشام جان رسد، بوی بهشت به‌به! از این تربت مینو‌سرشت كربلا، قربان‌گه ذبح عظیم عرش رحمان را صراط مستقیم گر خدا خواهی‌، برو این راه را كن زیارت، كوی ثارالله را شد ز عاشورای او، یك اربعین قتلگاهش را به چشم دل ببین گَرد غم افشانده بر سر، كهكشان اشك خون ریزد هنوز از آسمان اختران سوزند چون شمع مزار مرغ شب می‌نالد این‌جا زارزار گویی از آن خیمه‌های نیم‌سوز خود صدای «العطش» آید هنوز باشد از حسرت در این‌جا یاد‌ها هان! به گوش دل شنو، فریاد‌ها در دل هر ذرّه، صدها مطلب است ناله‌ی سجّاد و اشك زینب است باید این‌جا داشت گوش معنوی تا مگر این گفت‌وگو‌ها بشْنوی: عمّه‌جان! این‌جا حسین از پا فتاد چهره بر این تربت خونین نهاد عمّه‌جان! این قتلگاه اكبر است جای پای حیدر و پیغمبر است عمّه‌جان! قاسم در این‌جا شد شهید تیر بر قلب حسین این‌جا رسید عمّه‌جان! عبّاس این‌جا داد دست وز غمش، پشت پدر این‌جا شكست اصغر لب‌تشنه این‌جا، عمّه‌جان! شد ز تیر حرمله، خونین‌دهان از برای غارت یك گوش‌وار شد در این‌جا، كودكی نیلی‌عذار تاقیامت،كربلا ماتم‌سراست حضرت مهدی«حسان»صاحب‌عزاست.
شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام تا قیامت از غم بیمار دشت کربلا میچکد خون دل از مژگان فخر انبیا آنکه چون یعقوب دربیت الحزن خون میگریست تا چهل سال از فراق یوسف دشت بلا آنکه باب تاجدارش را غریب و تشنه لب سر بریدند اشقیا با خنجر ظلم از قفا آنکه بعد کشتن باب و برادر شد اسیر با همه پرده نشینان سرای مصطفی آنکه با زنجیر و غل از کربلا تا شهر شام میزدندش تازیانه از ره جور و جفا آنکه میزد درحضورش جام می گاهی و گه چوب بر لعل لب بابش یزید بی حیا آنکه باشد نام آن مظلوم زین العابدین نور چشم و جانشین خامس آل عبا آنکه از غمش با دیده تر میزند دست ماتم بر سر و بر سینه تا روز فنا.
ذکر مصیبت خرابه شام زبانحال حضرت رقیه خاتون(س) محمود وزنه (ضامن اصفهانی) فلک خرابه کجا منزل عزیزانست چگونه جای عزیزان بکنج ویرانست بشهر شام مگر منزلی نبود ای چرخ که در خرابه مکان حریم یزدانست فغان که عترت شمع هدا به ویرانه چراغ محفلشان دود آه طفلانست دری ز گنج سعادت بکنج ویرانه ز هجر باب گرامی به بحر حرمانست گهی ز رنج سفر گرم گریه و زاری گهی ز دوری روی پدر به فقدانست بخواب رفت و پدر را بدید و شد بیدار دو باره دید جدا از شه شهیدانست بگریه گفت بزینب که باب مظلومم چرا جدا ز من بی نوای نالانست بگفت زینبش آتش مزن تو بر جانم مرا ز آه تو افغان بسوی کیوانست مکن ز دوری آنشاه بیش از این شیون که از شرار فغانت دلم گدازانست یزید شوم بداختر چو آن خبر دریافت بگفت اینچه خروشست و اینچه افغانست به آن لعین ستم پیشه آنزمان گفتند که این خروش غم افزای آن یتیمانست بگفت آن سگ ابتر که این سر بی تن برید نزد همان کز غمش پریشانست در آن خرابه ببردند آن سر انور که مهر ومه زرخش روز وشب درخشانست گرفت رأس پدر را رقیه در آغوش بحالتی که سرشگش روان بدامانست نهاد غنچه ی لب را به لاله ی رویش بگفت گلشن روی تو از چه پژمانست فدای این سر پر خون از ره کینه گهی بشاخ شجر گه به نی فروزانست گهی بدیر و گهی در تنور خاکستر گهی بطشت و گهی زیر چوب خزرانست گهی ز بزم عدو در خرابه ی بی سقف پی تسلی یاران چو مهر تابانست مرا جدا ز تو ای باب زندگی سخنست بپای رأس توام جان سپردن آسانست دریغ و درد که آن طفل عاقبت جانداد به پیش آنسر بی تن که شاه شاهانست مدام ضامن از این داغ لاله سان سوزد که آن گهر ز چه رود در خرابه پنهانست.
مجلس یزید اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای شادی از آن که رأس حسین را بریده ای مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین! خرّم دلی که پردۀ ایمان دریده ای من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین که روی خار مغیلان دویده ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم مگر تو آل علی را خریده ای با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با این که زو سفارش ما را شنیده ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای «جودی»اگر که روزِ تو زین غم،نگشته شب چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجلس یزید پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را کم‌تر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام شرح کدام گویم و وصف کدام را؟ دادند شام بر سر بازار‌شان عبور آل و عیال و عترت «خیرُ ‌الانام» را از خاندان عصمت و از دودمان فیض بنْگر چگونه داشت فلک، احترام را تا بنْگرند عترت «خیر ‌البشر»، اسیر بزمی نهاد و داد صلا، خاص و عام را در طشت زر نهاد، سر شاه و کس ندید طالع ز طشت زر شده، بدر تمام را می‌خورْد گاه باده و می‌زد گهی ز کین چوب جفا به لب، شه و‌الا‌مقام را بر پا ستاده داشت به محفل، یزید شوم زنجیر و غل نهاده به گردن، امام را پس ظالمی به رسم کنیزی، طلب نمود نوباوه‌ی رسول، «علیه‌السّلام» را بهر عیال و عترت «خیر البشر» به شام دادند جا، خرابه‌ی بی‌‌سقف و بام را زین دشت پُر بلیّه و زین راه پُر خطر «یحیی»! بکش زمامِ سمندِ کلام را کاین نظم جا‌ن‌گداز، دل مصطفی گداخت قلب پیمبر و جگر مرتضی گداخت.
مجلس یزید تاچند زنی ظالم!چوب این لب عطشان را؟ بردار از این لب‌ها، این چوب خزیران را آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر! تا چند روا داری،‌ آزردن مهمان را؟ درنزد تو تقصیرش،جز خواندن قرآن چیست؟ با چوب نیازارد، کس قاری قرآن را بهر چه زنی هی چوب، بر بوسه‌گه احمد؟ اوبوسه مدام از مهر،زد این لب و دندان را تا چند کنی ظالم، خون در دل اطفالش؟ منْمای پریشان‌تر، این جمع پریشان را گلزار پیمبر را، از کینه خزان کردی الحال مکن خاموش،این بلبل خوش‌خوان را.
حضرت رقیه(سلام الله علیها) رقیه ای تو جوهر جلالت و جلالها رقیه ای تو اکمل کمال هر کمالها تو شاهباز قاف دل که پر زدی به اوج جان مگر رسد به اوج تو ز پر زدن خیالها مگرکه پیک حق کند به سحر خودمدد مرا نگارم از تو شمّه ای خلاصه ی خصالها ز همت بلند تو به آزمون تشنه گی خدایرا که تشنه شد به لعل تو زلالها جلالت علی و هم وقار فاطمی مگر بود ز شان و هیبت تو در جهان مثالها به حیرتم سه ساله ات چگونه من بخوانمت که پیر دهر را بود غم تو از محالها تو آنکه درد را ز پا فکندی از صبوریت که سر فرو بیاورد به پیش تو جبالها چه غم ترا که عاقبت به شامگاه وصل یار شکسته گر بلور جان به سنگ غم ملالها تو عاشقی که سر ز پا ندانی از وصال یار نگنجد عشق را سخن به دفتر و مقالها به روزگار غربت و فراق و حسرت پدر خوش است جان بگیردت نویدی از وصالها چو بلبلی به وصل گل به گلشن وجود تو وزیده از وصال گل نسیمی از شمالها به سالها بنالی از غم برادران خود که گم شد ازسپهر جان دوهمچو جان هلالها ازتبار نورچه خرد وچه کبارشان به عمر خویش دیده ام چه جودها نوالها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا