پرتو اشراق
#طرح | #وپایاناینبیقراریبهشتاست... 🌐 @partoweshraq
🌹 #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت 🔥
(حکایت 3⃣1⃣)
💚 خلیعی شاعر، راهزنی ناصبی که شاعر اهل بیت شد!
📖 یکی از داستان هایی که آثار پر برکت قبر #امام_حسین (علیه السلام) را در حسن عاقبت نشان می دهد داستان « #خلیعی_شاعر» است.
👳🏻 «ابوالحسن جمال الدین علی ابن عبدالعزیز ابن ابی محمد الخلعی» یا، خلیعی یکی از شاعران برجسته و مدیحه سرایان مخلص اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) است که در ابتدا خود و پدر و مادرش ناصبی و از دشمنان اهل بیت (علیه السلام) بودند اما، با عنایت ویژه خاندان اهل بیت راه حق را شناخت و از کرده های بد گذشته خویش توبه کرد.
📚 جریان هدایت او را مرحوم #علامه_امینی در کتاب شریف #الغدیر چنین بیان فرموده است:
🌴 خلیعی اهل «موصل» و ساکن «حله» بود، پدر و مادرش ناصبی بودند.
🗡مادرش نذر کرد که اگر خدا به او فرزند پسری عنایت فرماید، او را برای راهزنی و آزار و اذیت و کشتن زائران امام حسین (علیه السلام) سر راه کاروان زائران امام حسین (علیه السلام) بفرستد.
👳🏼♀ خدای متعال به او فرزند پسری داد. این پسر بزرگ شد و به سنی رسید که آن زن می توانست به نذرش ادا کند.
👌🏻موضوع را با فرزندش مطرح کرد و هم خواست مادر را پذیرفت.
🏜 به بیابانهای منطقه «مسیب» رفت و در کمین زائران امام حسین (علیه السلام) مدتی منتظر ماند تا وقتی کاروانی از زائران امام حسین (علیه السلام) از راه می رسد به آنها حمله کند و نذر مادر را ادا نماید.
👳🏻 هنوز کاروان از راه نرسیده بود که خواب بر چشمان او غلبه کرد.
🐪🐫🐫 قافله زائران امام حسین (علیه السلام) از راه رسیدند اما علیرغم سر و صدای کاروان و گرد و غباری که از آمدن آنها به پا شده بود از خواب بیدار نشد.
🌫 گرد و غبار کاروان لباس و بدن او را هم فرا گرفت. در همان حال «خلیعی» در خواب دید:
🔥صحنه قیامت بر پا شده است. فرمان رسید که او را به آتش بیاندازند، او را به میان آتش انداختند اما، گرد و غباری بر بدن و لباس او وجود داشت که او را از سوختن و گرمای آتش، در امان نگه می داشت.
👳🏻 در عالم خواب متوجه شد که این گرد و غبار، گرد و غبار کاروان زائران امام حسین (علیه السلام) است که بر بدن و لباس او نشسته است و به برکت آن، او از آتش عذاب الهی در امان مانده است.
👣 از خواب بیدار شد. فهمید که اشتباهی بزرگ کرده است. از کرده خود پشیمان شد و از قصد خود بازگشت و همانجا توبه کرد و تصمیم گرفت برای عرض پوزش به #کربلا برود.
🕌 با دلی پر از اضطراب و نگرانی به کربلا رفت و به حرم مقدس امام حسین (علیه السلام) وارد شد و عرض ادب نمود و به خاطر قصد گذشته خود، از درگاه آن حضرت پوزش طلبید و دو بیت سرود که آن دو بیت را یکی از شعرای حله چنین تخمیس کرده است:
🔅تو را حیران می بینم و شک تو را فرا گرفته - و هوای نفس تو را آشفته و بینابین قرار داده.
🔅پس دلت را پاک کن و چشم را به خدا روشن دار - اگر نجات خواهی، حسین را زیارت کن
تا خدا را با روشنی چشم دیدار کنی.
🔅اگر فرشتگان بدانند که تصمیم گرفته ای - او را زیارت کنی نام تو را می نویسند
و آتش دوزخ بر تو، قطعاً ، حرام می شود - چونکه آتش نمی رسد به جسمی که بر آن غبار زائران حسین است.
🌹آری، بدین ترتیب او از دوستان خالص و پاک اهل بیت رسالت شد و مورد عنایت و الطاف ویژه آن خاندان گرامی (علیهم السلام) قرار گرفت.
👌🏻جریان خلعت گرفتن خلیعی از امام حسین (علیه السلام):
📗 یکی از عنایاتی که از سوی اهل بیت (علیه السلام) به خلیعی شد و به سبب آن، او را #خلیعی یا، #خلعی نامیدند جریانی است که در کتاب دارالسلام نوری به این صورت نقل شده است:
🕌 یک روز خلیعی وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شد و قصیده هایی در مدح آن حضرت سرود و برای آن حضرت آن را خواند.
💚 در اثناء خواندن این قصیده بود که پردههای درب حرم بر شانه او افتاد و در واقع این خلعت و هدیه ای بود که از طرف آن حضرت به او داده شد و از آن پس، او را «خلیعی» یا «خلعی» نامیدند و او خود به همین واژه تخلص می کرد.
📚 منبع: اسرار #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت (جلد دوم)، نویسنده: میرزا حسن ابوترابی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#پندها
#تکیه
#کرامات
#داستان_کوتاه
👣 مسلمان شدن دزد!!
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
📚 در دارالسلام نقل کرده اند:
🐫🐪 جمعيتي براي زيارت آقا ابي عبدالله (عليه السلام) مشرف شدند.
🌌 شب در راه، دزدي بين آن ها آمد تا چيزي از آن ها بدزدد، او وقتي مسافتي از راه را پياده رفت، خسته شد و خوابش برد و در خواب ديد که قيامت بر پا شده و مي خواهند او را به جهنم ببرند؛ اما شخصي آمد و گفت:
🔅از او دست بکشيد که گرد زوار #حسين (عليه السلام) بر او نشسته.
👳🏻♂️ سپس بيدار شد و به راه ادامه داد.
🕌 وقتي به حرم #امام_حسين (عليه السلام) رسيد، شعري را که در #مدح آن حضرت سروده بود خواند و در اين ميان پرده اي از در به دوشش افتاد و از آن پس او را « #خليعی » خواندند و به شاعری که در آن جا بود به نام « #ابن_حماد » گفت:
👌🏻تو هر روز #شعر مي سرايي و خلعتي به تو ندادند؛ اما من يک شعر خواندم و به من #خلعت دادند!
👳🏻♂️🧔🏻 اين دو با هم به مشاجره پرداختند و دو شعر سرودند و در صندوق (ظریح) علي (عليه السلام) انداختند تا ايشان درباره آن ها قضاوت کند و #حضرت_علي (عليه السلام) در مدح خليعي چيزي نگاشت و ديگري غم زده شد و آن حضرت را در خواب ديد که فرمود:
🔅غم مخور که او تازه مسلمان شده و من با نوشته خود او را تشويق کردم، تو نيز شعري بسرا و فردا بخوان تا پاسخ شما را بدهم!
🧔🏻 فردا صبح او نيز شعرش را خواند و به اين مضموم رسيد که:
🔅چه کسي عمرو بن عبدود را کشت؟
🌷 آن گاه آواز بلندي از داخل صندوق بيرون آمد و گفت:
🔅من او را کشتم!
📚 دارالسلام، ج ۲، ص ۹۴.
📕منبع: کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضاني پور، صفحات ۲۸ و ۲۹.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