پلاک ۲۵
#خاطره ای باشهید مدافع حرم بهمن قنبری #
#برادربهمن، ازهمر زمان ودوستانم ازدوران دفاع مقدس بود.
#باتوجه به مشکلات جسمی که داشت ازدیده بانان ماهروتوانمندی بود که درهرعملیات های افندی وپدافندی دوران دفاع مقدس نقش وبژه ای داشت.
#روحیه سلحشوری وشهادت طلبی اش خیلی بالا بودوبرایش شهادت شهدی گوارا بود.
#او ازجاماندگان دوران دفاع مقدس بود که دوستانش ویارانش معراجی شده بودند وبهمن دردنیای خاکی بدنبال سرنوشت جدیدی میگشت.
#هیچگاه مسیرراگم نکرد وولایت مداری وسیره شهدایی روش ومنش اودرزندگی وکارهایش بود.
#باب جهاد فی سبیل الله دردفاع از حرمین شریف گشوده شده بود. وبهمن دلتنگ این باب بودتاباردیگر به میدان بیاید وحماسه آفرینی کند اما با شرایط جدید که هم همسر وفرزندان و..... داشت.
#حضورا وتلفنی پیگیری میکرد ومیگفت که مراباخود رابرای دفاع ارحرم اهل بیت علیهم السلام ببربد.
#بنده حقیر کاملا ازتوانایی او آگاهی داشتم وجایگاه اورا درمیدان نبرد لمس میکردم.
او دردوران دفاع مقدس بارها تامرز شهادت پیش رفته بودوازنظرمهارت ومسولیت درجایگاه فرمانده گروهان ویژه دیده بانی تیپ شهدای الحدید ("ادوات و ضدزره) لشکر ویژه 25 کربلا قرارداشت.
#دوستان، فعلی لشکر، اورانمیشناختند ونسبت به حضورش درجمع رزمندگان اسلام برای نبرد باتکفیریها ابهام وشک داشتن وپیش خودشون میگفتن که این پیرمرد وجانباز چکار میخاد کنه؟
چرا حاجی، اورادرلیست اعزامی قرارداده است؟
#یکی، دونفر، ازدوستان، مستقیم ازخودم درمسیر راه کاروان عشق سوال کردند.
بهشون گفتم، دوستان، بنده بهمن را ازدوران دفاع مقدس می شناسم اوگوهری گرانبهاست که دنیای تجربه ومهارت های تخصصی وصفات انسانی رادرخودش داره، خیلی توی ماموریت بکارخواهدامد.
دوستان باتعجب حرف های بنده راگوش میکردند ولی یقین به حرف های بنده نداشتند.
#شهید محمود رادمهر، بدلیل، حضورش درگروه توپخانه لشکری، شهید بهمن رامیشناخت (البته شناخت محدود)،
#وارد جبهه خان طومان شدیم، وانجا میدان کارزار وامتحانات ونشان دادن هنرهای مردان خدابود.
#شهیدان بهمن قنبری و محمود رادمهر دریمین ویسار جبهه خان طومان چه هاکردند.
آرامش، آسایش، راحتی وخواب و... رابا انجام واجرای انواع آتشها گرفتند.
مکان ونقطه ای از منطقه استقرارومیدان عمل دشمن اززیرچشمان آنان مخفی باشد.
#بیشترین تلفات وارده با دشمن با ندای زیبای:
مارمیت اذرمیت ولکن، مارما،
این شهیدان عزیزبود.
#شهید بهمن، حج خود رادرجهاد انجام داد وباپرتاب وهدایت گلوله، برروی یاران شیطان، رمی جمرات میکرد.
#درحماسه های خان طومان 95، نبردهای آتشینی با تکفیری ها داشت تااینکه درعصر روز 16 اردیبهشت بر اثر اصابت گلوله های راکت انداز های گراد غربی هابه تکفیری ها، بشهادت رسید.
#رزمندگان یگان، وفاطمیون عزیز درطول یکماه نبرد درخان طومان، بخشی ازاین گوهر گرانبهاراشناختند. واوراحبیب وچشمان بصیر یگان ویژه 25 کربلا درمیدان خان طومان می دانستند.
وبرای همیشه، نام حبیبی ازحبیب های لشکر دردل رزمندگان لشکر عملیاتی 25 کربلا ولشکر فاطمیون ثبت وماندگارشد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
سرتیپ دوم پاسدارحمید رضا رستمیان ازفرماندهان جبهه مقاومت
یادواره مجازی شهدای خانطومان : 👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3986030592C4946d1a352
@بسم الله الرحمن الرحیم @
#خاطره ای از جبهه مقاومت اسلامی #
##دی ماه سال ٩۴ ه ش بود که حدودا پس از پنجاه وپنج روز حضور درجبهه مقاومت اسلامی قصد برگشت به وطن اسلامی ایران راداشتیم.
#شکل نبرد درمنطقه جنوب غربی حلب سوریه، اکثرا جنگ روستا به روستا وخانه به خانه بود.
طبیعی بود که خانه های درروستاها وشهرها تبدیل به سنگرهای دفاعی طرفین میشدند.
مدتی را در خانه های شهرالحاضر درجنوب غربی حلب بودیم.
درروزهای اخرحضورمان، یک خانواده سوری به ساختمان استقرار مون مراجعه کرد ودرخواست ورود به ساختمان رابااصرارزیادداشت.
#به نگهبانان گفتم که این خانواده را متوجه کنید اینجا ، منطقه نظامی محسوب میشه ونباید غیر وارد این محوطه بشوند.
ولی اصرار زیاد خانواده سوری ماراوادارکرد که برای لحظاتی مجبورا به محل استقرار مان وارد شوند.
(چندنفرداخل ساختمان بودیم)
به حاج آقا (شیخ) گفتم ببین چه میگوید؟
اتاق به اتاق را رفت وبه وسایل شخصی داخل کشوها، کمدها و...... نگاهی انداخت ودرزیرلبانش مطالبی رامیگفت.
#به شیخ گفتم، حاج آقا چی میگوید؟
حاج آقا گفت :داره تشکر میکنه ومیگه این خونه با وسایلش امانت دست شماست
به شیخ که مترجم زبان عربی بود گفتم بهش بگین که مانماز میخونیم راضی باشن.
شیخ بهشون پیام را رسوند.
گفتن، راضی هستیم، علی الراسی، ولی امانت مارو حفظ کنید.
خداحافظی کردند و رفتن.
#دو، سه روزبعد همون خانواده با نفرات بیشتری دوباره امدند.
#به دوستان گفتم چرااینهامارو ول نمیکنند؟
دوباره اصرارزیاد که بیاییم داخل خونه.
متاسفانه زن بودند وتوانایی بازرسی آنها رانداشتیم نکنه که انتحاری باشن وهمه مارو یکدفعه آسمونی کنند.!!!!!
مجبورا گفتیم بیایند
دونفر زن بودندودوباره اتاق به اتاق وسایل داخل کمدها، کشوها، و..... را چک میکردند.
یکی از آن خانوم هاخوشحال ودیگری ناراحت بود.
ظاهرا، همسایه هم بودند،
صاحب خونه ای که مادران مستقر بودیم به آن خانوم همسایه اشاره میکرد و میگفت ببین تمام وسایل بنده همه سرجایش هست وهیچ چیزی کم وکسر نشده وخوش حال بود که ما توی ساختمانشون هستیم.
#یکهو، صدایی از اون خانوم دیگری بلندشد وجملاتی رابه عربی میگفت والفاظ تندی بکارمیبرد.
#به حاج آقا گفتم، این خانوم چی میگه؟
ظاهرا خطابش به ماهاست وداره فحش می دهد؟
گفت، بله درسته.
#داره میگه چرا شما ایرانیها توی ساختمان ما که بغل دستی بود نرفتید؟ ومواظب اموال بنده هم میشدید!!!
#به حاج آقا، یطوری توجیه اش کن که ما به دلخواه توی این خونه ها نیآمدیم.
براساس اضطرار ونیاز دفاعی مستقرشدیم.
#ان زن برسروصورت خودش میزد واشک میریخت که این خونه همه چیزش سرجایش هست وخونه بغلی که مربوط به خودش بود خرابه شده.
#عذرخواهی کردند وموقع خداحافظی گفتن، امانت، امانت راحفظ کنیدوموقع خروج به کسی ندهید ماقراربرای زندگی مجددا به خونه خودمون بیاییم.
#جند روز بعد آمدند ومادر حال تخلیه ساختمان بودیم.
#مبلغی بالغ بر دوازده هزار لیر که جزئی ازمخارج یگان مون بود رابه شیخ دادم گفتم به صاحب منزل تقدیم کن.
بهش بگو، هم ازما راضی باشه واگر هم اشکالاتی وخرابی هایی پیش آمده را درست کنه.
#خانوم منزل که نامش خدوج(خدیجه) بود.خیلی خوشحال شد.
پول هاراگرفت ودایما بازبانش تشکرمیکرد.
#ان برخوردورفتار اسلامی وخوب ما وسایر عزیزان درجاهای دیگرباعث شده بود که ما ایرانیها را سمبل انسانیت وبزرگی بدانند.
#یادوخاطره ان روزهای طلایی دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام گرامی باد.
(انصار الولایه)
💢 #پزشکیار_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
#خاطره بیژن جعفرقلی زاده ،همرزم شهید:
شب ها دعای توسل و نماز جماعت در جبهه می خواندیم. یک شب دعای توسل خواندیم و بعد از آن مداح در مورد ائمه اطهار خواند. یک دفعه دیدم که یک نفر دوش مرا گرفت و بلند شد و بعد افتاد، دیدم که حسن است،انقدر گریه کرده بود که از حال رفت .
.
#سالروز_شهادت
#شهید_حسن_خاکپور
#محمود_آباد_سرخرود
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@بنام خداوند بخشنده مهربان.
#خاطره ای باشهید جبهه مقاومت اسلامی عبدالرحیم فیروز آبادی.
#وقتی که زمان اعزام فرا رسید همه در حسینیه لشکر ۲۵ جمع شده بودیم تا تست dna خون بدهیم.
همون لحظه بود که چشمم به شهید مدافع حرم عبدالرحیم فیروزآبادی افتاد با انگشتش پنبهای ی که روی دستش بود رو فشار میداد و می خندید و با بچه ها شوخی می کرد.
به سمتش رفتم و باهاش مصاحبه کردم وازش پرسیدم آقای فیروزآبادی برنامه چیه؟
#با لبخند جواب داد انشاالله عازم به کشور سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله.
۲روز بعد همراه با تعدادی از رزمندگان بدون مرز مازندرانی در سوریه کنار بارگاه نورانی حضرت زینب کبری س) وحضرت رقیه (س) بودیم. ودیدار دوم مون هم در سوریه و استان حلب وروستای کفر عبید ازتوابعه شهرحلب بود.
از دور دیدم که عبدالرحیم وسط باغ زیتونی نشسته و در حال نوشتن است.
بسمتش رفتم وازعبدالرحیم پرسیدم برادر در حال چه کاری هستی؟
جواب داد دارم برای خانواده ام وصیت نامه مینویسم.
بهش گفتم مگر خبری از عملیات وشهادت هست؟
گفت، بله.
عملیاتی خواهد شد و تعدادی از همین رزمنده ها به فیض شهادت خواهند رسید من هم دارم برای خانواده و فرزندانم وصیت نامه مینویسم شاید شهادت قسمت من هم شود.
۱۵ روز بعد دیدار سوم ما در سلسله عملیات محرم درمنطقه بین روستای القراصی (وادی ترک) وروستای السابقیه) در یک باغ زیتون بزرگ انجام گرفت.
و ما از شب قبل در آنجا حضور داشتیم زیر درختان زیتون موضع گرفتیم
آنها (دشمنان) آماده باش بودند واز شب قبل می دانستند که ما در روبروی آنها جهت عملیات حضور داریم به همین خاطر با تیربار های شان به سمت باغ مثلثی شلیک می کردند و توپ ۲۳ شان مدام با گلوله های خود ترکان روی ما اتش داشتند. وما زیر درختان زیتون موضع گرفته بودیم.
تیربار های دشمن مدام باغ مثلثی را مورد هدف قرار می داد و شاخه های درختان زیتون را می تراشید و به روی ما می ریخت.
#دستور حمله داده شد و عملیات را آغاز کردیم نبرد سنگینی باتبادل آتش ها بوقوع پیوست.
تعدادی از همرزمان مان مجروح و شهید شدند.
# عبدالرحیم فیروزآبادی از آن جمله آنان بود که بشدت از ناحیه گردن و دهان مجروح گردید.
گلوله از گردن وارد و از دهانش خارج شد.
خونش یقه و پیراهنش جاری میشد و تمام لباس هایش آغشته به خونش بود همچنین لخته های خون در حلق مبارکش وجود داشت که راحت نفسش را بسته بود.
عبدالرحیم و شهید محمد شالیکار و چند نفر از مجروحین رو داخل آمبولانس گذاشتیم و به سمت پست امداد که در روستای عبطین وسپس به بیمارستان شهرالخاضر منتقل شد. #من کنار عبدالرحیم ایستاده بودم ناگهان عبدالرحیم سه بار سید و سرور و سالار شهیدان آقا امام حسین علیه السلام را صدا زد و و با اندک جانی که داشت و با کمترین رمقی که در بدنش بود میگفت :
یا حسین یا حسین اولش محکم تر بود من خوشحال شده بودم از اینکه او توان دارد و زنده میماند یاحسین دومش را با سختی بیان کرد با قلیان خون در حلقش و یا حسین آخرش را که دیگر توانی نداشت زمزمه کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. عبدالرحیم مولایش امام حسین علیه السلام را دیده بود و در لحظات آخر عمرش به امامش رسیده بود.
من مطمئن هستم که ایشان در آن لحظات سر بر بالین آقا امام حسین گذاشت و جان داد.
شاید شهادت عبدالرحیم که از ناحیه گردن و حلق بود شباهتی به مولایش امام حسین داشت.
#خداوند را شکر می کنم که توفیق دیدن آن لحظات را به من داد که همواره در زندگی قدردان شهدا باشیم و از خدا بخواهیم که ما را به دوستانمان ملحق کند.
(راوی برادرمیثم نوری، ازهمرزمان شهید)
🔻 #خاطره
خودش برایم تعریف می کرد، برای اینکه پسرش #سیدمحمد را با مسجد و نماز آشنا و علاقه مند کند، او را به مسجدی می برد که در نزدیکی اش پارک یا محل بازی باشد.
خوب که بازی می کرد و از بازی سیر می شد، به او می گفت: " سیدمحمد جان! حالا بیا بریم مسجد. من با تو آمدم پارک، حالا تو با من بیا مسجد."
دیدم روش خوبی است، حالا بچه ام با عشق و علاقه با من به مسجد می آید.
🔸 #نقل_از آقای حسین برادران، همرزم شهید طاهر
🔹برگرفته از کتاب #طاهر_خانطومان
@@@پندواندرزهای حکیمانه شهیدان @@
#خاطره ای از شهید چمران /
یک شب در تنهایی همانطور که داشتم مینوشتم،
چشمم به یک نقّاشی که در تقویمی چاپ شده بود،
افتاد. یکی از نقّاشیها زمینهای کاملا سیاه داشت و
وسط این سیاهی، شمع کوچکی میسوخت که نورش
در مقابل این ظلمت، خیلی کوچک بود. زیر نقّاشی به
عربی شاعرانهای نوشته شده بود:
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم،
ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور
و حق و باطل را نشان میدهم و کسی که دنبال نور است،
این نور هر چقدر کوچک باشد،
در قلب او بزرگ خواهد بود.
#روحش شاد و راهش پررهرو باد.
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
پلاک ۲۵
#خاطره ای ازحماسه های کربلای خان طومان ٩۵ه ش.#
/غروب روز ١۶ اردیبهشت، تاریکی های شب برتمامی جبهه خان طومان حاکم شده بود.
#درگیری ها ادامه داشت
دشمنان تکفیری تمام توانشان رابرای تصرف کامل جبهه خان طومان وارد عمل کرده بودند.
اما، رزمندگان اسلام باتوکل برقدرت خدای قهار، بزرگترین مانع دسترسی لشگریان شیطانی استکبار جهانی دراین منطقه بودند.
#دفاع ومقاومت، ساختمان به ساختمان، ازباغی به باغ دیگر ، موضع به موضع، با کمترین پشتیبانی های آتش و.... صورت می گرفت.
#تا نیمه های شب، دشمن موفق به تصرف بخشی از جبهه خان طومان شده بود.
#شهرک خان طومان، تل های نصر، موقعیت های مالک ١،٢و تونل دوقلو، محمل بلغور و...... همچنان توسط رزمندگان اسلام حفظ شده بود.
#بربالای تل(ارتفاعات) نصر، نیروهای سوری وتعدادی از نیروهای یگان ویژه ٢۵کربلا وفاطمیون مستقر بودند تا ازان منطقه، دشمن مارو غافلگیر نکند.
#یک دستگاه تانگ تی ٩٠روسی هم برروی تل نصر مستقر بود ودرصورت اضطرار شلیک میکرد.
درنیمه شب فوق، استفاده ازشلیک های تانک تی ٩٠روسی ضرورتا باید انجام میگرفت.
#رابط ونماینده یگان ویژه ٢۵کربلا برای بکارگیری این تانک برادر حسین (ابوزینب) بود.
معمولا با بی سیم، مورد شلیک اعلام میشد تااسیبی به خودی نرسد.
#پشت بی سیم ابوزینب به لهجه مازندرانی گفت،
وچا، مواظب باشید
(بچه ها، مراقب باشید)
پیرزن ٩٠ساله خوانه کلش بکنه.
(پیرزن ٩٠ساله میخواهد صرفه کنه!!!!!)
برای مون خیلی جالب بود که ابوزینب بدون کد رمز بی سیم، ازاین جمله استفاده کرده بود.
این پیرزن ٩٠ساله، همان تانگ تی ٩٠روسی بود که آن شب باتوجه به سیستم پیشرفته ای که داشت حدودا ٣٠،۴٠تایی صرفه (شلیک) کرد وتلفات وخسارت سنگینی به تکفیری ها واردنمود.
با تمام شدن گلوله ها، تانگ تی ٩٠ روسی، (پیرزن ٩٠ساله) به عقب انتقال داده شد تا درشرایط سخت تر بدست تکفیری هانیفتد.
#یادباد ان روزگاران یادباد.
#یادوخاطره های حماسه سازان کربلای خان طومان ٩۵ه ش گرامی باد.
سرتیپ دوم پاسدار حمید رضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت
پلاک ۲۵
@بسم الله الرحمن الرحیم.
#خاطره ی شماره ٣از کربلای خان طومان ٩۵ه ش.(عملیات انتحاری دشمن).
#ظهر روز ١۶ اردیبهشت بود آتش های تهیه (راکت ها، خمپاره ها، جهنمی ها، کالیبرها، گرادها و..... آغاز شد.
هجوم سوم دشمن به جبهه خان طومان با اجرای آتشهای آتشین
ازآسمان و زمین، برسرزمین خان طومان فرود می امدند.
دود و غبار، ترکش ها، موج ها ،جبهه خان طومان را غبارآلود کرده بود.
#واحدهای هجومی دشمن ازمعبر های: سمت خونه زرد+خط یاسر+تل سنگی ١و٢ با نیروهای سوارزرهی به خطوط دفاعی یگان ویژه ٢۵کربلا وهمرزمان فاطمیون زده بودند.
#مقاومت های عاشورایی درتمامی جبهه ها برای جلوگیری ازموفقیت دشمنان انجام میگرفت.
#بدلیل ناکامی دشمنان دررسیدن سریع دشمنان به اهداف اولیه درخان طومان و اهداف بعدی، به عملیات انتحاری متوسل شدند.
#دشمنان تکفیری بعداز شکست در هجوم های اول ودوم، به انجام دونوع عملیات:
١.عملیات انتحاری.
٢.عملیات شیمبایی.
متوسل شده بودند.
#ساعت حدودا ١۶عصربود که یک دستگاه نفربر pmp1, دشمن که با مواد منفجره که دردرون داشت ازبین خطوط گردان های عمار وحمزه با آخرین سرعت بسمت مرکزیت منطقه خان طومان حرکت نمود.
#یک دستگاه تانگ تی 55 خودی چندین بار به سمتش شلیک کرد تا دربین راه آن نفربر انتحاری منفجر شود وبه ساختمان های خان طومان نرسد.
#متاسفانه گلوله ها به تانگ اصابت نکرده ونفربر انتحاری خودش را به اولین ساختمان های منطقه عمومی خان طومان رساند وعملیات انتحاری انجام شد.
#با انفجار نفربر انتحاری ، آنچنان انفجاری رخ داد که به شعاع سیصد متر درتمامی اضلاع ازنقطه انفجارتمامی ساختمان های ان منهدم وپودر شده وبخاک تبدیل شدند.
#انفجار فوق آنقدر قوی ومخرب بود که تمامی موجودات وامکانات دراطرافش کاملا منهدم شدند.
#پس از انفجار فوق مواضع دفاعی در منطقه مرکزی، با وارد عمل شدن سایر تانگ هاونفربرها ونیروهای عملیاتی تکفیری ها بدست دشمنان افتاد.
# محمود رادمهر وسید جواد اسدی، وتعدادی از همرزمان فاطمیون دردرگیری ها این منطقه بشهادت رسیدند.
دشمنان باپبشروی دراین منطقه قرارگاه تاکتیکی +پل فلزی روی کانال سراسری، کارخانه خراب بلغور را تصرف کردند.
#جبهه خان طومان به دوقسمت تقسیم شده بود.
#گردانهای یاسر ومالک در شهرک خان طومان وگردان های عمار و حمزه درموقعیت مالک 1،2 وتونل دوفلو،
گروهان ویژه نصر دربالای تل نصر مقاومت میکردند.
#رخنه سنگین دشمنان دراین منطقه متوقف شده بود.
##اکثر گلوله های دست ساز جهنمی باترکیبی از مواد شیمیایی بود که پس از انفجار بلای جان رزمندگان اسلام شده وآنان را مصدوم میکرد.
بااین شرایط مقاومت همچنان وجودداشت.
یاد باد آن روزگاران یادباد.
سرتیپ دوم پاسدار حمید رضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت
پلاک ۲۵
@بسم الله الرحمن الرحیم.
#خاطره ای از کربلای خان طومان ٩۵ه ش.(شماره ۴، شهید مجید سلمانیان ).
/روز ١۶ اردیبهشت، مصادف با روز عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بود.
#حجة الاسلام مجید سلمانیان، اهل کرج وبعنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات تیپ امام حسن مجتبی علیه السلام (یگان ویژه ٢۵کربلا) بود.
#او روحانی شجاع، ایثارگر، جهادی، شهادت طلب بود که میگفت بنده مجوز حضورم را برای دفاع از حرم وحریم، از حضرت زینب کبری س) گرفتم.
#ایشون بدنبال روزی شهادت درکنار روزی ونعمت جهاد فی سبیل الله بود.
#رفتار وکردار شیخ مجید بسیارجذاب وخیلی سریع بارزمندگان اسلام انس میگرفت.
#مناسبت های ماه رجب، جزبرنامه های موردنظرش بود.
برای تدارک عید مبعث وجشن ان به شهر حلب رفت وازطریق فرهنگی و تبلیغات قرارگاه حضرت رقیه (س) مقداری وسایل، شیرینی وشکولات تهیه کرد وبه جبهه خان طومان اورد.
#شب عید مبعث، شب آماده باش ١٠٠درصد برای آمادگی هابود.
درشرایط فوق، شیخ مجید، درسنگر ها جشن عید را اجرا کرد.
شادی و لبخند وبمب روحیه بود واین شادی وروحیه رابه رزمندگان تزریق میکرد.
#شب عید مبعث گذشت وروز ١۶اردیبهشت ساعت ١٢ظهر، هجوم سوم دشمنان با اجرای آتش های پراکنده وسپس پرحجم شروع شد.
#عروسی مردان آسمانی شروع شده و
آنانی که وعده شهادت را گرفته وباید به حجله گاه عشق الهی میرفتن سرازپانمیشناختند.
#ازجمله خود شیخ مجید، ازان جنس آدم هابودکه روزیش راباالتماس وزاری ازبزرگ بانوی جهان اسلام گرفته بود.
#درنبرد روز واقعه، سیزده شهید مازندرانی ویک شهید کرجی، تعدادی ازفاطمیون و...... پروازی شدند وبرسفره پرنعمت وبرکت حضرت رسول اعظم (ص) متنعم گشتند.
#شیخ مجید سلمانیان، این رزمنده ومبلغ باصفا وباخدادرسحرگاه ١٧اردیبهشت درحالی که پابه پای رزمندگان اسلام باتکفیری های ملعون میجنگید ویاری شان میکرد مورد اصابت تیرهای کینه دوزانه سلفی های تکفیری قرارگرفت، مجروح وسپس عاشقانه شهادت راکه آرزویش بود به آغوش گرفت وبه مقام عندربهم یرزقون رسید.
پیکرش چندسالی درکربلای خان طومان ماند وپس از آزادسازی مجدد آن سرزمین وبا تلاش گروه های تفحص، کشف، شناسایی، به وطن اسلامی ایران برگشت.
نام و یادش همیشه دربین مدافعان حرم وهمه رهروان شهیدان زنده است
#کتاب، (دراردیبهشت اتفاق افتاد) مجموعه ای از ویژگی ها وخاطرات این شهید، تدوین وچاپ ومنتشر شده است.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سرتیپ دوم پاسدار حمید رضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت