eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨دعای پای سفره عقدت چی بود؟ 🍃هفتمین روز شهادت شهید بهشتی بود و داشتیم می رفتیم خانه آیت الله شهید مدنی برای جاری کردن خطبه عقد دائم. وقتی از تاکسی پیاده شدیم، علی مرا کناری کشید و گفت: می دانم خیلی به من علاقه داری و خوش بختیم آرزوی توست، شنیدم دعای عروس سر سفره عقد رد نمی شود. 🍃تا این را گفت شستم خبر دار شد که چه می خواهد. در دل می گفتم ای کاش نگوید. چون آن قدر دوستش داشتم که نمی توانستم خواسته اش را رد کنم. 🍃گفت: می خواهم دعا کنی که شهید شوم. با گریه خواستم که این را از من نخواهد. گفت: برای امروز و امسال که نمی خواهم، از خدا بخواه عمرم به شهادت ختم بشود. 🍃تا حاج آقا شروع کرد به خواندن خطبه، گریه هایم شروع شد. چه دردناک بود این دعا. من با علی نفس می کشیدم و زندگی بدون او برایم متصور نبود. از آن طرف هم آن قدر دوستش داشتم که می خواستم به بالاترین درجه کمال برسد و جزء یاران امام حسین علیه السلام باشد.هر طوری بود دعا کردم. مطمئن بودم دعایم رد نمی شود. 🍃شهید مدنی با یک نگاه همه چیز را فهمید. گفتند: دخترم من دعاهای دیگری هم بلدم. حالا اجازه بده من دعا کنم. نمی دانم از کجا فهمید شاید هم از اشک های پرده درم. 🍃“خدایا به این زوج فرزند سالم و صالح عطا کن. عمر با عزت بده و عاقبت به خیرشان کن”. 📚نیمه پنهان ماه،ج۲۲،ص۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 ثمره شیرین قناعت ✅ یکی از صفاتي که تضمين کننده آرامش و سازگاري همسران بوده و نبود آن زمينه ساز سلب آرامش خانوادگي مي شود، قناعت است. 🔘 از ثمره های شيرين قناعت، آسايش و راحتی است. هنگامي که مادر خانواده به آنچه در اختيار دارد، بسنده کرده و زندگي خود را با توجه به امکانات موجود سامان مي دهد، سختي هاي بسياري را از سر مي گذراند و از فعاليت هاي طاقت فرسا، نگراني از کمبودها، اظهار نياز به ديگران و ... آزاد مي شود 🔘 همچنین هرگاه پدر خانواده انرژی خود را برای به دست آوردن مال حلال صرف می کند و امکانات موجود را در نظر می‌گیرد، بسياري از نگراني ها را از زندگي مشترک دور مي سازد. ✅ مرد يا زني که به همسر خود به عنوان دارايي موجود خود نگاه مي کند و او را بدون مقايسه با نقاط قوت ديگران مي نگرد، در حقيقت آرامش خود را تأمين کرده است. ▪️امام حسین علیه‌السلام فرمودند: 🖊القُنوعُ راحَةُ الأبدانِ ⭐️قناعت مایه آسایش تن است. 📚 بحارالانوار،ج۷۵،ص۱۲۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍وسوسه 🌺 وارد خانه که شد. چادر را روی چوب لباسی کنار اتاق گذاشت وبعد از شستن دستها در سرویس وارد حال شد. 🌸طبق معمول محمود از بیرون امده و روبروی تلویزیون درحال خوردن تخمه، به خواب رفته بود. ☘روح انگیز عصبانی شد. وسوسه ی پر صدایی گوشه ی ذهنش اورا به سمت لگد زدن به محمود می کشاند. نا خداگاه صدایش بالا رفت و شروع کرد به واگویه با خودش:« اخه اینحوری تخمه میخورن؟... زن مردم تا اخرشب نمیاد خونه اون وقت من از ترس تو تا سرکوچه هم نمتونم برم. والا اگه شانس داشتیم که شمسی بود اسممون.» 🌺صدای درونی او را نهیب می زد:« هم داری ناشکری می کنی هم نامردی ساعتو نگاه کن بیچاره شش ساعتش پر شده دیگه. تو دیر اومدی.» 🌸آب دهانش را قورت داد. محمود چند ساعت بود به خانه امده بود؛ اما به خاطر اینکه بیرون رفتن روح انگیز را زهرمارش نکند، حتی به او زنگ هم نزده بود. ☘مثل یک کودک پای تلویزیون خوابیده بود. احساس کرد نظرش صد وهشتاد درجه تغییر کرده است. می خواست برود و پتویی روی محمود بیندازد که تازه یادش آمد هنوز ناهار آماده نکرده است. 🌺از چهره ی محمود پیدا بود به خواب سنگینی رفته است. روح انگیز روی نوک پنجه ی پا وارد اشپزخانه شد تا باطعم غذا، همسرش را بیدار کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أشكو إليك غربتی.. دوری از تو امانم را بریده من به آغوشت محتاجم مرا به خانه‌ی امنم، برگردان.. 💔المـــــاعنده حسین آخـــــرته لویــــــن؟💔 اللهم‌ارزقنی‌کربلاء💔 🆔 @tanha_rahe_narafta
☺️می‌آیید عهد ببندیم؟ 🦋این عهد بستن اعلام آمادگی به ادمین کانال نیست. بلکه اعلام آمادگی به خداست. ما در انجام آن دخالتی نداریم. فقط اگر همراه شدید، برای شیوه اجرایی کردنش راهکار خواهیم داد. 💐 حالا بیاید با هم عهد ببندیم، همانطور که روزهای چله را پشت سر می‌گذاریم، روز به روز بر مطیع خدا بودنمان بیافزاییم. 🌸امروز چهاردهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم. 🌾تمام کسانی که می‌خواهند با ما در عهدمان هم پیمان شوند، را برای @taghatoae ارسال نمایند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_ahangaran-[www.Patoghu.com].mp3
6.02M
🌺 صبح اول وقت چیکار می‌کنی؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
☘اشرف اولاد عالم ❄️ای سرزمین کربلا! چگونه تاب دیدن تشنگی اشرف اولاد عالم و فرزندانش را داشتی؟! 💦چگونه شنیدن ضجه‌های زینب سلام‌الله‌علیها را تاب آوردی؟! 💔چگونه اجازه دادی خون‌های پاک و بی‌گناه بر زمینت ریخته شود؟! ☀️امّا ای کربلا! چه پُربها شدی با در آغوش گرفتن، اجساد مطهر عزیزان مصطفی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چه اسمی برای پسر خوبه؟ 🌹 نذر کرده بودم که اگر فرزند در راهم پسر باشد، اسمش را علی خواهم گذاشت. هفت ماه بعد درست روز ۱۳ رجب بود که به دنیا آمد. 😭چشم هایم پر از اشک شد رو به آسمان کردم و گفتم خدایا حکمتت را شکر. وقتی اذان و اقامه را در گوشش گفتند همه یکصدا خواندند: صلّ علی محمد نوکر مولا آمد. راوی منصوره الطافی و ناصر چیت سازیان پدر و مادر شهید 📚دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، صفحه ۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نه به کتک زدن ✅برخی والدین فکر می کنند کودکی که اذیت می کند، اگر تنبیه بدنی شود، می توانند جلوی اذیت های او را بگیرند. 🔘چنین روشی شاید در کوتاه مدت کودک را آرام تر کند؛ اما در دراز مدت اثرات جبران ناپذیری بر روح و روان کودک می گذارد. 🔘همچنین بعد از مدتی، کتک خوردن برایش عادی می شود و دیگر حساب نمی برد. 🔘او اکنون کودک است؛ ولی اگر والدین به روش خود ادامه دهند احتمال دارد وقتی بزرگ شود فرار از خانه را بر ماندن ترجیح دهد و به محیط های ناامن بیرون پناه ببرد. ✅پس والدین باید بدانند، کتک زدن در هیچ شرایطی، شیوه تربیتی مناسب نمی باشد‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☁️جنگل ابر ☘️دلم هوای یک سفر سه نفره داشت. من و پدر و مادر. در خیالم کوله ام را می‌بستم که با باز شدن در و صدای پُر از ذوق پدر نگاهم به سوی او کشیده شد. چشم‌هایش برق و درخشندگی داشت و ابروانش همچون بال‌های باز شکاری از هم باز شده بود. من هم سر ذوق آمدم و لب‌های غنچه صورتی رنگم از هم باز شد. 🌸با همان صدای بلند و پُر از ذوق به من گفت: «ستاره کوله سفرت رو ببند تا راهی شیم.» 🌸مادر که از آشپزخانه صدای او را شنید، سرش را به داخل سالن کشید و با ناز گفت: «علی آخرش با این یهویی‌هات کار دستمون میدی هاااا حالا کجا؟» ☘قبل از اینکه پدر فرصت جواب دادن بیابد جیغ بلندی کشیدم و خودم را در آغوشش پرت کردم : «وااای چقد تو خوبی بابا ! » 🌺به سرعت موشک پرتاب شده از سکوی پرواز حاضر و آماده به همراه کوله‌ام روی مبل شیری رنگ کنار در ورودی نشستم. پدر مثل همه یهویی‌هایش نگفت کجا می‌رویم. تمام طول سفر در کشف جایی بودم که می‌رفتیم. بعد از ساعت ها که برایم به کندی گذشت به ورودی جنگلی رسیدیم و از کنار جوی آبی که سنگ های کف آن را می‌شد شمرد و کوچکی و بزرگی آن‌ها را دید رد شدیم. اطرافمان پُر از گل‌های وحشی و گیاهان دارویی بود. همان لحظه از کنار یک گروه اسب سفید که در حال دویدن بودن و دُم‌شان رقص زیبایی را در هوا به نمایش گذاشته بود گذشتیم وبه بالاترین نقطه جنگل رفتیم و پیاده شدیم. 💫خدای من چه می‌بینم؟! جنگلی پُر از ابرهایی که در حال رسیدن به آغوش زمین هستند. رفتم تا به نزدیکترین نقطه به آن‌ها رسیدم و در خیال خود بر پشت ابرها سوار شدم تا به آسمان برسم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌪طوفان غم کنار خیمه‌ها می‌زد قدم آرامشی که در دلش طوفانی از غم بود 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐دوست و دشمنت کیا هستند؟ نگاهی به درون قلبت بیانداز. ببین چه کسانی را دوست داری و از چه کسانی متنفر هستی. 🌸امروز پانزدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مطالب روزانه مسار
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
🌺 صبح با یاد کی از خواب بلند می‌شوی؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃هوای وصل 🍃 اگر حسین نباشد، کجا رَوَد دلِ من ؟ که بی‌وجود‌ِ گُل فاطمه، گرفتارم‌ .‌ . .💔 هوای وصل تو ما را کشانده‌ اینجا .. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نماز شب چه فایده ای داره؟ 🍃در شناسایی های قبل از والفجر هشت بودیم. در شلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند. به قرار گاه خبر بده. احتمالا اسیر شده باشند. 🍃حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فرادا از همه چیز مطلع می شویم. صبح آمد و گفت: دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم. هر دو شهید شده اند. در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم. 🍃می گفت: در خواب که دیدم شان. اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر. بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟ گفتم: خودت بگو. 🍃گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمی خواند. پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟ گفت: کاری نکردم. فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدم شان. 📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،ص۱۵۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️باور کن جدی میگم، دیگه وقت تغییره 🍃گاهی ضرب‌المثل‌ها کار هفتاد من کلمه را انجام می‌دهند. مثل این ضرب‌المثل «داخلمون خودمون رو کشته بیرونمون مردمو» بعضی افراد در بیرون از خانه چنان ظاهر می‌شوند و رفتار می‌کنند که همه می‌گویند؛ خوشا به حال خانواده‌اش، اما هیچ کس خبر ندارد او در خانه اژدهای دوسر است که خون همه را در شیشه‌ می‌کند. 🌾اگر می‌خواهید بفهمید آدم خوش اخلاق و مهربانی هستید یا نه؟ باید ببینید که رفتارتان با اعضای خانواده چگونه است. اگر رفتار مناسبی با اعضاء خانواده نداشتید، نباید از تغییر ناامید شوید؛ چون خانه محل تربیت است و انسان اگر ایراد خود را بشناسد، می‌تواند در همان خانه و در ارتباط با اعضای خانواده به تغییر دادن رفتارهای نادرست خود بپردازد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خانه سالمندان 🌺زهرا در باغچه مشغول بازی با عروسکش گلناز خانم بود. سر و صورت خود و گلناز را حسابی خاک و شلی کرده بود. 🌸صدای بابا امیر حسابی بالا رفته بود. هر چه هوار داشت بر سر پدربزرگ بیچاره خالی می کرد :«وای خسته شدیم پدر، چقدر ببرمت دکتر، همش مریضی. چقدر مینالی!» ☘پدربزرگ فقط آهی کشید و با ساک کوچک سورمه ای رنگش که انگار تمام دارایی هایش در آن خلاصه می شد، وارد حیاط شد تا به خانه سالمندان برود. 🌺 زهرا سرش را بالا کرد. پدربزرگ را با چشمانی پر از اشک دید. قبل اینکه خودش را در آغوش پدربزرگ بیندازد تا اشک هایش را پاک کند؛ یکدفعه پدربزرگ سر خورد و نقش بر زمین شد. 🌸صدای ناله پدربزرگ ضعیف و ضعیف تر می شد :« آخ کمرم آخ کمرم.» ☘زهرا سریع چشمان عروسکش را گرفت :« خوب نیست گلناز خانم این چیزا را ببینی، میترسم تو هم یاد بگیری بعد با بابات بد حرف بزنی.» 🌺صدای هق هق زهرا بلندتر شد. با دست خاک آلودش اشک هایش را پاک کرد :« گلناز خانم پدربزرگ خیلی مهربونه، من خیلی دوستش دارم. نمی‌دونم چرا بابام این قدر از پدربزرگ بدش میاد. شاید همه بچه ها از باباشون بدشون میاد؛ اما من که بابا امیر رو خیلی دوست دارم. فهمیدم شاید باید بزرگ بشم بعد از بابا امیر بدم بیاد،گلناز جونم اگر بزرگ شدن اینطوریه پس من دوست ندارم هیچ وقت بزرگ بشم که بخوام سر بابا امیر داد بزنم.» 🌸بابا امیر که دست پدربزرگ را گرفته بود تا او را بلند کند. درد و دل زهرا را با عروسکش شنید. دست های پدرش را بوسید و بابت عصبانی شدنش از او عذرخواهی کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۴۱ بسم الله الرحمن الرحیم از : رقیه ب : امام حسین علیه السلام السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین حالا ک فرصتی شد تا برایتان نامه ای بنویسیم، فقط حرف دلم را میگویم : میشود رزق امسال مرا بنویسید اربعین ، پای پیاده سفرکرببلا ؟ 💔 🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴 علیه‌السلام 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺 جمعه‌ها احساس دلتنگی نمی‌کنی؟ ✨امام زمان ارواحنا فداه بیش از آنکه ما منتظر او باشیم، منتظر متحول شدن ماست. آیا هنوز زمان دگرگون شدن‌مان نرسیده است؟ 🌸امروز شانزدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
🌺 سلام بر غایب همیشه حاضر 🌥جمعه‌ای دیگر رسید. صدای ندبه عدالت طلبان بلند شد: آقا جان، مهدی صاحب الزمان، بیا بیا. 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴بیست و پنجم محرم ⚫️شهادت امام سجّاد علیه السّلام در سال۹۴ بنابر مشهور بحار الانوار، ج ۵۹،ص۱۹۹ یا سال۹۵ اصول کافی، ج ۲، ص ۴۹۱ امام زین العابدین علیه‌السّلام در سن۵۷ سالگی با زهری که ولید بن عبدالملک یا هشام لعنهم‌الله به آن حضرت دادند به شهادت رسیدند. این در حالی بود که ۳۴ یا ۳۵ سال بعد از واقعه کربلا در مصائب جانگداز شهادت پدر و برادران و عمو و بستگان و اسارت عمه‌ها و خواهرانش، گریان بودند. 🍃امام باقر علیه السّلام آن حضرت را تجهیز نمودند و در بقیع کنار قبر عموی مظلومش حضرت مجتبی علیه السّلام به خاک سپردند. سال شهادت آن حضرت را به خاطر کثرت فوت فقهاء و علماء «سنه الفقهاء» گفتند. 🍃در شهادت آن حضرت اقوال دیگری نیز وجود دارد:۱۲ محرم، ۱۸ محرم، ۱۹محرم،۲ صفر. منتهی الامال، ج ۲، ص۳۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨السلام علیک یا مولای 🍁باز هم جمعه شد و روز اضطراب و اضطرار. ✨مولای من تمام جهان دلخوش لحظه‌ی ظهور تواند و گدای حضورت. 🌼مولای ما! خورشید ما برآی که وقت دمیدن است. صبح بخیر 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می‌فرمایند: 🌺«در حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، درندگان با یکدیگر در صلح و آرامش خواهند بود.» 📚 بحارالانوار، جلد ۵۲، ص۲۸۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حجت خدا 🌸🍂 علامه حسن زاده آملی فرمودند: 🔸«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌های مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابسته‌اند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابر‌ها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات می‌رساند. 🔸الهی، به حق انانی که از دیده مردم غایبند، این غایب را در حضور بمیران! 📚انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملي، ص۶۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte‌
✍چشم انتظار 🌺جعبه‌های چوبی طلا و نقره را روی هم گذاشتند؛ بعد کیسه‌های گندم را جلوی جعبه ها روی هم قرار دادند. پارچه های زربافت و حریر، طاقه طاقه مثل دیوار چیدند. صدای مرغ های دریایی محمد را از انبار کشتی به عرشه کشاند. نسیم خنک بوی ماهی را به مشامش رساند. تق تق برخورد عصا بر تخته چوب‌های عرشه محمد را متوجه حضور پدرش کرد. 🌸صورت زرد ابراهیم، ضربان قلب محمد را کند کرد ؛ اما دیگر زبانش نمی چرخید تا او را از سفر منصرف کند. شب گذشته با دیدن بدن لرزان ابراهیم گفته بود:« بابا! چرا می خوای این سفرو بری؟ حالت خوب نیست، نرو.» ابراهیم از زیر لحاف خود را بیرون کشید و با اخم گفت: « حتما باید برم، منتظرم هستن.» ☘دست مشت شده پدرش لرزید. عصا از دستش رها شد و روی زمین افتاد. محمد، پدر را از روی زمین بلند کرد و به خانه برد. دست های سرد ابراهیم را میان دست‌های خود فشرد. پیشانی پر چین و شکن پدر خیس از عرق بود. محمد یک چشمش به در بود تا پزشک از راه برسد و یک چشمش به صورت پدر. 🌺ابراهیم همزمان با گشودن چشم هایش، دست محمد را فشرد. با صدایی که از ته چاه بلند می شد، گفت:« چیزهایی که در انبار کشتیه امانت، دست تو می سپارم. اونها را صحیح و سالم به مقصد برسون. عمر من دیگه به دنیا نیست.» پایان جمله اش همراه با شل شدن دستش شد. 🌸بغض محمد ترکید. چشم های باز پدر را بست. کنار ساحل به کشتی پر از بار خیره شد. چشم های متورم و خیسش بعد از مراسم پدر هنوز آماده گریستن بود. آب گلویش را قورت داد:« طبق خواسته ات میرم پدر؛ ولی بیشتر از چند روز منتظر نمی مونم، خودش باید سراغم بیاد.» ☘خانه ای دو اتاقه کرایه کرد. تمام بار کشتی را درون اتاقی گذاشت و در اتاقی دیگر مستقر شد. چند روز صبح ها به ساحل رودخانه می رفت و قبل از ظهر به خانه بر می گشت. روزی از خانه بیرون نرفت. در حیاط خانه قدم زد و به یاد اشک های مادر بر سر مزار پدر به صندوقچه ها و کیسه ها خیره شد، با خودش گفت :« کسی نیومد، همه را صدقه می دم و بر میگردم پیش مادر داغدارم. چطور پدر اینقدر اطمینان داشت؟ باید برگردم، آره همین کار رو می ... » صدای کوبیده شدن در خانه کلامش را برید. مرد چهارشانه پشت در نامه ای را به دست محمد داد. محمد نامه را باز کرد و خواند:« ای محمّد! دویست هزار درهم مال نزد توست اعم از بیست طاقه پارچه حریر و زربافت و... پدرت را خدا بیامرزد. اموال را به پیکم بسپار.» محمد با دهان باز به چشم های سیاه مرد خیره شد:« تو قاصد او هستی؟ » مرد سرش را به نشانه تأکید تکان داد. محمد در را به روی مرد چهارشانه کامل گشود. رمق از پای محمد رفت، دست به دیوار گرفت و با کمک دیوار نشست. چند نفر وارد شدند و اتاق را خالی کردند. محمد به قدم های آنها خیره شد. یکدفعه مثل جن زده ها بلند شد تا بپرسد:« پیغامی برایم نداشتن.» اما با یادآوری جزئیات شنیده شده از قاصد، بدون سؤال پرسیدن نشست. 🌺ساعت ها کنار در نشست و اشک ریخت. مثل پدر اطمینان یافته بود؛ اما بعد از دیدن و شنیدن حرف های قاصد. امانتی پدر را تحویل داده بود؛ ولی دست ودلش به رفتن راضی نمی شد. چند روز کارش نشستن کنار اتاق و اشک ریختن شده بود. بالاخره اشک‌ریزان وسایلش را جمع کرد. صدای کوبیده شدن در، چشم هایش را به اطراف اتاق کشاند تا چیزی جا نگذاشته باشد. خانه را باید تحویل می داد. در را باز کرد و بدون نگاه کردن به مرد مقابلش گفت:« به خونه نگاه بنداز تا من برم.» صدای مرد چند روز پیش را شنید:« از امام زمان برایت نامه آوردم.» محمد میان خنده، گریه کرد. نامه را با دستان لرزان باز کرد:« ما تو را جانشین پدرت قرار دادیم، پس شکر خدا را به جا بیاور.» 🆔 @tanha_rahe_narafte