eitaa logo
مسار
335 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
536 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سختگیری علمی 🍃استاد با همه مهربانی هایش، نسبت به کلاس درس خیلی حساس بود. معمولا ۹۹ درصد زمان کلاس را درس می داد. بعضی مواقع زمان کلاس به دو سه ساعت می رسید. اگر دانشجویی که شاگرد استاد نبود، تقاضای حضور در کلاس درس ایشان را داشت، با روی باز استقبال می کرد؛ اما شرطی داشت. همان اول کار اتمام حجت می کرد که باید جلسات درس را منظم شرکت کنند و آخر ترم هم امتحان بدهند. ☘برش اول: نسبت به شاغلین و متأهلین خیلی سخت گیر بود. می‌گفت: «کسی که دانشجو شده جای یک نفر دیگر را اشغال کرده؛ اگر کسی به خاطر تأهل یا اشتغال می خواهد از درسش کم بگذارد، کنار بگذاردش بهتر است. » ✨یک بار سر کلاس گفتند: «همه باید در کنفرانس امسال شرکت کنند، حتی اگر مقاله نداشته باشند. باید با مسائل و حوزه های مختلف این رشته آشنا شوید. » ⚡️یکی از خانم های شاغل و متأهل گفت: «من نمی توانم در کنفرانس شرکت کنم. » دکتر هم گفت: «اگر کسی نمی تواند بیاید، درسش را حذف کند و سر کلاس نیاید. » 💫هنوز استاد از کلاس خارج نشده بود که صدای گریه خانم بلند شد. دکتر گفت: «خانم! شوخی کردم. » بعدا خانمش را فرستاد تا از دلش در بیاورد. ☘برش دوم: خیلی از اساتید نسبت به غیبت دانشجویان حساس نبودند و حتی مسئولیت شان را هم کمتر می‌دیدند. اما استاد این طور نبود. بعضی مواقع که می رفتم اصفهان. وقتی کمی دیر می‌کردم. زنگ می زد که کجا ماندی؟ چرا نیامدی؟ 📚 استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. صفحه ۴۷-۴۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ⭕️اولین راهکاری که فرزندان می‌توانند در برابر دعوای پدر و مادر از خود نشان دهند، صبر است. ❌وقتی والدین دعوا می‌کنند، عصبانی هستند. ممکن است حرف‌هایی بزنند که مورد خوشایند شما نباشد. به قول ضرب‌المثل معروف: تو دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند. 🔺اما به این نکته توجه داشته باشید که آدم‌ها وقت عصبانیت ممکن است هر حرفی را بزنند؛ در حالی‌که خیلی از آن‌ها حرف دلشان نباشد. 🔺به همین دلیل خیلی‌زود با یکدیگر آشتی می‌کنند و از حرف‌هایی که زده‌اند پشیمان می‌شوند. 💯پس اولین قدم در هنگام عصبانیت والدین، صبور بودن و منتظر گذر زمان ماندن است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🎊جشنی بزرگ 🌸تندتند کار می‌کرد. چیزی به جشن بزرگ نمانده بود. شیرینی‌های سفارشی را احمدآقا از قنادی گرفت. دخترهای خاله و عمه آش‌ها را داخل ظروف یکبار مصرف ریختند. دو پسرش محسن و مهدی خانه و کوچه را چراغانی کردند. 🌳نسیم خنکی از باغ کنار خانه‌شان بوی عطر بهارنارنج را می‌آورد. نفس عمیقی کشید و ریه‌هایش را پُر از عطر کرد. نگاهی به داخل کوچه‌ پهن و گشادشان کرد. صندلی‌ها مرتب چیده شده بود. مردم یکی یکی در حال آمدن بودند. 🍁دوست داشت برای عیدغدیر سنگ تمام بگذارد. روی پله داخل حیاط نشست. خواب‌آلود و خسته بود. پلک‌ها تاب بازماندن را نیاوردند. آرام آرام روی هم افتادند. با جیغ دختربچه‌ای از خواب پرید. اکثر فامیل آمده بودند. 🌼خاله از زیر سایه درخت انار به طرف او آمد. مثل همیشه پُرانرژی چشمکی زد و گفت: «نسرین جان! چه بلایی سر خواهرم آوردی که به جشن تک دخترش نیومده! » نسرین دو دستش را روی سر گذاشت و گفت: «وای خاله‌جون دیدی چی شد؟ فراموش کردم برم دنبال مامان. » 🌾چهره خاله درهم فرو رفت. یاد چند روز پیش اُفتاد که به خواهرش سر زد. مادر نسرین از او گله داشت که مثل سابق هوای من را ندارد. خیلی کم به من سر می‌زند. همیشه بهانه‌ی مشغله کاری، فرزندان و شوهر را می‌کند. 🌺نگاهی از روی مهربانی به نسرین انداخت: «بیچاره آبجی ما از دست تو دختر سربه‌هوا! پاشو یه زنگ به مامانت بزن و عذرخواهی کن و برو دنبالش. » 🌻نسرین خجالت زده به داخل خانه رفت. با خود واگویه می‌کرد: «تو چطور شیعه‌ی حضرت ‌علی (علیه‌السلام) هستی که روز عید غدیر مادرتو فراموش می‌کنی! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️قدرت تشخیص ♨️علت خشک شدن دریاچه ارومیه مشخص شد : یه از خدا بی خبر یه ساقه طلایی انداخته توش. 😐😂 ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡گناه تاثیرات عمیقی روی جون آدمیزاد میذاره. مثلا اینکه قدرت تشخیص رو از آدم میگیره؛ به قولی: حقیقت، سرایی است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد •سعدی• یعنی وقتی گناه میکنی بعدش توی تصمیم‌گیری، ‌داری راه‌های متعددی رو می‌بینی ولی نمی بینی. به سرک کشیدن توی زندگی مردم حتی اگه اون مردم بچه‌ت باشه هم گناه میگن جانم!😁🤪 ✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿۲۹﴾ ای اهل ایمان، اگر خدا ترس و پرهیزکار شوید خدا به شما فرقان بخشد (یعنی دیده بصیرت دهد تا به نور باطن حق را از باطل فرق گذارید) و گناهان شما را بپوشاند و شما را بیامرزد، که خدا دارای فضل و رحمت بزرگ است. 📖سوره‌‌ انفال،آیه۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نماز در حال پرواز 🍃احمد خلبانی به شدت متدین بود. همیشه قبل از پرواز وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. ☘روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن نماز خیلی ناراحت بود. 🌺بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: «راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ » 🍃گفتم: «گل گفتی. من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. » فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. راوی: غلام رضا شه پرست 📚 خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری،صفحه ۵۸-۵۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کلاه خود را قاضی کردن! ❌ایرج خسته و بی‌حوصله وارد خانه شد. توران خانم هرچه از صبح تا ظهر به ماشین‌ لباسشویی ور رفت؛ نتوانست یک تیکه لباس بشوید. ایرج که آمد با خوشحالی به سمتش رفت: _وای ایرج نمی‌دونم این ماشین چش شده کار نمی‌کنه؟! ♨️ایرج با همان کت و شلوار طوسی رنگ خود را روی مبل ولو کرد: «ما مردا مقصریم که شما زنا تنبل بار اومدید که واسه کوچکترین کار کاسه چه‌کنم‌چه‌کنم دست می‌گیرید! » 🍂_تنبل مادر و خواهرته! از صبح تا لنگ ظهر می‌خوابند! 🔺نکته طلایی: اگر همسرتان چیزی به شما گفت که برایتان سنگین آمد، حرف مادر و خواهرش را وسط نکشید. کلاه خودتان را قاضی کنید، آیا در برابر جملات خوشایند همسرتان هیچ وقت خوبی رفتارش را به خوب بودن مادرش نسبت داده‌اید؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زیباترین لحظه! 🍃زن و شوهر جوانی به دیواره‌ی پل تکیه داده بودند، به رودخانه‌ و منظره‌های اطراف نگاه می‌کردند. از لبخندهایشان می‌شد فهمید که به هم علاقه‌ی زیادی دارند. 🌸یک آن از ته دل آرزو کردم که ای کاش نیلوفر من نیز هم اکنون کنارم بود تا زیباترین واژه‌هایم را باز با زبان نگاهم نثارش می‌کردم، آخر همیشه به زبان آوردن واژه‌ها برایم دشوارترین کار دنیا بود. 🍃با اینکه برای به دست آوردنش سختی‌های زیادی کشیده بودم و چندین سال طول کشیده بود تا خود را به او و خانواده‌اش ثابت کنم و دلشان را به دست بیاورم اما غروری داشتم غیر قابل هضم و همینطور برای اطرافیانم غیرقابل تحمل. ☘با اینکه نیلوفر بارها این مسئله را از زبانم شنیده بود و در رفتارم نیز مشاهده کرده بود، اما شدیداً دلش می‌خواست مدام دوست داشتنم را به زبان بیاورم و کلمات را نیز چون رفتارم برای ابراز عشقم به خدمت بگیرم. با اینکه برایم دشوار بود اما به پیشنهاد و معرفی یکی از دوستانم چند جلسه ای نزد مشاور رفتم، اما باز احساس می‌کردم که نمی‌شود و نمی‌توانم. 🍂امروز وقتی از نزد مشاور بر می‌گشتم حرف‌هایش مدام خود را بر دیواره های ذهنم می‌کوبیدند و آزارم می‌دادند. از دست دادن نیلوفر آن هم به این علت... واقعا بی‌رحمی بود. 🌾آمدم اینجا در خلوتم حجّت را بر خود تمام کنم، اما به آنجا نرسید، وقتی بر روی پل آن دو جوان عاشق را کنار هم دیدم دلم بدجور هوای نیلوفر را کرد، تا به خود آمدم شماره ی نیلوفر را گرفته بودم، صدایی از پشت گوشی مدام می‌گفت: «اَلو...اَلو... عزیزم... اتفاقی افتاده؟ چرا حرف نمیزنی؟ نگرانم کردی! » ✨زمان شمار گوشی داشت چهل و پنج ثانیه را نشان می‌داد، دلم خواست بی‌هوا بگویم "عزیزم به اندازه‌ی همه‌ی ثانیه‌های عمرم دوستت دارم" و گفتم... و انگار با همین یک جمله‌ی به ظاهر ساده روحی تازه بر کالبد زندگی‌مان دمیدم... 💫 نیلوفر گفت: «زیباترین لحظه‌ی زندگی مشترکمان را با همان یک جمله خلق کرده‌ام. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
مسار
🤩عیده و عیدی! عیده و مسابقه!🤩 📌پونزده سؤال تستی و یک سؤال تشریحی از بین مطالب۱۴۰۱/۰۴/۱۱ تا ۱۴۰۱/۰۴/
📣📣 توجه توجه 📣📣 سلام همراهان گرامی🌸 ⏳مهلت شرکت در مسابقه تا جمعه ساعت۲۴:۰۰ تمدید شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اختر بوستان ولایت ⭐️ای هفتمین ستاره تابناک امامت! آسمان، نور باران شد از انوار وجودت. زمین، معطر گردید از عطر فرخنده میلادت. 🌷ای بهترین خلق خدا! ای محبوب و همراز پدر! ⛰ای کوه حلم و بردباری، یا باب الحوائج، خوش آمدی! ☀️امروز از ذوق آمدنت قلب شیعه غرق شادی‌ست. 🖊ای عبد صالح! از شوق عطرت زبان قلم بند آمده است. 💎ای مصداق انسان کامل! ای معدن علم و منبع حلم! 🔸ای صاحب نجابت نبوی و شجاعت علوی! 🌓روزهایت با روزه‌داری و صدقه آغاز می‌‌گشت. شب‌هایت با سجده و نماز می‌گذشت. 🎉ولادت با سعادت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام مبارک باد. علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دستگیری از نیازمندان 🍃محمود برای کمک به محرومان و پابرهنگان دست از پا نمی شناخت: ☘برش اول: کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: «محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟ » 💫با خنده گفت: «در راه کسی را دیدم که کفش هایش خیلی کهنه و پاره بود، کفش هایم را با او عوض کردم. » 🍃برش دوم: آمده بود ده تومان پول قرض کند. اصرار کردم برای چه می‌خواهد. گفت: «پدرم هر سه روز، ده تومان به من می‌دهد و من آن را به دو خانواده فقیر می‌دهم. الان چند روز است که پدرم را ندیده‌ام و آن خانواده‌ها منتظر کمک من هستند. » 🌷برش سوم: در کمک به فقرا حد و مرز نمی‌شناخت. آمد پیشم و گفت: «یک خانواده فقیر پاکستانی را می‌شناسم که اگر چرخ خیاطی داشته باشند، خودشان کار کرده و از گدائی نجات پیدا می‌کنند. » با اصرار پول چرخ خیاطی را گرفت و رفت. راویان: ابراهیم اطمینان و مهدیان 📚 نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، صفحات ۳۳ و ۳۴ و ۴۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔺کوتاه نیامدن ❌در مقابل بچه‌هایی که به هر طریقی می‌خواهند حرف خودشان را به والدین تحمیل کنند، نباید کوتاه آمد. ✅ باید به آنان یاد داد که همه‌ی خواسته‌هایشان عملی نمی‌شود 🔘برخی خواسته‌ها ممکن است با تلاش خودشان به دست آید. 🔘و برخی نیز اصلا صلاحشان نیست که به آن برسند. ⭕️احتمالا اوایل ناراحتی می‌کنند؛ اما وقتی ببینند عملی شدن هر خواسته‌ای امکان پذیر نیست کم کم کوتاه می‌آیند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسلحه‌ تلویزیون 📺ترسو نبود ولی اگر پای جن، دیو و پری وسط می‌آمد، غیبش می زد! وقتی ۱۸ساله بود شبی را تا صبح پای تلویزیون و دیدن فیلم بیدار ماند تا شوخی و خنده، صداها و داستان‌هایی که بچه‌های فامیل از اجنه تعریف کرده بودند، از یاد ببرد. صبح که شد مادرش شاکی و غضب آلود گفت: «این تلویزیون چه گناهی کرده که گیر تو افتاده؟؟ اینقدر روشنش بذار تا این یکی رو هم بسوزونی! » جلو رفت و با اخم آن را خاموش کرد. لباسهایش را پوشید و برای کاری بیرون رفت. 🐜 لیلا، در خانه تنها ماند. کسی نبود. صدای پای مورچه ها به گوش می‌رسید. جاروبرقی را برداشت و روشن کرد، جارو زد. با دلهره به چپ‌و راست نگاهی کرد. خبری از نیروهای دشمن نبود! مواجهه خود با فردی از اجنه را تصور کرد: «اگه یهو صدای عجیبی بیاد چی؟؟ اگه یهو اسممو صدا بزنه و جلوم ظاهر شه چی؟؟ یعنی جثه اون بزرگتر از منه؟؟ میخواد چی بگه؟؟ چطوری میشه دورش کرد؟؟ » 💢صدای تیک یخچال رشته افکارش را پاره و به ترسش افزود. 💡فکری به سرش زد. دست از جارو کشید. به‌گمانش سربازان دشمن با‌صدای تلویزیون جرئت نزدیک شدن به او را ندارند! تلوزیون را روشن کرد و خوشحال به کارش ادامه داد. حواسش بود که به محض آمدن مادرش، آن را خاموش کند تا دوباره غرغر نشنود. ادامه داد. صدایی آمد. ضربان قلبش بالا رفت. با چشم‌های از حدقه بیرون زده، دوید و به سمت پنجره رفت، کسی نبود. برگشت. 🔑این‌بار صدای چرخاندن کلید در آمد. نفسش را در سینه حبس کرد. صدای لیلا گفتن مادرش، نفس حبس شده‌اش را آزاد کرد. یکدفعه نگاهش به صفحه تلویزیون افتاد. به سمت تلویزیون حمله کرد تا خاموشش کند. از روی سیم جارو برقی که کشیده شده و بالا آمده بود، با اعتماد به نفس تمام پرید! ولی... فرود موفقیت آمیزی نداشت! تمام وزنش به ناگاه روی قوزک پای چپش آمد و صدای تِق داد. گویی کیسه‌ی دردی در آن ناحیه ترکید! مادر‌ِ لیلا، توانایی عجیبی در مدیریت بحران داشت! آنقدر که اگر آن لحظه دخترش را نقش بر زمین می دید حتما پس می‌افتاد! 🔌لیلا خودش را کنترل کرد. با خنده، آهسته تمارضش را شروع کرد؛ ولی یاد چیزی افتاد؛ تلویزیون هنوز روشن بود! به خود روحیه داد. دختر تو میتونی! یادت بیار که چرا افتادی! چرا پات اینجوری شد! یعنی میخوای بگی همه‌ش بیهوده بود؟! 💪از کلمات خود روحیه گرفت. مانند سربازی که در صحنه نبرد تیر خورده، روی زمین غلتید و خودش را به دوشاخه ی تلویزیون رساند و با رشادت تمام آن را از برق کشید! 👻لیلا بعد از گذشت سه سال، هنوز هم با شنیدن جن و پری غیبش میزند! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ مادر دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت مامان ! راست میگفت من مامانش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !😂😂   ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡ما امتداد وجودی پدر و مادرمان و فرزندان ما امتداد وجودی ما هستند. فرزند هرقدر که جفاکار باشد، باز بی هیچ چشم‌داشتی مورد محبت مادر خود قرار می‌گیرد. همانگونه که روزی شخصی خدمات خود به مادر خویش را برای پیامبر شرح داد و از ایشان پرسید با این اوصاف آیا جبران زحمات مادر را کرده‌ام؟؟ پیامبر بعد از شمردن نیکی‌های مادر به آن شخص، فرمود: «مادر تو تمام این کار‌ها را انجام می‌داد تا زنده‌ بمانی ولی تو خادمی‌اش را می‌کنی درحالی که انتظار مرگ او را میکشی. » (۱) ✨وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿۱۴﴾ و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و ما در خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود. 📖سورهلقمان،آیه۱۴ 📚(۱): الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 409 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به گمنامی 🍃مجید همیشه گمنامی و مخفی کاری را دوست داشت. در دوران دبیرستان با اینکه از نظر خط و خطوط سیاسی همه باهم بودیم، اما عضویتش را در انجمن اسلامی دبیرستان مخفی می کرد. ☘در جبهه هم همین طور بود. یک بار ازش پرسیدیم در جبهه غذا چه می خورید. گفت: «بیشتر آبگوشت ماهی می خوریم». فکر می‌کردیم حتما ماهی را می‌گیرند و به علت نبود امکانات آب پزش می‌کنند؛ اما بعدا که از رفقایش پرسیدیم معلوم شد خیلی وقت‌ها که غذا به خط مقدم نمی‌رسد نان خشک‌ها را در آب رودخانه خیس می‌کنند و می‌خورند. راوی: پدر شهید 📚شهید مجید زین الدین؛ نویسنده: لیلا موسوی؛صفحات ۲۱ و ۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ❌فرض کنید زبانم لال🤭 همین الان پدر و مادر شما دارند با هم دعوا می‌کنند. شما به عنوان فرزند چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ می‌شود وارد دعوای آن‌ها شوید و به طرفداری یکی از آن‌ها اقدام کنید؟🤔 ♨️هرگز! هرگز وارد دعوای پدر و مادر نشوید. آن‌دو به هزار و یک دلیل با هم درگیر شده‌اند؛ ولی شما دخالت نکنید. ⭕️دچار عذاب وجدان نشوید. دلیل دعوای آن‌ها شما نیستید. خود را به نشنیدن بزنید و به کاری مشغول شوید تا دعوا به پایان برسد. 🔻اگر حرف‌های بدی بین آن‌ها ردوبدل شد و به گوشتان رسید، آرامش خود را نگه‌دارید. جروبحث نکنید. 🔺به قول معروف دو انسان عصبانی بهتر از سه نفر است!😅 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ ته‌تغاری 🌸برای سروسامان دادن فرزندان، کارهای شخصی زمین مانده زیاد داشت. یکی همین حج که برایش واجب شده بود؛ ولی دست نگه‌داشت تا فرزندان را به خانه بخت بفرستد. حالا بعد از گذشت سال‌ها چشم‌انتظاری، آخرین فرزندش محدثه هم سر خانه و زندگی‌اش رفت. 🍁جواد آقا به عکس قاب‌شده روی طاقچه نگاهی کرد، با دیدن چهره خندان طیبه لبخند به لب‌هایش نشست. شروع کرد به حرف زدن با او: «طیبه خانوم اینم از ته‌تغاریت! یادته چقدر دلشوره بچه‌هارو داشتی؟! » 🍃آهی از عمق وجودش کشید. ادامه داد: «کاش تو هم کنار ما بودی و این روزا رو می‌دیدی. » 🌼بعد از آن، هر ماه قسمت بیشتر حقوق بازنشسته‌گی را برای حج کنار می‌گذاشت. ماه اول که گذشت، پچ‌پچ‌های فرزندان کم‌کم‌ شروع شد. حسن می‌گفت: «معلوم نیست بابا این‌همه پولو چکار می‌کنه‌؟ سر پیری و معرکه‌گیری! » ☘حسین پرتوقع می‌گفت: «راست می‌گی الان حقش نبود من به این سختی دو شیفته کار کنم. » ❄️سمانه نگاهی غضب‌آلود به برادرانش کرد و گفت: «خجالت بکشید! از جون پیرمرد آخر عمری چی می‌خواین؟! » ✨محدثه به خواهرش اشاره کرد و گفت: «منم اگه همسرم دکتر جراح مملکت بود دیگه بی‌خیال مال بابام می‌شدم. » 🌾 سمانه به چهره پر از چین و چروک پدر نگاه کرد. خاطرات تمامی این سال‌ها پیش چشمش زنده شد. کار و تلاش بی‌وقفه پدر برای آسایش و راحتی آن‌ها. چشم‌های سرخ پدر با بی‌خوابی کشیدن‌هایِ شب‌هایی که شیفت‌ بود. فراهم کردن جهیزیه و عروسی‌های آبرومندانه و از پا ننشستن تا راحت‌شدن خیالش از بابت تمامی فرزندانش. 🌺زیرچشمی نگاهی به چهره‌ی خندان پدر کرد که با نوه‌ بزرگش محسن گرم گرفته بود. زیر لب گفت: «خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده. خدا کنه هیچ‌وقت دلت از دست ما بچه‌ها نشکنه، بابای خوب و مهربونم! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
⭕️ نورچشمی خدا 🔺یکی خدا را با تربیت درست فرزندان یاری می‌کند. او بانویی‌ست که خدمت عاشقانه به خلق را برای رسیدن به حق انتخاب کرده است. 🔺یکی در گرمای شدید تابستان عرق از سر و رویش می‌چکد تا نانی به کف آورد. او غیور مردی‌ست که سیر کردن شکم زن و فرزند خود را، به نگاه و رضایت خدا گره می‌زند. 💯 برای یاری دین خدا لازم نیست دارای پُست و مقام خاصی باشید. تنها شرط رسیدن به آن، عمل به چیزی‌ست که خدا می‌پسندد. 💥نکته طلایی: برگزیدگان خدا در بین بندگان او مخفی‌اند. می‌شود من و شما یکی از همان نورچشمی‌ها باشیم. ✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى سازد. 📖 سوره‌محمد، آیه‌۷. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ مجالس خالی‌ از خدا 🍃می‌دانستم ابراهیم عاشق حضرت زهرا (س) و مجالس منتسب به ایشان است. یک شب به اصرار بردمش جلسه معروف به عید الزهرا (س) شب نهم ربیع. فکر می کردم ابراهیم از حضور در این جمع خوشحال باشد. مداح جلسه به خیال خودش برای شادی دل حضرت زهرا (س)، حرف‌های زشتی به زبان می‌آورد. اواسط جلسه بود که ابراهیم دیگر طاقتش طاق شد. به من اشاره ای کرد و باهم بیرون رفتیم. ☘خیلی به هم ریخته بود. خطاب به من با عصبانیت دستش را تکان می داد و گفت: «توی این مجالس خدا پیدا نمی‌شود. همیشه جایی برو که حرف خدا و اهل بیت (ع) باشد». این جمله را چند بار تکرار کرد. 🌾بعدها که نظر علما را درباره این مجالس و ضرورت حفظ وحدت دیدم، به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. 📚 سلام بر ابراهیم؛ زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی،جلد اول، صفحه ۱۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 امام زمان شریک همه اعمال نیک ما 🔵 حاج اسماعیل دولابی می‌فرماید: 🌕 آیا نمیدانی امام زمان با ما در تمام اعمال نیک، شریک است؟ زیرا این اعمال نیّت‌های اوست. هر کس دو رکعت نماز می خواند... او در آن شریک است و شریک خوبی هم است. اگر شریک نباشد چیزی از شما پذیرفته نمی‌شود، قبولی کار شما به خاطر شرکت اوست. 🍃روح عالَم است. شما تصور می‌کنید که زیبایی و شادابی روح شما مال خودت است؟ مال اوست. السلام علیک یا روح العالم. امام زمان شریک انبیاء است، شریک قرآن است. 📚 کتاب طوبای محبت، ج۳ ص۴۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍افسون ‌پرستو 🍃کلید را در قفل چرخاند. مضطرب مانتو و شالش را روی مبل انداخت. سلامی به مادرش داد و به آشپزخانه رفت. بی‌کار توی آشپزخانه نشست. حوصله‌ی انجام هیچ کاری را نداشت. به صندلی تکیه داد فکر شکستن عهدش دست از سرش بر نمی‌داشت. ☘دستی شانه‌اش را تکان کوتاهی داد و گفت: «پاشو بابات، کارت داره!» 🎋زیبا سرش را بلند کرد و با نگرانی مادرش را نگاه کرد: «چی‌کار داره؟ » 🌾چهره غمگین مادرش بیشتر او را مضطرب کرد. از روی صندلی برخاست ضربان قلبش تند شد. در دل گفت: «یا صاحب ‌الزمان (عج)». 🍂وقتی وارد پذیرایی شد. پدرش نگاه تندی به او کرد و صدایش بالا رفت: «زیبا! نزدیک پارک پامچال، دیدمت با پرستو هر دوی شما شال از سرتون انداخته بودید روی شونه‌هاتون، درسته؟ » 🍁زیبا سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت:«بله بابا.» ☘_یادته! وقتی اصرار داشتی مقنعه سر نکنی، خیلی باهات حرف زدم، یادته؟ ⚡️_آره، گفتین کم‌کم شال میره عقب. ✨_دلمو بدرد آوردی، من می‌خواستم خودت متوجه حجاب و عفاف بشی و بفهمی و پایبند باشی ... افسوس. 💫_بابا خودمم ناراحتم، سه شنبه که ما رو بردی جمکران، قول دادم دیگه به حرف‌های پرستو اهمیت ندم؛ اما نمی‌دونم چرا عهدمو شکستم. ✨_خب، تموم تلاشت رو بکن که دل به دل پرستو ندی، همین که من شماها رو دیدم یعنی این که کسی به فکرته که سر عهدت بمونی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ مسافرت من 🍃کنار خیابان منتظر ماشین وایستاده بودم باخودم گفتم: «آخرین مدل ماشیني كه در آينده سوار میشم چیه؟ » ☘همون لحظه يه آمبولانس نعش کش از بغلم رد شد. روش نوشته بود، فکرشو نکن، آخرش مسافر خودمی!😂😬 ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡میگن یه بار یکی بچه‌ش مریض بوده دعا میکنه و میگه خدایا به بچه من رحم کن و اگه قصد بردنشو داری، به جای اون منو ببر تا اینو میگه عزرائیل میاد برای گرفتن جونش ولی اون فرد میگه: «نه نه اشتباه کردم بچه‌ی من اونجاس بچه‌م رو ببر! » بعضی‌وقتا هم هست که دلمون یه‌چیز رو میخواد ولی موقع عمل پامون سست میشه و قلبمون می‌لرزه. برای ثابت قدم موندن توی راه خدا در دوره آخرالزمون این دعا سفارش شده:  «یا اَللهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قُلوبَنا عَلی دینِک.» اول و آخر ما به سمت مرگ میریم پس چه بهتر که درحالی که پای عهدمون با خدا ثابت موندیم بریم.🙃 ✨وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ شما همانید که آرزوی کشته شدن (در راه دین) می‌کردید، پیش از آنکه با آن روبرو شوید، پس چگونه امروز که به آن مأمور شدید از مرگ نگران می‌شوید؟! 📖سوره‌‌ آل‌عمران،آیه۱۴۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ احتیاط در استفاده از تلویزیون 🍃در خانه ما معمولا سکوت و آرامشی حکم فرما بود. من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم. وقتی حمید افسر نگهبان بود، خودم وسایل مورد نیاز خانه را می‌خریدم. ☘به جای این که بروم خانه پدرم، آبجی فاطمه می‌آمد خانه ما. خیلی زود حوصله اش سر می رفت. می گفت: «بیا یه کم تلویزیون نگاه کنیم. حوصله ام سر رفت. » می گفتم: «تلویزیون خانه ما معمولا خاموش است، مگر برای اخبار یا برنامه کودک. » ✨حمید طبق فتوای حضرت آقا، معتقد بود هر آهنگی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شود، لزوما حلال نیست. به همین خاطر قرار گذاشته بودیم که چشم و گوش مان هر چیزی را نبیند و نشنود. 📚یادت باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۱۵۳-۱۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محبت نوشتاری 💯نوشتن کلمات و جملاتِ محبت‌آمیز، تأثیر غیرقابل انکار بر روی طرف مقابل دارد. 🔺با نوشتن بهتر می‌شود پیام‌هایی که می‌خواهیم برسانیم را به طرف مقابل بگوییم. 🔺نامه با گفتار تفاوت زیادی دارد. البته هر کدام به نوبه خود مهم هستند و جای دیگری را نمی‌گیرد. 💌نامه، ماندگاری خوبی دارد. در وقت خلوت خوانده می‌شود. همین سبب می‌شود روی کلمات و جملات نوشته شده‌ی داخل نامه دقت شود و با تفکر آن را مرور کند. 🔺مسافرت زمان مناسبی برای نوشتن نامه است. همچنین روز تولد، سالروز ازدواج و عیدهای مناسبتی خوب است به همراه هدیه‌ای که به همسر می‌دهید، نامه‌ای هم بنویسید. 🔺برای خانم‌ها خیلی مهم است بدانند و مطمئن باشند که همسرشان دوستش دارد. یکی از راهها ابراز محبت از طریق نوشتن نامه و آوردن کلمات محبت‌آمیز داخل آن است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دوراهی تصمیم 🍃استاد علوی می گفت: « زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری، اینقدر بری تا خودت را نشون بدی تا خدا بدونه تو لایقش هستی ، سر راهت سربالایی بگذاره. » ☘این روزها بیشتر از هر زمانی خودم را مصداق حرف استاد می بینم، داخل سرازیری بدی افتاده بودم، یا باید خودم را از سرازیری به بیرون پرت می کردم که عواقب زیادی برایم داشت یا باید تا ته سرازیری می‌رفتم تا خدا دوباره دستمان را بگیرد. 🌸من و اکبر از روز اول با عشق زندگیمان را شروع کرده بودیم، اما امان از دوستان ناباب که اکبر را وسوسه مصرف مواد مخدر کردند. رنگ سیاهی بر روی کلبه قرمز عشقمان انداختند. حالا من مانده ام بر سر دو راهی تصمیم که آیا اکبر را رها کنم یا بمانم و زندگیم را دوباره بسازم؟ 🍃حرف و حدیث‌های اطرافیان که دیگر اکبر آن اکبر سابق نمی‌شود وجودم را وسوسه می‌کرد که همه چیز را رها کنم و بروم، اما حس علاقه من به اکبر نیروی بیشتری داشت که مانع از اجرای تصمیمم می‌شد. به خصوص که اکبر هم پشیمان بود و از من می‌خواست که او را کمک کنم و تنهایش نگذارم. ✨در میان همه تردید‌ها ، وضویی گرفتم و بر سر سجاده‌ام نشستم و از خدا خواستم من را در این سرازیری تنها نگذارد کمکم کند تا دوباره اکبر به روز اول برگردد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
سه کانال خوب در زمینه 🔸️ 1. کلیپکده تربیتی؛ کلیپ های کوتاه آموزش مباحث تربیت فرزند و خانواده https://eitaa.com/joinchat/3403218993Ca1699c227c 2. بازیکده؛ بازی‌های مفید کودکانه بازی های اندرویدی و فیزیکی https://eitaa.com/joinchat/4167303190Cdec355438c 3. مهمان کوچک خدا؛ مسابقات، اشعار کودک، بازی، مطالب مناسبتی، خلاقیت و... https://eitaa.com/joinchat/858325040C293f3c1f29