eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
#⃣ هشتگ موضوعات •●○●• بروزرسانی میشود •●○●• 🔰 مناجات عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 مولودی سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها 🔰 مدح سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 مرثیه صلّی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه 🔰 زبان حال سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها 🔰 أعلام سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 اماکن 🔰 ایام سلام‌الله‌علیه 🔰 قالب
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر جانب تمامي دنيا خبر رسيد بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید زنجیر کرده اند شیاطین نفس را آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو بعد از چارده شب یلدا سحر رسید او دومین تجسم سیب بهشتی است از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید اذن خداست زائر کعبه پدر شود بر دست های مادر هستی پسر رسید من آمدم کبوتر بامت شوم حسن امروز تا همیشه غلامت شوم حسن   از روح تو به کالبد من دمیده است آن که مرا ز خاک شما آفریده است بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت با طعم یا علی به دهانت چکیده است با گریه تا محله ی سادات هاشمی با کاسه ای به دست، گدایت دویده است از خانه ی علی به همه کوچه های شهر بوی غذای نذری زهرا رسیده است امشب نگاه من به در خانه ی شماست روزی من به دست کریمانه ی شماست ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟! از آسمان ابری گهواره ریخته است بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب  تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت می آید از مزار شما بوی آفتاب دارایی‌ات به راه گداها نثار شد یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد من میهمان هر شبه ی میزبانیت ای میزبان، فدای تو و میهمانیت همسفره ی غروب گدای مدینه ای حاتم به وجد آمده از مهربانیت فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست از کشته های عشق گرفتم نشانیت در پیش چشم حیدر کرار بوده است تصویری از جوانی زهرا، جوانیت اول کسی که می رسد از راه فاطمه است هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت با این مزار خاکی و بام کبوتری می خواستی نشان بدهی مادری تری هر گاه از تو میل به گفتار می کنم هم چون نسیم روی به گل زار می کنم نام تو مثل خوردن قند مکرّر است پس حق بده که این همه تکرار می کنم من با زبان روزه درِ خانه ی توام با جرعه ی نگاه تو افطار می کنم وقت زیارت حرم سید الکریم گریه به یاد قبر تو بسیار می کنم دیدم شبی به خواب که در ساخت بقیع دارم برای مرقدتان کار می کنم کی می شود بقیع تو کرببلا شود پایین پات روضه ی قاسم به پا شود هر کس غریب تر به شما آشناتر است از قید و بند مردم دنیا رهاتر است یاد حسین کرده ام و کربلا ولی این روزها بقیع تو کرب و بلاتر است تا شامل نگاه کریمانه ات شویم امشب گریز روضه ی قاسم به جاتر است با جرم این که این پسر از نسل فاطمه است سیلی سنگ ها به رخش بی هواتر است با سینه ی شکسته کفن شد دلاورت قاسم میان چادر خاکی مادرت @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ناجوانمردان از اینجا صحن را برداشتند  کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند  زائری آمد کنار قبر آقایش نشست  با کتک او را ز قبر مجتبی برداشتند  خاک اینجا برتر از خاک تمام عالم است  خاک اینجا را همه بهر شفا برداشتند  تا که خاک کربلا هم مادری باشد کمی...  از همین ها را برای کربلا برداشتند  خواستند آثار جرم شهر مخفی‌تر شود  از میان نقشه اسم کوچه را برداشتند  آنقدر با گریه مردی بر رخ خود لطمه زد  تا که از قبر امام شیعه پا برداشتند  یک مفاتیح الجنان آورده بودیم، ازچه رو  دو نگهبان آمدند از پیش ما برداشتند!  خاک اینجا بوی سیلی مکرر می دهد  بوی گریه های دختر بهر مادر می دهد  آخرش این خاک ایوانش طلایی می شود  گنبد و گلدسته های باصفایی می شود  این حرم با چار گنبد می شود بیت الحسن  هرکسی اینجا بیاید مجتبایی می شود  پنجره فولاد اینجا چه قیامت می کند  واقعاً اینجا عجب دارالشفایی می شود  نقشه این صحن را باید که از زهرا گرفت  نقشه را مادر دهد وه چه بنایی می شود  گنبد صادق، ضریح باقر و صحن حسن  پرچم سجاد، دارد دل هوایی می شود!  