هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 به یاد علی لندی؛ مرد بودن به سن و سال نیست
علی لندی قهرمان نوجوان ایرانی ، چهرهای زیبا و ماندگار از نوجوان ایرانی را به منصهی ظهور رسانید و مهری ماندگار را در ماه مهر برای همگان به یادگار گذاشت.
🔹مریم رمضان قاسم، عضو گروه نویسندگی صریر
https://hawzahnews.com/xbmn8
#يادداشت
#قرآنی
@taaghcheh
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
داستان فراق
آیا جامانده ایم؟
شاید خودت را جامانده بدانی؟
خوب که فکر کنی می بینی
شاید پاهایت دو سالی است در مشایه قدم نگذاشته، ولی دلت با امواج تصویر با هر ضربان لبیک یا حسین گفته وچشمهایت قدمها را با قطره قطره اشکش جبران کرده است.
جامانده نیستی چنانچه پدرش فرمود: راضی به عمل قومی مانند شرکت کنندگان در آن عمل است.
این روزها بازار داستان فراق گرم است و فراق زینب را با ذره ذره وجودمان لمس می کنیم.
زینب جان صاحب عزای شهدای کربلا!
عجیب دلم برای تحیر در بین الحرمین تنگ شده است.
به قلم مریم رمضان قاسم
#دلنوشته
https://eitaa.com/joinchat/3424976960C9cb4ae84e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزد کریم هرکه فقیر است بُردهاست
آقا رئوف با فقرا بوده از قدیم
به دوران کودکیام که میاندیشم لبخند رضایت بر لبم نقش میبندد، خصوصا ایامی که در مشهد مهمان امام رئوف میشدیم، یادم نمیرود گمشدنهایم در حرم را، براستی که این گمشدنها خودش پیدا شدن بود، وقتی به اطرافم مینگریستم و خبری از مادر، پدر و سایر همسفران نبود توجهام جلب میزبان میشد و میزبان چه زود دستم را در دستان والدینم میگذاشت.
امام مهربانم من هیچ تغییری نکردهام هنوز همان کودکی هستم که وقتی در هیاهوی دنیا گم میشود با سخن گفتن با شما خواه از دور و یا نزدیک، خودش را مییابد فقط با این تفاوت که اگر در کودکی گاهی در هیاهو و همهمه گم میشد اما اکنون هر آن و هر لحظه خود را گمشدهای میبیند که در هیاهوی دنیا مبهوت است.
ای امام رئوف
مرا به پدر مهربانم اباصالحالمهدی میرسانید؟
🖊نویسنده: مرضیه رمضان قاسم
#دلنوشته_هایم
#چهارشنبه_های_رضوی
••✾❀زنگبیداری 👇❀✾•••
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932e
➕ راننده تاکسی: پسرم، شما پدر داری؟
➖ مسافر : بله
➕ راننده: وقتی زنگ میزنی خونتون با مادرت که صحبت کردی گوشی رو قطع نکن، بگو مادر گوشی رو بدین پدر تا یه احوالی هم از ایشون بپرسم، با پدرتم حتما حرف بزن.
آخه پسر من وقتی زنگ میزنه خونهمون فقط با مادرش حرف میزنه.
خوب ما پدرا هم دل داریم و دلمون واسه بچههامون تنگ میشه، فقط یه کم غرور داریم.
دلم برا پسرم یه ذره شده...
➖ مسافر: چشم حتماً 😢
پدرها دلشون خیلی نازکِ، مواظبِ دلِ مهربونشون باشید، باشه؟
اگر پدرت دار فانی را وداع گفته به زیارت ایشان برو چرا که زیارت و فاتحه برای پدر به نفع توست.
پدرم نام تو را بر لوح زر بايد نوشت
نام تو، بابای من، بر تاج سر بايد نوشت
من که نتوانم کنم حقت ادا، بابای من
در مقامت، مثنوی ها، با گُهَر بايد نوشت
#پدر
[زنگ بیداری رو میخواستین؟]👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
" تلنگر"
مریم خانم با یه دست، خمیر کتلت را توی ماهی تابه میریخت. تو دست دیگهش تلفن بود، مادر شوهرش پشت خط بود :«چَشم خدمت میرسیم. اگر کاری هست. بیایم کمک تون؟»
- مادر شوهر : «نه مادر، دستت درد نکنه.»
حسین آقا که داشت با کنترل کانالهای تلویزیون را هم میزد. پرسید: « کی بود؟ »
- مریم خانم: «مامانت! میخوان روز اربعین آش بپزن. ما هم دعوتیم.»
- حسین آقا : «من که نمییام، یه آژانس بگیر با بچهها برو. یه بهانهای بیار. بگو حسین مریض بود. نمیدونم بگو مُرد.»
- مریم خانم :«خجالت بکش مَرد!» تُنِ صدایش را پایین تر آورد: «زشته، بچهها می شنوند.»
- حسین آقا : « مگه دروغ میگم. خر را که میبَرَن عروسی نه برا خوشی برا بارکشی. مادرم تا چشمش به من میافته هی میگه: حسین ننه این کار بکن ،حسین ننه اون کار بکن!
یکی نیست به این مادر ما بگه. پس آقا مجید عزیز دردونهتون میخواند چکار کنند.»
- مریم خانم: «وا ! این حرفا چیه؟!خدا را خوش نمییاد. حالا بازم خودتون میدونید.»
