eitaa logo
پرتو اشراق
787 دنبال‌کننده
25.5هزار عکس
13.8هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
✊ یدالله فوق ایدیهم 🔺در پی تکذیب خبر واگذاری سوله‌ها و اماکن اقامتی زائران در نجف اشرف توسط شهرداری مشهد به اطلاع مخاطبین عزیز می رساند، ارزیابی تیم خبری ما از این تکذیبیه عقب نشینی و تلاش شهرداری مشهد در جبران اشتباه فاحش و اقدام خلاف شرع و اخلاق در واگذاری نذورات مردم و واقفین می باشد. 🗃 به همین لحاظ فعلا از انتشار اسناد و نامه‌های مربوطه خودداری می گردد و در صورت عدم تحقق ادعای شهرداری در زمان مقتضی که باید حتماً به اطلاع مردم شهیدپرور مشهد و امت حزب الله برساند هرگونه اقدام توسط خیرین و خادمین محفوظ خواهد بود و در اولین گام پس از مسجل شدن عدم تحقق وعده‌ها اسناد، نامه‌ها، صورتجلسات مربوطه منتشر خواهد شد. 🌐 @partoweshraq
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ ⚜ (ره) می‌فرمود: 🎙به دستور استادم آقا (ره) برای اصلاح برخی از امور و کارها از رفتم به پول هم زیاد با خود برده بودم. 💴 اول پول‌ها را بین اهل علم و خدام حرم عسکریین (ع) تقسیم کردم. 👌🏻مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری دادم. به همین دلیل آن‌ها برای من احترام بیشتری قائل بودند. 🗝 یک بار کلیددار حرم گفت: 👤 آقا اگر در این مدت که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم. 🌌 من هم از او خواهش کردم که اجازه بدهد شب‌ها در (ع) بمانم و دعا کنم. آن‌ها هم قبول کردند. 🕌 ده شب در حرم مطهر عسکریین (ع) می‌ماندم و آن‌ها در را به روی من می‌بستند و می‌رفتند. اذان صبح می‌آمدند و در را باز می‌کردند. 🌌 شب دهم بود. توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت مولایم حضرت صاحب‌الامر (عج) را خواستم. 🌠 موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم. 🕯چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پله‌های سرداب پایین رفتم. 👣 وقتی به صحن سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است. 📿 آقای بزرگواری هم نزدیک صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر می‌گفت. 👣 از جلوی او گذشتم. سلام کردم و مقابل صفّه ایستادم. زیارت آل یاسین را خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم. 📖 بعد از نماز « » را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند: 🌹این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک»، بعد گفتند: 🔅 «هیچ وقت بر امامت تقدم نکن». ⚜ دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد. 👌🏻اینکه سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن آقا گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده، اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم شده‌ای؟ 💭 فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسگری (ع) از خدا خواستم، نصیبم کرده است. 👁 از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را بخواهم، اما دیگر دیر شده بود. سرداب تاریک بود و هیچ‌کس هم جز من آنجا نبود. 🖥 منبع: پرسمان مهدویت. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ 💚 تشرف خدمت (عج) در غیبت کبری ✋ تشرف نجات بخش ⚜ مرحوم فرمود: 🎙مردی به نام از اهالی دیار بختیاری را می شناسم که علیرغم نداشتن سواد نسبت به علوم متداول، سیری عجیب در عالم معنویات دارد، در ابتدا او محیط ها را با تمام علائق اش، ترک و به رفت و در کفشداری حرم مشغول خدمت به زائران حضرت علی (علیه السلام) شد. 👣 هر سال نیز پیاده از نجف و جهت زیارت (علیه السلام) به مشهد آمده و پس از چند روزی زیارت به کربلا باز می گشت. 🚌 پس از حکومت بعثی ها، وی به ایران هجرت و اینک در قم در منزل آقای ، اتاقی را به اجاره گرفته و زندگی می کند. 🏜 او خود می گفت: به هنگام پیاده روی به سوی یکی از عتبات مقدسه، ناگهان خود را در بیابان کویری یافتم، هوا بسیار گرم بود، چیزی نگذشت که تشنگی و گرسنگی مزید بر علت شد. 👣 در عین حال چاره ای جز عبور از آن کویر نداشتم، پس به زحمت هر چه تمام تر به راه ادامه دادم. 👁 چیزی نگذشت که از دور شبهی استوانه ای یافتم، ابتدا تصورم بر این بود که درختی در وسط کویر روییده است، ابتدا با خود گفتم در کویر درخت نمی روید. 👤 نزدیک‌تر رفته، به ناگاه متوجه مردی شدم که لباس پشمینه اش! را بر روی زمین نهاده و به انتظار ایستاده است، پس از سلام و تعارفات اولیه، بدون معطلی گفت: ❓شما تشنه ای؟ 👳🏻 گفتم: بلی! 🏺او بلافاصله از زیر آن لباس پشمینه کوزه ای خنک و پر از آب شیرین بیرون آورده و به دستم داد، تا از آن سیراب شوم! ❓پرسید: شما گرسنه ای؟ 👳🏻 گفتم: آری. 🍪 پس دوباره از زیر همان لباس پشمینه، نانی گرم و تازه از تنور در آمده به دستم داد! سپس از مشک خشکی که در زیر همان لباس بود، کره ای بسیار عالی در آورده و در مقابلم نهاد، تا با نان و کره رفع گرسنگی کنم. ⏳لحظاتی پس از سیر شدن، به من گفت: ❓خربزه می خواهی؟ ✋با خوشحالی گفتم: بله می خواهم! 🍈 او بلافاصله از زیر همان لباس پشمی، خربزه ای را در آورد که به نظر می رسید تازه از بوته چیده شده است، پس از آن نیز میل کردم. ❓دقایقی بعد دوباره پرسید: چای می خواهی؟ 👳🏻 گفتم: نمی خواهم! 👣👣 آن گاه از یکدیگر خداحافظی کرده و جدا شدیم، بعدا پشیمان شدم که چرا برای نوشیدن چای به وی جواب مثبت ندادم، تا ببینم چای را که محتاج به قوری، کتری و سماور است، از کجای آن لباس پشمینه در می آورد؟! 🖥 پژوهشکده تزکیه اخلاق امام علی (ع) ⛅ ️اللهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج 📱کـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🦋 شفاعت (ع) به خاطر مادر 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🛌 در نجف اشرف، مرحوم ‏_اي که از شاگردان بود، در ۱۸ سالگي در قمشه به مرض مبتلا مي‏ شود. 🍇 او در فصل انگور از آن استفاده مي‏ کند و بيماري‏ اش شدت پيدا مي‏ کند و به علت شدت مرض، فوت مي‏ کند. 🧕🏻مادرش گفت: به جنازه‏ فرزندم دست نزنيد تا من برگردم!! 📗 سپس قرآن را برداشت و گريه‏ کنان به پشت بام رفت و اباعبدالله (ع) را شفيع قرار داد و گفت: ✋🏻 دست از شما بر نمي‏ دارم تا بچه‏ ام زنده شود!! ⏳چند دقيقه بعد نگذشت که شيخ محمد حسين زنده شد و گفت: 🧑🏻 برويد به مادرم بگوييد که شفاعت امام حسين (عليه‏ السلام) پذيرفته شد! 👌🏻او مي‏ گويد: وقتي مرگم نزديک شد، دو شخص نوراني و سفيد پوش را ديدم، آن ها به من گفتند: 👥 مريضي ات چيست؟ 🧑🏻 گفتم: اعضايم درد مي‏ کنند. 🛌 يکي از آن دو نفر به پايم دست کشيد و راحت شدم، ناگهان ديدم اهل خانه گريانند؛ ولي هر چه خواستم بگويم که راحت شدم نتوانستم تا اين که دو نفر من را به طرف بالا حرکت دادند. 🌷 در بين راه شخصي نوراني را ديدم که به آن دو نفر فرمود: 🔅ما سي سال عمر به او عطا کرديم، او را به مادرش برگردانيد. يکباره ديدم همه گريان هستند. 🕌 اکثر بزرگان مي‏ گفتند: 🗓️ او تا سي سال ديگر زندگي کرد! 📕 راهنماي زائرين کربلا، ص ۱۴۸. 📘 کرامات حسينيه و عباسيه، موسي رمضاني‏ پور، صفحات ۲۳ و ۲۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
⚰️ نعره بسیار وحشتناک از یک جنازه! ⚜️ محدّث خبیر مرحوم صاحب (متوفی ۱۳۵۹ ه ق) از علمای مخلص و ربّانی بود، و توفیقات سرشاری در ارشاد مردم با بیان و قلم نصیبش شد، و در صداقت و تقوای او همگان اتفاق دارند، افراد موثق از ایشان نقل کردند که گفت: 🕌 من در برای زیارت اهل قبور به «وادی السّلام» رفتم، همین که وارد شدم ناگهان صدا و نعره بسیار شدید شتری به گوشم رسید، با خود گفتم لابد می خواهند آن شتر را داغ کنند که چنین نعره می کشد، به طوری که صدای او سراسر وادی السّلام را متزلزل کرده است، تصمیم گرفتم برای نجات آن شتر بینوا همّت کنم و با سرعت به آن سمتی که آن صدا از آن سمت می آمد حرکت کردم وقتی که نزدیک شدم، دیدم شتری در کار نیست، بلکه جمعی جنازه ای را حرکت می دهند و این صدای وحشتناک از آن جنازه بلند است، عجیب اینکه افرادی که متصدی دفن آن جنازه بودند، اصلاً از آن چیزی نمی شنیدند و با کمال خونسردی و آرامش مشغول تشییع جنازه بودند. 🔅🔆🔅🔆🔅 ⚰️ این یک گوشه ای از عالم بود که پرده آن برای مرحوم محدّث قمی برداشته شده بود، و قطعاً صاحب آن جنازه انسان مجرم و ستمگری بوده که عذابهای الهی را در عالم برزخ می دیده و نعره می کشیده است. 🌹آری گاهی مردان صالحی مانند محدّث قمی (رحمت خدا بر او باد) بر اثر مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانی به چنان مقامات عالی می رسند که عذاب برزخی مجرمان را احساس می کنند. 📚 داستان دوستان، جلد ۵، محمد محمدی اشتهاردی‏.
⛔ مبادا از امام حسين به پدرش شکايت کنی! 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن ⚜️ مرحوم (رضي الله عنه) شاگردان زيادي را تربيت کرد. 🌌 يکي از طلابي که در درس ايشان شرکت مي‏ کرد از لحاظ مالي خيلي در مضيقه بود. آن طلبه تصميم مي‏ گيرد هر شب جمعه از نجف به کربلا برود و آقا (عليه‏ السلام) را زيارت کند. 🤲🏻 آن شب جمعه در کربلا از امام حسين (عليه‏ السلام) درخواست مي‏ کند که دو چيز از شما مي‏ خواهم؛ يکي خانه و ديگري زن. ☝🏻آن طلبه گفت: اگر حاجت مرا در اين مدت ندهي شکايت تو را به پدرت (عليه‏ السلام) خواهم کرد!! اگر شب جمعه‏‌ي ديگر که به شما مي‏ آيم، نتيجه‏ اي نگرفته باشم ديگر براي زيارتت نخواهم آمد. 🚙 او پس از مراجعت به ، هفته ديگر بنا به رسم خودش به سوي رهسپار شد، همين که وارد کربلا شد چشمش به گنبد مطهر امام حسين (عليه‏ السلام) افتاد و گفت: 🕌 آقا جان! حالا که حاجت مرا نمي‏‌دهي من هم ديگر به زيارت شما نمي‏‌آيم و از همان جا برگشت. دوباره خواست وارد حرم علي (عليه‏‌ السلام) شود که ديگر قادر نبود و گفت: صبح مي‏ روم... 🌄 اول صبح، طلبه‏ اي از طرف مرحوم شيخ انصاري با عجله آمد و گفت: شيخ فرمود: هر وقت خواستي به حرم اباعبدالله مشرف شوي نزد من بيا؛ زيرا امر واجبي در کار است!! 👣 در اين هنگام، آن طلبه خدمت مرحوم شيخ رسيد. ⚜️ مرحوم شيخ فرمود: حضرت اباعبدالله (عليه‏ السلام) به من امر کرده که به کار تو رسيدگي کنم و رضايت شما را برآورده سازم قبل از آن که به حرم آقا مشرف شوي؛ ولي مبادا شکايت آقا را به پدرش کني!! 💰 سپس مرحوم شيخ، خانه‏ اي براي او خريد و دختر يکي از تجار را به عقد او درآورد و در نتيجه هر دو به حاجت خود رسيد. 📔 کشکول شمس. 📘 منبع: کرامات حسينيه و عباسيه، موسي رمضاني‏پور، صفحات ۲۵ و ۲۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq