فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 لذتبخشترین صداها
🍂 لذتبخشترین صدایی که تا به حال شنیدهام، صدای خِشخِش برگها زیر پاهایم است.
🌞 صبح که خورشید رنگهای طلاییاش را بر برگهای زرد میتاباند، انگار زمین پُر از طلا شده است؛ طلاهایی از جنس برگ پاییزی درختان.
🌺 صبحتان سرشار از نشاط و لبخند خدا مثل همیشه روزیتان.
#کلیپ
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#باصدای_ریحانه
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما بروید پیش مهمانها
روزی مادرم مهمان داشتند. نمی دانم مهمان سرزده آمده بود یا این که به موقع نیامده بود. در هر صورت، وسایل پذیرایی آماده نبود. یادم هست که خانم با دستپاچگی میخواستند شیرینی و میوه جور کنند که آقا [امام خمینی] گفتند: نه شما بروید. شما بروید پیش مهمانها. سپس به طرف سماور رفتند. آن موقع سماور ذغالی بود و خیلی هم سخت آتش میگرفت. آقا آن قدر سماور را تکان دادند تا [آتش] بگیرد. بعد چای درست کردند و تشریفات را چیدند و نگذاشتند خانم مهمانها را تنها بگذارد و بیایند اتاق دیگر کار کنند.
📚گلبرگهایی از بوستان امام خمینی رحمةاللهعلیه، ص۳۱
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 یک کار ساده، ولی بسیار ارزشمند
🔘 گاهی به نظر میآید مردها احساس خاصی نسبت به بدرقه و استقبال همسران خود ندارند، در حالی که در ادبیات دینی، این کار از وظایف زن و موجب خوشنودی خداوند و نزدیکی دلهای زن و شوهر نسبت به یکدیگر میشود.
✅ مراقب باشیم به خاطر مسائلی مثل کار با گوشی یا حتی کارِ خانه از این مهم غافل نشویم.
✅پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
حق مرد بر زن این است که غذا را آماده کند وچراغ خانه را روشن کند و هنگام ورود مرد به خانه به استقبال او بیاید و خوشامد گوید.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۲۵۴
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عطر عشق
🍃عطر چای در فضای اتاق پیچید. کنار فنجان چای، نبات و توت خشک بود. نگاههای رحیم قلب ستاره را روشن میکرد. ستاره فنجان چای را نزدیک لبش برد. عطر دارچین چای او را یاد خاطرهای انداخت. با لبخند کشداری دفتر خاطراتش را ورق زد.
☘نیمه اردیبهشت وقتی ستاره از باغ برگشت مادر به او گفت:« مادر رحیم ترا خواستگاری کرده.»
🌸صورت سفید ستاره از خجالت سرخ شد. اما چشمان درشت قهوه ای رنگ او برق زد. پدر ستاره مرد دنیا دیدهای بود و پدر رحیم را خوب می شناخت و میدانست او بچههایش را با نان حلال بزرگ کرده است.
🎋رحیم کارگر بود. پدر ستاره وقتی رضایت دخترش را فهمید، سختگیری نکرد و به وصلت راضی شد.
🍂یاد صدای خمپاره و بمب اخمهای ستاره را درهم کشید. سه سال بعد از ازدواجشان هواپیماهای عراقی خرمشهر را بمباران کردند. هر کجای شهر که قدم میگذاشتند با تلی از خاک و آهن روبرو میشدند. مردم از میان خانههای ویران وسایل سالم مانده را بیرون میکشیدند و با صورت غبار گرفته از غم شهر خود را ترک می کردند.
🌾 رحیم چمدانهای لباسها را تا دم در خانه بی در و دیوار پدرش برد. ستاره اخم کنان پشت سرش دست مریم را گرفته بود و ریحانه گریان را در بغلش تکان می داد.
💠رحیم اسلحه را روی شانه اش جابهجا کرد و مقابل ریحانه ایستاد: « دل نگرون من نباش با بچههای بسیج و مسجد نمیگذاریم یِ وجب از خاکمون رو بگیرن تو فقط مواظب بچهها باش. »
✨بچهها را بوسید و به سمت مسجد دوید. با هر قدمی که رحیم دور میشد ستاره قلبش از جا کنده میشد؛ اما لب از لب باز نکرد و اشک نریخت. دیگر تکدختر نازدانه حاج علی نبود که زندگی راحت و مرفهای داشته باشد. سختیهای ایام جنگ، دوری از شهر و خانه و همسرش او را همچون فولاد آبدیده کرد. زنی آرام، جدی و صبور که روزهایش با تلاش و کار گذشت. شبها نیز برای پیروزی رزمندگان و سلامتی رحیم دست به دعا بود.
🍃قطره اشکی روی صورت ستاره غلتید، سرفههای رحیم رشته افکار او را پاره کرد. سریع به سمت رحیم رفت و شیر کپسول اکسیژن را کمی بیشتر باز کرد. سرفه های پی در پی امان رحیم را بریده بود؛ اما شکایتی نمیکرد. صورت سرخ شده و چشمهای نیمه بازش را به ستاره دوخت، گفت: « ممنونم. »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل
به: قطب عالم امکان
🦋 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🦋
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ
🍁سلام بر تو مولایی که با آمدنت، هر کس که از محبّتت بهره ای دارد عزیز می شود… و هرکس عداوت تو را به دل دارد به خاک ذلّت می افتد.
سلام بر تو و بر قدوم مبارکت.
🌺 آقاجان در ادامه ادله اثبات طول عمر شریفتان بر منکرین چنین باید بگوئیم:
احادیثی وجود دارد که بر اساس عقیده برادران اهل سنت، حضرت ادریس نیز زنده و در آسمانهاست.
☘علاوه بر احادیث به آیه شریفه: « وَ رَفَعْناهُ مَکانًا عَلِیّا؛ ما او را به جایگاه بس بلند بالا بردیم.» نیز استناد میکنند.
📚 قاموس قرآن، ج۱، ص۱۰۶
ادامه دارد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#قسمت_هشتم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁لبخند بزن
🌸روزت را با چهرهای گشاده و تبسمی بر لب آغاز کن.
🌺شبیه گل سرخ، لبخند بزن.
☘آن وقت خواهی دید، مشکلات و رنجها چه کوچک و بیمقدارند؛ در برابر روح بزرگ تو.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما چطور پدری هستی؟
به دلیل آشنایی و رفاقتی كه با مرحوم حاج آقا مصطفی داشتم، اطلاع پیدا كردم كه امام در منزل، هیچ گونه تحمیل و استبدادی را نسبت به همسر و فرزندان خود اعمال نمی كردند و برای آنان نوعی آزادی قائل بودند؛ چنان كه حتی به وسیله سؤال نمی خواستند عقیده خود را تحمیل كنند. تنها محدودیتی كه در خانواده امام وجود داشت، رعایت مسائل دینی بود؛ به طور مثال، آنان هرگز نباید به غیبت، تهمت و نظایر این موارد میپرداختند.
📚 پابه پای آفتاب، ج۱، ص۴۰، به نقل از مرحوم حضرت آیت الله فاضل لنكرانی
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁حدیث طلایی
🌼 هزاران نفر در مسیر نیشابور با چشمانی مشتاق ایستاده بودند. قلب جمعیت عظیمی میتپید.
بی صبرانه منتظر ورود مهمان بزرگی بودند.
مهمانی از سلالهی پیغمبر (صلیالله علیه و آله)
گویا نور وجودی امام همام، شمس الشموس سوار بر هودج از راه دور دیده میشد ...
🌺 مردم به سمت هودج حضرت دویدند. ایشان سر از هودج بیرون آوردند و با سخنان گهربار خویش هدیه بزرگی به مردم دادند.
حدیث سلسله الذهب: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها»؛ «کلام لا إلهَ إلّا اللّهُ (یعنی هیچ معبودی بهجز الله نیست) دژ و حصار من (خدا) است پس هر کس به دژ و حصار من داخل شود از عذاب من امنیت خواهد یافت، این شروطی دارد و من (علی بن موسیالرضا) یکی از آن شرطها هستم.»
🎁این هدیه گرانمایه را تقدیم میکنم به همه دوستداران حضرت
روزتون امام رضایی
#مناسبتی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍آرامش
🌱انسیه دست فرزندش را گرفت و محکم به خودش چسباند. هدی برای بار چندم به خاطر شب ادراری که ریشه ژنی داشت، خودش را خیس کرده بود. مطمئن بود حالاست که مادر محکم کتکش بزند و چه بسا که تنبیه شود و از شام و ناهار هم خبری نباشد.
🍂مادر ترس را در نگاه او دید. ازخودش شرمنده شد. هدی به وضوح میلرزید.
🌾انسیه یاد دفعههای قبل افتاد که به خاطر وجود مشکلاتی اعصابش خرد بود و تلافیش را سر او در آورده بود.
🌸استغفرللهی گفت. بعد هدی را محکم به سینه چسباند و گفت:«قربونت برم خوشگلم. طوری نیست باهم حلش می کنیم.» و باهم راهی شدند تا لباسهای هدی را عوض کند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
💌شما
به نام خدای مهربان
از: معصومه
به: مهربان امام زمان
سلام ای مهربانترین آقای جهان
سلام دستگیر همه گمشدگان و مظلومان
سلام به تو ای تنها پناه بیپناهان
بسیار داستان خواندهام، هرجا مسلمانی مضطر و پریشان و آشفته، صدایت میزد، چه زود به یاریش میآمدی.
آقا جان قطرهای از دریای جود، کرم، احسان، مهربانیت در قلب ما بکار تا ما نیز مثل شما نسبت به هم بخشنده، کریم و مهربان باشیم. اگر ما مسلمانان به همدیگر رحم کنیم. هم قلب شما را شاد میکنیم و هم خدای مهربان نسبت به ما رحم میکند. بذر صداقت در قلبمان بکار تا همدیگر را دوست داشته باشیم. انصاف داشته باشیم و برای رونق این دو روز دنیا اهل دروغ و دغل نباشیم. دنیا گلستان میشود اینگونه باشد آقا خوبی باشد و محبت و لطف و صفا یا مستعان جانم فدایت یا صاحب الزمان.❤️
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁صدای خوش زندگی
🌸تو هم مثل من میشنوی؟
☘صدای خوش زندگی را
صدای شُرشُر آبشار بندگی را
صدای خدا را که تو را میخواند.
❤️تو هم میبینی؟
آغوشی به گستردگی تمام جهان برایت باز کرده است.
🌺منتظر چه هستی؟!
فقط کافیست، پنجره قلبت را به رویش باز کنی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مادر عزیز چطور به نوزادت شیر میدی؟
از بیست روزهگی مادر را میشناخت و کنارش آرام بود. مادر هم وقتی میخواست عبدالله را شیر دهد، بسم الله میگفت و از اول تا آخر شیر خوردنش یا حسین از لبش نمیافتاد.
روزی هم که میخواست او را به مدرسه بفرستد از زیر قرآن ردش کرد و آیه «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري (طه ۲۵)»را برایش خواند. روزهای امتحانی هم همین رویه را داشت.»
📚کتاب یادگاران، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره سه و هفت
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 دورهمی
🍁«چرا میخواهی منو ببری خونه سالمندان، من خونه خودم راحتترم؟»
« آخه مادر تو تنهایی! هیچکدوممون وقت نداریم بهت سربزنیم.»
✅ شاید این گفتگو در بعضی خانوادهها سر زبانها باشد و به همین راحتی قلب عزیزترینهای زندگیشان آزرده خاطر میکنند.
🔘یادتان میآید اوایل سریال پدرسالار آن دورهمیشان چه خاطره زیبایی را شکل میداد، الان چنین دورهمی آرزو شده.
🔘قدیمها یک رسم قشنگ دیگری هم بود و الان در معدود خانوادهها دیده میشود.
وقتی یک خانواده، پدر یا مادر سالخوردهای داشتند بچهها به نوبت به آنها سرمیزدند و کمک میکردند. گاهی اوقات هم مادر خانوادهای به صورت چرخشی مهمان و در واقع برکت خانه فرزندان خود میشد.
✅ باور کنیم که همان صفا و صمیمیتها نیاز زندگی امروزمان است تا نشاط و سلامت نصیبمان گردد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تاج سر
🌞خورشید بیرنگ و جان آرام آرام به پشت کوه قدم گذاشت. محمدباقر زنگ خانه را زد. لحظهای ایستاد. کسی در را باز نکرد. سریع دست در جیبش کرد و کلید را در آورد. بی معطلی در را باز کرد ودرون حیاط خانه دوید.
🍂صداي سرفهای خشک و پشت سرهم ابروهایش را درهم کرد. به سمت اتاق دوید. پدر دستان چروکیدهاش را جلوی دهان گرفته بود و مادر آرام کمر پدر را میمالید و لیوان جلوی لبش گرفته بود.
🌸محمدباقر سلام گویان به سمتشان رفت. بوسه بر دست مادر زد و گفت: « وقتی دیدین حال بابا بده چرا تماس نگرفتین ؟» مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و گفت:« مادر تو هم زندگی داری ، بابات گفت که مزاحمت نشیم.»
🌾محمدباقر لبخندی بر چهره مادر زد و گفت:« شما تاج سرم هستین نه مزاحم. لباس بپوشین میریم بیمارستان.» پدر را همچون نوزادی در آغوش گرفت و به سمت در رفت.
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: معصومه
به: منتظران آقا صاحب الزمان
سلامی دوباره به منتظران راستین آقا
سلام عزیزان و منتظران
بیایید از آقا بخواهیم برای همه ما دعا کند. در این آخرالزمان که نگه داشتن ایمان بسیار سخت و دشوار است کمک و یاریمان کند که همرنگ جماعت نشویم. بیننده نباشیم. بر روی ایمان و اعتقاد خود چون کوهی استوار بایستیم. حتی به قول سخن ارزشمند شهید متوسلیان اگر بهایش تنها ایستادن باشد. اگر وارد جلسه گناه میشویم، سریع تحت تأثیر قرار نگیریم و همرنگ جماعت شویم. باید فرقی بین محبان حضرت و دشمنان و بدخواهانش باشد. با زبان خوش تا جایی که توان داریم امر به معروف کنیم. ساکت و آرام و راکد در مقابل گناه و معصیت بیتفاوت نباشیم. مدام رنگ عوض نکنیم. هر ساعت و هر روزی از حالی به حال دیگر. برای اینکه دیگران ما را قبول داشته باشند و به حضور بپذیرند. همرنگ خدا و همراه آقا بهترین و زیباترین رنگ دنیاست. نه همرنگ جماعتی که ارباب و سرورشان شیطان لعین است. دستمان را در دست خدا بدهیم که بالاترین دست هاست. سکوت هر مسلمان یعنی همرنگ شدن، همراه شدن و تأیید کردن گناه است. اجر همه شما با خداوند متعال و امام زمان منتظران و همراهان راستین آقا.🌹
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#دلگویه_با_منتظران
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨رقص نور در زلال آب
☀️صبحی دلانگیز در هوای پاک،
🌳درختان سبز سر به فلک کشیده و صدای آبشاری که صدای خوش زندگی است.
☀️طلوع خورشید با اشعهاش در آبهای روان به رقص در میآید و چقدر حس خوبی دارد، اگر بیدار شوی و نگاهت را به نور زیبایی صبحگاهی خورشید بیندازی.
🌹صبحتان به خیر شادی
خدا بهترینها را برای شما میخواهد، برخیزید.
🌹🌹🌹
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قدردانی از زحمات همسر
پس از آن که پیکر همسر استاد دفن شد [سال ۱۳۷۲ش]؛ علامه جعفری در جمع اقوام و ارادت مندان به پا خواست و مطالبی درباره آن بانوی فداکار گفت:
حدود ۴۰ سال این بانوی از دست رفته در زندگی ما بود. مشکلات کارهای ما را تحمل کرد و مقتضیات نفس را کنار گذاشت... . حقیقت این است که من جز این که از ایشان تشکر کنم و از ایشان طلب عفو کنم، امشب هیچ چاره ای غیر از این نمی بینم؛ چون خیلی خیلی گذشت کرد... . خدایا! پروردگارا! این بانو را با فاطمه زهرا سلام الله علیها محشور بفرما.
📚فیلسوف شرق، ص۱۹۶ و ۱۹۷؛ در احوالات حضرت علامه محمدتقی جعفری تبریزی
#سیره_علما
#علامه_جعفری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 ضعف همسرتان را بازگو نکنید!
💠 یکی از بدترین رفتارها اشاره کردن به ضعفها و ناتوانیهای همسرتان در مهمانیهای فامیلی یا جمعهای دوستانه است.
💠 این رفتار در جریحهدار کردن قلب همسرتان بسیار نقش دارد و گاهی مدتها رابطه زن و شوهر را به سردی میکشاند.
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_میرآفتاب
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ زن بابا
🍁 سمیه ساعتها یک گوشه مینشست و قطاری از فکر روی ریل مغزش حرکت میکرد. از یک جا نشستن و دست روی دست گذاشتن کلافه شد.
🌸با خود گفت: « چرا یکی زنگ نمی زنه، بگه بیا خونه، ما اشتباه کردیم.»
🍃چند هفته قبل مدام مثل فیلم از پیش چشمهایش عبور میکرد. همسرش را در بیمارستان بستری کرده بود تا عمل جراحی شود. هیچکدام از بچههای محمد نیامدند؛ به خیال خودشان زن بابا پیش پدرشان هست و دیگر نیازی به حضور آنها نیست. قبل و بعد عمل به تنهایی کنار محمد ماند. نشستن روی صندلی کنار تخت، دنده هایش را به درد آورده بود. دست راستش به خاطر دیسک گردن گُرگرفته بود و میسوخت.
🌸زمانیکه محمد اتاق عمل رفت، کسی جز او پشت در اتاق عمل نبود. فقط روح الله پسر بزرگ شوهرش تلفنی سراغ پدرش را گرفت.
🌸وقتی محمد از بیمارستان مرخص شد، همه بچهها به دیدن پدرشان آمدند. سمیه با صورت آویزان و چشمهای نیمه باز از بیخوابیهای بیمارستان از آنها پذیرایی کرد و به آنها گفت: «بیشتر هوای پدرتان را داشته باشید. »
☘ دختر و پسر، عروس و داماد همه اخم و تخم کردند: « چرا این حرف رو میزنی؟! پس تو چکاره ای؟ »
🍁 همه دوره اش کردند و او را به توپ انتقاد و تهمت بستند: « منتظری بابای ما بمیره، تا ارثیه و ثروتش بهت برسه.» بعد از چند روز بیخوابی، شنیدن این حرفها برای سمیه زجرآور بود. طاقت نیاورد از خانه زد بیرون و پیش مادرش رفت.
☘بعد از آن روز هیچکدام به سمیه زنگ نزدند و او به گوشی چشم دوخته بود تا کسی زنگ بزند و فقط بگویند که بیا پیش پدر. یکدفعه صدای زنگ گوشی بلند شد و سمیه را از فکر و خیال بیرون آورد. خوشحال شد و به سمت گوشی پرواز کرد. صدای آن طرف خط در سرش اکو شد: «بابا سکته قلبی کرد و مُرد، حالا راحت شدی؟ »
🍂سقف به دور سرش چرخید، زبانش در دهان قفل شد. خیره به دیوار روبرو، گوشی از دستش رها شد . پاهایش شل و روی زمین افتاد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: میرآفتاب🌼
به: خالق هستی 🌸
🌹چه روز خوبی بود، روز گفتگو با خالق. هر آن چه مدتهاست در دلم سنگینی میکند را گفتم. خالقم، راه بنما تا در مسیر قرب الی الله از حب نفس دور شویم.
خدایا ما را به خودمان وا مگذار
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨سلام بر خورشید امامت
پرتوی خورشید روی صورتت پهن میشود. نگاهت با نگاه خورشید مهربان تلاقی میکند.
خواب بس است.
نوبت تلاش رسیده، برخیز و به خورشید مهربان امامت سلام بده و زندگی را از سر بگیر.
#به_قلم_ترنم
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نقش مدیریتی و آرامش بخشی پدر
پدر [شهید بهشتی] نظم و قانونی را بر خانه حاکم کرده بود که همه با آن موافق بودند و پذیرفته بودند. هر کس طبق روال و نظم حاکم، برنامه های فردی و اجتماعی خود را انجام می داد. همه چیز سر جای خود قرار داشت. نقش پدر در مدیریت و ایجاد آرامش در خانه واقعا تعیین کننده بود. مثلا برای برادرهایم که می بایست برای مدرسه کاردستیهای میساختند و نجاری میکردند، اتاقی در زیرزمین منزل آماده کرده بود که کارهایشان را آن جا انجام دهند. برادر کوچکم علاقه خاصی به قرائت قرآن داشت و صدای خوبی هم داشت. موقع تمرین قرآن، به این اتاق میرفت تا آزادانه تمرین کند و مزاحم کسی هم نباشد.
📚ناگفتههایی از زندگی خانوادگی علما، ص۹۰
#سیره_شهدا
#شهید_بهشتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 تکالیف مدرسه
✅ بچهها معمولا حوصله ندارند یک جا بنشینند و تمام تکالیف مدرسهشان را یکدفعه بنویسند.
🔘 خوب است والدین عزیز به این نکته توجه کنند، ابتدا اجازه دهند فرزندشان بازی کند و انرژیاش را تخلیه کند بعد به سراغ تکالیفش برود.
🔘 فشار زیاد و یکدفعه بر بچه برای نوشتن تکلیف، نه تنها او را علاقه مند به درس نمی کند؛ بلکه باعث دلزدگیش از درس و مدرسه میشود.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خبرخوش
🍃لباس فرم خودش را در آورد. پوتین مخصوص عملیات را در پایین ترین طبقه کمد گذاشت. از همکارانش خداحافظی کرد. کنار خیابان منتظر تاکسی شد. بعد از ده دقیقه تاکسی زرد رنگی از انتهای خیابان نمایان شد. روی صندلی عقب کنار یک خانم میانسال نشست. زنگ گوشیاش به صدا در آمد و بعد از سلام کردن از شنیدن حرف مادرش با صدای بلند فریاد زد: خدایا! شکرت.»
🎋برای چند لحظه ساکت شد و با چشمهایی عذرخواه به چهره متعجب زن میانسال نگاه کرد. این بار با صدایی آرام گفت: «تو راهم، الان میام.»
☘گوشی را قطع کرد. راننده که تا آن لحظه صبر کرده بود، رو به جوان گفت: «اتفاقی افتاده؟»
🌾 محسن با لبی پر از خنده گفت: «دیشب شیفت بودم. مادرم از شهرستان اومده ، اومدنش خیلی به موقع بوده. »
☘راننده پرسید: «شغلت چیه؟»
🍃_آتشنشان.
🌸محسن به یادش آمد. هفته پیش همسرش زهرا گفت: «خدا بیامرزمه مادرمو، بعد از پنج سال چشم انتظاری بچهدار میشم. این روزا به مادرم احتیاج دارم.»
🍃محسن از دور چراغ قرمز چهار راه را دید. به راننده گفت: «پیاده میشم.»
☘راننده جواب داد: «هنوز به مقصدتون نرسیدیم.»
💠_ بچهام دیشب به دنیا اومده، میرم بیمارستان.
✨_مبارک باشه.
🌸محسن کرایه را داد و پیاده شد. با عجله حرکت کرد. نزدیک بود زمین بخورد اما تعادل خود را حفظ کرد. نگاهی به اطراف انداخت. به سمت گل فروشی رفت.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: میرآفتاب
به: یگانه هستی بخش
در این شلوغ پلوغی روزگار تنها تو رفیقی،
تنها تو آرامش دهندهای.
تنها تو برایم کافی هستی.
تنها تو برایم میمانی.
یا اَحَبَ مِن کُلِ حَبیب
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباطگیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh