┅═🌸🍃═┅
حجت الاسلام و المسلمین حسین علی اکبریان، یکی از همحجرهایهای رهبر معظم انقلاب، از دوران تحصیلشان این گونه یاد میکند:
«به یاد دارم سیرهی آقا این بود که شبها فراغتی که ایجاد میشد، مینشستند و درس آن روز که نتبرداری کردهبودند، به زبان عربی پاکنویس میکردند. یک شب دیدم، درس اصول آیةالله حاج آقا مرتضی حائری را نوشتند که از دروس مشکل حوزه بود و فقط طلاب نُخبه و زبده در درس حاج آقای حائری شرکت میکردند.
جالب این بود که ایشان زیر هر پاراگراف خط تیره کشیده بود و نظر و نقد خود را به درس استاد نوشته بودند، به ذهنم میآید، همانجا گفتم «درس به این مشکلی، ایشان نظرات خود را این گونه زیر نظر استاد یادداشت میکنند، جز اجتهاد چیز دیگری نیست.»
در آن زمان با آن سن جوانی که آقا داشتند، واقعاً مجتهد مسلم بودند و صاحبنظر بودند.
حتی برخی نقل میکنند، آیة الله حائری در طُرقَبه مشهد بوند، فردی نزد ایشان میرود، آیةالله حائری میگوید: الآن آقا سید علی اینجا بودند و مجتهد بسیار خوب، انسان زبده و صاحبنظری در فقه و اصول است.
خلاصه آقای حائری به عنوان یک مجتهد و مدرس بزرگ حوزه خیلی از آقا تعریف میکردند...
حضرت آقا نظم خاصی داشتند و توجه و دقت زیادی به درس و بحث داشتند...
منبع: پایگاه رسمی مرکز خبر حوزههای علمیه: www.hawzeahnews.com
┅═🌸🍃═┅
#رهبر_انقلاب #خاطره
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╭┅═ 🌸🍃═┅─╮
@mangenechi
╰─┅═🌸🍃═┅╯
.
اگه همیشه تلاش کنے که مثلِ بقیه باشی، هیچوقت نمیفهمے خود واقعیت چقدر میتونست فوقالعاده باشه!
#نکته ⚜ @mangenechi
🤲 🍃
إلهی!
اگر تقسیم شود به من بیش از این كه دادی نمیرسد، «فَلَكَ الْحَمد!»
🤲 🍃
#الهینامه #مناجات_شبانه
#شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
#گروه_فرهنگی_تبار
🤲🍃 @mangenechi
بار دیگـر هم شبم با نورِ چشمت صبـــح شد
اے یگانہ آفتـاب شهرِ دل! صبحتـــ بخیر!
🔹◽️
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═.◽️🔹.═════╗
@mangenechi
╚═════.🔹◽️.═╝
🌼🍃
قفلهای زندگی، کلیدشون روی زمین، پیدا نمیشه آویزونن به آسمون.
نگاهت که از زمین کنده بشه، پیداشون میکنی!
به برکت این نگاه آسمونی، چشم دل به روی نادیدنیهایی باز میشه که مثل اکسیژن، وجودمون بندشونه ولی ازشون غافلیم.
کافیه تو محاسباتمون بیان، تا فرمول زندگی رو پیدا کنیم. اون وقت دیگه مهم نیست چند تا قفل توی زندگیمونه، چون شاهکلید تو دستای ماست!
🌼🍃
#در_محضر_قرآن #سبک_زندگی
#عکسنوشته
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #مهدویبصیر
@mangenechi
🌺🍀
نام بیمسمایی است: آرامگاه یا آرامستان. داخل هر کدام از حفرههای به ظاهر کوچک، جهان بیانتهایی است. این قبرها فقط دری است به جهنم یا بهشت برزخی.
آرامگاه نیست!
یا ندامتگاه است، یا سیاحتگاه!
در اولی مجازات است و آتش و ندامت و التماس؛ و در دومی، شور و شوق است و هیجان.
🌺🍀
#یاد_مرگ #آرامگاه #برزخ #اخلاقی
✍ #مهدیه_مظفری
🍀🌺 @mangenechi
🤲 🍃
إلهی!
همه سرِ آسوده خواهند، و من دلِ آسوده.
🤲 🍃
#الهینامه #مناجات_شبانه
#شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
#گروه_فرهنگی_تبار
🤲🍃 @mangenechi
🌼🍂
بعضی از آیات هست
که وقتی میخونیم شرمندهی خدا میشیم؛
مثل این آیه:
أَلیسَ اللّٰهُ بِکافٍ عَبدَه (زمر/٣۶)
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟!
🌼🍂
#در_محضر_قرآن #بندگی
@mangenechi
🌸🍃
پدری هنگام مرگ به پسرش وصیت کرد: موقع دفن، آن جورابهای کهنهای را که کنار گذاشتم، پایم کن.
پدر از دنیا رفت. پسر، هر چه به اطرافیان اصرار کرد و سراغ علما رفت، اجازه ندادند. ناامید و عصبانی بود از اینکه نمیتواند وصیت سادهی پدر را عملی کند.
در همین احوال، یکنفر نامهای دستش داد: پسرم! دیدی از این همه مال و منال، حتی نمیگذارند جوراب کهنهای را با خودم ببرم! پس به داشتهها و اموالت، مغرور نشو!
🌸🍃
حضرت رسول اکرم -صلی الله علیه و اله و سلم- فرمودند: كَفي بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ بهترين پنددهنده براي انسان مرگ است.
(بحارالانوار، جلد ۷۴، صفحه ۱۳۹)
🌸🍃
#در_محضر_روایت #داستانک
#مرگ #سبک_زندگی
✍ #مهدیه_مظفری
@mangenechi
🔸 شرط #بسیجی شدن یك چیز است:
در هر سنی، چه زن، چه مرد، باید یك برگه در دستش باشد كه: من یك چیز دادم یك چیز گرفتم و آن این است كه #دنیا را دادم #آخرت را گرفتم.
#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
#در_محضر_بزرگان #بسیج
🔶 @mangenechi
┅⊰༻🔸༺⊱┅
خوش دارم که در نیمههای شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین، به مناجات برخیزم،
با ستارگان🌠 نجوا کنم،
و قلب خود را با هزار ناگفتنی آسمان بگشایم،
آرام آرام به عمق کهکشانها🌌 صعود نمایم،
محو عالم بینهایت شوم،
از مرزهای عالم وجود درگذرم،
و در وادی فنا غوطهور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
شهید چمران❣
┅⊰༻🔸༺⊱┅
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_میسپاریمتان
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🔸༺.══╗
@mangenechi
╚══.🔸༺.═╝
دلم نالان و بیسامان، هوای چشم من باران
در این دوران سرگردان، کجایید ای سبکبالان؟
#هفته_بسیج
✍ #زهره_قاسمی #گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi
ناگهان سوت خمپاره آمد و با صدای مهیبی منفجر شد .گرد و خاک همه جا را تیره کرد. بهنام چشم چرخاند و دید که مصیب ترکش خورده و خون از محل جراحت بیرون می ریزد. با عجله بلوزش را تکه تکه کرد و زخم های مصیب را پانسمان کرد .و فریاد میزد باید برسانیمش مسج جامع. بهنام خم شد تا مصیب را روی کول او سوار کنند .گفت خودم میبرمش. مصیب سنگین بود و جثه ریز و استخوانی بهنام طاقت تحمل مصیب را نداشت. در پناه یک دیوار او را زمین گذاشت و گفت الان برمیگردم. خانه های خالی را جستجو کرد و یک فرغون که چرخش لاستیک نداشت پیدا کرد. به زحمت مصیب را روی فرغون گذاشت.مصیب سرش را بلند کرد و به زحمت لبخند زد و پرسید بهنام این آمبولانس را از کجا آوردی ؟بهنام که از زور و تقلا خیس عرق شده بود، با خنده جواب داد: مگر یادت رفته وقتی تو مسابقات کشتی اول شدم این جایزه را دادند... مصیب خندید پس چرا فقط یک چرخ دارد؟ عراقیها گشنه بودن سه تا چرخ دیگرش را کوفت کردند.. چرخ فلزی فرغون با صدای بلند قیژ قیژ می کرد . مصیب با درد خندید حتما این هم آژیرش است! بهنام گفت فقط قول بده وقتی خوب شدی کرایه مرا بدهی..
به مسجد جامع رسیدند بهنام به مصیب نگاه کرد . لبخند بر لب چشمانش باز مانده بود. فرغون از دست بهنام افتاد .با ناباوری جلو رفت با چشمان رو به آسمان شهید شده بود .بغض بهنام ترکید...
برگرفته از کتاب داستان بهنام
#هفته_بسیج #در_محضر_شهادت
#گزیده_کتاب
#گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi