eitaa logo
پرویزن
510 دنبال‌کننده
204 عکس
15 ویدیو
76 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست... 🪐دورهم‌نشینی جوانان و اهالی شعر و ادب فارس 🟪خانه شعر و ادبیات خاتم 🔰مجال شعرخوانی، نقد آثار، گفت و گو و فراگیری 📆دوشنبه ۲مهر ماه ۱۴۰۳ ⏳ساعت: ۱۶:۰۰ 📝باارشاد: دکتر محمد مرادی ✨موضوع: سبک عراقی،بخش دوم(شعر قرن هشتم و نهم) 📍مکان: چهارراه حافظیه- اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی- طبقه زیرین- تالار گفتگو 🔼ورود برای عموم علاقه‌مندان به شعر و ادبیات، آزاد است. |خانه شعر و ادبیات خاتم| 🌿 @khatam_shz
یا هو ای زمان یک غزل گمشده از دفتر تو ای زمین نقطه‌ای از آیه‌ی انگشتر تو آسمان ذرّه‌ای از گرد و غبار قدمت کهکشان‌های جهان پله‌ای از منبر تو باغ، آغشته‌ی گل‌دسته‌ی پیغمبری‌ات باد، آشفته‌ی لب های بهار آور تو مکّه پر شور از اعجاز حرای سخنت کعبه لبریز گلابِ نفس قمصر تو عرش، یک مرحله از ساحت معراج دلت فرش، پس‌کوچه‌ای از کشور پهناور تو نام تو سوره‌ی فتح و لقبت آیه‌ی نور خِلقت آیینه‌ی لولاکِ جناب سر تو چارده قرن به تطهیر، زبانزد نامت جلوه‌ی قدسی ماکان محمد نامت ما که طفلان غزلخوان دبستان توایم تا ابد جرعه‌کش کوثر احسان توایم چارده قرن گذشته است از آن عهد ولی همچنان از دل و جان بر سر پیمان توایم گرچه این فاصله نگذاشت که مقداد شویم گرچه حق نیست بگوییم که سلمان توایم؛ چارده قرن هواخواه تو بودیم عزیز چارده قرن گذشته‌است و مسلمان توایم در شب سینه‌ی ما سوره‌ی والشمس ببار عاشق طلعت بارانی قر آن توایم لب به حکمت بگشا، سعدی شعرت هستیم یک غزل آیه بخوان، حافظ دیوان توایم "مردم دیده‌ی ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته‌ی ما غیر تو را ذاکر نیست" بی‌تو وامانده‌ی راهیم، براتی بفرست بی‌تو مردیم همه، آب حیاتی بفرست بی‌تو وامانده‌ی صحرای مجازیم، عزیز از فراسوی زمان رود فراتی بفرست بی‌تو غرقیم در این ظلمتِ دریادریا نوح دوران شو و کشتیّ نجاتی بفرست لغزش‌آهنگ خطاییم در این راه غریب ای رسول دو جهان، صبر و ثباتی بفرست یا محمد(ص) سر و جان باخته‌ی معرفتیم حجّ ما گمشدگان را عرفاتی بفرست ای دل! ای زائر جامانده هم اینک برخیز به توسل، به زیارت، صلواتی بفرست جلوه ی گنبد سبز تو مرا آب حیات بر تو و آل تو پیوسته سلام و صلوات https://eitaa.com/mmparvizan
"به پیامبر مهر و دوستی" گُل کرد آفتابِ محمد(ص)، پایانِ انتظارِ شب: این است خورشید آمده است و سیاه است! احوال خاکیان؟ عجب این است آن جلوه‌ی بدیع رسیده است، در بازکن ربیع رسیده است عودی بسوز و پنجره بگشا! بابِ "جمادی" و "رجب" این است روزی که پادشاه دو عالم، دستی کشید بر گِلِ آدم جبریل گفت: آی ملایک! جَدّ ِ رسولِ منتخب: این است پیوندِ آسمان و زمین: اوست، در واژه‌ها ستوده‌ترین: اوست او را خدا صدا زده: احمد! یعنی که بهترین لقب: این است آیینه‌ی تکثّرِ "لولاک"، تعبیر آفرینش افلاک ای مردگانِ "نیست"! بدانید! "هستید" اگر کنون، سبب این است مادر: گلِ سلاله‌ی حورا، اصلِ پدر: تجسّم تقوا فرزند رکن و مروه و بطحا؛ ای هیچ‌زاده‌ها! نسب این است نامش زلالِ زمزم و کوثر، عطرش بهار دلکشِ قمصر در شام‌های تیره‌ی تاریخ، ماهِ تمامِ نیمه‌شب: این است گیسوش: سوره‌سوره قرنفل، لب‌هاش: آیه‌آیه پر از گل معنای وحی و معجزه آن است، آیاتِ محکماتِ لب: این است چشمش همه شکوه و تحیّر، قلبش مدارِ نور و تفکّر در لیله‌الحرای تصوّر، تفسیرِ سرّ ِ "ما کَذَب" این است با دوستان به‌مهر و محبّت، با مجرمان به‌رسمِ مروّت با دشمنان به‌قوّت و عزّت، معیار رحمت و غضب: این است او خضر و ما اسیرِ مسیریم، دلواپسانِ کوه و کویریم در هفت شهر رندی و مستی، آغازِ وادی "طلب" این است گرمیم با سلامِ محمد(ص)، مستیم با کلام محمد(ص) شادیم با مرام محمد(ص)، آری نهایت طَرب این است * آن‌کس که نامِ احمدی‌اش را بی‌رخصتِ درود به لب برد هیزم‌کشِ تباهی خویش است، فرجامِ "حاملِ حَطَب" این است ای شیخ‌های مرده‌ی تکفیر! هِی نفت‌سیرتانِ شکم‌سیر آیینه‌ی حجاز شمایید؟ ای آلِ شرک! یا عرب این است * طوفانِ سنگ ابرهه را برد، کسری به تیغِ غیبِ پسر، مُرد با "والیِ فرنگ" بگویید، تَبَّت یدا ابی‌لَهَب: این است https://eitaa.com/mmparvizan
"مهرگان" رفیقا! زود کاری کن! زمستان می‌رسد از راه خزان باغ و پایان گلستان، می‌رسد از راه هوا گرم است اینک، لیک چشمت را که می‌بندی به‌زودی موسم بوران و باران، می‌رسد از راه به شهریور بگو یادت گرامی، مهر را دریاب که نم‌نم روزهای سرد آبان، می‌رسد از راه به گل‌ها دل مبند ای باغبانِ حسرت دیروز! که فردا قاصد شب‌های طوفان، می‌رسد از راه تبر در دست فکر هیمه‌های روز سرما باش که داغ آذر و سرمای سوزان، می‌رسد از راه بگو ای رفتگر! جارو بکش شب‌های خلوت را که کم‌کم دولتِ برگ و خیابان، می‌رسد از راه اجاقی پر کن و از سوز جان، آتش مهیا کن! که پیش از چشم‌واکردن، زمستان می‌رسد از راه https://eitaa.com/mmparvizan
"پاییز" نقاشی مهر و دفتری شطرنجی گنجینه‌ای از رنگ‌ در این بی‌گنجی پاییز رسید و اولین تابلوَش: زرد و سرخ و قهوه‌ای و نارنجی https://eitaa.com/mmparvizan
"به طایفه‌ی صهیون" تو قوم برتری! آری: در آیینِ تبهکاری تو قوم برتری! در قتل و در کشتار و خونخواری تو قوم برتری! در سطرسطر "لاویان" خواندم که در هر صفحه‌ات گوساله‌های سامری داری * صدای جلجتای "بلعم" از نای تو می‌آید که نفرین بر تو ای معنای "باعورا"ی بی‌عاری خیالت چیست؟ تسخیر فرات و نینوا تا نیل؟ مگر این آرزوها را به خاک گور بسپاری بکُش مظلوم‌های پاکِ صبرا و شتیلا را بکش! ای منطقت تکرار جنگ و کودک‌آزاری بیفکن بمب‌هایت را که فردا "یومِ کیپور"* است که از هر بمب می‌روید هزاران موشکِ کاری زمان انتقام ای آل اسرائیل! نزدیک است که خون ارمیا در دشت‌های تو شده جاری تو! تار عنکبوت و غزه طوفان‌های اَلاقصی است که در اقصی‌نقاطتت پرچم مرگ است انگاری بخواب و خواب‌های خوش ببین در "تیه"ِ خرگوشی جواب خواب کابوس است و شب‌تا‌صبح بیداری تورا داوود حزب‌اللهیان با سنگ خواهد کشت به لشکر خوش مباش ای زاده‌ی جالوت طراری * من اینک با غم و زاری غزل‌خوان فلسطینم به زلف و دود خوش باشند شاعرهای بازاری زیارتگاه من قدس است، شعر اوست در بارم اگر دلبسته‌ی خوکند** ناظم‌های درباری * غم غزه شروع داستان غزوه‌های ماست به خیبر می‌رسد این بدرهای غرق دشواری مگر ده‌سال دیگر نقش ننگ نقشه‌ها باشی بگو تا چند بشمارم؟ بگو تا چند بشماری تو فرعون و عصای موسوی در دست‌های ماست به زودی بر سرت آن را فرو می‌آوریم آری... * عید کیپور، عید بزرگ یهود، روز توبه و بازگشت؛ یوم الغفران. ** ناصر خسرو: من آنم که در پای خوکان نریزم مر این گوهری درّ لفظ دری را https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"به طرّاران خیابان حقوق بشر" "تو" فقط آدمی، تمدّن را، در میان وحوش جار بزن در خیالات خویش نقشه بکش، بر سرِ این و آن هوار بزن نطق کن، توی گوش پرده و مبل، در و دیوار پیروان تو اَند زنده کن یاد "شام آخر " را... جای نوشابه زهرِ مار بزن "تو" مسیحی و "اورشلیم" اینجاست، میخ: تیر و صلیب: اسلحه‌ات بسته‌بسته فشنگ را بردار! روی فرقت دو‌دسته خار، بزن "دین فقط دین توست" غیر از آن، دیگران کافرند و ملعونند سمتِ در "قربه ً الی الشیطان" برو و جیغِ زنگدار بزن * فرض کن در "کرایست چرچ"ی تو، مسجدی کنج شهر پیدا کن "تو" سفیدی و کافیَ است؛ این را_ همه‌جا با غرور جار بزن "تو" فقط آدمی و حق با توست، حقّ ثروت، حیات، آزادی به همین حق، خشاب را پر کن، ببرش روی تیربار، "بزن!" فکر کن بازی‌ای خوشایندست، امتیازت نگاه کن چند است؟ سِنت بر سنت امتیاز بگیر، آخرین سنت: شد دلار... بزن! مثل همجنس‌هات در غزه، مثل هم نسل‌هات در بوسنی چون پدرخوانده‌هات در کابل، با ترّحم تو را چکار؟ بزن! عقده‌های "ترامپ" را بشمار: در سرت درد چین و روسیه اَست به خودت زحمت حساب نده، هی به مغزت نده فشار، بزن * اولی غرق خون! چه تصویری!... دومی را نشانه می‌گیری بچکان زود! سومی در رفت، آفرین! آن یکی؟ "چهار" بزن! به نیاکان خود تمسّک کن، دیگران برده و تو اربابی فرض کن این تفنگ، شلاق است، برده برده است: چندبار بزن تو سفیدی و کافیَ است همین، در خیالت: جهان هیروشیماست ضامن بمب را فشار بده، بر زمین مُهر انفجار بزن تروریستند این مسلمانان، یک‌به‌یک را شبیه مرغ بکُش نانجیبند آسیایی‌ها، با قدم‌های استوار... بزن! به هواداری از حقوق بشر، ته قنداقه را فشار بده نوبل صلح سهم توست، بگیر، در خودت دور افتخار بزن خویش را لحظه‌ای تصور کن، در ویتنام بین هالوها خسته از بومیان آمریکا، با مسلسل کمی سه‌تار بزن آن یکی گیجِ مهر و سجاده است، این یکی روی فرش افتاده است سعی کن تیرها هدر نرود، نکند آن یکی فرار... بزن! فیلمی از قتلِ عام خویش بگیر، پیرمردی چپیده گوشه‌ی راه گل سرخی به یاد استالین، روی پیشانی‌اش بکار! بزن! بعد از آن هم به جرم این کشتار، در سوییتی سه‌خوابه حبس بکِش چند بی‌پول آفریقایی را، در خیال خودت به دار بزن * راستی! فخر سینما و هنر! از مسلمان‌کشی بگو چه خبر؟ عوضِ این به سوگ گربه‌ی خود، دو سه شب کنج خانه زار بزن https://eitaa.com/mmparvizan
"خفه‌خون" نگاه کن! درون خود سقوط کن! سکوت کن! نظر به تارهای عنکبوت کن! سکوت کن! بشر! خوشا به غیرتت! بخور... بنوش... شاد باش! توسلی به قوت لایموت کن! سکوت کن! تو یادگار گندمی، بهشت لایق تو نیست در آتش زمینیان هبوط کن! سکوت کن! به یاد کودکان غزه، چند دسته ‌گل بکار! به سوگشان دوبسته شمع فوت کن! سکوت کن! هنوز یک‌دو گام تا حضیض درّه مانده است به منجلاب معصیت سقوط کن! سکوت کن * نگاه کن... نگاه کن... نگاه کن... نگاه کن... سکوت کن... سکوت کن... سکوت کن... سکوت کن... https://eitaa.com/mmparvizan
🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 وإذا تركت أخاك تأكله الذِّئاب فاعلم بأنَّك يا أخاه ستُستَطاب 🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 ويجيء دورُك بعده في لحظة إن لم يجئْكَ الذِّئب تنهشكَ الكلاب 🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 إن تأكلِ النِّيرانُ غرفةَ منزلٍ فالغرفة الأخرى سيدركها الخرابُ للشاعر الكبير: 🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 اگر برادرت را به حال خود رها کنی تا گرگ‌ها طعمه‌اش کنند، پس بدان: تو نیز -که برادر او هستی- [برای گرگ‌ها] مطلوب و خواستنی خواهی شد! و یک لحظه پس از او نوبت تو نیز خواهد رسید، اگر گرگ به سراغت نیاید، سگ‌ها تو را خواهند درید. اگر آتش، یک اتاق از خانه‌ای را بسوزاند، اتاق دیگر نیز طعمه ویرانی خواهد شد! 🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 @dr_ehsan1980
"به بهانه‌ی یادروز مولانا" تا بِنَستانی تو انصاف از جهود خیبری جان به جانان کی رسانی؟ دل به حضرت کی بری؟ جعفر طیّاروار از آب و از گل کی رهی؟ تا نخندی اندر آتش همچو زرّ جعفری در نبیند آنکِ باشد جسم و جان اورا حجاب سر ندارد آنکِ بنهد پا در این ره، سرسری تا دو چشمت بسته باشد اندرین بازارگاه سخت ارزان می‌فروشی، لیک انبان می‌خری کلیات شمس، غزل ۲۷۹۶، ص ۱۰۹۷ https://eitaa.com/mmparvizan
"اطلاعیه" صاحبان این تصویر مجرمند در "سِفر تثنیه" نامی از آنان به میان نیامده است راویانِ "لاویان"، سخنی از آنان نگفته‌اند یوم السبت را ماهی نگرفته‌اند صاحبان این تصویر مجرمند در اورشلیم زاده نشده‌اند نسبشان به ارض موعود نمی‌رسد آینه‌های عبرتند که به عبری سخن نمی‌گویند صاحبان این تصویر مجرمند چون هاله‌ی هولوكاست بر سرشان نمی‌درخشد خون ارمیا را از نزدیک مزمزه‌ نکرده‌اند به گوساله‌ی سامری توسل نجسته‌اند و بهانه‌هاشان، رنگ گاو زرد ندارد به آن کودک بالای تصویر نگاه کن: او یک گناه‌کار است ناحیه‌‌ناحیه‌ی مدیترانه را نفس کشیده است و خنده‌اش رنگ و بوی ضاحیه دارد او مجرم است که در لبنان زاده شده است و در مزارع زیتون بازی کرده است آن مرد را ببین: او جنایت‌کار است: به منشور سازمان "سکوت" پایبند نبوده است و با "شورای ناامنی" رابطه‌ی خویشی ندارد صاحب این تصویر یک تروریست است چون آنگونه نیست که باید باشد: چون خمره‌های نفت چون یابوهای آن‌سوی خلیج چون گوسفندهای مزارع رقص شمشیر چون مفتیان مفت‌خور الازهر آن زن یک تروریست است مقنعه می‌پوشد پسرش را با بوسه به مدرسه می‌فرستد و نماز را به جماعت می‌خواند و گاه به پیاده‌روی اربعین می‌رود. صاحبان تصویر فوق تروریستند و نامشان در فهرست تحریم آمده است: نامشان حرام و خونشان حلال حلالِ بمب‌های سنگرشکن حلالِ هواپیماهای جاسوسی حلال ِخاخام‌های خام حلال تانک‌های ضدنفر و همه باید بمیرند چون شیطان بزرگ خواسته است و بعضی‌ها: اینگونه تصمیم گرفته‌اند https://eitaa.com/mmparvizan
عصر شعر و روایت و داستان «ذوق انتقام» در رثای شهدای آزادی راه قدس و حمایت از جبهه مقاومت 🇮🇷🇵🇸 ✨با حضور جمعی از انجمن های شعر و ادبیات شیراز🖋🌹 🔉و رونمایی از مجموعه آلبوم صوتی "یک مشت زیتون" 🌿 ⏰زمان: دوشنبه ۱۶ مهرماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ 🏢مکان: میدان کوزه گری - ابتدای دلاوران بسیج - بعد از بوستان جوان - پردیس سینمایی تارُخ- سالن ترنج 📌پرديس سینمایی تارخ https://nshn.ir/8frbgj0z_FQIdf حضور برای عموم آزاد است🌹 🔹انجمن ادبی قاف 🔸سرای ادبی جهادیان 🔹انجمن ادبی سیب نارنجی 🔸محفل شعر قند پارسی 🔹انجمن شعر دختران آفتاب 🔸دفتر روایت و ادبیات پایداری 🔹محفل شعر اردیبهشت 🔸مدرسه شعر و داستان کلمه 🔹خانه شعر و ادبیات خاتم @khatam_shz
هدایت شده از پرویزن
«به بهانه‌ی زادروز سهراب» بدون تردید، در شعر معاصر فارسی، سمبولیسم عرفانی، ویژه‌ی سهراب سپهری است. سهراب به‌ویژه در دفترهای «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز»، توانسته هم از منظر تشخص‌بخشی سبکی و هم فراوانی اشعار، جریانی خاص خود در شعر فارسی ایجاد کند. از دیگر شاعران این عصر، فروغ فرخزاد نیز به‌ویژه در دفتر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» نگاهی گاه نزدیک به سهراب دارد؛ هرچند به نظر می رسد به‌ویژه از نظر زبانی، سهراب از فروغ تاثیر پذیرفته باشد. سمبولیسم سهراب، از دو منظر زیر‌شاخه‌ی جریان شعر آرمان‌گرای معاصر محسوب می‌شود. او به‌ویژه در دو منظومه‌ی بلند صدای پای آب» و «مسافر» و اشعاری چون: «روشنی، من، گل، آب» و «آب» کوشیده است تا جهان آرمانی خود را با نگاهی عرفانی و متفاوت به محیط پیرامون بسازد. در این دست از اشعار سهراب، جهان آرمانی گویی در همین عالم قابل دست‌رسی است و مخاطب سهراب، با نگاهی متمایز و عادت‌گریز به طبیعت، می‌تواند آن را در درون خود شکل دهد؛ اما در اشعار کوتاه سهراب، به‌ویژه شعرهایی چون «ندای آغاز»، « پشت دریاها»، «واحه‌ای در لحظه» و «نشانی»، گویا جهان آرمانی او مکانی جدا از عالم بیرون است و از این منظر، سهراب آمیزه‌ای از گونه‌های مختلف عرفان و سمبولیسم فرارونده را در شعرش تجربه کرده است. شاید سمبولیسم آرمانی سهراب را نتوان به تنهایی در چارچوب جریانی ادبی از عصر پهلوی تعریف کرد؛ اما با در نظر گرفتن ویژگی‌های اشعار او و تاثیری که بسیاری از شاعران پس از انقلاب به ویژه در دهه های 60 و 70 از اشعار او پذیرفته‌اند، بی‌هیچ تردیدی می توان سمبولیسم عرفانی او را جریانی مهم در شعر معاصر فارسی دانست. ویژگی‌های سمبولیسم عرفانی سپهری را در چند سطر مرور می‏‌کنیم: -تبلیغ نگاهی متفاوت و عرفانی به هستی و تلاش برای حرکت به سوی جهانی آرمانی. - توصیف جهانی ذهنی و آرمانی که عمدتا در پشت دریاها و یا در مکان‌های اسطوره‌ای قابل مشاهده است. -فراوانی واژه‌های نمادین با استفاده از عناصر طبیعت و ابهام قابل توجه در شعر به دلیل نبودن نشانه‌های قاطع برای دریافت متن و معناکردن استعاره‌ها. - فراوانی ترکیب‌های جدولی و مشابه هم(از نظر ساخت)، با تلفیق طرف عینی و ذهنی، با غلبه‌ی عنصر ذهنی و توجه به حس‌آمیزی و متناقض‌نما به شیوه‌ی شاعران هندی(بیدل). - حضور قابل توجه عناصر طبیعی غیر شهری در اشعار به‌ویژه توجه خاص به رنگ. -طول قابل توجه اشعار، ساختار طولی ضعیف شعرها، بلند و کوتاهی قابل توجه سطرها و کم‌توجهی به قافیه و موسیقی شعر. -توجه به تکرار آغازین سطرها در اشعار بلند به‌شیوه‌ی فروغ فرخزاد. - صمیمیت کلام، سادگی واژگان و پرهیز از باستان‌گرایی. - تلفیق نشانه‌های عرفان اسلامی، هندی و بودایی. "واحه‌ای در لحظه" به سراغ من اگر می‌آیید. پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است که خبر می‌آرند، از گل واشده‌ی دورترین بوته‌ی خاک. روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه‌ی معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می‌آید. آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاری است. به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من https://eitaa.com/mmparvizan
📢 | *شبِ بابا احد* 🔅نکوداشت یک عمر مجاهدت عالمانه و شاعرانهٔ استاد احد ده‌بزرگی ✨مث اسفند رو آتیش دلش می‌خنده هنوَم (هنوزم) ✨پیری هرچند رو موای (موهای) سیاش خاکشتر (خاکستر) می‌ریزه 📆 چهارشنبه هجدهم مهرماه ۱۴۰۳ 🕓 ساعت ۱۸:۳۰ 📌 خیابان آستانه، بین‌الحرمین، سالن همایش‌های شهر •┈┈•••✾•••✾•••┈┈• ⭕️ https://eitaa.com/mmparvizan
"شکوه‌ای ناتمام: به بهانه‌ی روز جهانی کودک" کودک/ کودک است خواه در مدرسه باشد خواه در خانه خواه در تشویش غروبِ مزرعه در همهمه‌ی مترسک‌های شاخ‌دار * کودک/ کودک است خواه از پشت بام کلماتِ شعر من به زمین غلطیده باشد یا در دستان پدر، به آسمان پرتاب. چه در خیابان‌های شبانه‌ی اعتراض چه در گره‌خوردگی ابروانِ مشت و باتوم چه در داستان اسحله‌ی خانگی پدر: در خمیازه‌ی کاسبان تمدن * کودک/ کودک است گیرم در کاخ سلطنتی ملکه باشد یا در پلّه‌های مجعّد کاخ سفید یا در سیاهی معدن زغال‌سنگ * چه گلفروشِ سرِ چارراه باشد چه بازیگری در نقش کودکی‌های من در توهم خنده‌های خاله‌بازی یا در بن‌بست‌های منجمدِ تبسم * کودک/ کودک است و کوچک در مصاف تیر سه‌شعبه در خرابه‌ی شام در محاصره‌ی سیاه‌پوشان داعش در مراکز تربیت کلیسا در مواجهه با سرنیزه‌های جنگ جهانی در ویرانه‌های سیاست و سکوت * کودک/ باید کودک باشد هم روی زانوان نوازش رونالدو هم در معابر برازیلیا: مشغول توپ‌بازی هم در نقاشی بچگانه‌ی آرمیتا و هم‌در تغزل تاب و نسیم * کودک/ کودک است آنگاه که صلح را در معنای فریب مزمزه می‌کند وقتی که در اینترنت تجربه‌های بزرگانه را می‌کاود در ازدحام سکس و پورن در غوغای سینمای هالیوود کودک/ کودک است می‌خواهد فرزند طلاق باشد یا زاییده‌ی شهوتی شوم خواه در تکرّر خیانت مادر یا در تصور ناگفته‌های پدر * کودک/ کودک است در شهر بازی و پارک در BBC و بیست و سی در رقص‌های شبانه در سرودهای روزانه در خلوت تدخین و تخدیر ... در گاراژ عمو رضا در بزنگاه رمان‌های زرد و سیاه در سربرنیتسا در صنعا در اردوگاه‌های فلسطینی در قایق‌های مهاجرت در محله‌ی سیاه‌ها در محله‌ی سفیدها * کودک/ کودن نیست که نفهمد ما دروغ می‌گوییم ریا می‌کنیم و در چارراه منفعت گشت می‌زنیم او تصویری شاعرانه است به‌سان گلی که بر شاخه‌ای رُسته باشد چونان ابری کوچک زاییده‌ی ابری بزرگ و قطره‌ای باران بر گونه‌های مادرانه‌ی دریا ... اما نمی‌دانم در انزوای این جهان تودرتو در تلاقی معصومیت و تجربه پهبادها و هواپیماهای جاسوسی کودکان افغان و ژرمن را چگونه از هم تشخیص می‌دهند؟ یا بچه‌های پرواز بندرعباس_دوبی را از خلبانان جنگی؟ و نمی‌دانم در شعرِ حقوق بشر در مثنوی جهان مدرن چرا؟ کودکان نجیب آمریکا بچه‌های بور اتحادیه‌ی اروپا تنها با عروسک قافیه می‌شوند اما در خرابه‌های شام در آلبوم خاطرات ویتنام در خواب گرسنه‌ی ساکنان آفریقای مرکزی و در جیغاجیغ خیابان‌های غزه و یمن کودک باید با موشک قافیه‌بازی کند.
مرکز پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز برگزار می‌کند. *آیینه هفتادرنگ* مراسم بزرگداشت هفتادمین سال تأسیس بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز با سخنرانی استادان پیش‌کسوت بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز (آقایان دکتر منصور رستگار فسایی، دکتر سید محمدمهدی جعفری، دکتر محمدیوسف نیری، دکتر کاووس حسن‌لی و دکتر مهدی زمانیان) و پیام تصویری رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استادان برجسته کشوری به همراه نمایشگاه تصویری تاریخچه بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز و آثار استادان بخش. زمان: پنج‌شنبه ۱۹ مهرماه ۱۴۰۳، ساعت ۸ تا ۱۲ صبح مکان: چهارراه حافظیه، مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس، سالن سینما فرهنگ https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"حافظ و سلسله‌ی تداعی‌ها" از مهمترین ویژگی‌های جاودانگی و مقبولیت‌ حافظ، چنانکه اغلب حافظ‌پژوهان گفته‌اند و نوشته‌اند؛ چندمعنایی و تاویل‌پذیری اشعار و بسامد ایهام و ابهام هنری و امکان تداعی معانی گوناگون در ابیات اوست. کمتر شعری از او را می‌توان سراغ گرفت که عاری از این ویژگی‌ها باشد. یکی از کهن‌ترین روایت‌های موجود از شعر حافظ، دو غزل از اوست که در جُنگ متطبب* (مورخ ۷۶۳) یعنی در حدود ۳۵ سالگی او نوشته شده است. در این مجموعه، غزل حافظ با مطلع زیر ثبت شده است؛ نکته‌ای که نشان می‌دهد گزینشگران شعر حافظ از زمان حیات او، به این ویژگی اشعارش توجه خواسته یا ناخواسته داشته‌اند؛ البته این ویژگی، مولفه‌ی غزل سده‌ی هشتم است که در شعر خواجه تشخص ویژه‌ای یافته: دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گیسوی تو بود تا دل شب سخنِ سلسله‌ی موی تو بود آنچه در همین تک‌بیت دیده می‌شود؛ مجموعه‌ای از امکانات تفسیر و تداعی معنی است که بیش از همه حول کلمه‌ی "سلسله" شکل گرفته است. در ادبیات کهن فارسی از قرن ۴، تلقی از سلسله در معنای زنجیر بیش از دیگر معانی نمود دارد و تشبیه زلف به زنجیر، در شعر بسیاری از شاعران دیده می‌شود. سلسله (زنجیر) از حلقه‌هایی متعدد ساخته شده و از این جهت، تناسب سلسله و حلقه‌ی ما نیز آشکار می‌شود و همزمان شاعر، از حلقه در جایگاه "حلقه‌ی زنجیر" و "حلقه‌ی گفتگو یا گروه یا محفل" استفاده کرده است. از این زاویه، "حلقه" با "سلسله" به معنی گروه و مجموعه نیز تناسب می‌یابد. اما مفهومی دیگر از سلسله که از قرن ششم در متون فارسی نمود یافته، تلقی از آن در جایگاه "آل و خاندان و سلسله‌ی حکومت‌ها"ست. طبیعی است که حافظ نیز چنانکه در محافل زمانش از سلسله‌خاندان‌ها و حکومت‌ها سخن گفته می‌شده؛ از عبارت "سخن سلسله‌ی مو"، به حکومت عاشقانه‌ی زلف معشوق توجه داشته است. نکته‌ی دیگر پیوند "قصه" و سلسله در معنی "زنجیره‌ی روایت" است که به صورت پنهان‌تر از بیت کشف می‌شود. گویا در محفل‌های قصه‌گویی شبانه سخن از سلسله‌ی زلف معشوق است. در زیر این تناسب‌ها، ترکیب "دلِ شب" نیز از منظر ارتباط با رنگ زلف و حتی شاید مفهوم "زمان در روایت" قابلیت تفسیر داشته باشد. *پ.ن: درباره‌ی جُنگ متطبب و زمان کتابت آن با توجه به نوع خط، نظرهایی دیگر می‌توان داد که از این مجال خارج است. https://eitaa.com/mmparvizan
"به بهانه‌ی بیستم مهر، سالروز تولد دخترم سنا" گونه‌هایش غروب عاشورا، گوش‌هایش شکوفه‌ی سیب است چشم او در میانه‌ی مژه‌ها، گل و مرغی درون تذهیب است فصل انگشت‌های باریکش، هر ورق بوستانی از سعدی است باب‌هایش درست دهگانه، صفحه‌هایش همه به‌ترتیب است صورتش یک بلور گرد و سفید، نیمه‌ای ماه و نیمه‌ای خورشید آیه در آیه انعکاس خداست، وای بر هر که اهل تکذیب است گاه از چشم‌هاش می‌ریزد: قطره‌قطره ستاره‌ی شب قدر گاه کنج لبش می‌آویزد: خنده‌هایی که گریه‌ترکیب است جیغ‌هایش رباعی‌اند و غزل، نفسش گرم عطر شیر و عسل شعر کوتاه دست و پا زدنش، یک قصیده بدون تشبیب است می‌شود از ردیف مژگانش یک بغل زهد چون سنایی چید سمت چشمان او نگاه کند هرکسی را که میل تهذیب است * او: پر از جلوه غرق نرگس و یاس، اصفهان زمان شاه‌عباس من: نشابور در هجوم مغول، برج و باروم رو به تخریب است # دخترم چشم باز کن بگذار به تماشای تو پناه برد پدر نیمه‌شاعری که هنوز در غزل‌هاش تحت تعقیب است https://eitaa.com/mmparvizan
"داستان یک قصیده: به بهانه‌ی میلاد امام یازدهم، درود بر او" آبان‌ماه سال ۱۴۰۰ در روزهای فراگیری کرونا چون بسیاری دیگر از عزیزان مبتلا شدم و این‌بار پس از هشت، نه روز بهبود حاصل نشد و زمین‌گیر شدم. عکس ریه، درگیری پخش‌شده را نشان داد و به‌ناچار روانه‌ی بیمارستان شدم و از بخش بیماران حادّ ریوی سر درآوردم. در روزهای اول که میهمان تخت و نفس‌گیری بودم، کم‌کم خودم را برای جداشدن از روزگار و کالبد آماده کردم. بی‌حال‌تر از آن بودم که امیدی دیگر داشته باشم. شنیدن خبر مرگ بیماران همسایه، مهیایم کرده بود. یکی از شب‌ها، در گرفتگی نفس و بین ماندن و رفتن، در خلسه یا رویا، خداوند را بالا تصور کردم که تسبیحی در دست دارد که دانه‌های آن "روح انسان‌هاست" و یک‌یک آن‌ها را بالا می‌کشد.‌ همه‌چیز برای رفتن آماده بود. تنها همراهم گوشی‌ای بود که به‌زحمت زمان را در آن می‌دیدم. یا پیامی کوتاه از سر دلتنگی از خانه به بدرقه می‌آورد. نیمه‌شب به کارهای ناکرده فکر می‌کردم، به فرصت‌های بر باد رفته. به نذر ده‌ساله‌ی عقب‌افتاده که درباره‌ی امام یازدهم(ع) بر گردن داشتم و چند بار به سامان نرسید. در همان لحظات حسرت و حیرت، ناگهان برقی گوشی را روشن کرد. به‌زحمت دست را به آن رساندم. چشم تیز کردم. پیام‌دهنده را به خاطر ندارم؛ اما پیام تبریک شب میلاد امام حسن عسکری(ع) بود. جانی تازه گرفتم. گویا خبری در راه بود و شکوفه‌هایی از قصیده‌ی زیر، همان‌لحظه در ذهنم شکُفت و من از همان لحظه، برای ماندن چمدان بستم. https://eitaa.com/mmparvizan
"قصیده‌ای تقدیم به آستان امام یازدهم علیه‌السلام" اگر در شاعری، انگشت‌های جوهری دارم؛ تو همراه منی، با تو سرِ شعر دری دارم لبانت واشده در دفترم، ای یوسف مصری! اگر در وصف نامت واژه‌های شکّری دارم قوافی را به بادِ شرم باید داد در مدح‌ات که من چندی‌است ننگی بی‌امان از شاعری دارم شبیهِ ساحرانِ بزم فرعونم که بی‌مهرت عذابی بی‌کران از معجزاتِ ساحری دارم تو موسای درونم را به "طور"ت، سامرایی کن که بی‌تو تکیه بر گوساله‌های سامری دارم * سلام ای خاکیِ عرشی! سلام ای قدسیِ فرشی! که با عشق تو بر خیل ملایک سروری دارم سلام ای وزنِ جاری در رگِ خون‌بسته‌ی تاریخ! که با شور تو روز و شب سرِ شعرآوری دارم درود! ای شعر گیسویت پر از منظومه‌ی شمسی که در وصفت هزاران ماه و صدها مشتری دارم درود! ای عزم بازویت همه فتح و جهانداری که با یاد تو ننگ از لشکر اسکندری دارم تویی بابِ م_ح_مّ_د آن ظهور غیبی ممتد که در دوران فرزندت، سرِ پیغمبری دارم به یاد تیغ ابرویت، به نام سوره‌ی رویت تبار از هل‌اتی جویم، نژاد حیدری دارم به افسون نگاهی رخنه کن در قلعه‌ی جانم که با تو چشم و دل بر لافتای خیبری دارم لبت را تر کن ای زهرانسب از جام توحیدی که در میخانه‌ی نامت شراب کوثری دارم به قربانگاه آغوشت، حسینی می‌شوم در شعر حسن‌سیرت به سویت، جام تلخ صابری دارم به مهر توست تا سجاد و باقر را هواخواهم به شوق توست تا باور به دین جعفری دارم تو آن ابن‌الرضایی که طواف بارگاهت را خراسان در خراسان افتخار زائری دارم تو آن کاظم‌ورع، عباس‌دل، هادی‌مناجاتی که از دریای جودت گوهرِ جان‌پروری دارم * منم آن شاعرِ سائل که با سِحر ولای تو مضامینی گران از تحفه‌ی انگشتری دارم ضریح انورت را تاکه دیدم با خودم گفتم: پس از این در دلم صدچامه شعر انوری دارم منم آن شاعر یمگانی در خویش پیچیده که بی‌تو ناله‌ها از چرخه‌ی نیلوفری دارم ستاره در ستاره، اشک‌هایم کهکشانِ توست اگر در وقتِ شِکوه، حسرتِ نیک‌اختری دارم منم زیر کسایت، آن کسایی‌خو که با چشمت گریز از غمزه‌های نرگسان عبهری دارم به میدانِ ثنایت، آن سنایی‌دردِ مسکینم که افغان از تبار ظالمان سنجری دارم به‌سانِ رودکی من از نژادِ "سرخ‌رویانم" که بر منشور مدحت مُهر "مِهر حیدری" دارم به شوق کوی تو، ای مولیانی میر و ماهِ من! خروش از بادغیس و داد از انگورِ هری دارم تو گنجِ شایگانم باش و با خود بی‌نیازم کن که من در انتخابِ شایگان، صنعتگری دارم من آن مسعودِ سلمانم که در زندان گیسویت فراغ از "نای" و "سوی" و زحمتِ "چالندری" دارم منم آن حاضرِ غائب، به یاد تو که چون سعدی خودم‌در جمعم و دل در هوای دیگری دارم "طفیل هستی عشق تو ام" شاید که چون حافظ نسب از آدمی و سوز، از جنّ و پری دارم غبارآلوده‌ی این خاک غم‌خیزم که دور از تو شکایت از زمان و این زمینِ اغبری دارم * تو نوح روزگارم شو در این دریای موجاموج کنار تو چه باک از غصه‌ی بی‌لنگری دارم؟ تو بر جانم بتاب ای شمس نورانی! که با مهرت چه حاجت بعد از این دیگر به مهر خاوری دارم؟ تو در جسمم بدَم روحی که با احیای تاثیرت به جان، لیلی‌وشانه درد قیس عامری دارم تو با دارالشفای خنده‌ات درمان دردم شو که رنجی بی‌شمار از دستِ جانِ بستری دارم اگر در چشم‌هایم جویبارِ لعل یاقوتی است نگاهم کن! که آتش‌ها به قلب اخگری دارم به مژگان، نفثه‌المصدورها از دوری‌ات جاری است شباهت‌ها به نثر پیچ‌پیچِ زیدری دارم * منم بونصر مشکان، بیهقیّ صاحبِ دیوان که در ایوان الطاف تو شغل دفتری دارم شبیه مالکِ دینار در هنگامه‌ی زهدت چکاچاکِ دعا چون مالکان اشتری دارم من آن عزلت‌نشینم که شکسته اعتزالش را اگرچه اهل شعرم، نقدها بر اشعری دارم نه سامِ پهلوانم لیک در رزم وصال تو در آتش می‌تپم، گویی تبِ سامندری دارم جدا از جذبه‌ی فردوس دستانت، چو فردوسی غم ضحاکی و اندوهِ جان نوذری دارم سیاوش_آتشم، سهراب_سوگم، تهم‌تن_داغم به خونِ درد، رنگین جامه‌ی نوشاذری دارم تمام خویش را کُشتم به قربانگاه چشمانت کنون در کعبه‌ی کویت، مقامِ "وَانحر"ی دارم از انگور نگاهت، جام‌ها در سینه‌ام جوشید چنان مستم که پروا از شراب خلّری دارم زبانی سرخ: پیشِ دشمنانت، نزدِ یارانت؛ رخی شرمنده چون انگورهای عسکری دارم تو سعی مروه‌ام را با صفای خویش کامل کن که در حجّ ولای تو مقام هاجری دارم به عشق خود بسوزانم که گِرد شمع رخسارت منم پروانه‌ای که جامه‌ی خاکستری دارم شبیه ماه در سِیرت لباس نقره‌گون بر تن شبیه مهر در اوج‌ات، قبای زرزری دارم به آتشگاه مدح‌ات گرم کن این جان عاشق را که در دل برفِ دیماهی و سوز آذری دارم 👇👇👇 https://eitaa.com/mmparvizan
☝️☝️☝️ تو با اخلاق محمودت نگاهم کن که دور از تو ملال از فرخی و عسجدی و عنصری دارم به میلادت گُل لبخند بر لب‌هام می‌روید به سوگت در دو چشمم لاله‌های احمری دارم ربیع‌الاول از داغت لباس شب به تن دوزم ربیع‌الثانی از شوقت، سرِ خنیاگری دارم پر از وزنِ تو ام همچون قلم وقت غزل گفتن اگرچه در خیال و وهم، عزم لاغری دارم * بگو فضل بن شاذان یک روایت از تو بنویسد که در دینِ نگاهت منصبِ پامنبری دارم دعایم کن به آهنگِ حدیثی، آیه‌ای، حرفی که من هم آرزوها مثلِ اِبنِ حمیَری دارم سرم را پر کن از اسرار افکارت که چل سال است سری سرریز، از، اندیشه‌های سرسری دارم تو دستم را بگیر از خاک نومیدی بلندم کن که در غم‌ها فقط از تو امید یاوری دارم به روز رستخیز ای آیه‌ی رحمت! شفیعم باش به دامان تو، دست عجز، روز داوری دارم قبولم کن در این ایام پر عسرت، بگو تا کی بدون تو، پر از غم روز و شب را اِسپری دارم؟ دلم را زنده کن با نورت ای روح مسیحایی که وحشت از هجوم مردگان عاذری دارم * کمیلی_مسلکم در ربّنای اشک‌های تو میان شاعرانت، آرزوی قنبری دارم به وصف‌ات میثم تمّارِ نخل شروه و شورم به مدح‌ات، ذوق سلمانی و شوق بوذری دارم تو شاهِ کشورِ جانم شدی، ای گل! که بعد از آن هراس از حاکمان کسروی و قیصری دارم تو با پروانه‌ی لطفت به من سوزِ سخن دادی که در تعبیر تو انگشت‌های جوهری دارم به عرض عشق تو، طول جهان را پابه‌پا گشتم اگر امروز در وصف تو طبع گوهری دارم میان خیلِ این میناگران کور، با یادت من از میناگری‌ها نیّت بیناگری دارم تو رازِ سوزیانم بوده‌ای ای شعله‌ی سوزان! ببخشایم اگر با تو سرِ سوداگری دارم تورا در دیگران می‌جویم از حیرت، مکن منع‌ام اگر گاهی دلی با تو سری با دیگری دارم زبان بیت‌هایم پارسی شد در ثنای تو که من با پارسایان، وعده‌‌ی شعر دری دارم اسیر جذبه‌ی آن لهجه‌ی مکّی شدم، یک‌روز اگر در نظمِ تازی دعوی طبع‌آوری دارم تو دنیای من و عقبای من شو، بی‌تولایت نه میل هشت خلد و نه هوای ایدری دارم تمام باب‌ها بر روی من بسته‌است، کاری کن کلیدی دِه که ترس از این جهان ششدری دارم بیا و دیده‌ام را رو به شهر علم بیناکن که در بازار علمت، حسرتِ دانشوری دارم تو راه آسمانم باش ای دروازه‌ی افلاک! که در هفت‌آسمانت آرزوی شهپری دارم بزرگِ شاعرانم بی‌شک و بی‌شبهه وقتی‌که میان دستگاهت جایگاه کمتری دارم تو بت‌های درونم را شکستی ای خلیل‌آیین! که دیدی در دلم بتخانه‌های آزری دارم تو در قلب من ای عشق خروشان، موجی افکندی که دریاسان به سویت دعوی پهناوری دارم تو عطر گیسوانت را به جان شعر باریدی که بین بیت‌بیتم واژه‌های عنبری دارم کتابت می‌کنم تا نسخه‌ی خال سیاهت را شبیه کاتبان در ختم، لفظ احقری دارم اگر آن یازده نور مجسم قسمت ما نیست پس از تو انتظارِ آن امیدِ آخری دارم تو ای جانِ جهان! جانی بدم در من که بعد از این اگر جانی است در تن از امام عسکری دارم پ.ن. آغاز این قصیده هدیه‌ی چشم گشودن از بستر بیماری در شب میلاد امام یازدهم(ع) و نذری پس از حیاتی دوباره بوده است. https://eitaa.com/mmparvizan