eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3.9هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ "معـــطــر بود از عطــر گـل يــــاس وجودش تار و پودي بود از احساس" "خودي بــا خـود نديد و جمــله او شد   به خــون خويش تـا غلـــطيد عبـــاس" ۱۳۳۸/۹/۱۰ ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ ─┅═ঊঈঊঈ═┅─ 🔶 در دهم آذرماه ۱۳۳۸ در جوار مسجد جامع شهر دليجان در خانه اي محقر و خانواده اي زحمتکش نوزادي به دنيا مي آيد که پدر و مادر با توجه به روحيه ي و شرکت در ها و هاي ، مي نامند تا بعدها   و را از بياموزد و به دوش در نهضت ياران را به جبهه هاي ايران بخواند. 🔶سايه ي مهر مادر در کودکي از سر رخت برمي بندد. 🔶پدر که خود نيز دائم از بيماري رنج مي برد عهده دار تربيت او مي شود. 🔶 تنها خواهرش با سن کم برايش مادري مي کند تا خلاء وجود مادر را کمتر احساس کند. در سال ۱۳۴۵ وارد دبستان مي شود در اوقات فراغت و تعطيلات تابستان همراه و پا به پاي خواهرش با کار پدر را در ادامه ي زندگي ياري مي دهند. 🔶 با پايان سال سوم راهنمايي وارد شده و پس از آن عازم مي گردد. 🔶در سال ۱۳۵۷ وقتي بزرگوار فرمان فرار از پادگان هاي نظامي را صادر مي کند به همراه عده اي از هم دوره هايش پادگان را ترک مي کند و به صف مبارزه  ي بي امان مردم عليه رژيم پهلوي مي-پيوندد. 🔶روحيه ي ، ، ، خدمت به محرومين و علاقه به اهداف انقلاب اسلامي، را در صف در قرار مي دهد. 🔶در کلاس درس به دانش-آموزان درس و پيروي از مي آموخت. 🔶 با نهادهاي چون ، ، ،   امور تربيتي و مرکز فرهنگي شهيد مطهري نيز همکاري و فعاليتي داشت. 🔶بعدها مستقيماً به عنوان يکي از اعضاي شوراي مرکزي نهضت سوادآموزي انجام وظيفه مي نمود. 🔶 يکي از علاقه مندان به شرکت در کلاس هاي و بود که تا قبل از و جلسه به عهده او بود. 🔶در مراسم چون دعاهاي و ، ، و حضوري مداوم داشت. 🔶با همه ي خدماتي که يک تنه و خستگي ناپذير انجام مي دهد. 🔶 مسؤوليتي بزرگتر فرا روي خود احساس مي کند. 🔶 او شاهد حرکت است که گوي نداي هستند. 🔶صحنه هاي را در ذهن خود مجسم مي کند و به هاي دلير مردان جبهه هاي نبرد غبطه مي خورد و نمي تواند در برابر اين همه احساسات بي تفاوت باشد. 🔶از سويي ديگر اين فکر نيز او را به خود مشغول مي کند که مگر هفت ماه بيشتر است که ازدواج کرده اي دير نمي شود فرصت زياد است. 🔶در ترازوي عقل هرچه سبک و سنگين مي کند به اين نتيجه مي رسد که شايد موقعيتي بهتر از اين برايش پيش نيايد تازه با شناختي که از همسر جوانش دارد مي-داند که او هم آن قدر را درک مي کند که بتواند ياريگر همسر خوبش در اين راه باشد. 🔶 که سنگر بزرگ جبهه هاي نور عليه ظلمت را پيش روي خود مي بيند. سنگر نهضت سوادآموزي و ساير خدمات را رها مي کند و صبح روز ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ با يار و پرچم به دوش کوچه هاي شهر را زيرپا مي گذارند و راهيان و را با شعار هر که دارد هوس کرببلا بسم الله به ياري مي خوانند. 🔶چاووش در شهر ندا سر مي دهد: دل تنگم سفر کرببلا مي خواهد. به همراه اين شعار انگار دل کنده مي شود. 🔶 به سوي حرکت مي کنند. عباس ضمن خداحافظي با دوستان و آشنايان، به همسرش براي تربيت کودکي که چشم انتظارش بودند، سفارش هاي لازم را مي کند. 🔶فاتحان پيروز خيبر با ديگر ياران همرزم عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردند. 🔶 مراحل سير و و بريدن از همه ي وابستگي هاي آغاز مي شود. 🔶 عاشقان با ، آواي خوش دعاي و زمزمه ي خوش ارواح طيبه را به ملأ اعلا مي برد و نفس مطمئنه نداي ارجعي الي ربک راضيةً مرضيه را فرياد مي زند و اين همان سيري است که اين عاشقان از بدو ورود به جبهه هاي نور طي مي کنند. ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ 🔶اينجا قرارگاه لشکر يکم از است. 🔶 لبيک گويان به آماده ي جهادي بزرگ مي باشند و راهيان طريق نور، جان باخته و شيداي دوست، هر لحظه براي نبرد و رويارويي با دشمن بعثي آماده مي شوند، روحشان آزاد از همه ي علايق و مي شود تنها را مي خوانند وصيتنامه هاي خون رنگشان را مي نويسند. 🔶 هايشان را  مي خوانندو شعارهاي سرد زمان را در گرمي به ، به شعور تبديل مي کنند. 🔶 بارها آن ها را فرامي خواند، از ، ، ، و براي آن ها سخن مي گويد. 🔶بارها اتمام حجت مي کند، که فردا هر کس در اين راه قدم بگذارد خواهد شد. 🔶 همه فرياد برمي آورند حاضريم چون و شويم. 🔶کوله بار و بر پشت و سلاح بر دست با قلبي مملو از شور و شوق مجنون وار همه چيز را رها کرده به آنچه جز اوست پشت پا مي زنند. 🔶 اينجا جان ياران را صلا مي دهد. جان نثاران را مي خواند. 🔶هنگامي که لشکر شب خيمه سياهش را بر سر روز مي گستراند و تاريخ جمعه ۱۳۶۲/۱۲/۳ را نشان مي داد بعد از حدود ۲۰ساعت حرکت با قايق بر روي آب هاي هور، با (ص) براي تصرف و تأمين جزاير مجنون و بخشي از هورالهويزه شروع مي شود. 🔶بعد از گذشتن چند روز از عمليات عزيزان رزمنده گردان پشتيباني در سکوت شب از پل پيروزي عبور مي کنند. 🔶(عج) در ترکيبي سازمان يافته به نام گردان (عج) و گروهان (ص) به مي رسند و شبانه با قلبي آرام و مطمئن و با زمزمه ي در دل، سنگرها را محکم مي کنند. 🔶 سر از پا نمي شناسد. دشمن از سه طرف احاطه دارد نبردي بي امان و نفس گير در حال شکل گيري است. 🔶آنچه مي بيني است و که توانسته نيروهاي خودي را در اين تنگنا ماندگاري ببخشد چندين بار خط نيروهاي خودي توسط تانک هاي دشمن شکسته مي شود، اما مقاومت سرسختانه بچه هاي رزمنده تانک ها را به عقب مي راند که و جزاير مجنون فرمان است. 🔶پس از يک ماه مقاومت دليرانه براي حفظ و نگهداري جزاير مجنون، خورشيد روز شنبه ۱۳۶۳/۱/۵ در ميان آتشبار سنگين پاتک از افق رنگ سربرمي آورد. 🔶احساس   مي کني که فرشتگان از آسمان به سلام آمده اند. 🔶همه ي عزيزان جز تعدادي که ديده-بانند در سنگر با آماده سازي تجهيزات منتظر مي باشند، صداي هلي کوپترهاي عراقي که يا نيروجابجا مي کردند يا مهمات حمل مي نمودند، در مسير جاده ي بصره شنيده مي شد. 🔶موشک هاي آرپي جي و رگبار تيربارها به مقابله پاتک دشمن پرداخته اند. 🔶ساعتي از درگيري گذشته است. گلوله هاي خمپاره۶۰ چون باران مي بارد. 🔶يکي از   گلوله هاي به نحوي به خاکريز برخورد کرده که تعدادي از ترکش هايش به سر و گردن هادي شفيعي اصابت مي کند. 🔶ترکش هاي زيادي نيز از پشت سر از بالا تا پايين بدن را سوراخ سوراخ مي کند و در حالي که يک ترکش بزرگ به نخاع او برخورد کرده وارد شکم او مي شود. 🔶 از درد به خود مي پيچد لحظه اي خود را فراموش مي کند نگران همرزم عزيزش هادي شفيعي مي باشد و سراغ او را مي گيرد. 🔶نمي داند که هادي لحظاتي پيش به رسيده است. 🔶 امدادگران سريع و به سختي را به عقب حمل مي کنند. 🔶اما در انتهاي جزيره به معبود خويش مي پيوندد. 🔶 که عاشق بود        دلداده ي کوي آشنــا بوددر قـافله تا عقــب نماند ياريگر و مرد جبهه ها بود غروب غمبار ۱۳۶۳/۱/۶ در حالي که هاله اي از غم بر چهره ي شهر نشسته جسم مطهر عباس از ديار غربت کربلاي ايران مي رسد. 🔶همسرش هم در محل نيست که از او استقبال کند. 🔶امشب همسر در خوف و رجا به سر مي برد. 🔶از به دنيا آمدن فرزند نورسيده خشنود است و از دوري نگران. 🔶وابستگان دسته دسته به ملاقات مادر و زينب کوچک آمده اند و اين در حالي است که هم گريه هاي خود را از او پنهان مي کنند، هم قدم نورسيده را به او تبريک مي گويند. و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهمَّ ﷺ صَل ِّﷺ عَلَى ﷺ مُحمَّـدٍﷺ وآل ﷺ ِمُحَمَّد
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ ✍ ۱۳۴۳ ۱۳۶۶/۵/۱۵ "" در سال ۱۳۴۳ شمسی در شهر متولد شد. 🔶دوران ابتدایی را در دبستان خاقانی سپری کرد. 🔶سال ۱۳۵۲ بود که پدرش را از دست داد. 🔶از کودکی علاقه ی زیادی به کارهای و داشت. 🔶 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با یاری دوستانش گروهی را تحت عنوان حامیان در مسجد قاسمیهی زنجان تشکیل داد و با جدیت به فراگیری پرداخت. 🔶پیشرفت سریع او باعث شد تا در مسابقات ، رتبه ی اول را به خود اختصاص دهد. 🔶با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دستور حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی، پایگاه مقاومت مسجد قاسمیهی زنجان را تشکیل داد. 🔶 برخورد خوب و پسندیدهی باعث شد تا در زمانی کوتاه، افراد بسیاری را جذب خود کرده و تعداد اعضای پایگاه را تقویت کند. 🔶 یازده اسفند سال ۱۳۶۰ عازم منطقه جنوب شد. 🔶در اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات# بیت‌المقدس شرکت کرد و در همین عملیات بود که از ناحیهی پای چپ مجروح شد و برای استراحت و مداوا به خانه بازگشت. 🔶دوران نقاهت، بهانه ای شد تا در خردادماه سال ۱۳۶۲در امتحانات نهایی دبیرستان امیرکبیر شرکت کند و موفق به اخذ دیپلم شود. 🔶خرداد سال۱۳۶۳ عضو رسمی شد و در واحد پرسنلی سپاه زنجان، انجام وظیفه کرد. 🔶خدمت در باعث نشده بود تا وی برای لحظهای از فکر رفتن به باز بماند. 🔶روح بیقرارش هر لحظه برای رفتن دوباره به پر و بال میزد، تا بالاخره موفق شد با جلب رضایت خود، در هشتم آبان ۱۳۶۳ جهت گذراندن دورههای به برود و با تجربهای جدید راهی لشکر عاشورا شود. 🔶 یکی از نیروهای شناسایی واحد اطلاعات لشکر به حساب میآمد. 🔶همچنین وی قبل از عملیات های کربلای ۴و ۵ مسئولیت آموزش دسته ی ۲ گروهان ۲ گردان را به عهده گرفت. 🔶 از پیشکسوتان واحد اطلاعات لشکر عاشورا میگفت: 🔶«در واحد اطلاعات، مراسم شبهای را به عهده داشت و را با صدای و میخواند. 🔶آنقدر با میخواند و میریخت که همه را میکرد. 🔶 گاه از فرصتهایی که هنگام استراحت نیروها پیش میآمد، برای تقویت روحیه ی نیروها سود میجست و نوحه سرایی میکرد. 🔶 وقتی عازم عملیات کربلای ۴بودیم آقا خطبه ۲۷نهج البلاغه را برای میخواند. 🔶 در عملیات کربلای ۵ از ناحیه ی بازوی راست زخمی و مدتی بستری شد. 🔶پس از مداوا در نوزدهم اردیبهشت سال ۱۳۶۶ بار سفر را بست و دوباره راهی شد. 🔶 پس از گذشت ۳ ماه از حضور مداوم در ، در پانزدهمین روز از مردادماه ۱۳۶۶ درمنطقه عملیاتی نصر۷ به درجه ی رفیع نایل شد.🕊🕊🕊 ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
   ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ ۱۳۴۰/۳/۲۵ ۱۳۶۴/۲/۱۹ 🔶به تاريخ ۲۵ تير ماه ۱۳۴۰ در خانه ای محقر ولی پر از مهر وصفا و يکرنگی و در سيد محله قائمشهر ،کودکی ديده به جهان گشود که  نام گرفت. 🔶او از همان کودکی در رفتارش متواضع و با وقار بيشتری نسبت به بچه های هم سن وسالش برخورد می نمود و مسائل را خوب درک می کرد و حتی در بازی های کودکانه از دروغ گريزان بود. 🔶 سن شش سالگی پا به مدرسه نهاد و همواره متانت در رفتارش زبانزد اولياء مدرسه بود. 🔶از و بيزار بود و سعی داشت در نزد آشنايان پدر،کاشی کاری و بنايی را بياموزد و مزدی را از اين بابت دريافت نموده و به افرادبی بضاعت بدهد. 🔶ايشان زمانی که وارد دوران راهنمائی شد ،به شدت از اختلافات طبقاتی جامعه رنج ميبر د و دوست داشت هر چه دارد به بينوايان اهداءنمايد وبه بچه هايی که از نظر درسی و مالی ضعيف بودند،کمک و نمايد. 🔶 او پس از طی اين دوران وارد شده در رشته و مشغول به تحصيل شد و به دليل علاقه زياد به اين رشته ""محسوب ميشد. 🔶ايشان در سالهای اوج مبارزه ملت ايران با رژيم منحوس  همواره در راه اين مبارزات تلاش می نمود و يک لحظه آرام نمی نشست تا اينکه ايران به پيروزی رسيد و او که (ره)بود،همراه با اولين گروه به عضويت در آمد و در صف قرار گرفت. 🔶نا گفته نماند که همپای گرمابخش مبارزات در مسجد پرطپش صبوری بود. 🔶پس از نیز، با توجه به موقعیت ویژه شهرستان و گروه ها ، یکی از عناصر اصلی مبارزه با این گروه ها بوده است. 🔶ایشان در فاصله زمانی ۶۰- ۵۹ مسئول یکی از تیم های عملیاتی در بود. 🔶فعالیت در جز کارهای اصلی و ویژه در این ایام بود. 🔶 آموزش نیروهای تحت امر و آماده سازی آنها برای مقابله با گروه های معاند و همچنین اعزام به جبهه دغدغه شبانه روزی در این سالها بود.  🔶""با آغاز به مناطق عملياتی اعزام شد و در مسئوليت های مختلف با دشمن به مبارزه پرداخت و در اين راه بارها شد ، اما جراحات وارده مانع از ادامه مبارزه نشد و همچنان در خط مقدم جبهه،حضوری چشم گير داشت . 🔶 نماینده منطقه۳ در مریوان بود. 🔶ايشان پس از مدتی ، بدليل نشان دادن ، و ، از سال ۱۳۶۱فرماندهی گردان  لشکر ویژه ۲۵  عليه السلام را پذيرفت و در مسئوليت جديد با  نيرو های تحت امرخويش حماسه ای بزرگی را رقم زد. 🔶 همزمان با فرماندهی گردان ، مسئول محور چنگوله – مهران نیز بود. 🔶اوج دلاوری در عملیات ۶ با گردان به ثبت رسیده است. 🔶 در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ در ارتفاعات قلاویزان در کمین دشمن به رسید و جنازه ایشان حدود ۱۰ روز بود و با تفحص و دیرین ، ، شناسایی شد. ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ (کمیل) 🔶(کمیل)صفری‌تبار ، فرزند اسماعیل در تاریخ ۱۳۶۷/۳/۹شمسی برابر با ۱۴ شوال ۱۴۰۸ قمری در روستای بیشه سر از توابع شهرستان از یک خانوادة ، دیده به جهان گشود. 🔶مراسم سنّتی نامگذاری نیز برگزار شد، در گوش راست او و در گوش چپش گفتند ، پدر بخوبی می دانست که یکی از حقوق فرزندان بر پدر و مادر، انتخاب نام نیک برای آنان است، این بود که پدر به یادِ روزهای و علاقه مندی به گروه های و جنگ های نامنظم ، و هم بیاد ، فرزندش را در شناسنامه به و در گفتار نام گذاری کرد تا هم به شب های جمعه برسد و هم در آیندةی نزدیک ضمن شرکت در جنگ های ، و برگزیدة شود.  🔶در دبیرستان شهید مطهری بابل بنا به اذعان مدیر و دبیران، در ، ، ک و از دیگران بود و سرآمد دیگران گردید و تابستان ۱۳۸۴ در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل و به مرحله پیش دانشگاهی (ع) رسید. بر آن موفّق به أخذ دیپلم در رشتة کامپیوتر ICDL هم می گردد. 🔶او زیرک تر از آن بود که در این مرحله توقف کند، حتّی قبولی در رشتة مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز او را راضی نکرد، 🔶بلکه با عنایت ، همةی اینها را همچون پلی، پشت سر گذاشت تا طبق تعهدی که با و بسته بود به دانشگاه اصلی خود یعنی؛ دانشگاه (ع) برسد تا فقط از آن دانشگاه با درجة ، فارغ التحصیل گردد . 🔶تلاش آقا برای خدمت در بی نتیجه ماند، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر ۳۰ پیاده گرگان ملحق شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در نام نویسی کرده بود، هنوز ۲ ماهی از آموزش او نگذشته بود که نامةی جذب او در بدستش رسید، با خوشحالی اما با گرفتنِ إمضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر ۳۰ گرگان تسویه حساب گرفت و به علت قبولی در از کسوت مرخص و برای ادامة بعنوان (عج) بالآخره دراسفند ماه ۱۳۸۶ وارد دانشگاه (ع) شد و از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه ۱۳۸۸ از و تربیت (ع) با معدل ۱۷/۳۰ فارغ التحصیل گردید. 🔶آقا داوطلبانه دو فروردین و تعطیلات عید سال های۱۳۷۸و۱۳۸۸ دورة دانشجویی را در غالب طرح سازندگی ، اردوی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری رفت. 🔶همچنین در خرداد سال ۱۳۸۷با پای پیاده از به مرقد رفت و در مراسم سالگرد ارتحال ملکوتی آن سفر کرده شرکت نمود.  🔶او بخوبی تفسیر آیة شریفة« إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد. 🔶 او باتّفاق چند نفر از دوستانش، بالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژة می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژة را از خانودة اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی می کرد ، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، می دانست که خدمت در یگانِ ویژة !، علاوه بر قدرت به قدرت هم احتیاج دارد، آقا برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش و به ورزش های روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شد و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال و در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید. 🔶به هر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه ، بسختی از پادگان آموزشی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی گرفت و خود را به یگانِ ویژة رساند. 🔶تا اینکه بالاخره در نیمه دوم شهریور ۱۳۹۰ به دست به  رسید . روحش شاد و راهش پر رهرو باد.  ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
الله الرحمن الرحیم" 🔶سلام، اول حرفم را با یکی از اشعار حافظ که خیلی به آن علاقه دارم شروع می کنم… 🔶درد عشقی کشیده ام که نپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کاردلبری برگزیده ام که نپرس سوی من لب چه می گزی که مگولب لعلی گزیده ام که مپرس 🔶گفتند که هر مسلمانی باید یک داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد که یک دفعه این زد به سرم که برم بنویسم. 🔶شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد! 🔶بازی سرنوشت که این حرفها را نمی شناسد. 🔶اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم بابت این همه زحمات که در حق بنده قدرنشناس داشته اند. 🔶شنیده بودم که های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین کاری را داشتم که یک بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد که دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند توانستم به خود برسم و از مادر نیز چند بار خواستم که اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم و ایندفعه هم با چند ترفند توانستم پای مادر را ببوسم . 🔶خوب بریم سر بقیه مطلب که من و ندارم که بگم این مال داداشم و این یکی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم که خیلی خیلی دوستشان دارم 🔶اول اینکه را رعایت کنند چون ما برای حفظ و حفظ شدند تا حتی یک تار موی آنها را نگاه نکند چه برسد به اینکه بیگانه ها بخواهند نگاه کج به آنها داشته باشند . 🔶منظورم از این است که حتی یک تار موی خود را در معرض دید 🔶نامحرم قرار ندهید. 🔶دوم اینکه فرزندان خود را طوری کنید که با روحیه و و از جان خود در راه تبارک و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش عزیز و راحلمان که می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود . 🔶در اینجا جا دارد که بگویم من از اول به وارد شدم ولی وقتی وارد آن می شوی منظورم این است که غرق شوی فکر کم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم که خجالت می کشم از طلب کنم توی ذهنم فکر می کنم که به من می گه این همه کردی الان می خوای که هر چی کردی یکدفعه بشه، البته فکر مثبت تو ذهنم می آد که می گه آنقدر و هست که با (صد بار شکستیم)حق خودشو می بخشه ولی می مونه که این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند، 🔶در اینجا از تمام کسانی که به گردن حقیر حقی دارند می خواهم که کنند چون اگر یکی را در این دنیا کنند مطمئن باشند که شخص دیگری هست که اون دنیا کنه، اگر هم ما را البته بگویم حقیر را بهتر است، نکردند وعده ما ان شاالله که (ع) شفاعت ما رو بکنه که از سر ما بگذرین. 🔶احساس کردم این مطلب را اینجا ذکر کنم 🔶من خیلی به (س) علاقه داشتم طوری که هر وقت به فکرش می افتم جاری می شود و از این بزرگوار می خواهم که از بخواد که از سر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون که وارد شدم برسم. 🔶 در آخر با یک حرفهایم را به پایان می رسونم : 🙏💐 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده.💐🙏 ۱۳۸۸/۳/۲۸ ساعت ۰۰:۴۸ بامداد 💐 یعنی غرق 💐به فدای تن زخمیت ای 😔 و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ ۱۳۶۳/۲/۲۳ ۱۳۹۴/۸/۱۶ 🔶 عزیزم در تاریخ ۱۳۶۳/۲/۲۳ در محله تختی نازی آباد واقع درتهران دیده به جهان گشود دوران کودکی عزیز در کنار پدر و مادر گرانقدرش و برادران عزیزش سپری میشد و در دامان مادر نهضت و مکتب را می آموخت. 🔶از همان دوران طفولیت باهیئت و مسجد آشنا شد و همراه پدر در این مجالس شرکت می جست در همین دوران بود که یکی از برادران عزیزش به مقام# شهادت رسید عزیز فرزند دوم خانواده در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۲۳ روز تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به دست گروهک های در میدان رسالت به همراه سه تن از دوستانش ترور شدن و شربت را نوشیدن. 🔶بعد از عزیز خانواده تصمیم به تغییر مکان گرفتن در شهرک ویلاشهر ساکن شدن. 🔶 عزیزم خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی داشتن از همان دوران نوجوانی بسیار و بودن علاقه خاصی به مسائل و داشت و همیشه در این میسر قدم برمیداشت در مدرسه و مسجد بودن و با صوت زیبای خود دل هر کس را به لرزه وامیداشت. 🔶 عزیز دردوران تحصیل هم اول بود و شاگرد ممتاز مدرسه ی خود بود هم در هم در . 🔶از دیگر اخلاق های نیکوی عزیز و بود عزیزهیچگاه به این دنیا دل نداشت و از هم چیز خود میگذشت در راه برای . 🔶حتی از لباس تن خود میگذشت و در راه ایثار میکرد و مانند خود دست گیر افتادگان بود البته در خفا و پنهانی. 🔶پدر بزرگوار این پایگاه بسیج (ع)بودن و همین امر کمکی شد برای عزیزتا با بسیج آشنا شود ودر بسیج نوجوانان ثبت نام کرد و یکی از بسیجیان فعال پایگاه شد. 🔶بعد از گرفتن دیپلم در سال ۷۹ -۸۰ وارد شد به طور شروع به کار کرد در همین دوران به طور مستمر برای به مناطق جنوب میرفت و پیکر عزیز راتفحص میکردن در همین دوران بود که تصمیم به گرفت و در سال ۱۳۸۷ همسر اختیار کرد و ثمره این زندگی هشت ساله دو دختر دردانه به نامهای و است. 🔶 عزیز با شروع شدن جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شدن و ازسال ۱۳۸۹ به دفاع ازدین و اسلام پرداخت بعد از رشادت های بسیار در این زمینه و دفاع از حرمین شریفین آخرین باری که اعزام شدن به مدت چهل روز مقاومت در برابر کفار داعشی در صبح روز ۱۳۹۴/۸/۱۶ پس از هشت ساعت درگیری سخت و طاقت فرسا به فیض نائل آمدن و شهد شیرین را نوشیدن روحش شاد یادش گرامی باد و با همنشین باشد  🙏
هرروز از یک رنگـــے میترسد.. 💙یک روز از لباس سبز ... 💛یک روز از لباس خاکی ... 💜یک روز از سرخـــے خون 💚یک روز از جو هـــر آبـــے انگشتهــایمان پس از دادن... ولی هـــر روز از سیاهـــے تـــو مے ترسد... بانو اسلـحه ات را زمین نگــذار.. با مـــدافــع باش. 💟💟💟💟💟💟💟💟💟 💟💟💟💟💟💟💟💟💟 http://eitaa.com/piyroo
🚩🏴 جنایتکاران زهر خود را به مردم پاشیدند.. گروهک به پرسنل پاسداران.. قلب ایران داغدار شد.. سینه هامان پر از غم شد.. اما قلبهامان با هر بار زخمی شدن، خاموش نمیشود.. عزم مان برای مبارزه با و و اربابان تان و قوی تر و محکم تر میشود.. پس بکشید ما را.. بیدارتر میشویم.. 💔🏴🏴 https://eitaa.com/piyroo
√°~•مـٰا سیـٖنِه زَدیـٖم و بـی صِدا بـٰاریـٖدَند❃ √°~•اَز هَر چِه کِه دَم زَدیـٖم آنهـٰا دیـٖدَند❃ √°~•مـٰا مُدعیـٖانِ صَفِ اَوّل بودیـٖم❃ √°~•اَز آخر مَجْلِس شُهَدا را چیـٖدَند ..❃   •❥•شهید بهشتی : پاسداران آگاهانه انتخاب می کنند. شجاعانه می جنگند ، غریبانه زندگی می کنند. مظلومانه شهید می شوند و بی شرمانه توهین می شوند ... •❥• چهل سالگی خون💔 می خواست ... لاله های این مرزو بوم پر پر شدند...   https://eitaa.com/piyroo