مریم خانم که پاهایش خواب رفته بود، ایمان پسرش را صدا زد و گفت: « ایمان مادر یه لیوان آب برام میاری؟»
ایمان صداشو بالا برد و گفت: « به بابا دستور دادی حالا نوبت من شد.»
عرق شرم روی پیشانی. حسین آقا نشست و گفت: «خانم من دارم میرم اول یه لیوان آب برا شما بیارمو بعدم یه سر برم خونهی مادرم»
نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم1400
[زنگ بیداری رو میخواستین؟]👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
☀️ 🌤 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️
🌤
☀️
پرســـ❓ــش
⁉️موقعیت پیروان دیگر ادیان در عصرظهور چگونه است
⁉️آیا همه مسلمان میشوند؟
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
1⃣ حکومت امام زمان حکومت جهانی است به همین جهت یک قانون و یک روش در جامعه حکمفرماست پس برای یک پارچهگی و هماهنگی همه وقتی مشاهده میکنند فرمایشات امامزمان هماهنگ با فطرتشان است زیر پرچم اسلام و زیر دین واحد گرد هم میآیند و زندگی اجتماعی میکنند اما اینطور نیست که در زندگی فردی و شخصی همه مسلمان شوند بلکه در جامعه حکم اسلام حکمفرماست و جاری میشود اما در عقائد
در دین قبلی خود باقی میمانند قرآن کریم در آیه ۱۴ سوره مائده میفرماید:«وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۚ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ»
عداوت و بغض در بین برخی از غیرمسلمانان تا روز قیامت باقیست یعنی در عصر ظهور امام زمان -عجلالله تعالیفرجهالشریف- نیز مسیحی و یهودی خواهیم داشت هر چند قانون در جامعه قانون اسلام است.
2⃣ در روایتی امام صادق علیهالسلام به مفضل فرمودند:«...فواللّه يا مفضّل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف و يكون الدّين كلّه واحداً كما قال اللّه عزّوجلّ اِنَّ الدّين عنداللّه الاسلام...»(... به خدا سوگند اى مفضّل اختلاف از ميان اديان برداشته مى شود و همه به صورت يك آئين در مى آيد؛ همان گونه كه خداوند عزّوجلّ مى گويد: دين در نزد خدا تنها اسلام است...)📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۴
باید بدانیم که این روایت ناظر به قانون جامعه و دین رسمی هست، روایتی شریفهای که امام صادق علیهالسلام فرمودند امامزمان -عجلاللهتعالیفرجهالشریف- همه را دعوت به اسلام میکنند بسیاری به ندای حضرت لبیک میگویند و البته کسانی که با حضرت دشمنی کنند حضرت با آنها برخورد خواهند کرد اما اگر افرادی در زندگی شخصی عقیدهی شخصی خود را حفظ کنند این منافاتی با سیطرهی اسلام عزیز بر جهان نخواهد داشت.
♻️نتیجه اینکه
بر اساس آیه ۱۴ سورهی مبارکهی مائده در زمان ظهور حضرت پیروان ادیان دیگر نیز با اعتقادات فردی خود حضور خواهند داشت.
#عقائد
#شبهات_مهدویت
#برنامهی_رادیوئی_چشمبهراه
🆔 @javadheidari110
☀️ 🌤 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️
@ramezan_ghasem110
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 شوقِ دیدار
شوق زیادی برای رسیدن داشتند خستهی راه بودند، گرد و غبار تمام صورتشان را پوشانده بود، از اینکه با وجود عمر بیشتری که داشتند از بین سایر دوستانشان آقا حمید آنها را برای این سفر انتخاب کرده بود به خود میبالیدند، ولی چون رنگ و رویی برایشان نمانده بود، خجالت میکشیدند وارد دیار عشق شوند، نیاز داشتند کسی دستی به صورتشان بکشد و گرد و غبارشان را بزداید، اما آقا حمید بدون هیچ توجهی به آنها خیلی با عجله قدمهایش را بلندتر برمیداشت و با سرعت بیشتری حرکت میکرد.
در کنار جاده پیرمردی عراقی با صورتی آفتاب خورده و ریشهای سفید با نگاه ملتمسانهاش قدمهای آقا حمید را سست کرد و ایستاد، برق شادی در چشم کفشها و لبخند رضایت بر لبهای پیرمرد نشست. پیرمرد خم شد سمت کفشها و گفت: الحمدلله امسال هم آقا مرا به خادمی پذیرفت، امسال اوضاع خوبی نداشتم و تنها دارائیام اینهاست و با چشمهایش به واکس و فرچه اشاره کرد.
پیرمرد کفشها را برداشت و دمپاییها را مقابل پای آقا حمید گذاشت.
حالا یکی پیدا شده بود تا دستی به صورت کفشهای آقا حمید بکشد تا آنها نفسی تازهکنند، کفشها دیگر زیر دستهای پینه بستهی پیرمردِ عراقی حسابی نو شده بودند و رنگ و رویشان باز شده بود و خستگی راه از تنششان درآمده بود، انگار دوپینگ کرده بودند و انرژیشان بیشتر شده بود و شوق مضاعفی برای زیارت داشتند، دلشان میخواست به جای راه رفتن پرواز کنند.
آقا حمید رفت و با دو چای عراقی برگشت.
اطراف پیرمرد شلوغ شده بود، پیرمرد کفشها را تحویل داد و چائی را از آقا حمید گرفت، اما دیگر فرصت سر خاراندن نداشت چه برسد به نوشیدن چای.
✍ به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh