✨چه اسمی برای پسر خوبه؟
🌹 نذر کرده بودم که اگر فرزند در راهم پسر باشد، اسمش را علی خواهم گذاشت. هفت ماه بعد درست روز ۱۳ رجب بود که به دنیا آمد.
😭چشم هایم پر از اشک شد رو به آسمان کردم و گفتم خدایا حکمتت را شکر.
وقتی اذان و اقامه را در گوشش گفتند همه یکصدا خواندند: صلّ علی محمد نوکر مولا آمد.
راوی منصوره الطافی و ناصر چیت سازیان پدر و مادر شهید
📚دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، صفحه ۲۱
#سیره_شهدا
#شهید_علی_چیتسازیان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نه به کتک زدن
✅برخی والدین فکر می کنند کودکی که اذیت می کند، اگر تنبیه بدنی شود، می توانند جلوی اذیت های او را بگیرند.
🔘چنین روشی شاید در کوتاه مدت کودک را آرام تر کند؛ اما در دراز مدت اثرات جبران ناپذیری بر روح و روان کودک می گذارد.
🔘همچنین بعد از مدتی، کتک خوردن برایش عادی می شود و دیگر حساب نمی برد.
🔘او اکنون کودک است؛ ولی اگر والدین به روش خود ادامه دهند احتمال دارد وقتی بزرگ شود فرار از خانه را بر ماندن ترجیح دهد و به محیط های ناامن بیرون پناه ببرد.
✅پس والدین باید بدانند، کتک زدن در هیچ شرایطی، شیوه تربیتی مناسب نمی باشد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
☁️جنگل ابر
☘️دلم هوای یک سفر سه نفره داشت. من و پدر و مادر. در خیالم کوله ام را میبستم که با باز شدن در و صدای پُر از ذوق پدر نگاهم به سوی او کشیده شد. چشمهایش برق و درخشندگی داشت و ابروانش همچون بالهای باز شکاری از هم باز شده بود. من هم سر ذوق آمدم و لبهای غنچه صورتی رنگم از هم باز شد.
🌸با همان صدای بلند و پُر از ذوق به من گفت: «ستاره کوله سفرت رو ببند تا راهی شیم.»
🌸مادر که از آشپزخانه صدای او را شنید، سرش را به داخل سالن کشید و با ناز گفت: «علی آخرش با این یهوییهات کار دستمون میدی هاااا حالا کجا؟»
☘قبل از اینکه پدر فرصت جواب دادن بیابد جیغ بلندی کشیدم و خودم را در آغوشش پرت کردم : «وااای چقد تو خوبی بابا ! »
🌺به سرعت موشک پرتاب شده از سکوی پرواز حاضر و آماده به همراه کولهام روی مبل شیری رنگ کنار در ورودی نشستم.
پدر مثل همه یهوییهایش نگفت کجا میرویم. تمام طول سفر در کشف جایی بودم که میرفتیم. بعد از ساعت ها که برایم به کندی گذشت به ورودی جنگلی رسیدیم و از کنار جوی آبی که سنگ های کف آن را میشد شمرد و کوچکی و بزرگی آنها را دید رد شدیم. اطرافمان پُر از گلهای وحشی و گیاهان دارویی بود. همان لحظه از کنار یک گروه اسب سفید که در حال دویدن بودن و دُمشان رقص زیبایی را در هوا به نمایش گذاشته بود گذشتیم وبه بالاترین نقطه جنگل رفتیم و پیاده شدیم.
💫خدای من چه میبینم؟! جنگلی پُر از ابرهایی که در حال رسیدن به آغوش زمین هستند. رفتم تا به نزدیکترین نقطه به آنها رسیدم و در خیال خود بر پشت ابرها سوار شدم تا به آسمان برسم.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌪طوفان غم
کنار خیمهها میزد قدم
آرامشی که در دلش طوفانی از غم بود
#استوری
#تولیدی_صدف
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐دوست و دشمنت کیا هستند؟
نگاهی به درون قلبت بیانداز. ببین چه کسانی را دوست داری و از چه کسانی متنفر هستی.
🌸امروز پانزدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک #یاعلی اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مطالب روزانه مسار
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
🌺 صبح با یاد کی از خواب بلند میشوی؟
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#سازور
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃هوای وصل 🍃
اگر حسین نباشد، کجا رَوَد دلِ من ؟
که بیوجودِ گُل فاطمه، گرفتارم . . .💔
هوای وصل تو ما را کشانده اینجا ..
#صبح_طلوع
#محرم
#عکسنوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نماز شب چه فایده ای داره؟
🍃در شناسایی های قبل از والفجر هشت بودیم. در شلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند. به قرار گاه خبر بده. احتمالا اسیر شده باشند.
🍃حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فرادا از همه چیز مطلع می شویم. صبح آمد و گفت: دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم. هر دو شهید شده اند. در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم.
🍃می گفت: در خواب که دیدم شان. اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر.
بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟
گفتم: خودت بگو.
🍃گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمی خواند.
پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟
گفت: کاری نکردم. فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدم شان.
📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،ص۱۵۸
#سیره_شهدا
#شهید_یوسفاللهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️باور کن جدی میگم، دیگه وقت تغییره
🍃گاهی ضربالمثلها کار هفتاد من کلمه را انجام میدهند. مثل این ضربالمثل «داخلمون خودمون رو کشته بیرونمون مردمو» بعضی افراد در بیرون از خانه چنان ظاهر میشوند و رفتار میکنند که همه میگویند؛ خوشا به حال خانوادهاش، اما هیچ کس خبر ندارد او در خانه اژدهای دوسر است که خون همه را در شیشه میکند.
🌾اگر میخواهید بفهمید آدم خوش اخلاق و مهربانی هستید یا نه؟ باید ببینید که رفتارتان با اعضای خانواده چگونه است. اگر رفتار مناسبی با اعضاء خانواده نداشتید، نباید از تغییر ناامید شوید؛ چون خانه محل تربیت است و انسان اگر ایراد خود را بشناسد، میتواند در همان خانه و در ارتباط با اعضای خانواده به تغییر دادن رفتارهای نادرست خود بپردازد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خانه سالمندان
🌺زهرا در باغچه مشغول بازی با عروسکش گلناز خانم بود. سر و صورت خود و گلناز را حسابی خاک و شلی کرده بود.
🌸صدای بابا امیر حسابی بالا رفته بود. هر چه هوار داشت بر سر پدربزرگ بیچاره خالی می کرد :«وای خسته شدیم پدر، چقدر ببرمت دکتر، همش مریضی. چقدر مینالی!»
☘پدربزرگ فقط آهی کشید و با ساک کوچک سورمه ای رنگش که انگار تمام دارایی هایش در آن خلاصه می شد، وارد حیاط شد تا به خانه سالمندان برود.
🌺 زهرا سرش را بالا کرد. پدربزرگ را با چشمانی پر از اشک دید. قبل اینکه خودش را در آغوش پدربزرگ بیندازد تا اشک هایش را پاک کند؛ یکدفعه پدربزرگ سر خورد و نقش بر زمین شد.
🌸صدای ناله پدربزرگ ضعیف و ضعیف تر می شد :« آخ کمرم آخ کمرم.»
☘زهرا سریع چشمان عروسکش را گرفت :« خوب نیست گلناز خانم این چیزا را ببینی، میترسم تو هم یاد بگیری بعد با بابات بد حرف بزنی.»
🌺صدای هق هق زهرا بلندتر شد. با دست خاک آلودش اشک هایش را پاک کرد :« گلناز خانم پدربزرگ خیلی مهربونه، من خیلی دوستش دارم. نمیدونم چرا بابام این قدر از پدربزرگ بدش میاد. شاید همه بچه ها از باباشون بدشون میاد؛ اما من که بابا امیر رو خیلی دوست دارم. فهمیدم شاید باید بزرگ بشم بعد از بابا امیر بدم بیاد،گلناز جونم اگر بزرگ شدن اینطوریه پس من دوست ندارم هیچ وقت بزرگ بشم که بخوام سر بابا امیر داد بزنم.»
🌸بابا امیر که دست پدربزرگ را گرفته بود تا او را بلند کند. درد و دل زهرا را با عروسکش شنید. دست های پدرش را بوسید و بابت عصبانی شدنش از او عذرخواهی کرد.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۴۱
بسم الله الرحمن الرحیم
از : رقیه
ب : امام حسین علیه السلام
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
حالا ک فرصتی شد تا برایتان نامه ای بنویسیم، فقط حرف دلم را میگویم :
میشود رزق امسال مرا بنویسید اربعین ، پای پیاده سفرکرببلا ؟ 💔
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴
#نامه_خاص
#مسابقه
#مناجات_با_معصومین
#امام_حسین علیهالسلام
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺 جمعهها احساس دلتنگی نمیکنی؟
✨امام زمان ارواحنا فداه بیش از آنکه ما منتظر او باشیم، منتظر متحول شدن ماست. آیا هنوز زمان دگرگون شدنمان نرسیده است؟
🌸امروز شانزدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک #یاعلی اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
🌺 سلام بر غایب همیشه حاضر
🌥جمعهای دیگر رسید. صدای ندبه عدالت طلبان بلند شد: آقا جان، مهدی صاحب الزمان، بیا بیا.
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سازور
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴بیست و پنجم محرم
⚫️شهادت امام سجّاد علیه السّلام
در سال۹۴ بنابر مشهور
بحار الانوار، ج ۵۹،ص۱۹۹
یا سال۹۵
اصول کافی، ج ۲، ص ۴۹۱
امام زین العابدین علیهالسّلام در سن۵۷ سالگی با زهری که ولید بن عبدالملک یا هشام لعنهمالله به آن حضرت دادند به شهادت رسیدند. این در حالی بود که ۳۴ یا ۳۵ سال بعد از واقعه کربلا در مصائب جانگداز شهادت پدر و برادران و عمو و بستگان و اسارت عمهها و خواهرانش، گریان بودند.
🍃امام باقر علیه السّلام آن حضرت را تجهیز نمودند و در بقیع کنار قبر عموی مظلومش حضرت مجتبی علیه السّلام به خاک سپردند. سال شهادت آن حضرت را به خاطر کثرت فوت فقهاء و علماء «سنه الفقهاء» گفتند.
🍃در شهادت آن حضرت اقوال دیگری نیز وجود دارد:۱۲ محرم، ۱۸ محرم، ۱۹محرم،۲ صفر.
منتهی الامال، ج ۲، ص۳۷
#محرم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨السلام علیک یا مولای
🍁باز هم جمعه شد و روز اضطراب و اضطرار.
✨مولای من تمام جهان دلخوش لحظهی ظهور تواند و گدای حضورت.
🌼مولای ما!
خورشید ما برآی که وقت دمیدن است.
صبح بخیر
#به_قلم_ترنم
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند:
🌺«در حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، درندگان با یکدیگر در صلح و آرامش خواهند بود.»
📚 بحارالانوار، جلد ۵۲، ص۲۸۰
#حدیث
#مهدوی
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حجت خدا
🌸🍂 علامه حسن زاده آملی فرمودند:
🔸«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد.
بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابستهاند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابرها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات میرساند.
🔸الهی، به حق انانی که از دیده مردم غایبند، این غایب را در حضور بمیران!
📚انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملي، ص۶۹
#نکته
#مهدوی
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چشم انتظار
🌺جعبههای چوبی طلا و نقره را روی هم گذاشتند؛ بعد کیسههای گندم را جلوی جعبه ها روی هم قرار دادند. پارچه های زربافت و حریر، طاقه طاقه مثل دیوار چیدند. صدای مرغ های دریایی محمد را از انبار کشتی به عرشه کشاند. نسیم خنک بوی ماهی را به مشامش رساند. تق تق برخورد عصا بر تخته چوبهای عرشه محمد را متوجه حضور پدرش کرد.
🌸صورت زرد ابراهیم، ضربان قلب محمد را کند کرد ؛ اما دیگر زبانش نمی چرخید تا او را از سفر منصرف کند. شب گذشته با دیدن بدن لرزان ابراهیم گفته بود:« بابا! چرا می خوای این سفرو بری؟ حالت خوب نیست، نرو.» ابراهیم از زیر لحاف خود را بیرون کشید و با اخم گفت: « حتما باید برم، منتظرم هستن.»
☘دست مشت شده پدرش لرزید. عصا از دستش رها شد و روی زمین افتاد. محمد، پدر را از روی زمین بلند کرد و به خانه برد. دست های سرد ابراهیم را میان دستهای خود فشرد. پیشانی پر چین و شکن پدر خیس از عرق بود. محمد یک چشمش به در بود تا پزشک از راه برسد و یک چشمش به صورت پدر.
🌺ابراهیم همزمان با گشودن چشم هایش، دست محمد را فشرد. با صدایی که از ته چاه بلند می شد، گفت:« چیزهایی که در انبار کشتیه امانت، دست تو می سپارم. اونها را صحیح و سالم به مقصد برسون. عمر من دیگه به دنیا نیست.» پایان جمله اش همراه با شل شدن دستش شد.
🌸بغض محمد ترکید. چشم های باز پدر را بست. کنار ساحل به کشتی پر از بار خیره شد. چشم های متورم و خیسش بعد از مراسم پدر هنوز آماده گریستن بود. آب گلویش را قورت داد:« طبق خواسته ات میرم پدر؛ ولی بیشتر از چند روز منتظر نمی مونم، خودش باید سراغم بیاد.»
☘خانه ای دو اتاقه کرایه کرد. تمام بار کشتی را درون اتاقی گذاشت و در اتاقی دیگر مستقر شد. چند روز صبح ها به ساحل رودخانه می رفت و قبل از ظهر به خانه بر می گشت. روزی از خانه بیرون نرفت. در حیاط خانه قدم زد و به یاد اشک های مادر بر سر مزار پدر به صندوقچه ها و کیسه ها خیره شد، با خودش گفت :« کسی نیومد، همه را صدقه می دم و بر میگردم پیش مادر داغدارم. چطور پدر اینقدر اطمینان داشت؟ باید برگردم، آره همین کار رو می ... » صدای کوبیده شدن در خانه کلامش را برید. مرد چهارشانه پشت در نامه ای را به دست محمد داد. محمد نامه را باز کرد و خواند:« ای محمّد! دویست هزار درهم مال نزد توست اعم از بیست طاقه پارچه حریر و زربافت و... پدرت را خدا بیامرزد. اموال را به پیکم بسپار.» محمد با دهان باز به چشم های سیاه مرد خیره شد:« تو قاصد او هستی؟ » مرد سرش را به نشانه تأکید تکان داد. محمد در را به روی مرد چهارشانه کامل گشود. رمق از پای محمد رفت، دست به دیوار گرفت و با کمک دیوار نشست. چند نفر وارد شدند و اتاق را خالی کردند. محمد به قدم های آنها خیره شد. یکدفعه مثل جن زده ها بلند شد تا بپرسد:« پیغامی برایم نداشتن.» اما با یادآوری جزئیات شنیده شده از قاصد، بدون سؤال پرسیدن نشست.
🌺ساعت ها کنار در نشست و اشک ریخت. مثل پدر اطمینان یافته بود؛ اما بعد از دیدن و شنیدن حرف های قاصد. امانتی پدر را تحویل داده بود؛ ولی دست ودلش به رفتن راضی نمی شد. چند روز کارش نشستن کنار اتاق و اشک ریختن شده بود. بالاخره اشکریزان وسایلش را جمع کرد. صدای کوبیده شدن در، چشم هایش را به اطراف اتاق کشاند تا چیزی جا نگذاشته باشد. خانه را باید تحویل می داد. در را باز کرد و بدون نگاه کردن به مرد مقابلش گفت:« به خونه نگاه بنداز تا من برم.» صدای مرد چند روز پیش را شنید:« از امام زمان برایت نامه آوردم.» محمد میان خنده، گریه کرد. نامه را با دستان لرزان باز کرد:« ما تو را جانشین پدرت قرار دادیم، پس شکر خدا را به جا بیاور.»
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
31.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍دوست دارید از شرّ کرونا خلاص بشید؟
🌺تمام خانواده رو به قبله بنشینید. به بچهها سفارش کنید دستهای کوچکشان را به سمت آسمان بالا ببرند. این دعا را دانلود کنید. دکمه پخش را بفشارید. گوشی را کناری بگذارید و همراه نوای آن از خدا فرج امام زمان ارواحنا فداه و خلاصی از این بیماری را درخواست نمایید.
✨امید است خداوند دعای دستهای کوچک و دلهای پاک کودکانمان را بپذیرد.
💫سعی کنید هر روز با این دعا از درگاه الهی درخواست رفع بلای کرونا را داشته باشید.
#کلیپ
#مسبب_الاسباب
#صحیفه_سجادیه
🆔 @tanha_rahe_narafte
🤨من چی هستم؟
🐾گرگ، گوسفند، خوک، روباه، میمون و.... همه خصوصیاتی دارند که با آن بین بشر معروف شدهاند.
🌾انسان با چند حالت روبرو میشود:
۱- انسانیت خودش را از بدو تولد تا لحظه مرگ حفظ میکند.
۲- ارتقاء درجه میگیرد و به سطح فرشتگان و حتی بالاتر از آنها میرسد.
۳- به ته دره حیوانیت سقوط میکند.
🌴الان قدری فکر کنید. ببینید مسیرتان را در جهت کدام حالت تنظیم کردهاید. اگر اشتباه دارید طی مسیر مینمایید از همین الان مسیر درست را انتخاب بفرمایید.
🌸امروز هفدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک #یاعلی اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_habibi-[www.Patoghu.com].mp3
6.25M
🌺 برنامه امروزتون چیه؟
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#منصوری
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ خورشید روی نیزه
☀️خورشید آرام و با خجالت سر از شانهی کوه برمیگیرد و بیاختیار و آهسته خودش را بالا میآورد.
✨سلام میکند و همهی خلق، پشت سرش سلام میکنند.
🌹سلام خورشید روی نیزه
سلام مولای من!
صبح بخیر
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۶محرم
⚫️ شهادت علی بن الحسین المثلث
در سال ۱۴۶ ه علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی علیهالسّلام در سن ۴۵سالگی در زندان منصور که شب و روز در آن تشخیص داده نمی شد در حال سجده و در حالیکه غل و زنجیر بر دست و پایش بود، به شهادت رسید.
📚الوقایع و الحوادث، ج ۴، ص۲۸۹
#محرم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 هنرِ مرد
✅ درست است که زن باید مطیع همسرش باشد؛ ولی این هنر مرد است که همسرش را گوش به فرمان خود کند. این مهم محقق نمیشود مگر در سایه محبت و نیکی کردن.
🔘 مرد باید در محبت ورزیدن خود آن قدر صادق باشد، که قلب همسرش را به مالکیت خود درآورد تا به معنای حقیقی کلمه عاشق او شود.
🔘محبت که باشد، اطاعت و تبعیت هم به دنبال آن خواهد آمد تا جایی که همسر در همهی مشکلات با شوهرش همراهی میکند و خواسته هایش را بر خواستهی او منطبق میکند.
✅ حواسمان باشد راه اصلی وادار کردن فرزندان به اطاعت نیز محبت و احترام به ایشان است.
📚 برگرفته از نور مجرد۲، ص ۶۵۶
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حسرت
🌺فاطمه دستهایش را لای موهای مجعدش فرو کرد، شراره های آتش درد انگار از درون بر دیوار قلب ومعده اش چنگ میزد. دلش میخواست فریاد بزند. همسرش برای بار هزارم تا دیروقت به خانه نیامده بود دوست نداشت پیش چشم بچه ها، خودش را روی تخت زندانی کند.
🌸بالاخره زنگ در به صدا درآمد، احساس کرد حالا میتواند کوله ی مسئولیت را روی دوش همسر بگذارد و بخوابد؛ اما همین که به سمت شوهرش رفت، سعید با تندی او را ازخود راند و خودش را روی زمین پهن کرد و هنوز کامل ننشسته، گفت:«پس کو شامت؟»
☘اشک های فاطمه بی صدا باریدند: «اولا سلام. دوما؛ خب صبر کن تابیارم. ولی من معدم... خیلی درد میکنه... »
🌺سعید، حرفش راقطع کرد: «باشه خانوم. باشه. حالا یه دقیقه شام بیار. معده ی تو که همیشه درد میکنه.»
🌸فاطمه گریه اش گرفت: «باشه» ی کوتاهی گفت و شام را چید. بعد خودش به اتاق رفت و در را پشت سرش بست.
☘_حالا ببین دوباره ما اومدیم یک لقمه شام کوفت کنیم. اصلا نخواستیم، بیا بریم دکتر.
🌺چندبار فاطمه را صدازد. فاطمه که جواب نداد، سعید از پای سفره بلند شد وتا دم اتاق آمد: «بسه دیگه خانوم،بسه. دیوونم کردی والا.» اما وقتی جوابی نگرفت،با شتاب وارد اتاق شد و خواست که روی فاطمه را برگرداند. گمان می کرد فاطمه، مشغول گریه است یا خوابش برده است. نزدیکتر که رفت ملافه تخت با خون دهان فاطمه،رنگ شده بود.
🌸 وقتی دکتر دربیمارستان از حمله ی عصبی وفشار آن بر معده اش، برای سعید گفت و از او خواست کمی بیشتر مراقب همسرش باشد، سعید اشک می ریخت و آرزو می کرد برای یک زندگی بهتر وعاشقانه، با فاطمه وقت داشته باشد. آرزویی که دعا می کرد محال نباشد.
#داستان
#به_قلم_ترنم
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte