eitaa logo
مسار
334 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
539 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲بیایید با هم دعا بخوانیم 🔹اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 🔸خدایا ، در این لحظه و در تمام لحظات ،سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولىّ‏ات ،حضرت حجّة بن الحسن ،که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد ،باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ،و همه از او فرمانبرى مى‏نمایند ،ساکن زمین گردانیده ،و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مستغرق فی الله نیست یارای زبان تا که کند مدح تو را ای که آرامش هر روز و شب مولایی ای که مُستَغرَقِ فِی الله تو را خوانده حسین مدح تو بس که تو بانو، نوه ی زهرایی ای سراپای تو یادآور زهرای بتول اثر نُطق تو بر کون و مکان غالب بود همچو زینب ز لب ات نُطق علی می ریزد نطق تو تیغ علی بن ابی طالب بود آنچه زینب همه دم کرد تماشا دیدی همره زینب خود کوچه به کوچه رفتی بر روی ناقه ی عریان به کنار اُسَرا تا دل شام بلا تا دل کوفه رفتی لیک ای راحتِ جان و تن ارباب، حسین به فدای دلِ پُر غصه و احساسی تو روضه هایت همه از علقمه دارد صحبت عالَمی دیده دل و دیده ی عباسی تو از در خیمه ی طفلان حرم تا به فرات رفت آن ماه ولی تا به حرم بازنگشت آری آری که علمدار حرم رفت که رفت از بر علقمه سقّا به حرم بازنگشت ✒️ناصر شهریاری 🏴وفات حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها تسلیت سلام‌الله‌علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️شکر همسر شایسته 💠«مراسم عقد انجام شد. بعد از مراسم، آقا عبدالله از من خواست تا با من حرف بزند. اولین برخورد زندگی مشترکمان بود. قبل از هر صحبتی از من خواست تا یک مُهر برایش بیاورم. چون روحیه ایشان را می شناختم، از باب شوخی گفتم: «مُهر؟ مُهر برای چی؟ مگر حاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟ » ❇️دیدم حال عجیبی دارد. نگاهی به من کرد و گفت: «حالا شما یک مُهر بیاورید!» اما من دست بردار نبودم. گفتم: «تا نگویید مُهر را برای چه می خواهید، نمی آورم.» گفت: «می خواهم نماز شکر بخوانم و از اینکه خداوند چنین همسری به من داده، از او تشکر کنم.» دیگر حرفی نزدم. رفتم و با دو تا جانماز برگشتم». 📚 سیره پیامبرانه شهدا؛ رضا آبیار، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ص۸۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😋زندگی شیرین 🍃 برای عذرخواهی همیشه پیشقدم شوید. زندگی خودتان است بیهوده تلخش نکنید. 👈 اگر مدتی از دلخوری بگذرد تبدیل به کینه می‌شود و راه آشتی کم کم بسته خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سوغات مامان ☘خانواده رضا به مشهد رفتند. ماشین میثم و موتور مهدی در حیاط جا خوش کرد. پدر، موقع رفتن، خانه را اول به خدا و بعد به رضا سپرد. رضا از محبوبه خواهش کرد، چند روز بی نظمی در کارش را طاقت بیاورد و با رضا همراه شود. محبوبه هر روز همراه رضا به خانه پدری او می‌رفت. 🍃 روز آخر محبوبه در خانه پدر رضا موقع شستن ظرف‌ها از خودش پرسید: «محبوبه خانوم، سوغاتی چی می‌خوای برات بیارن؟» دست سفیدش را زیر چانه زد. ابروهایش را بالا و پایین کرد: «والله، جونم برات بگه، اصلا توقعی ندارم. هیچی نمی‌خوام.» 🌸رضا از سرِ کار برگشت. او حرف‌های محبوبه را شنید. رضا با چشم‌های درشت گشاد شده‌اش به او خیره شد: «محبوبه خانوم چی با خودت می‌گی؟» 🍃محبوبه تند و تند بشقاب‌ها را آب کشید و گفت: «هیچی، هیچی...» 🌸لبخندی روی لبان رضا نشست: «مطمئنم مامان برات یه سوغاتی خوب میاره.» ☘رضا و محبوبه با کمک هم برای مسافران ناهار پختند. غذا به موقع حاضر شد. خانواده رضا خسته راه و گرسنه برگشتند. بعد از خوردن غذا، رضا محبوبه را به خانه برگرداند و خودش برای انجام بقیه کارها به خانه پدری برگشت. 🌺پدر، چمدان را وسط اتاق گذاشت. مادر کنار آن روی زمین نشست. یکی یکی خریدها را از آن بیرون آورد. مرضیه دختر کوچک خانواده، نایلون‌های کوچک سفید را به دست او داد. مریم، دختر بزرگ خانواده و مسئول خرید سوغات، فقط برای برادرهایش و نوه‌ها خرید کرده بود. سوغات رضا و محبوبه، یک جفت جوراب و زیرپوشی مردانه، یک بسته نبات و بسته‌ای نقل گل محمدی بود. 🍃آخر شب رضا خواست از خانه پدری بیرون برود که با صدای مادر برگشت: «عزیز دلم سوغاتت رو فراموش کردی...» 🌸- نه مادر، الان دیر وقته حتما محبوبه خوابه. میخوام وقتی ببرم که بیدار باشه. ☘افکار مختلف مثل خوره به جان رضا افتاد: «اگه به محبوبه بگم فقط به بچه‌ها سوغاتی دادن چه حالی میشه؟ غصه نمی‌خوره؟ نمی‌شکنه؟ حس نمی‌کنه بعد پونزده سال بچه‌دار نشدن با این کار تحقیرش کردن؟ از خانواده‌ام کینه تو دلش نمیره؟ نه من نمی‌ذارم ....» 🌺 روز بعد رضا به بازار رفت. قواره چادر رنگی زیبایی خرید. نایلون سوغات را از مادر گرفت. از او خداحافظی کرد تا سوغات را به محبوبه برساند. چادر را درون نایلون سوغات گذاشت. چشمان محبوبه با دیدن پارچه چادری گرد شد. از رضا تشکر کرد. 🍃رضا کنار او نشست: «فقط یادت باشه مامان گفته اصلا به هیچ کس نگی این چادری رو برات خریده. تازه گفته نیاز به تشکرم نداره. اونقدر تو این مدت به خاطر اونا اذیت شدی که این در قبالش هیچه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم از: صدف به: منجی عالم بشریت سلام آقا جان به این فکر می کنم که چقدر در مطیع امرتان بودن موفق هستیم؟ مطیع امر شما بودن آیا به معنای اطاعت از رهبرمان نیست؟ چرا شما را نمی خواهیم؟ مگر نه این است که شما عدالت پرور هستی؟ مگر نه این است که شما حامی فقرا هستی؟ مگر نه این است که بیشتر افراد جامعه را مستضعفین تشکیل میدهند؟ پس چرا ما آنطور که باید طالب شما نیستیم؟ 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️خورشید ایران زمین ✨سلام صبحت بخیر خورشید ایران زمین تابش پر نور خورشید ضریحت هر صبح بر تن کشورمان، عشق می‌بارد و مهربانی. 🌼سلام خورشید هشتم السلام علیک یا غریب الغرباء 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پیامد آزردن فرزند یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: فرزند دو ساله‌ام ـ که اکنون حدود چهل سال دارد ـ در منزل ادرار کرده بود و مادرش چنان او را زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، شصت تومان پول نسخه و داروی او شد؛ ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود. شب هنگام جناب شیخ رجبعلی خیاط را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه‌هاست، تب کرده، دکتر هم بردیم، ولی تب او قطع نمی‌شود. شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود: «بچه را که آن طور نمی‌زنند. استغفار کن؛ از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر؛ خوب می‌شوی.» چنین کردیم، تب همسرم قطع شد. 