حتم دارم ساخت و ساز حرم های بقیع  از همان لحظه که آقا تو میایی می شود  می رسد روزی که با دستان پر مهر شما  از رواق و صحن اینجا رونمایی می شود  آخرش من مطمئنم این گره وا می شود  این حرم زیباترین تصویر دنیا می شود  هرچه خواندم در بقیع از سینه عقده وا نشد هرچه گشتم قبر زهرا مادرم پیدا نشد  راه ما را بسته بودند هرچه من می خواستم...  تا روم در پیش قبر مادر سقا نشد  سربه دیوارش نهادم روضه ها خواندم ولی هیچ یک از روضه هایم روضه زهرا نشد  "کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای ضرب دست"  بعد از آن سیلی دگر چشمان زهرا وانشد  از همان شب که علی تابوت را بر شانه برد  زائر زهرا شدن جز نیمه ی شبها نشد  بعد زهرا مرتضی ماند و غم زخم زبان  هیچ کس جز درد پهلو همدم مولا نشد  زینبش می گفت من دیدم میان شعله ها  مادرم افتاد پشت در و دیگر پا نشد  سالها رفت و غروبی خیمه ها آتش گرفت  هیچ جایی مثل دشت کربلا غوغا نشد  هیچ جایی خواهری داغی به این سختی ندید  هیچ جایی بر سر پیراهنی دعوا نشد @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست زائر ندارد قدر انگشتان یک دست آقای ما اینگونه تنها و غریب است خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت یا لااقل قدری برای گریه جا داشت ای به فدای غربتش جان و تن من یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن جانم فدای او که غم بسیار دیده در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده آثار خون را بر در و دیوار دیده هی داغ پشت داغ از مسمار دیده من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد تا دید مادر پشت در از پای افتاد جانم به قربانش که غم شد لشکر او در اوج غربت قاتلش شد همسر او ای شیعیان شد تیرباران پیکر‌او من‌ بعد وای از حال زار خواهر او در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد اما خدا را شکر این آقا کفن داشت یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت وقت کفن دور و برش اقوام بودند در کربلا اما فقط احشام بودند غصه نخور آقا که غم می بازد آخر مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر دنیا به آل فاطمه می نازد آخر شیعه برای تو حرم می‌سازد آخر من شک ندارم مقصد این راه نور است ای همسفر برخیز ایام ظهور است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هوسم بود حج بیت الله قسمتم شد حریم شاه طوس نرسیدم به ساحل دریا آمدم در میان اقیانوس شرط توحید حبّ این آقاست وحده لا اله الّا هو دست ما را رها نخواهد کرد آن که گردیده ضامن آهو رسم آقای مهربان این است میهمان را بغل کند آرام پر کند کاسه های سائل را جلوی در همین که گفت سلام السلام ای رئوف تر ز همه باز راهم به خانه ات افتاد از جدا بودن از تو خسته شدم عوضم کن تو را به جان جواد تا که گفتم مسافر حرمم چقدر دل شکست یاد شما کوله باری سلام آوردم همه گفتند التماس دعا پای من را نبُر ز خانه ی خویش خوش، دل ما، به رفت و آمدهاست با اجازه ز صحن شاه نجف گنبدت شاهِ کل گنبدهاست حرف گنبد شد و شکست دلم از مدینه کسی خبر دارد آه از غربت امام حسن فاطمه این همه پسر دارد تو که از حال ما خبر داری کوهی از غصه و غمیم همه ای علمدار روضه های حسین نگران محرمیم همه به اسیری زینب کبری گره از کار نوکرت وا کن در سحرهای ماه ذیقعده اربعین مرا تو امضا کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بر گشا مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع! دیدۀ گریان ما را بنگر و با ما بگو در کجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع! لطف کن، گم کردهٔ ما را نشانِ ما بده بشکن این مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد بر ندارم سر ز خاک آستانت اى بقیع! گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع! گر ندارى اذن از مولا که سازى بر ملا لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع! فاطمه با پهلوى بشکسته شد مهمان تو دِه خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع! آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست بدون مِهر تو از آب شد سراب درست نگاه کردن تو خلقت است تکویناً نگاه کردی و شد ماه، آفتاب درست خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست اگر قبول کنی من تراب نعلینم مرا برای تو کرده ابوتراب درست یکی برای حسین و یکی برای حسن از این دو قطره فقط می‌شود شراب درست بتول در عوض پیرهن برای حسین برای صورت تو می‌کند نقاب درست بقیع مظهر آبادی است پس عرش است بهشت نیز شده از همین خراب، درست «عتاب یار پری چهره» را کشیدم من اگر چه هم نشود کار با عتاب درست @poem_ahl
چارتا گنبد کنار هم، عجب قابی که نیست خیره ام‌ شبها به سمت چار مهتابی که نیست چارتا اذن دخول از چارتا باب المراد می روم سمت بهشت از چارتا بابی که نیست گوشه ی صحن حسن می ایستم با احترام دلخوشم در آرزوهایم به آدابی که نیست در میان زائران گاهی به کنجی قانعم گرم قرآن خواندنم در کنج سردابی که نیست با دو رکعت عاشقی بالای سر، حالم خوش است سجده کردم بارها در بین محرابی که نیست می روم نزدیک سقّاخانه ی ام البنین تشنه ام، باید بنوشم جامی از آبی که نیست خادمی می بیندم هرگاه پلکم بسته ماند با پر قو می شوم بیدار از خوابی که نیست صحن و ایوان و رواقی نیست شاید، من ولی حاجتی دارم که می گیرم از اربابی که هست @poem_ahl
از صفای ضریح دم نزنید حرفی از بیرق و علم نزنید گریه‌های بلند ممنوع است روضه كه هیچ، سینه هم نزنید كربلا رفته‌ها! كنار بقیع حرفی از صحن و از حرم نزنید زائری خسته‌ام نگهبانان به خدا زود می‌روم، نزنید! زائری داد زد كه نامردان تازیانه به مادرم نزنید غربت ما بدون خاتمه است مادر ما همیشه فاطمه است كاش درهای صحن وا بشود شوق در سینه‌ها به پا بشود كاش با دست حضرت مهدی این حرم نیز با صفا بشود كاش با نغمۀ حسین حسین این حرم مثل كربلا بشود در كنار مزار ام بنین طرحی از علقمه بنا بشود پس بسازیم پنجره فولاد هر قدر عقده هست وا بشود چارتا گنبد طلایی رنگ چارتا مشهد الرضا بشود این بقیعی كه این چنین خاكی است رشك پروانه‌های افلاكی است در هوایش ستاره می‌سوزد سینه با هر نظاره می‌سوزد هشت شوال آسمان لرزید دید صحن و مناره می‌سوزد بارگاه بقیع ویران شد دل بی راه و چاره می‌سوزد این حرم مثل چادر زهراست كه در اینجا دوباره می‌سوزد این حرم مثل خیمه‌ی زینب كه در اوج شراره می‌سوزد سال‌ها بعد قدری آن‌سوتر چند قرآن پاره می‌سوزد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تیره ای از تبار تاریکی آبروی مدینه را بردند پا برهنه بدون عمامه دست بسته...تو را کجا بردند!؟ باز تکرار می شود در شهر قصه ی کوچه... خانه... آتش... در وسط شعله پور ابراهیم روضه می خواند؛ روضه ی مادر خواب دیدم که پشت پنجره ها و به روی بقیع گریانم پا به پای کبوتران غریب در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دارم آسمان نگاه غم بارم رنگ و بوی مدینه را دارد هر چه قدر آه هم اگر بکشم از تب سینه باز جا دارد آن که یک عمر پای مکتب خود روضه می خواند و عاشقانه گریست گریه هایش شبیه باران بود آن امامی که صادقانه گریست ظلم تاریخ باز جلوه نمود وقت تکرار قصه شومی ست با تبانی آتش و هیزم جاری از چشم، اشک مظلومی ست آتش دشمنان به پا شده در خانه ای در میان یک کوچه می رود بی عمامه مردی در غربت بی امان یک کوچه داغیِ سینه می کند باور با نفس هاش آه سردی را خاک این کوچه ها نمی فهمند غربت اشک پیرمردی را پیرمردی که سوز آتش را ساکت و بی کلام حس می کرد پیرمردی که درد غربت را مثل جدّش مدام حس می کرد پیرمردی که تا زمین می خورد نفسش در شماره می افتاد دست خود می کشید بر روی خاک یاد آن گوشواره می افتاد یاد یک گوشواره ی خونین یاد اشک نگاه طفلی بود یاد آن مادری که زود گرفت دست خود را به روی چشم کبود نیمه شب تا که دشمن آقا را می کشید او به ناله می افتاد یاد یک کاروان و یک کودک یاد اشک سه ساله می افتاد یاد آن کودکی که حس می کرد زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را شوری اشک او چه می سوزاند زخم صورت... و جای آبله را @poem_ahl
بقیع بقعه ندارد ولی بقا دارد ضریح و صحن ندارد ولی صفا دارد برای گنبد و گل دسته که نیامده است گدا به خانه ی ارباب التجا دارد کنار صحن و سرای پیمبر اکرم خرابه بودن آن آستان "چرا" دارد به احترام امامان شیعه در آنجا اگر مدینه بسازیم باز جا دارد جبین بسای به خاک درش که این درگاه به قدر چشم همه خلق توتیا دارد به جبرئیل کند فخر از سعادت خویش کبوتری که در آنجا برو بیا دارد کجا رواست که قبرش غریب و ساده شود کسی که در همه تاریخ آشنا دارد بقیع و غربت آن را چه خوب می فهمد دلی که انس به گل دسته ی رضا دارد به خط خون به سر کوچه ی بنی هاشم نوشته اند که "یک دست هم صدا دارد" به خاکبوسی آن آستان مرا ببرید که این گلوی رمق دیده عقده ها دارد @poem_ahl