eitaa logo
منگنه‌چی
4.5هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
86 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
┅═🌸🍃═┅ حجت الاسلام و المسلمین حسین علی اکبریان، یکی از هم‌حجره‌ای‌های رهبر معظم انقلاب، از دوران تحصیل‌شان این گونه یاد می‌کند: «به یاد دارم سیره‌ی آقا این بود که شب‌ها فراغتی که ایجاد می‌شد، می‌نشستند و درس آن روز که نت‌برداری کرده‌بودند، به زبان عربی پاک‌نویس می‌کردند. یک شب دیدم، درس اصول آیة‌الله حاج آقا مرتضی حائری را نوشتند که از دروس مشکل حوزه بود و فقط طلاب نُخبه و زبده در درس حاج آقای حائری شرکت می‌کردند. جالب این بود که ایشان زیر هر پاراگراف خط تیره کشیده بود و نظر و نقد خود را به درس استاد نوشته بودند، به ذهنم می‌آید، همان‌جا گفتم «درس به این مشکلی، ایشان نظرات خود را این گونه زیر نظر استاد یادداشت می‌کنند، جز اجتهاد چیز دیگری نیست.» در آن زمان با آن سن جوانی که آقا داشتند، واقعاً مجتهد مسلم بودند و صاحب‌نظر بودند. حتی برخی نقل می‌کنند، آیة الله حائری در طُرقَبه مشهد بوند، فردی نزد ایشان می‌رود،‌ آیة‌الله حائری می‌گوید: الآن آقا سید علی اینجا بودند و مجتهد بسیار خوب، انسان زبده و صاحب‌نظری در فقه و اصول است. خلاصه آقای حائری به عنوان یک مجتهد و مدرس بزرگ حوزه خیلی از آقا تعریف می‌کردند... حضرت آقا نظم خاصی داشتند و توجه و دقت زیادی به درس و بحث داشتند... منبع: پایگاه رسمی مرکز خبر حوزه‌های علمیه: www.hawzeahnews.com ┅═🌸🍃═┅ 🔗 ╭┅═ 🌸🍃═┅─╮ @mangenechi ╰─┅═🌸🍃═┅╯
. اگه همیشه تلاش کنے‌ که مثلِ بقیه باشی، هیچ‌وقت نمی‌فهمے‌ خود واقعی‌ت چقدر می‌تونست فوق‌العاده باشه! @mangenechi
🌸🌿 خدا خیلی بدش می‌یاد زحمت‌مون رو گردن دیگران بندازیم! @mangenechi
🤲 🍃 إلهی! اگر تقسیم شود به من بیش از این كه دادی نمی‌رسد، «فَلَكَ الْحَمد!» 🤲 🍃 🤲🍃 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بار دیگـر هم شبم با نورِ چشمت صبـــح شد اے یگانہ آفتـاب شهرِ دل! صبحتـــ بخیر! 🔹◽️ ╔═.◽️🔹.═════╗ @mangenechi ╚═════.🔹◽️.═╝
🌼🍃 قفل‌های زندگی، کلیدشون روی زمین، پیدا نمی‌شه آویزونن به آسمون. نگاهت که از زمین کنده بشه، پیداشون می‌کنی! به برکت این نگاه آسمونی، چشم‌ دل به روی نادیدنی‌هایی باز می‌شه که مثل اکسیژن، وجودمون بندشونه ولی ازشون غافلیم. کافیه تو محاسباتمون بیان، تا فرمول زندگی رو پیدا کنیم. اون وقت دیگه مهم نیست چند تا قفل توی زندگی‌مونه، چون شاه‌کلید تو دستای ماست! 🌼🍃 @mangenechi
🌺🍀 نام بی‌مسمایی است: آرامگاه یا آرامستان. داخل هر کدام از حفره‌های به ظاهر کوچک، جهان بی‌انتهایی است. این قبرها فقط دری است به جهنم یا بهشت برزخی. آرامگاه نیست! یا ندامتگاه است، یا سیاحتگاه! در اولی مجازات است و آتش و ندامت و التماس؛ و در دومی، شور و شوق است و هیجان. 🌺🍀 🍀🌺 @mangenechi
🤲 🍃 إلهی! همه سرِ آسوده خواهند، و من دلِ آسوده. 🤲 🍃 🤲🍃 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍂 بعضی‌ از آیات‌ هست که‌ وقتی‌ می‌خونیم‌ شرمنده‌‌ی خدا می‌شیم؛ مثل‌ این‌ آیه: أَلیسَ اللّٰهُ بِکافٍ عَبدَه (زمر/٣۶) آیا خدا‌ برای‌ بندگانش‌ کافی‌ نیست؟! ‌ 🌼🍂 @mangenechi
🌸🍃 پدری هنگام مرگ به پسرش وصیت کرد: موقع دفن، آن جوراب‌های کهنه‌ای را که کنار گذاشتم، پایم کن. پدر از دنیا رفت. پسر، هر چه به اطرافیان اصرار کرد و سراغ علما رفت، اجازه ندادند. ناامید و عصبانی بود از اینکه نمی‌تواند وصیت ساده‌ی پدر را عملی کند. در همین احوال، یک‌نفر نامه‌ای دستش داد: پسرم! دیدی از این همه مال و منال، حتی نمی‌گذارند جوراب کهنه‌ای را با خودم ببرم! پس به داشته‌ها و اموالت، مغرور نشو! 🌸🍃 حضرت رسول اکرم -صلی الله علیه و اله و سلم- فرمودند: كَفي بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ بهترين پنددهنده براي انسان مرگ است. (بحارالانوار، جلد ۷۴، صفحه ۱۳۹) 🌸🍃 @mangenechi
توی دنیایی که می‌تونی هر چیزی باشی، تو خوب باش! @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 شرط شدن یك چیز است: در هر سنی، چه زن، چه مرد، باید یك برگه در دستش باشد كه: من یك چیز دادم یك چیز گرفتم و آن این است كه را دادم را گرفتم. 🔶 @mangenechi
┅⊰༻🔸༺⊱┅ خوش دارم که در نیمه‌های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین، به مناجات برخیزم، با ستارگان🌠 نجوا کنم، و قلب خود را با هزار ناگفتنی آسمان بگشایم، آرام آرام به عمق کهکشان‌ها🌌 صعود نمایم، محو عالم بی‌نهایت شوم، از مرزهای عالم وجود درگذرم، و در وادی فنا غوطه‌ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم. شهید چمران❣ ┅⊰༻🔸༺⊱┅ 🔗 ╔═.🔸༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸༺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم نالان و بی‌سامان، هوای چشم من باران در این دوران سرگردان، کجایید ای سبکبالان؟ @mangenechi
ناگهان سوت خمپاره آمد و با صدای مهیبی منفجر شد .گرد و خاک همه جا را تیره کرد. بهنام چشم چرخاند و دید که مصیب ترکش خورده و خون از محل جراحت بیرون می ریزد. با عجله بلوزش را تکه تکه کرد و زخم های مصیب را پانسمان کرد .و فریاد میزد باید برسانیمش مسج جامع. بهنام خم شد تا مصیب را روی کول او سوار کنند .گفت خودم میبرمش. مصیب سنگین بود و جثه ریز و استخوانی بهنام طاقت تحمل مصیب را نداشت. در پناه یک دیوار او را زمین گذاشت و گفت الان برمیگردم. خانه های خالی را جستجو کرد و یک فرغون که چرخش لاستیک نداشت پیدا کرد. به زحمت مصیب را روی فرغون گذاشت.مصیب سرش را بلند کرد و به زحمت لبخند زد و پرسید بهنام این آمبولانس را از کجا آوردی ؟بهنام که از زور و تقلا خیس عرق شده بود، با خنده جواب داد: مگر یادت رفته وقتی تو مسابقات کشتی اول شدم این جایزه را دادند... مصیب خندید پس چرا فقط یک چرخ دارد؟ عراقی‌ها گشنه بودن سه تا چرخ دیگرش را کوفت کردند.. چرخ فلزی فرغون با صدای بلند قیژ قیژ می کرد . مصیب با درد خندید حتما این هم آژیرش است! بهنام گفت فقط قول بده وقتی خوب شدی کرایه مرا بدهی.. به مسجد جامع رسیدند بهنام به مصیب نگاه کرد . لبخند بر لب چشمانش باز مانده بود. فرغون از دست بهنام افتاد .با ناباوری جلو رفت با چشمان رو به آسمان شهید شده بود .بغض بهنام ترکید... برگرفته از کتاب داستان بهنام @mangenechi