📚کیمیای محبت، ص۱۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔰مراقب باشيد تنبيه كردن زياد، اثرات منفی به دنبال دارد: ✅اثرات تنبيه در كودكان ١) رنجش: اين منصفانه نيست. من ديگر به آدمها اعتماد ندارم ٢) انتقام: امروز قدرت دست آنهاست، فردا تلافی می‌كنم ٣) طغيان: از اين به بعد همين كار را تكرار می‌كنم تا ثابت كنم قرار نيست به ميل آنها رفتار كنم ٤) رفتار پنهانی: كاری می‌كنم دفعه بعد نتوانند مچ من را بگيرند ٥) پايين آمدن حرمت نفس: من آدم بدی هستم ➖ تنبيه تنها زماني موثر است كه تنبيه مورد قبول باشد و كار فرزندمان بد و خطرناك باشد و ما مطمئن باشيم تنبيه كردن را تنها به دليل عصبانيت يا خستگي اعمال نميكنيم بلكه از روي منطق و مهرباني آنرا اعمال می‌كنيم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسباب بازی 🗾 روی پله، ابتدای شبستان مسجد نشست. دستانِ سردش را بین پاهایش گذاشت تا گرم شوند. کلاه بافتنی را از سرش برداشت و به کنارش پرت کرد. مادر ابتدای بازار به او گفت : « حامد حواست باشه گُم نشی، بازار شلوغه » امّا پسر بازیگوشی چون حامد، مگر می‌توانست آرام بگیرد. مخصوصاً وقتی به مغازه اسباب بازی فروشی می‌رسید، تمام هوش و حواسش به سمت آنجا می‌رفت. 🌸مادر کنار مغازه اسباب فروشی ایستاد. داخل مغازه کناری آن شد. حامد از خوشحالی بال درآورد و به سوی اسباب بازی‌ها رفت. در خیال خود، هر لحظه با یکی از آن‌ها بازی می‌کرد. بعد از مدتی که حواسش جمع شد، دیگر اثری از مادر ندید. نگرانی به دلش چنگ ‌زد. پسر غُدی بود و نمی‌گذاشت دیگران اشک چشمانش را ببینند. فکری به ذهنش رسید. مادرش گفته بود بعد از خرید، برای خواندن نمازِ ظهر، به مسجد کنار بازار می‌رویم. 🌱صدای اذان به گوشش رسید، با این فکر که مادر الان به مسجد می‌آید و او را دعوا می‌کند، لب هایش را ورچید و غصّه خورد. چند مرتبه طول بازار را راه رفت و پاهایش درد می‌کرد. 🌺صدای چند زن که در حال آرام کردن یکی بودند، به گوشش رسید. سرش را بالا گرفت. مادرش را در حال ناله کردن و اشک ریختن دید. از روی پله برخاست تا به سمت مادر رود، یکدفعه از ترس دعواشدن پاهایش سست شد و بی حرکت سر جایش ‌ماند. ☘ همزمان نگاه مادر به او اُفتاد، نگاه او هم به نگاه مادر گره خورد. مادر اخمهایش را درهم کرد و به سمتش پا تند کرد. دستش را برای کتک زدن بالا بُرد؛ ولی در همان لحظه به یاد مهربانی فاطمه خانم همسایه دیوار به دیوارشان ، با فرزندانش اُفتاد. دستهایی که به طرف بالا آمد تا کتکی باشد بر جان نحیف پسرش، مثل بال دو کبوتر از هم باز شدند. حامد قطره اشکی که از گوشه چشمش، بیرون آمده بود را با پشت آستین خود پاک کرد. خودش را در بغل مادر رها کرد. « مامان من و ببخش، قول میدم دیگه به حرفت گوش کنم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: میرآفتاب به: یگانه هستی بخش ✨الهی و ربی من لی غیرک به جز تو هیچ کس را ندارم پناهم، تکیه گاهم، همه تویی. پروردگار من ❤️❤️ 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ سعادت 🍁در این صبح پاییزی دلتان شاد و پُر امید چشمانتان روشن و پُر نور 🌸روزگارتان گسترده از رحمت زندگیتان در رضایت ☘امروزتان بهتر از دیروز صبحتان به خیر و سلامتی عاقبتتان ختم به خیر و سعادت 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از هیچ کس توقع نداشته باش 🌱مراقب بودند که مبادا زحمتشان بر دوش کسی بیفتد. از هیچ کس، حتی فرزندان خود توقع هیچ نوع کاری را نداشتند و اگر کوچک ترین کاری برایشان انجام می دادیم، خیلی تشکر می کردند و می گفتند: «ما همیشه مزاحمت برای دیگران ایجاد می کنیم.» 📚گوهری ناشناخته، ص۳۷؛ در احوالات آیت الله میرزا علی فلسفی، به نقل از فرزندش. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نیکوکارترین افراد ✅ وجود پدر و مادر برای فرزند، بالاترین و برترین نعمت الهی است. 🔘 قدر و ارزش وجودی والدین را کسانی بهتر درک می‌کنند که خدای نکرده آنان را از دست داده‌اند. 🔘 امّا این نکته را باید توجه داشت که حتّی اگر آن عزیزان در قید حیات نیستند؛ ولی راه خدمت به آن‌ها بسته نیست، تاجایی که اگر آن‌ها را فراموش نکنیم و خیرات و مبرّات برای آن‌ها پیش بفرستیم جزو نیکو کارترین افراد شمرده می‌شویم.(۱) ✅ پس حواسمان به نیکی کردن به پدر و مادر در هر دو زمان حیات و ممات باشد. ☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🔹(۱) رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«سید الابرار یوم القیامة رجل برّ والدیه بعد موتهما؛ در روز قیامت، نیکوکارترین افراد کسی است که پس از مرگ والدین، برای آنان خیرات و مبرّات را انجام دهد و آنان را فراموش نکند.» 📚 بحارالانوار، ج۷۱، ص۸۶،ح۱۰۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قفل 🌸از در ودیوار صداهای ترسناک گاه وبیگاه می آمد، جلال با ظاهر مرتب و اتو کشیده هراسناک به در و دیوار نگاه کرد. دهانش از ترس وتعجب بازمانده بود. 🍃همینطور که قدم میزد، نظرش به دیواری جلب شد با عصای نقره ای رنگش چند باری به دیوار کوبید. اما چیزی دستگیرش نشد. خواست دور بزند و وارد اتاق شود، ناگهان یک خانومی با لباس کادر بیمارستان روانی، عصای جلال را طوری که بخواهد او را با خود همراه کند، گرفت و با خود کشید: «کجا حاجی. بیا بریم اتاق خودت. » ☘جلال نمی دانست آنجا چه می‌کند. اصواتی از گلویش خارج کرد اما پرستار چیزی متوجه نشد. 🌺خانم پرستار با قامت متوسط ومانتوی سفید رنگش دوباره او را کشید. عاقبت جلال نگاه خیره به عصای کوبنده بر دیوارش را برداشت و همراه زن به سمت طبقه ی بالا رفت. 🍃جلال در سکوت، عباس همسایه ی دوسال پیششان را دید دور خودش می چرخید وفریاد میزد:«عروسی عروسی» ☘جلال دلش به حال عباس سوخت. عباس هنوز هم لاغر و فرتوت بود. دستها وگردنش می لرزید. یاد آخرین باری افتادکه او را شاداب دیده بود. دو روز قبل از حادثه، قبل آنکه عباس موقع تنظیم کولر از بالای پشت بام، با مغز بر زمین بخورد وبشود آنچه شد. 🌸پرستار با چند ضربه ی عصا، جلال را به خود آورد: «میای بابا؟ بیا اتاق قشنگت وهم اتاقیاتو ببین. » 🌺پاهای جلال به راه افتادند، پرستار در آبی اتاق را با پا باز کرد وبه حاج حسن که ساکت و آرام از پنجره ی کوتاه اتاق ، به درختان پیر حیاط، خیره شده بود، کلی انرژی مثبت تحویل داد: « سلام حاج حسن. درختا امروز چه فرقی کردن؟ » ☘اما حاج حسن دریک سکوت عجیب فقط برگشت و با اشک پای چشم به صورت پرستار خیره ماند. 🍃پرستار همینطور که تشک را مرتب می‌کرد گفت:«بیا حاج حسن برات یه مهمون آوردیم، تای خودت، بعد با لبخند و حسرت گفت، کسی چه میدونه شایدم کلی حرف باهم داشته باشید.» بعد لحظه ای در چشمهای عسلی و بی فروغ جلال خیره ماند و گفت:«آخه چی شده بابا. من که خوب میدونم یه چیزی شده این حالته. من می‌فهمم که تو با بقیه فرق داری. فقط باید لباتو ازهم بازکنی و حرف بزنی تا کلید این قفل باز بشه.» 🌸بعد با التماس گفت:«حرف بزن بابا حرف بزن.» ؛ اما جلال بازهم نتوانست لب از لب بازکند و از شبی بگوید که پسرش، اول به او حمله کرد و بعد همسرش، انیس عزیزش را با بالشت خفه کرد؛ اما جلال که به خیال پسرش مرده بود، به خاطر شوک، از حرکت پسری که امیدها به او داشت، هرگز حرف نزد. پسرش بعد زدن آنها با اموال نقد شده شان برای زندگی در خارج گریخته بود. 🌺 همه سکوت جلال را به خاطر فراق زنش دانسته بودند و حالا او در بیمارستان روانی بستری شده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: سحر به: یگانه منجی عالم بشریت ✨هو العزیز 🌺امام عزیزتر از جانم سلام 🍀🍀سحر روز دیگری را هم با غفلت از شما و نگاه شما به پایان رساند. و الان در کنج خلوت خود به اشتباهاتش، به مسامحه کاری‌هایش، به کفران نعمت‌هایش فکر می‌کند. امامم سحر یک ورشکسته‌ی به تمام معناست. ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🏴🏴🏴🏴🏴 ✍سامرا می‌گرید ▪️سامرا دلتنگ مولای عالمین است. بغض دارد و چشمانش خون می‌گرید. ▪️داغ بزرگی بر قلب حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه نشسته، اشک‌های نرجس خاتون و ضجه‌های خفه شده در گلوی حکیمه خاتون در سکوت خانه می‌پیچد. ▪️نخل‌های بلند با سرهای خمیده شاهد سوختن قلب آل الله هستند. دست‌هایشان را رو به سوی آسمان گرفته و نوحه سرایی می‌کنند. ▪️نسیم، دست‌های خود را به صورت کوچکترین امام روی زمین می‌رساند تا اشک‌های عزیز فاطمه را توتیای چشمان سوزناکش کند. ▪️شیعیان بی‌تاب دیدن امام هستند تا عرض تسلیت گویند؛ ولی دشمنان خدا مانع دیدارند. نبض عالم هستی به دستان ولایی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه سپرده شده است تا روزی با ظهورش انتقام خون آباء و اجداد طاهرینش را بگیرد. 🏴أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴مولا امام عسکری علیه‌السلام شد امام المنتقم صاحب عزای داغ تو شد عزادار تو صحن سامرا تا جمکران... ◾️ آقا جان، شهادت پدر بزرگوارتان امام حسن عسکری علیه‌السلام را تسلیت عرض می‌کنیم. الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠حکایت فضله موشی که دیگ آشی را لایق سطل آشغال می‌کند! 💢 امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: « عملی وحشتناک است که اگر انسان با این حالت از دنیا برود و توبه نکند، مورد خشم خدا قرار می‌گیرد»1⃣ 💢 در جایی دیگر رسول الله صلی الله علیه و آله میفرمایند: « با چهار اسم در روز قیامت خوانده می‌شود؛ ای کافر، ای فاجر، ای بی تعهد، ای زیانکار.»2⃣ 🔸 پس ای زیانکار، زیان کردی؛ چون عملی که می‌توانست برای پروردگارت باشد، خرج مردم شد. ⬅️ از دلایل آن می‌توان دوستی دنیا، ضعف ایمان و علاقه به محبوبیت در نزد دیگران را نام برد. 🔺 زمانی که عقل ها رشد کند، انسانها فقط در مقابل خدا خودنمایی می‌کنند. 💯 آمدن آن روز برای یک رویا نیست؛ بلکه آنها تلاش می‌کنند زمان آینده را به حال نزدیک کنند.🤲 📚۱. نهج البلاغه خطبه ۱۵۳؛  📚۲. بحارالانوار، ج ۶٩، ص ٢٩۵ 🍃🌸JOiN👇👇👇 •••❥🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خورشید وماه 🍃چهار نفر دورش حلقه زده و به‌ لب‌هایش خیره بودند. قلم در دست‌هایشان با هر کلمه خارج شده از لبان او روی کاغذ می‌دوید. صدایی جز صدای او را نمی‌شنیدند. ☘ او لحظه‌ای سکوت کرد. همه با سکوتش، دنبال نگاهش قدم زدند. پرده‌ی گوشه اتاق کنار رفته بود. کودکی که انگار درخشش صورتش را از چهره ماه پدر، به ارث برده بود، آرام و وزین به سمت پدر رفت. 🌸گرم و بلند سلام کرد. گل لبخند روی لب‌های پدر، جوانه زد. آرام او را روی زانوانش نشاند و انگشتانش را نوازش کرد. برق نگاهش را از فرزندش گرفت و رو به جمع گفت:«این امام شما بعد از من و جانشین من در میان شماست. فرمان او را اطاعت کنید و پس از من اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می‌شوید و دینتان تباه می‌گردد.» 🌺باد بین گیسوان اباصالح المهدی عجل‌الله‌فرجه پیچید. دست مهربان امام حسن عسکری بین تاب‌های موهای مهدی، راهش را گم کرد. جمعیت، مست از تماشای ماه در دامان خورشید، گوش جان به توصیه‌های او سپردند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
😔پس کی می‌آیی؟ 🌼جمعه هم به پایان رسید، از تو خبری نیامد. مولا‌جانم، کجا سر بر دیوار گذاشته‌ای برای من گنه‌کار دعا می‌کنی. 🍃تنهاترین سردارم، روزی خواهی آمد:«أنا بقیة الله» و تو خواهی آمد. 💫ما باید گوش‌هایمان را برای شنیدن صدایت و نگاهمان را برای دیدن چهره دلربایی تو و قلبمان را برای پذیرش حقانیت تو آماده کنیم و از همه گناهان پاک کنیم. اللهم عجل الولیک الفرج 🤲 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بهار جان‌ها سلام بر مولای خوبی‌ها سلام بر تویی که بهار جان‌ها هستی. صبح دل انگیز پاییز با تو خوش می‌شود. صبحت بخیر مولای خوبم 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تاج امامت 🌺 نهم ربیع الاول ، روز عید ولایت آمده ☘️روز تفسیر جاءَالحَق وَ زَهَق الباطل روز نوید دهنده حاکمیت مستضعفان و شکست مستکبران 🌸همان روزی که فوج فوج ملائک برای عرض تبریک به خدمت سرورکائنات آمدند. همان روز تاجگذاری ، روزی که تاج امامت بر سر گل زیبای نرگس قرار داده شد. او که عصاره همه خوبی‌ها و فضائل هست. مصطفایی دیگر و مرتضایی دگر است. ☘️ عید مظلومان عالم بر همه مبارک ☘️ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞تو بهترین آرایشگر دنیایی 🌱خودم موها و ریش حمید را کوتاه می کردم و همیشه هم خراب می شد. موهایش آن قدر چین و چروک داشت که چیزی معلوم نبود. 🌹بعد از اصلاح جلوی آینه می ایستاد و دستی در موهایش می کشید و می گفت: تو بهترین آرایشگر دنیایی. 📚نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ص ۱۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✔️چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟ 🔹خداوند انسان‌ها را عاشق زیبایی آفریده است. اولین چیزی که هر انسانی را جذب می‌کند، زیبایی ظاهر است؛ اما دو نکته وجود دارد: 1⃣ زیبایی ظاهری، دوام ندارد و با گذر زمان یا حوادث مختلف از دست می‌رود. 2⃣ روحیه تنوع‌طلبی افراد باعث می‌شود، زیبایی تا مدت محدودی برای آن‌ها جذابیت داشته باشد. 🔸بسیاری از افراد سعی می‌کنند با استفاده از انواع مختلف لوازم آرایشی، زیبایی خود را تمدید یا تکمیل کنند. غافل از اینکه اخلاق خوب بسیار مؤثرتر از زیبایی ظاهر عمل می‌کند. 🔹فرد خوش اخلاق جایگاهش از چشم به قلب ارتقا پیدا می‌کند. 🔸زن و شوهرهایی که دنبال آرامش در زندگی هستند، بیش از زیبایی ظاهر باید برای زیبایی درونی و اخلاقی خود ارزش قائل باشند. 🔹اخلاق خوب باعث می‌شود، اصطکاک بین افراد کم شده و با گذشت، آرامش، صلح و صفا بین افراد خانواده برقرار شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ستاره ☘ستاره صدای بازی و جیغ و داد بچه‌ها را که می‌شنید، دلش غنچ می‌رفت برای شادی شان، برای سر و صدا و شلوغی شان. برخلاف او، همسرش سهراب حرص می‌خورد و سردرد می‌ گرفت. حوصله بچه‌ها را نداشت. از این دکتر به آن دکتر و از این شهر به آن شهر رفتن برای مداوا خسته شده بود. ستاره جرأت نمی‌کرد با او حرف بزند. همینکه ستاره می‌گفت: « فلان دکتر هم میگن خوبه یا در فلان شهر دکتری هست میگن دستش معجزه می‌کند. » 🍃سهراب شروع می‌کرد به داد و قال و بد وبیراه گفتن به پزشکان: « همشون مثل همن، اینقدر رفتیم چی شد؟ هیچی! فقط برای پول امثال من و تو کیسه دوختن. گفته باشم، من دیگه هیچ دکتری نمی رم، بیخود خودت را خسته نکن. » 🌸ستاره امّا ناامید نمی‌شد؛ حتّی برای دختر خیالی اش عروسک خریده بود و هر چند وقت یک بار هم آن را به دست می‌گرفت و با دخترش حرف می‌زد. 🌺سهراب مسخره اش می‌کرد: « تا کی می‌خوای در عالم هپروت باشی. دیگه از ما گذشته موهای سرمون سفید شده. » ☘ستاره لبخندی به او تحویل می‌داد و با شوخی و خنده شادی را مهمان دل سهراب می‌کرد. با همه این‌ها نذر کردن و دعا خواندن را ترک نمی کرد. 🍃یک روز صبح از خواب بیدار شد، سرگیجه داشت و حالش بد بود. تا غروب صبر کرد ولی بهتر نشد. 🌸سهراب رنگ پریدگی و بی حالی ستاره را دید نگران شد. فوری او را به بیمارستان رساند. دکتر بعد از معاینه احتمال داد ستاره باردار هست. برای مطمئن شدن آزمایش نوشت. وقتی جواب آزمایش را گرفتند، معلوم شد تشخیص دکتر درست است. ستاره بعد از سال‌ها چشم انتظاری، دعاهایش به اجابت رسیده. 🍃سهراب از شنیدن خبر شوکه شد . مدتی گذشت تا خودش را پیدا کند. ستاره هم دست‌کمی از او نداشت. ذوق و شادی در چشمانش پیدا بود. 🌺سهراب سرش را پایین انداخت و خیالش به خاطرات گذشته پرواز کرد. چقدر به همسرش نیش و کنایه زده بود؛ ولی او صبوری می‌کرد. دستان ظریف و لطیف ستاره را به دستش گرفت و بوسه باران کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز امامت مهربان‌ترین بابای دنیا مبارک ✨آقا جان 🎉ما برای امام شدنت جشن گرفته‌ایم. 🎊کاش روزی برای آمدنت جشن بگیریم. 🍩با خوشحالی شیرینی پخش کنیم. 🍰بگوییم نوش جان، شیرینی ظهور است، میل بفرمایید. ☺️آن روز همه شاد هستیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☺️به صبح لبخند بزن ✨لبخند صبح بر لب‌های جهان نقش می‌بندد. 🌞پرتو طلایی خورشید، گرمای وجودش را در کام زندگی جاری می‌سازد. 💞محبت و دوستی گردن آویز قلب‌ها می‌شود. 🆔@tanha_rahe_narafte
✨فرزندت رو چطوری تربیت می‌کنی؟ 🌱آن شهید [شهید باهنر] به عنوان پدر سعی داشت فرزندان خویش را آن گونه که اسلام نیاز دارد، بار آورد و تأکید زیادی بر چگونگی تعلیم و پرورش فرزندان خود می‌کرد و ما را به فراگیری معارف اسلامی ترغیب می‌نمود و توصیه می‌کرد در روابط خود با افراد مختلف، شئونات دینی و اخلاق اسلامی را رعایت کنیم. مدام برایمان الگوهایی را معرفی می‌نمود تا ما نیز مثل آنان عمل کرده و آینده‌ای خوب داشته باشیم. 📚گلشن ابرار، ج۸، ص۳۱۲ در احوالات شهید دکتر محمدجواد باهنر، به نقل از فرزند شهید 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 ببین و الگو بگیر ✅ مهم‌ترین عامل در پرورش خلاقیت کودکان ، برخورد مناسب والدین با آنهاست. 🔘 کودکان ذهن کنجکاو و جست‌وجو‌گری دارند. پس مانع فعالیت آن‌ها نشوید، ‌بگذارید در طبیعت مشغول بازی شوند. 🔘 آشنایی کودکان با برگ درختان و رنگ‌ آن‌ها، او را با زیبایی‌ها فصل پاییز آشنا می‌کند. پاییزی که رنگین کمان فصل هاست. 🔘 فرزند خود را تشویق کنید. از او بپرسید چه چیزی از این برگ‌ها متوجه می‌شود؟ چه شکل‌هایی می‌تواند از آن‌ها درست کند؟ ✅ در اینصورت فرزند شما با دقت پیرامون خودش را نگاه می‌کند. هر چیزی را با نگاه موشکافانه بررسی می‌کند. این طور ذهنش خلاق می‌شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte