eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها منو نذار تنها میون این حرم اگه بری بی تو کجا دارم برم میون این صحرا کی میشه یاورم داریم جدا میشیم نمیشه باورم گلوتو می بوسم به جای مادرم گره بزن محکم نیوفته معجرم گریمو درآوردی داری میری زینبُ به کی سپردی داری میری داری ای ماه از آسمون من نزن تو با اشکات آتیش به جون من داداش کجا داری میری بدون من می چینمت آخر میون بوریا می مونه رو شونم همین کبودیا می ترسم از چشمای این یهودیا اومدم توی گودال بالا سرت من اسیر میشم داداش فدا سرت گریمو درآوردی داری میری زینب به کی سپردی داری میری جلوی چشم مادر نزن تو دست و پا دیدی شدی آخر مرمل الدما برید جلوی چشمام سرت رو از قفا یتیمی زود بودش برای دخترت اسیری زود بودش برای خواهرت چه نامرتب شد رگای حنجرت این ازین تن صد چاک اون از سرت میریزه توی دستات خون سرت گریه مو درآوردی داری میری زینبُ به کی سپردی داری میری @poem1401
سلام‌الله‌علیه به تو سلام میدم درمون دردامی به تو سلام میدم همیشه باهامی به تو سلام میدم به تو که آقامی به تو سلام میدم بغض دلم واشه به تو سلام میدم میدونم این راشه به تو سلام میدم جواب نده باشه تکلیفم و روشن کن یه کاری واسه من کن پس کی به گدات میگی از کربلا دیدن کن دستتو می گیرم هر چی بگم داری آخه همه میگن دست کرم داری هرچی بخوام ازت بهترشم داری دستمو میگیری هرجا که افتادم پای قرارمون مردونه ایستادم پیاده اربعین نمیره از یادم روضه میرم هر هفته آدم با تو خوشبخته پیر غلام نشم حیفه با تو جوونیم رفته بیا مارو آقا از گناها دور کن با علی اکبرت ماها رو محشور کن با جوونا بیا دستمون و جور کن یه ساله که همه یک دل و یک رنگیم یه ساله که داریم با دوری میجنگیم یه ساله واسه تو بدجوری دل تنگیم با اسم تو همواره چه شوری لبم داره حاجت میگیرم من از شش ماهه و گهواره @poem1401
سلام‌الله‌علیه تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه همین گریه به لبخند تو می‌ارزه بذار سایه‌ات همیشه رو سرم باشه قرار ما شب جمعه حرم باشه حرم گفتم هوای کربلا کردم هواییشم فقط دور تو میگردم پناهم باش به جز روضه‌ات پناهی نیست به غیر از تو برا من تکیه گاهی نیست به قربونت نگاه اطلسی داری واسم آقا همش دلواپسی داری غلط گفتم که چیزی توی کاسم نیست چی کم دارم تو رو دارم حواسم نیست سبک بالم تو ایوون تو جا دارم از این دنیا یه قطعه کربلا دارم دوست دارم همه دارایی‌ام اینه دلم میره ضریحت رو که میبینه سلام آقا که الآن رو به روتونم من اینجامو زیارت نامه میخونم @poem1401
سلام‌الله‌علیه چون بر بشر فلک ز ازل مهربان نبود هرگز نشاط و خرمی اندر جهان نبود یک بار آب خوش به گلوی کسی نریخت کاغشته او به زهر غم جان ستان نبود گشتند اولیا به بلا مبتلا همه اما کسی چو خسرو لب تشنگان نبود هابیل اگر ز ظلم برادر الیم شد جسمش به خاک بی‌سر و عطشان طپان نبود ایوب گر جراحت تن داشت بی‌شمار دیگر به فکر العطش کودکان نبود بر سینه زخم تیر و به دل داغ اکبرش یا پهلویش هدف به سنانِ سنان نبود گر بوالبشر به مرگ پسر گشت اشک‌بار با دردهای بدتر از این توأمان نبود یونس اگر به بطن سمک شد مقام او تیر بلا به صید تنش در کمان نبود روزی که گشت منزل یونس به کربلا اسمی ز ظلم کوفه و از کوفیان نبود شد سایبان به پیکر یونس ز آفتاب بر پیکر عزیز خدا سایبان نبود یعقوب را دو دیده ز هجران سفید گشت با آنکه هجر یوسف وی جاودان نبود یحیی شهید گشت گر از بهر زانیه تن در زمین و تیغ به کف ساربان نبود یا راس او به نوک سنان جایگه نداشت یا در تنور خولی دون میهمان نبود گر شد به طشت سر یحیای بی‌گناه دیگر کبود از زدن خیزران نبود (صامت) به هر کجا که نمود این عزا بپا یک دل نماند کز اثرش خون روان نبود @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تو وقتی اومدی گفتم، که تقصیر دل من بود تو که دیدی بابات خوابه، چه وقت گریه کردن بود حالا که اومدی پیشم، بازم آغوشتو وا کن بغل کن بغضمو بازم، غریبی مو تماشا کن حالا که اومدی پیشم، بزار خلوت کنم با تو بزار تعریف کنم، بعدش، ببین من پیر شدم یا تو ببخش حرفای تعریفیم، دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی، خرابه جای خوبی نیست خرابه بسترش خاکه، خرابه بالشش خشته تو خیلی خاکی ای اما، برای دخترت زشته برای دخترت زشته، که خونه‌اش این طوری باشه بزار چیزی نگم شاید، تو حرفام دلخوری باشه کدوم خانوم با این حالش، پیش مهمون معذب نیست ببخش از راه طولانی، سر و وضعم مرتب نیست اگه مهمون داری باید، براش با جون مهیا شی خجالت می کشی وقتی، نتونی از زمین پاشی نگی من بی ادب بودم، نگی این دختر عاشق نیست نمی تونم پاشم از جام، پاهام پاهای سابق نیست حالا چشمای کم سومو، به هر چی جز تو می بندم به زورم باشه پا میشم، به زورم باشه می خندم مگه تو صورتم امشب، به غیر از خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی یکی دستش تو تاریکی، به گونم خورده، چیزی نیست یکی از من یه گوشواره، امانت برده، چیزی نیست فقط دلتنگ تو بودم، که اعصابم به هم ریخته یه قدری خسته راهم، یه کم خوابم به هم ریخته میخوام امشب سرت تا صبح، به روی دامنم باشه میخوام امشب شب خوبِ، ازینجا رفتنم باشه دیگه اخماتو واکردی، منم با بغض میخندم بیا آغوشتو وا کن، منم چشمامو میبندم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شد چو خرگاه امامت چون صدف‏ خالى از درهاى دریاى شرف‏ شاه دین را گوهرى بهر نثار جز درّ غلطان نماند اندر كنار شیرخواره شیر غاب پر دلى نعت او عبدالله و نامش على در طفولیت مسیح عهد عشق‏ انّى عبدالله گو در مهد عشق‏ بهر تلقین شهادت تشنه كام از دم روح القدس در بطن مام ماهى بحر لدنى در شرف ناوك نمرود امت را هدف‏ داده یادش مام عصمت جاى شیر در ازل خون خوردن از پستان تیر كودكى در عهد مهد استاد عشق‏ داده پیران كهن را یاد عشق‏ طفل خرد اما به معنى بس سترك كز بلندى خرد بنماید بزرگ‏ خود كبیر است ار چه بنماید صغیر در میان سبعه سیاره تیر عشق را چون نوبت طغیان رسید شد سوى خیمه روان شاه شهید دید اصغر خفته در حجر رباب چون هلالى در كنار آفتاب‏ چهره كودك چو دردى برگ بید شیر در پستان مادر ناپدید با زبان حال آن طفل صغیر گفت باشه كى امیر شیر گیر جمله را دادى شراب از جام عشق جز مرا كم تر نشد زان كام عشق‏ طفل اشكى در كنار، افتاده‏ام‏ مفكن از چشمم كه مردم زاده‏ام گرچه وقت جانفشانى دیر شد مهلتى بایست تا خون شیر شد زانمئی کز وی چو قاسم نوش کرد نوعروس بخت در آغوش کرد زان مئى كاكبر چو رفت از وى ز پا با سر آمد سوى میدان وفا جرعه‏اى از جام تیر و دشنه‏ام در گلویم ریز كه بس تشنه‏ام تشنه‏ام آبم ز جوى تیر ده‏ كم شكیبم خون به جاى شیر ده تا نگرید ابر كى خندد چمن تا ننالد طفل كى نوشد لبن شه گرفت آن طفل مه اندر كنار یافت درّى در دل دریا قرار آرى آرى مه كه شد دورش تمام در كنار خود بود او را مقام برد آن مه را به سوى رزمگاه‏ كرد رو با شامیان رو سیاه‏ گفت كاى كافر دلان بد سگال‏ كه به رویم بسته‏اید آب زلال‏ گر شما را من گنهكارم به پیش طفل را نبود گنه در هیچ كیش‏ آب ناپیدا و كودك ناصبور شیر از پستان مادر گشته دور چون سزد كه جان سپارد با كرب در كنار آب ماهى تشنه لب‏ زین فراتى كه بود مهر بتول‏ جرعه‏یى بخشید بر سبط رسول شاه در گفتار و كودك گرم خواب كه ز نوك ناوكش دادند آب در كمان بنهاد تیرى حرمله اوفتاد اندر ملایك غلغله‏ رست چون تیر از كمان شوم او پر زنان بنشست بر حلقوم او چون درید آن حلق تیر جانگداز سر ز بازوى یدالله كرد باز الله الله این‏ چه تیر است و كمان كس نداده این چنین تیرى نشان‏ تا كمان زه خورده چرخ پیر را كس ندیده دو نشان یك تیر را تیر كز بازوى آن سرور گذشت بر دل مجروح پیغمبر گذشت نوك تیر و حلق طفلى ناتوان آسمانا باژگون بادت كمان‏ شه كشید آن تیر و گفت اى داورم داورى خواه از گروه كافرم‏ نیست این نوباوه پیغمبرت‏ از فصیل ناقه كم‌تر در برت كز انین او ز بیداد ثمود برق غیرت زد بر آن قوم عنود شه به بالا مى‏فشاند آن خون پاك قطره‌اى زان برنگشتى سوى خاك پس خطاب آمد به سكان ملاء كه فرود آئید در دشت بلا بنگرید آن كودكان شاه عشق‏ كه چه سان آرند بر سر راه عشق‏ بنگرید آن مرغ دست‏آموز عرش كه چه سان در خون همى غلطد به فرش! ره كه پیران سر نبردندش به جهد چون كند طى یك شبه طفلان مهد این نگارین خون كه دارد بوى طیب‏ تحفه‏اى سوى حبیب است از حبیب‏ در ربائید این نگار پاك را پرده گلنارى كنید افلاك را كآید اینك مهر پرور ماه ما یك دم دیگر به مهمانگاه ما در ربائید این گهر‏هاى ثمین كه نیاید دانه‏اى زان بر زمین باز داریدش نهان در گنج بار كز حبیب ماست ما را یادگار قطره‏اى زین خون اگر ریزد به خاك گردد عالم گیر طوفان هلاك‏ تیر خورده شاهباز دست شاه كرد بر روى شه آسیمه نگاه غنچه لب بر تبسم باز كرد در كنار باب خواب ناز كرد ره چه گویم من كه آن طفل شهید اندران آئینه روشن چه دید وان گشودن لب به لبخند آن چه بود وان نثار شكر و قند از چه بود رمز كنت كنز بودش سر به سر زیر آن لبخند شیرین مستتر رمز خلق آدم و حوا ز گل وان سجود قدسیان پاك دل‏ رمز بعث انبیاى پر شكیب وان صبورى بر بلایاى حبیب‏ رمزهاى نامه عهد الست‏ كه شهید عشق با محبوب بست‏ پس ندا آمد بدو كاى شهریار این رضیع خویش را بر ما گذار تا دهیمش شیر از پستان حور خوش بخوابانیمش اندر مهد نور پس شه آن در ثمین در خاك كرد خاك غم بر تارك افلاك كرد آرى آرى عاشقان روى دوست این چنین قربانى آرد سوى دوست عشق را مادر ز زاد اِستروَنست عاشقان را قاف وحدت مسكن است‏ اندر آن كشور كه جاى دلبر است‏ نه حدیث اكبر و نه اصغر است‏ @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یا رب! این نوگل خندان که سپردی به منش وای اگر خار بروید به کنار چمنش طفلم امروز زبانش به سخن وا شده است مثل هر کودک دیگر «آب بابا» سخنش اکبرم رفت و سپس اشک به چشمم خشکید ای خدا اشک بده تا بچکانم دهنش وسط دشت چرا آمده‌ای ماهی‌گیر ماهی سرخ مرا لرزه نشاندی به تنش تیر تو پیکر عباس به آن روز انداخت اینکه اندازۀ تیر است تمام بدنش  پیر شد کودک شش‌ماهه‌ام از درد عطش همه دیدند که قنداقۀ او شد کفنش @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر جانب تمامي دنيا خبر رسيد بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید زنجیر کرده اند شیاطین نفس را آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو بعد از چارده شب یلدا سحر رسید او دومین تجسم سیب بهشتی است از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید اذن خداست زائر کعبه پدر شود بر دست های مادر هستی پسر رسید من آمدم کبوتر بامت شوم حسن امروز تا همیشه غلامت شوم حسن   از روح تو به کالبد من دمیده است آن که مرا ز خاک شما آفریده است بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت با طعم یا علی به دهانت چکیده است با گریه تا محله ی سادات هاشمی با کاسه ای به دست، گدایت دویده است از خانه ی علی به همه کوچه های شهر بوی غذای نذری زهرا رسیده است امشب نگاه من به در خانه ی شماست روزی من به دست کریمانه ی شماست ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟! از آسمان ابری گهواره ریخته است بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب  تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت می آید از مزار شما بوی آفتاب دارایی‌ات به راه گداها نثار شد یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد من میهمان هر شبه ی میزبانیت ای میزبان، فدای تو و میهمانیت همسفره ی غروب گدای مدینه ای حاتم به وجد آمده از مهربانیت فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست از کشته های عشق گرفتم نشانیت در پیش چشم حیدر کرار بوده است تصویری از جوانی زهرا، جوانیت اول کسی که می رسد از راه فاطمه است هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت با این مزار خاکی و بام کبوتری می خواستی نشان بدهی مادری تری هر گاه از تو میل به گفتار می کنم هم چون نسیم روی به گل زار می کنم نام تو مثل خوردن قند مکرّر است پس حق بده که این همه تکرار می کنم من با زبان روزه درِ خانه ی توام با جرعه ی نگاه تو افطار می کنم وقت زیارت حرم سید الکریم گریه به یاد قبر تو بسیار می کنم دیدم شبی به خواب که در ساخت بقیع دارم برای مرقدتان کار می کنم کی می شود بقیع تو کرببلا شود پایین پات روضه ی قاسم به پا شود هر کس غریب تر به شما آشناتر است از قید و بند مردم دنیا رهاتر است یاد حسین کرده ام و کربلا ولی این روزها بقیع تو کرب و بلاتر است تا شامل نگاه کریمانه ات شویم امشب گریز روضه ی قاسم به جاتر است با جرم این که این پسر از نسل فاطمه است سیلی سنگ ها به رخش بی هواتر است با سینه ی شکسته کفن شد دلاورت قاسم میان چادر خاکی مادرت @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم  غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم  خاک پایم سرمه ی چشم تمام عارفان و  لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم  دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره  من دخیل چادر بانوی روز واپسینم  هر گرفتاری برایم روضه می گیرد ولی من  روضه خوان خانه ی مولای افلاک برینم  خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد  خود کنیز نوگلان پاک ختم المرسلینم  در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم  در شداید محرم راز امام المتّقینم  «مَن أراد الله...» باید راه آل الله پوید  در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم  در دو عالم مرتضی باشد امام الصالحین و  در دو عالم مادر شمس عماد الصالحینم  با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت  من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم  اختر اقبال خود را جست وجو می کردم اکنون  کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشه چینم  کس نرفته ناامید از خانه ی باب الحوائج  منتهای آرزوی دست های سائلینم  خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر  گشت تعبیر همان رؤیا که امروز این چنینم  من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت  انتخابم کرد و زان پس ساکن کاخ گِلینم  از همان دم کآمدم در خانه ی زهرا به خدمت  رشک اهل آسمانم، غبطه ی اهل زمینم  گریه کردم پابه پای زینب اما پاک کردم  اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم  من کجا و مادری کردن برای آل عصمت  عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم  دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان  کودکی را که برای نوکری شد جانشینم  چهره اش چون ماه کامل، چشم هایش عین ساحل  کودکی حیدرشمایل، گفت مولا آفرینم  یاوه گویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا  نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم  هست در یاد من از این شهر، بی مهری به مولا  نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم  قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت  نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم  در حضور پاک اربابان خود آموخت این که  من دوزانو باادب پایین سفره می نشینم  خرده نانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم  عالمی حاجت گرفت از سفره ی امّ البنینم  دور آل الله گرداندم گل رعنای خود را  تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم  بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و  یاعلی بود آیه ی فاللهُ خیرُ الحافظینم  با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم  من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم  هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر اول صبح آمدم عباس را اول ببینم  سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها  زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم  تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر  در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّ البنینم  کاروان جان من راهی دشت کربلا شد  گفتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم  می روی با سید و مولای خود هرجا که او رفت  وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم  وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم  گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله  من عزادار شه مظلوم مقطوع الوتینم  تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربه زیرم  کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم  @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها در بستر زهرا با سری پر خون دیده گریان و ابرو شکسته آمد ملاقات حضرت مولا حضرت زهرا پهلو شکسته وای محشر کبری به پا شد مرتضی حاجت روا شد کوفه مثل کربلا شد واویلتا واویلا از بعد یک عمری لحظه ی آخر خون دلها از فرق و دو دیده روی لبش خنده ذکره تکبیرو دست لرزان چون یار شهیده وای دامن از هستی بریده از عزیزان دل بریده رنگ مولایم پریده واویلتا واویلا @poem1401
سلام‌الله‌علیهما سلام‌الله‌علیه ای دل رنجور مرا مشتعل ای همه عشاق به تو مشتغل حجت معبود سلام علیک مهدی موعود سلام علیک دست من خسته و دامان تو چشم من و سفره ی احسان تو جمعه ی دیگر دگر از دست رفت طاقت این محتضر از دست رفت سر به گریبان و شهیدم تو را خسته شدم بسکه ندیدم تو را جمعه غروبش چه نفس گیر شد یاور مظلوم بیا دیر شد زخم فراق تو دهن باز کرد شمع شد و سوختن آغاز کرد آخر این شام سحر گاه نیست کار من زار به جز آه نیست طعنه زدن زخم زبان یک طرف شیعه غریب است و جهان یک طرف من که غلام استم و خاک تو ام گرچه بدم لیک هلاک تو ام امشب اگر جواب دعوت دهید شور به بزم این رعیت دهی رنجه کن ای ماه قدم هات را جلوه نماکن رخ زیبات را روضه ی من سینه ی سوزان تو جان من و عشق عمو جان تو باز دلم خانه ی غم شد بیا روضه ی عباس علم شد بیا @poem1401
سلام‌الله‌علیه بر روی بستر، افتاده حیدر زینب بنالد، با یاد مادر با قلب خسته فرق شکسته از بهر دیدن زهرا نشسته الله اکبر دارو از بهر، زهرا بیارید بر فرق منشق، مولا گذارید رویش خزاب است دلها کباب است محسن منتظر مقدم باب است الله اکبر عالم زداغ حیدر سیه پوش چراغ عمرش گردیده خاموش ایتام کوفه چشم انتظارند بر روی خانه اش سر می گذارند @poem1401