eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 کراماتی از حضرت (علیه السلام) - {٣} 🌹 مرد شامی و کراماتی از امام جواد(ع) 🏰 می گوید: روزی در بودم که شنیدم یک مرد اهل را زندانی کرده اند چون ادعای پیغمبری کرده، من کنجکاو شدم تا از اصل قضیه سر در بیاورم به همین خاطر با زندانبان ها طرح دوستی ریختم و موفق شدم به ملاقات او بروم. 👨🏻 بر خلاف شایعه ای که راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلی است، گفتم: ❓فلانی درباره تو می گویند که ادعای نبوت کرده ای؟ 👳🏻 گفت: دروغ می گویند، این حکام زورگو، چون با اهل بیت و پیروان آنها دشمن هستند این نقشه را کشیده اند. 👌اصل جریان این است که من در در شام، مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصی نزد من آمدن و به من گفت: 👣 برخیز برویم، من با او راه افتادم، چند قدم نرفته بودیم که دیدم در است!! 🕌 در آن جا خواندیم، بعد با هم بیرون آمدیم، مقداری که رفتیم، ‌ناگاه دیدم که در مسجد هستیم. 🕋 به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سلام کرده و نماز خواندیم، بعد از آن جا خارج شدیم، مقداری راه رفتیم که ناگاه دیدم در هستیم، با هم کعبه را طواف کردیم و بیرون آمدیم. 👣 هنوز چند قدم نرفته بودیم که دیدم را در جای خودم در شام، هستم!! 👳🏻 آن مرد رفت و من بهت زده بودم که خدایا او کی بود و این چه قدرتی بود که او داشت؟! ⏳ یک سال از این جریان گذشت، روزی دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، و مانند سال گذشته به کوفه و مدینه و مکه رفتیم و به شام برگشتیم، وقتی می خواست برود گفتم: 👳🏻 تو را قسم می دهم به آن خدایی که این قدرت را به تو داده بگو تو کیست؟! 🌹فرمود: من هستم. 🏰 من قضیه را به چند نفر گفتم و پخش شد تا به گوش رسید، او فرمان داد مرا به کشیده به این جا آوردند و ادعای پیامبری را به من نسبت دادند!! 👨🏻 گفتم: من با محمد بن عبدالملک زیات آشنا هستم، می خواهی سفارشت را بکنم؟ 👳🏻 گفت: سفارش کن. 📜 من ای به محمد بن عبدالملک، وزیر اعظم نوشتم و حقیقت را گفتم، اما وزیر در زیر نامه من نوشته بود: ✍ احتیاج به خلاص کردن ما نیست، همان کسی که در یک شب، او را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و باز به شام برگردانید، حالا هم آزادش کند!! 📜 من که با این جواب، از نجات او مأیوس شده بودم، گفتم: بروم و به او تسلی بدهم. 🏰 اما وقتی به رسیدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بی خود به این طرف و آن طرف می دوند، گفتم: 👨🏻 چه اتفاقی افتاده؟! 👥 گفتند: آن زندانی مدعی نبوت، در زندان نیست، درها بسته بود و او هم در غل و زنجیر بود، ولی معلوم نیست در زمین فرو رفته و یا مرغان هوا او را ربوده اند!! 👨🏻 که خودش هم بود، با دیدن این ماجرا، اعتقادش به ائمه محکم گردید و در زمره درآمد. 📰 منبع: نشریه قدر، شماره ۳۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
📖 زیارت عاشورا به نیابت مادر امام زمان(ع) و دفع بیماری وبا ⚜️ مرحوم نقل کرد در ایامی که بیماری در عراق شایع شده بود من و آقا میرزا علی آقا (آقا زاده میرزای شیرازی) و آقا سید محمد سنگلجی در سامراء شب در پشت بام در خدمت مرحوم آقای میرزا محمد تقی شیرازی درس می خواندیم در اثنای درس ما استاد بزرگ ما مرحوم آقای تشریف آورد در حالی که آثار گرفتگی و ناراحتی در بشره اش پیدا بود فرمود: ❓شما مرا مجتهد و عادل می دانید؟ 👥👤 عرض کردیم بلی! ✋🏻 فرمود: پس من به تمامی شیعیان سامراء زن و مرد حکم می کنم که هر یک از ایشان یک فقره به نیابت از «نرجس خاتون» مادر مکرمه حضرت حجت (سلام الله علیه) بخوانند و آن خاتون را نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار بدهند که آن حضرت پیش حضرت خداوند عالم شفاعت نماید تا خداوند شیعیان را از این بلا نجات دهد. 📖 فرمود: همین که این حکم صادر گردید و چون مقام ترس و بیم بود همه شیعه های مقیم اطاعت نموده زیارت عاشورا را به همان دستور خواندند و در نتیجه یک نفر شیعه در سامراء تلف نشد در حالتی که هر روز ده پانزده نفر از غیر شیعه تلف می شدند. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. الکلام یجر الکلام، ج ۱ ص ۵۴. 📚 مردان علم در میدان عمل جلد ۷، سید نعمت الله حسینی‏. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌹 افتخار خدمت با حفظ اسرار!! 📚 مرحوم كلينى (رضوان اللّه عليه) در كتاب شريف كافى آورده است: ⚜️ يكى از اصحابِ حديث - به نام ضوء بن علىّ عجلى - به نقل از شخصى كه از اهالى فارس بود حكايت كند: 🐪🐫🏰 پس از آن كه به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت (عليهم السلام) وارد شهر شدم، به منزل (عليه السلام) آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن كه روزى مرا خواست و فرمود: ❓براى چه از ديار خويش به اين جا آمده اى؟ 👳🏻‍♂️ در جواب حضرت، عرضه داشتم: ✋🏻 عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدين جا آورده است. 🌷 امام (عليه السلام) فرمود: پس بايد دربان من بشوى و افرادى كه در رفت و آمد هستند، مواظب باشى. 👥👥 بعد از آن داخل منزل در كنار ديگر غلامان و پيش خدمتان بودم و همكارى مى كردم و چنانچه چيزى لازم داشتند، از بازار خريدارى مى كردم تا به مرحله اى رسيدم كه بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نيز حاضر مى شدم. 👣 روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حركت مخصوص و صدائى غيرعادى را شنيدم و تعجّب كرده، خواستم جلو بروم تا از نزديك بفهم كه چه خبر است. 🌷 ناگاه امام (عليه السلام) با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِايست و جلوتر نَيا؛ و من نيز همان جا ايستادم و ديگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم!! ⏳پس از گذشت لحظاتى، كنيزى از نزد حضرت بيرون آمد، در حالى كه چيزى را در پارچه اى پيچيده و همراه خود داشت، بعد از آن امام حسن عسكرى (عليه السلام) مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو. 👣 وقتى بر آن حضرت وارد شدم، كنيز را دستور داد كه تو هم برگرد و بيا، چون كنيز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: 🌷 آنچه در پارچه پيچيده اى باز كن و نشان بده!! 🌸 هنگامى كه پارچه را گشود، متوجّه شدم كه كودكى زيبا و نورانى با قيافه اى گندمگون در آن مستور بود. 🌷 سپس امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: 🔅اين نوزاد بعد از من، امام و پيشواى شماها است و به كنيز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر. 👳🏻‍♂️ راوى گويد: من ديگر آن نوزاد مبارك را نديدم تا پس از آن كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) از دنيا رفت. (۱) 📚 پی نوشت: ۱- اصول كافى، ج ۱، ص ۳۲۹، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسكرى (علیه السلام)، عبدالله صالحي 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq