جهان روشن بـه
مـاه و آفتابست
جهـان مـا بـه
دیدار تو روشن
سعدی
صبح تون بخیر و شادی❤️
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
آدمی نمیتواند حدس بزند چقدر مورد دوست داشتن واقع شده، یعنی هیچ خطکشی نیست
که بتواند اصلِ قضیه را اندازه بگیرد؛ مگر زمان..!
انقدر باید صبر کنی تا ببینی زمین زدنت را انتخاب میکند یا بال میشود تا آسمانهای بلندتری را پریده باشی..
هر چند امید دارم آسمان به کار عشق بیشتر بیاید تا زمین...
مریمقهرمانلو
👳 @mollanasreddin 👳
#دیالوگ_های_ماندگار
تنهایی بزرگت میکنه
اونقدر بزرگ که شاید دیگه هیچوقت تو زندگی هیچکس جا نشی!
🎥 شوالیهتاریکی
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
بگو کجایی اکنون؟
کجایی؟
کجای این جهان مُدوّر؟
که فاصلهات
از هرکجا که هستی
تا من به قامتِ
یک عمر حسرت است؟
#حامد_نیازی
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
عکسهای قدیمیمان خیلی گول زنندهاند، آدم فکر میکند در آن عکسها زندگی میکند، در صورتی که اینطور نیست، شخصی که ما در این عکسها نگاهش میکنیم دیگر وجود ندارد، و او هم اگر میتوانست ما را ببیند خودش را در ما نمیشناخت...میگفت، این کیست که این جور غمگین مرا نگاه میکند.
📕 #همەی_نامها
✍🏻 #ژوزه_ساراماگو
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
🍂پائیز بود و سرخپوستها
از رئیس جدید قبیله پرسیدند که
زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه.
از آنجایی که رئیس جدید از نسل
جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی
سرخپوستها چیزی نیاموخته بود.
او با نگاه به آسمان نمی توانست
تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود.
بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را
رعایت کند به افراد قبیله گفت که
زمستان امسال سرد خواهد بود
و آنان باید هیزم جمع کنند.
چند روز بعد ایدهای به نظرش رسید.
به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی
تماس گرفت و پرسید: «آیا زمستان
امسال سرد خواهد بود؟»
کارشناس هواشناسی پاسخ داد:
«به نظر می رسد این زمستان واقعاً
سرد باشد.»
رئیس جدید به قبیله برگشت و به
افرادش گفت که هیزم بیشتری
انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز
هواشناسی پرسید: «آیا هنوز فکر میکنید
که زمستان سردی پیش رو داریم؟»
کارشناس جواب داد: «بله، زمستان
خیلی سردی خواهد بود.»
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به
افراد قبیله دستور داد که هر تکه
هیزمی که میبینند جمع کنند....
هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی
پرسید: «آیا شما کاملاً مطمئن هستید که
زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟»
کارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر
میرسد زمستان امسال یکی از سردترین
زمستان هایی باشد که این منطقه به خود
دیده است.»
رئیس قبیله پرسید: «شما چطور میتوانید
این قدر مطمئن باشید؟»
📍کارشناس هواشناسی جواب داد:
«چون سرخپوستها دیوانه وار
در حال جمع آوری هیزم هستند.»
👳 @mollanasreddin 👳
#اشتباه_نوشتاری_در_فضای_مجازی
✅ یه قرار بذاریم از اون جا به بعدو با هم بریم.
❌ یه قرار بزاریم ازونجا به بعدو باهم بریم
#غلط_ننویسیم
#درست_بنویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
4_6006075832865395394.mp3
8.49M
#موسیقی_بیکلام
اینطور نیست که حرفی برای گفتن نداشته باشیم؛ در حقیقت حرفهای ناگفتهی زیادی داریم اما چون هر آنچه که تا به امروز گفتهایم بیفایده بوده،
دیگر سکوت کردهایم...
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
پسرك صدای بز را از خود بز هم بهتر درمیآورد.
هر وقت دلتنگ بزهايش ميشد، میرفت توی يك سنگر و معمع میكرد.
... يك شب ، هفت نفر عراقی كه آمده بودند شناسايی،
با شنيدن صدای بز ، طمع كرده بودند كباب بخورند.
هر هفت نفر را اسير کرده بود و آورده بود عقب.
توی راه هم كلی برايشان صدای بز درآورده بود.
میگفت چوپانی همين چيزهايش خوب است.
👳 @mollanasreddin 👳
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمیدهم بتوانم بخندانمت
ولی میتوانم با تو بگریم
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن
قول نمیدهم از تو بخواهم که بمانی
ولی میتوانم با تو بگریزم
اگر روزی نمیخواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن
تا با هم سکوت کنیم.
ولی اگر روزی مرا صدا زدی
و من پاسخت ندادم
به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۱۸.mp3
10.77M
🎙#روایت_شب| حملۀ سربازان صهیونیست
🔸در خواب عمیقی فرو رفته بودم که با صدای فریاد مردان در خانه از خواب بیدار شدم. ضربۀ محکمی به در اتاق خورد و تعدادی لولۀتفنگ به سمت ما نشانه رفت...
🖼قسمت هجدهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده
به تمام روزهای شیرین نیامده
به لبخندی که یک روز بر لبمان مینشیند
صبح بخیر💛
👳 @mollanasreddin 👳
#معرفی_کتاب
در نیمه ی اول قرن بیستم، باغبانی بود که از گورستانی که مقبره ی ژولیت در آن بود، مراقبت می کرد. گردشگرها برای دیدن آرامگاهش به این قبرستان می آمدند، تیره بختان در آنجا گریه می کردند. صحنه هایی که باغبان هر روز شاهد آن ها بود، تحت تاثیرش قرار می داد، از این رو، پرنده هایی را تربیت کرد که به دستورش روی شانه های روح های غمگین می نشستند و با نوکشان آن ها را یواشکی می بوسیدند.این موضوع کم کم کنجکاوی همه را برانگیخت و نامه هایی از سراسر دنیا به ژولیت ارسال می شد و از او نصیحت های عاشقانه در خواست می کردند.
📕 کنسرتویی به یاد یک فرشته
👤 #اریک_امانوئل_اشمیت
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
تنها زمانی صبور خواهیم شد که
صبر را یک قدرت بدانیم، نه یک ضعف.
و آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست
بلکه حوصلهی کوچک و آرزوهای بزرگمان است.
📕 #جان_شیفته (https://t.me/BookTop/)
✍🏻 #رومن_رولان
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
خوشحال شو! حتی با یک شاخه گل، با یک قدردانیِ کوچک، با یک محبت ساده، یک آغوش، یک "مواظب خودت باش"، یک "سرد است، لباس گرم بپوش" ، یک "نگرانت هستم"، یک"خوبی؟"
اینکه به کم شاد نشوی، بزرگترین ایرادیست که میتوانی داشته باشی. بیشترین چیزی که تو را از احساس خوشبختی و آرامش، محروم کند و باعث شود که تو هیچ زمانی عمیقا احساس زنده بودن نکنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
👳 @mollanasreddin 👳
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: ستم کوچک
نی شی وَن" دوستانش را به خانه دعوت کرد، و برای شام قطعهای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است.
پسرش را صدا زد: "برو به ده و نمک بخر. اما به قیمت بخر: نه گرانتر و نه ارزانتر."
پسر تعجب کرد: "پدر، میدانم که نباید گرانتر بخرم. اما اگر توانستم ارزانتر بخرم، چرا کمی صرفهجویی نکنیم؟"
- "این کار در شهری بزرگ، قابل قبول است. اما در جای کوچکی مثل ده ما، با این کار همۀ ده از بین میرود."
مهمانان که این حرف را شنیدند، پرسیدند که چرا نباید نمک را ارزانتر خرید؛
نی شی ون پاسخ داد: “کسی که نمک را زیر قیمت میفروشد، حتماً به شدت به پولش احتیاج دارد. کسی که از این موقعیت سوءاستفاده کند، نشان میدهد که برای عرقِ جبین و سعی و تلاش او در تولید نمک، احترامی قائل نیست."
- “اما این مسألۀ کوچک که نمیتواند دهی را ویران کند.
- “در آغاز دنیا هم "ستم" کوچک بود. اما آمدنِ هر ستم از پسِ ستم دیگر، به روندی فزاینده منجر شد. همیشه فکر میکردند مهم نیست، تا کار به جایی رسید که امروز رسیده."...
👳 @mollanasreddin 👳
2132-ff.mp3
907.3K
حس خوب 😍
#غزل_شماره_۳
اگر آن تُرکِ شیرازی به دست آرد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنار آب رُکنآباد و گُلگَشت مُصَلّا را
فَغان کـاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
مَنَ ازْ آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرد زُلِیخا را
اگر دشنام فرمایی وَگَر نفرین، دعا گویم
جوابِ تلخ میزیبد لبِ لعلِ شِکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگْشود و نَگْشاید به حکمت این مُعمّا را
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثریّا را
👳 @mollanasreddin 👳
هر روز یک نکتۀ ویرایشی
در واژههای پایانیافته به همزهای که پیش از آن حرف «ا» قرار دارد (الف ممدوده)، مانند آراء، اعضاء، انشاء، شهداء و ...، در فارسینویسی همزه حذف میشود. پس مینویسیم:
🔸 عفو و بخشش را از سیدالشهدا بیاموزیم.
🔸شمارش آرا تا فردا ادامه دارد.
🔸 زنگ انشا، زنگ تفریح بود!
👈 و در حالت اضافه، بهتر است «ی» میانجی به آنها اضافه کنیم، مانند: آرای مردم، اعضای بدن، انشای خوب.
#غلط_ننویسیم
#نکته_ویرایشی
👳 @mollanasreddin 👳
4_5999162438757389161.mp3
9.93M
#موسیقی_بیکلام
بیا باور کنیم دنیا هنوز هم مثل شب زیباست
زمینش هست،خدایش مهربان باما،
چقدر از غم سرودیم و چقدر باغصه سر کردیم!
رهایش کن،کمی بگذر
بیا باور کنیم دنیا ،برای زندگى زیباست!
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت!اسمش عزیز بود. توی یه عملیات عزیز ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب. بعد از عملیات یهو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم سراغش. پرستار گفت که توی اتاق ١١٠ است. اما در اتاق ١١٠ سه مجروح بستری بودند که دو تایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت: «اینجا که نیست ، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم: «بچهها این چرا این طوری میکند. نکنه موجیه؟» یکی از بچهها با دلسوزی گفت: «بندۀ خدا حتماً زیر تانک مانده که این قدر درب و داغان شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم: «نه کجاست؟» پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: «مگر دنبال ایشان نمیگردید؟» همگی با هم گفتیم: «چی؟ این عزیزه!؟» رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصهدار گفت: «خاک تو سرتان. حالا مرا نمیشناسید؟» یهو همه زدیم زیر خنده. گفتم: «تو چرا این طوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که این قدر دستک و دمبک نمیخواد!» عزیز سر تکان داد و گفت: «ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم آمد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچهها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کردیم تا ماجرای بعد از مجروحیتش را تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پام خورد مرا بردند عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین هیس و بیس یک سرباز موجی را آوردند انداختند تو سنگر. سرباز چند دقیقهای با چشمان خونگرفته بر و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماستهایم را کیسه کرده بودم. سرباز یهو بلند شد و نعره زد: «عراقی پست فطرت میکشمت!» چشمتان روز بد نبیند، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک میخواستم کسی نمیآمد. سربازه آن قدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشهای و از حال رفت. من فقط گریه میکردم و از خدا میخواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا بدهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال میرفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تختهایشان دست و پا میزدند و کِرکِر میکردند. عزیز نالهکنان گفت: «کوفت و زهر مار هرهر کنان؟ خنده دار ِ؟ تازه بعدش را بگویم. یک ساعت بعد به جای آمبولانس یک وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز؛ یک گله گوسفند نذر کردم که او دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش بیمارستان بودند و شعار میدادند و صلوات میفرستادند. سرباز موجی نعره زد: «مردم این مزدور عراقیه. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قلچماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جای سالم در بدنم نماند. یک لحظه گریه کنان فریاد زدم: «بابا من ایرانی ام، رحم کنید.» یک پیرمرد با لهجۀ عربی گفت: «آی بیپدر، ایرانی هم بلدی، جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لَشَم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز مرا میبینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تَخم گفت: «چه خبره؟ آمدهاید عیادت یا هِرهِر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یک نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد: «عراقی مزدور، میکشمت!» عزیز ضجه زد: «یا امام حسین. بچهها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات بدهید!»
👳 @mollanasreddin 👳
میپرسی چه وقت بازمیگردم؟
نمیدانم
و ایکاش میدانستم!!!
باران شبانه بر کوهستان
تالابهای پاییزی را جاری میکند
پس کِی، ما با هم
زیر پنجرهی غربی شمع روشن میکنیم
تا من ماجرای این باران شبانه را
در گوشات نجوا کنم...
#لی_شانگ_یین
👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
چند تا ضرب المثل با معنی
▪️در خانه مور،شبنمی طوفانست!
معنی :
بلای کوچک برای فقیر بزرگ است
▪️فقیر ، در جهنم نشسته است !
معنی :
هر چه از دست تهی دست برود می گوید : به جهنم.
▪️درخت هر چه پر بارتر باشد شاخه هایش پایین تر می آید !
معنی :
یک انسان واقعی هر چه از نظر مقام و معنا بالاتر برود متواضع تر میشود .
▪️سر بزرگ، بلای بزرگ داره
معنی :
مانند هرکه بامش بیش برفش بیشتر
▪️گرگِ دهن آلوده ی یوسف ندریده
معنی :
کسی که کاری نکرده و مردم او را فاعل آن کار می شناسند و بد نامش می کنند
▪️کور خود و بینای مردم
معنی :
عیب خود را نمی بیند ولی عیب دیگران را می بیند
🍃
🌺🍃
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ریل
🍃 رجزخوانی حضرت زینب (س) در شام؛
به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست
🔉 #نوحه | فَواللهِ لا تَمْحُو ذِکرَنا
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
📆 سهشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
✨ #حضرت_زینب_س
#مقاومت #سوریه
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
مهربانی را بکار
بالای هر زمینی و زیر هر آسمانی!
و اگر جای دانههایی که کاشتی را فراموش کردی،
روزی باران، جایشان را به تو نشان خواهد...
صبحتون بخیر❤️
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
برای آزمایش لیاقت یک فرد باید چنین کنید: مانعی در برابر همهی آنچه دلش میخواهد، یا هرآنچه در پیش میگیرد قرار دهید. اگر واقعا لیاقت داشته باشد مانع را از سر راه برمیدارد یا از کنارش راهی پیدا میکند.
📕 سرخ و سیاه
👤 #استاندال
👳 @mollanasreddin 👳
#دیالوگ_های_ماندگار
در سريال معلم دهكده، نامزد معلم
ازش میپرسه:
شما كه قاضی بوديد چرا شغلتو
رها كردی و معلم شدی؟؟
جواب ميده:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی
كه پيش من میاومدند دقت میکردم
میديدم كه اونها کسایی هستند كه
یا آموزش نديدهاند و يا آموزش درستی
نديدهاند و به خودم گفتم:
به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد
به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی
عادل نیازمندیم...
"علی قاضی نظام"
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
✍️ از کتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضی سعيد قمی منقول است که از شيخ بهايی نقل می فرمايد که شيخ فرمود :
🖌 «رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم که هميشه بر سر مقبره ای مشغول عبادت بود و شيخ هر از گاهی به ديدنش می رفته. روزی از او سئوال می کند : از عجائب قبرستان چه ديده ای؟
🖌 گفت : روز قبل ، در قبرستان جنازه ای را آوردند و در اين گوشه دفن کردند و رفتند. هنگام غروب ، بوی بدی بلند شد و مرا ناراحت کرد. چنين بوی بدی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم. ناگاه هيکل موحشه و مُظلَمه ای همانند سگ ديدم که بوی بد از او بود. اين صورت ، نزديک شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد.
🖌 مقداری گذشت. بوی عطری بلند شد که در عمرم چنين بوی خوشی نشنيده بودم. در اين هنگام صورت زيبا و دلربايی آمد و بر سر همان قبر ، محو شد. (اينها عجائب عالم ملکوت است که به اين صورتها ظاهر می شود.) مقداری گذشت. ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد. ولی زخم خورده و خون آلود است.
🖌 گفتم : پروردگارا ؛ به من بفهمان اين دو صورت چه بود. به من فهماندند که آن صورت زيبا اعمال نيکش بود و آن هيکل موحشه ، کارهای بدش. و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش همان است. تا چه زمانی پاک شود و نوبت صورت زيبا برسد.»
📖 معاد ؛ آیت الله شهید دستغیب (ره)
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنهایی
خیلی بهتر از احساس تنهایی ست !
میدانید چه میخواهم بگویم !؟
درد نداشتن آدمها
خیلی قابل تحمل تر از داشتن
یک نفر از جنس نفهمیدن است !
#نازیلا_زارع
👳 @mollanasreddin 👳
روانشناسیتنبلی_ادوینسیبلس_@lbookl.pdf
2.24M
#معرفی_کتاب
یک کتاب پرسش و پاسخ در رابطه با موضوع تنبلی و به تعویق انداختن کارهاست که اکثریت بهانه ها را تجزیه تحلیل میکند و همچنین راهکارهای برای مقابله با تنبلی به شما ارائه میدهد.
پ ن: موضوع جالبی که نویسنده کتاب رو شروع میکنه اینکه آیا تنبلی ذاتی هست ؟
📕 روانشناسی تنبلی
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
محتوا 👈 درونمایه
کلمه عبور 👈 گذرواژه
مبتلا 👈 دچار
ماحصل 👈 دستاورد
بیتردید 👈 بیگمان
مسلما 👈بیگمان
مجرب 👈 کارآزموده
مرور 👈 بازبینی
فوقانی 👈 بالایی، زبرین
فاینال 👈پایانی
تناول 👈خوردن
تهنیت 👈شادباش
تکریم 👈بزرگداشت
تهاتر 👈پایاپای
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