محمدحسین عظیمیموبایل نُنُر.mp3
زمان:
حجم:
9.39M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 موبایل نُنُر
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
شنبه | ۱۴ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | شنوتو
حافظه/روزنامه ایرانیحیی سنوار.mp3
زمان:
حجم:
19.39M
📌 #یحیی_سنوار
🎧 #آوای_راوینا
🎵 یحیی سِنوار، مرد غافلگیریها
نگاهی به زندگی یحیی سِنوار
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
محسن فائضی
حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
📌 #شهید_نیلفروشان
تمام حق در مقابل تمام ظلم
بخش اول
همه راهی حرماند. گروه گروه. بعضی تصاویر شهید نیلفروشان را در دست دارند و برخی دیگر پرچم زرد رنگ لبنان را. هر چه جلوتر میروم جمعیت متراکمتر میشود تا جاییکه دیگر نمیشود حرکت کرد.
همه ایستادهاند. منتظِر. ایستادهاند تا معنای واقعی انتظار را معنی کنند. جمعیت بیحرکت است اما جوش و خروش چشمها و فریادهای انزجار از سگ هار صهیونیست از هر حرکتی پر معناتر است. پیرمرد کنار دستم میگوید: شهید را همین جا میآورند؟ به علامت تایید سرم را تکان میدهم. صورتش را بعد از گرفتن جواب برمیگرداند و همراه جمعیت مشغول شعار دادن میشود. اما من چشم از او برنمیدارم. دستان چروکش را بالا میآورد و بعد از صدای واحدی که شعار را میگوید با تمام وجود فریاد میزند: مرگ بر اسرائیل. در چشمانش اشک جاریست. بعد از تمام شدن چند باره شعارها دوباره به طرف من برمیگردد. ایندفعه متوجه عکسی که با دست چپ روی سینه اش گرفته است میشوم. عکس سید حسن نصرالله است. با چشمانی نافذ. گویی که سید دارد آینده را نگاه میکند. پیروزی را، همان وعده الهی را، قطعا سننتصر را. پیرمرد میگوید: کاش میتوانستم بروم لبنان. کاش میتوانستم به میدان نبرد بروم.
لبخند میزنم. یک مرد میانسال که کودکش را سر شانه گرفته و آنطرف پیرمرد ایستاده میگوید: الان هم میان میدانیم. اینجا هم میدان نبرد است.
صدای واحدی که شعار میدهد دوباره بلند میشود و جمعیت یکصدا میشوند: مرگ بر صهیونیست.
در میان جمعیت چشمم به یک جانباز میافتد. روی تخت دراز کشیده اما با این حال به میزبانی همرزمش آمده. گویی روی تخت هم دارد میجنگد. انگار دارد میگوید: مبارزه تمامی ندارد. در هر شرایطی. در هر حالی.
ادامه دارد...
نوید سرادار
چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهید_نیلفروشان
تمام حق در مقابل تمام ظلم
بخش دوم
در میان جمعیت پرچم بزرگ فلسطین برافراشته است. در کنار پرچم ایران و پرچمهای پر تعداد و زرد رنگ حزبالله. صفآرایی است. یک صفآرایی به تمام معنا. تمام حق در مقابل تمام ظلم. باد کمی، پرچم ایران را میرقصاند. انگار پرچم هم دارد افتخار میکند. به غیرتی که همیشه داشته و امروز نمود دارد. به قدرتی که امروز بلای جان ظالمان است. افتخار میکند به نقطهای که در آن ایستاده.
انتظار به سر میرسد. ماشینی که حامل پیکر شهید نیلفروشان است از دور دیده میشود. جمعیت موج برمیدارد. چشمها دوباره تَر است. کمی جابجا میشوم. صدای مداحی میآید. بعضی مداحیها فقط شور ندارند. پر از حرفاند. مداح از عباسابنعلی(ع) میخواند. از علمدار دشت کربلا. از آنکه تا آخرین نفس امامش را تنها نگذاشت. ماشین جلوتر میآید. پرچم روی تابوت دیده میشود. پرچم ایران است. پرچم آزادگی. پرچم دفاع از مظلوم. مردم به سمت ماشین میروند و چفیه یا پارچهای را به قصد تبرک به افراد روی ماشین میدهند. جمعیت فشار میآورد. پایم روی پای بغل دستیام قفل میشود. چند ثانیه. برمیگردم تا عذرخواهی کنم. انگار اصلا متوجه نشده. طلبه است. عبای مشکی دارد و ریشی کم پشت. چشمانش خیس است و خیره به ماشین شهید. نمیدانم با خودش حرف میزند یا با من، ولی صدایش آرام است: شهید نیلفروشان تنها نمیآید. با جمعی از شهداست. با همرزمانش. شهدا دسته جمعی به زیارت میروند. مثل دوران جبهه. مثل روزهای قبل از عملیات.
ماشین آرام از میان جمعیت میگذرد و به سمت حرم میرود. با فاصله گرفتن ماشین تراکم جمعیت کمتر میشود اما هنوز هم سخت میشود حرکت کرد. از فاصله نهچندان دور دستهایی که مرتب به آسمان میروند را میبینم. نیمقدم نیمقدم به سمتشان میروم. چند جوان مشکیپوش حلقه زده و دم گرفتهاند: شهیدان زندهاند؛ الله اکبر. جمعیت اطراف حلقه هم بر سینه میزنند. انگار روز عاشوراست. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. کمی میمانم و دوباره به سمت حرم قدم برمیدارم.
حالا بهتر میتوان حرکت کرد. نگاهم به گنبد امام رضاست که پسر بچهای لیوانی آب تعارف میکند: عمو آب!
خانمی ظرف مَشک مانندی در دست دارد و پشت سرش ایستاده. لیوان را میگیرم و یک نفس میخورم: ممنون. پسر بچه لیوان را میگیرد و رو به زن میگوید: مامان یک لیوان دیگه. مَشک خم میشود در لیوان بعدی. چند قدمی دور میشوم اما نگاهم هنوز در چشمان پسربچه است. به هر نفر که آب میدهد چشمانش برق میزند. سقایی، مَشرب آزادگان است. به سمت ماشین برمیگردم. از جایی که ایستادهام فاصله گرفته و حالا نزدیکیهای حرم است. جمعیت در حال حرکت شعار میدهد. دستها بالا میروند. گره شده. این هیاهو هیچ قرابتی با مرگ ندارد. از بلندگوهای اطراف خیابان صدایی بلند میشود:
و حالا دشمن است و صبح کابوسی که میگفتیم
و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود
بشارت باد گلها را به فروردین روییدن!
که نزدیک است آن سرسبز دورانی که حرفش بود.
نوید سرادار
چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
محمدحسین عظیمیشرمندگی.mp3
زمان:
حجم:
13.18M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 شرمندگی
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
پنجشنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
چطور حزبالله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
روزهای اولی که وارد بیروت شدم، آوارگان را در خیلی جاها میدیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یکلا پتو و بدون سرپناه.
بعد از مصاحبه با زن سنگاپوریالاصل ساکن ضاحیه که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرکمرده قهوهای نشسته بود، یکی از اعضای حزبالله را دیدم که در حال گپوگفت با تعدادی از اعضای یک خانواده شیعه ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چهطور آوارهها را در مناطق مختلف جا میدهد.
دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابانهای بیروت و در محله فتحالله دیدمش. گفت آوارگان را سازماندهی کرده و آدرس مدرسه کویتیها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزبالله هم میتواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلانکاری بدهد. همانروز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آوارهها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است.
حزبالله در روزهایی که فرماندهان نظامیاش یک به یک شهید میشدند و رهبر و جانشین رهبرش یکباره از دایره مدیریت خارج میشوند، توانست علاوهبر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات اجتماعی و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی اینچنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نهتنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آوارهها را به سرانجام برساند.
برای اینکه بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانیها از شمال تا جنوب، از مرز سوریه تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است.
حزبالله با پای کار آوردن تمام ظرفیتهای خود یعنی مُجَمَعها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعههای دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علویها و مدارس علامه فضلالله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروههای لبنانی بکشاند.
حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشافالمهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزبالله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر میزنند، با آنها بازی میکنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالیشان میشوند.
"منابع این کمکها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم:
- کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه خلیج فارس و کمکهای ایرانیها.
پیش خودم حساب و کتاب میکنم: "کمک کشورهای عربی بهخاطر ارزش بالای پول ملیشان احتمالا باید بیشتر از کمکهای ما باشد" ولی جوان حزبالله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانیها ما را زنده میکند و به کار ما برکت میدهد. آنچه شیعیان لبنان را امیدوار میکند، کمک شما ایرانیهاست."
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
سهشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارزش برخی انسانها
روایت سید حامد ترابی | شیراز
📌 #یحیی_سنوار
ارزش برخی انسانها
معلم ادبیات خوش ذوقی داشتیم که الان حتی اسماش هم یادم نیست.
اما یادم هست در مورد آیات قرآن در باب خلقت انسان ماجرایی را تعریف میکرد که نمیدانم چقدر پای آن ماجرا در متون دینی بود، اما میدانم که از حقیقتی پردهبرداری میکرد.
او میگفت: «وقتی فرشتگان به خدا گفتند چرا میخواهی کسی (انسان) را خلق کنی که در زمین فساد کند؟ خدا به آنها سیدالشهدا و اصحابش در روز عاشورا را در حالی که راضی بودند را نشان داد و گفت من چیزی میدانم که شما نمیدانید...»
گویی که ارزش و مقام آن لحظه انسان به کل آفرینش میارزد، گویی حسین همه خواست خدا از خلقت بشر بوده است که بودنش میارزد به اینکه دنیا و آدمهاش با آن همه نافرمانی باشند تا در مقابلاش ارزش حسین (ع) پدیدار شود..
معلم ادبیات ما که امروز اسماش را یادم نیست چیزی در دل من کاشت که هنوز یادم هست. اینکه ارزش برخی انسانها از ارزش همه آفرینش بالاتر هست...
این روزها که خبر شهادت اسطورههایی چون سیدحسن و یحیی سنوار را که از جنس همان انسانها هستند میشونم دائما به خودم و صحبتهای معلم ادبیات زمان دبیرستانم فکر میکنم...
غصهام از رفتن چنین انسانهایی که به اندازه بشریت ارزش دارند چند برابر میشود، اما با خودم میگویم آنها از سپاه حسین(ع) هستند، که آنطور شهید شد...
آری به قول یحییِ عزیز مقاومت بگذار کربلای دیگری رخ دهد...
سید حامد ترابی
ble.ir/khack
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۳:۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۶
کارِ کتابِ شهید عباس دانشگر -از شهدای مدافع حرمِ سمنان- تقریبا تمام شده بود. اسم کتاب را هم تثبیت کردیم: "راستی! دردهایم کو؟"
با نزدیکِ ۹۲ نفر مصاحبه کرده بودیم اما هنوز آن لحظات آخر، مبهم بود. این که عباس چرا از تیم خودشان جدا و با تیم دیگری همراه میشود، چرا جایی از مسیر روستای الهویز از ماشین پیاده میشوند، وقتی ماشینِ خالی را با موشک میزنند، چرا فقط عباس میماند و آن ده بیست نفر زنده میمانند و میروند؟
روزهای آخر تدوین کتاب، خبر رسید کسی که آخرین لحظات، کنار عباس بوده، از لبنان آمده ایران و فقط همین امشب فرصت هست که دو کلام تلفنی حرف بزنیم. حتی اسمش را هم نگفت؛ اسمِ جهادیش سیدغفار بود.
حرف زدیم. خیلی از ابهامها برطرف شد. موشک که ماشین را هدف میگیرد، خیلیها مجروح میشوند و عباس شهید میشود. سیدغفار میگفت بعد انفجار عباس را دیده که به حالت سجده افتاده روی زمین. میگفت دستش را گذاشته روی گلوی عباس که ببیند نبض میزند یا نه. نمیزده. سید خودش گیجِ انفجار بوده. با نجباء میریزند عقب یک وانت و برمیگردند؛ بدون عباس. تهِ مصاحبه، تلخ شدم. بعدِ رفتن سید، یک موشک دیگر ماشین را هدف میگیرد و پیکر عباس میسوزد. تلخ شدم که چرا عباس را رها کرده و برگشته. فقط یک جمله گفت: "آقا! تا حالا کنارت موشک تاو منفجر شده؟ گیجِ انفجار شدی؟"
سه چهار سال گذشته.
دیروز توی بیروت رفته بودیم دیدنِ یک آقازاده. موقع بدرقه از شهدا گفت؛ از شهدای سوریه. از عباس.
- شما عباسُ میشناسید؟
- آره بابا من آخرین نفری بودم که دیدمش. یکی زنگ زده بود چند سال پیش، عتاب خطاب میکرد که چرا ولش کردی...
- شما سیدغفارید؟
- آره!
- اونی که زنگ زده بود بهتون من بودم!
آقازاده هم آقازادههای قدیم. سیدغفار، پسرِ سیدعیسی، عیسای بعد از امام موسی صدر در لبنان، توی جنگ سوریه، جانش را گذاشته کف دستش و حالا هم میگوید کاش بعدِ سید نمانیم؛ کاش شهید شویم.
خلاصه که پشت تریبون: شرمندهام آقاسید! خیلی مَردید!
پ.ن: از قضا، دنیا هم همینقدر کوچک است که میبینید!
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #شهید_نیلفروشان
گِردِ شهید
گامهایم را کمی سریعتر برمیدارم تا مبادا از تشییع عقب بمانم. از سراشیبی ورودی درب ۸ حرم بالا میروم تا وارد شبستان شوم. داخل شبستان که میشوم سیل جمعیتی را میبینم که به شوق زیارت شهید از یکدیگر سبقت میگیرند تا دستشان بوسه بر تابوت پاکش زند و معطر به عطر شهید شود.
به صحن صاحب الزمان که میرسند همه گرد شهید همچون حلقههای به هم فشرده تسبیح حلقه میزنند. گویا اینبار شهید خود راوی حماسه خویش است و مردم مستمع مجلس پرفیض شهید.
بغض گلوی جمعیت را فشرده. حلقههای اشک از گونهی میهمانان سرازیر است و قلبشان را آبیاری میکند. لشگری که قائدش شهیدی شده است تا خون حیات را بر رگ زائرینش جاری کند. زائرینی که عزت و افتخارشان را مدیون پایداری شهید میدانند.
گوینده مجلس بلندگو به دست شعار مرگ بر اسرائیل میدهد و مردم به همراه او با شعار مرگ بر اسرائیل، تجدید پیمانی میکنند با شهید.
علیرضا امین
سهشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | #قم
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
محمدحسین عظیمیمدافع بچههای حرم.mp3
زمان:
حجم:
5.1M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 مدافع بچههای حرم
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
یکشنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا