eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 مثل ابراهیم عکس‌نوشت دوم رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" شجاع باشد... گردآوری: علیرضا اسلامی طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده‌تقی زهره نمازیان شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان @artkerman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 فریادی از سر عقلانیت در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی یک محیط کاملا آزاد علمی ایجاد کردند، با آرامش با این که وقت آزاد ایشان از همه کمتر بود وقت می‌گذاشتند همه صحبت کنند... امیرحسین بانکی‌پورفرد جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | روایت کفایت @revayate_kefayat ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 ماجرای نیمروز رئیس‌جمهور رئیسی قرار بود به مناسبت آغاز سال‌تحصیلی به دانشگاه تهران بیاید. آن زمان دانشجو بودم و محل کارم هم به دانشگاه نزدیک بود. مرخصی گرفتم تا به دانشگاه بروم. عده‌ای از بچه‌های تشکلی دلخور بودند که چرا به تشکل‌ها تریبون نداده‌اند تا جلوی رئیس‌جمهور صحبت کنند (معمولاً رسم نبود که در مراسم آغاز سال‌تحصیلی به تشکل‌ها تریبون بدهند و این کار در ۱۶ آذر و روز دانشجو انجام می‌شد). من تنها و مستقل وارد دانشگاه شدم. دیدم دانشجوها در دانشگاه تجمع کرده‌اند و کلی نیروی امنیتی روبه‌روی کتابخانه و مصلی مستقر شده بود. من دور از تجمع ایستادم و وارد تجمعشان نشدم. بعضی شعارها تند و بی‌انصافی بود به زعم من، پیش‌تر ایشان چندبار در این دانشگاه و در حضور تشکل‌ها برنامه داشتند. بلاتکلیف بودم؛ نه می‌توانستم به داخل سالنی که رئیس‌جمهور سخنرانی داشت بروم و نه قصدی برای اعتراض داشتم. در گوشه‌ای دیدم که یکی از بچه‌ها با یکی از محافظان رئیس‌جمهور در حال صحبت است. وارد جمع دو نفره‌شان شدم. بینشان بحث بود. من سعی کردم میانجی‌گری کنم و برای محافظ رئیس‌جمهور علت دلخوری بچه‌ها را تشریح کنم. خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم. اسمش آقای موسوی بود. گمان می‌کرد من از دانشجويانی هستم که تجمع کرده‌ام. رو به من گفت: «این تجمع خیلی بازتاب منفی در رسانه‌های معاند داشته. همین الآن فلان رسانه و فلان رسانه پوشش داده‌اند خبر را. با بچه‌هاتون صحبت کنید که این کار را نکنند. انصاف نیست». گفتم: «آقای موسوی من حقیقتاً مستقل آمدم و در چهارچوب تشکل و گروهی به اینجا نیامده‌ام و کاری از دستم بر نمی‌آید». وقت نماز شد. رفتم مسجد دانشگاه تا نماز بخوانم. گفتند که آقای رئیسی می‌خواهند به مسجد بیایند. آقای موسوی جلوتر به مسجد آمده بود و من را در مسجد دید. گفت: «می‌خوای با رئیس‌جمهور صحبت کنی؟» گفتم: «بله. گفت پس سریع بیاید تا به محوطه مسجد برویم، آقای رئیسی الآن آنجا هستند». گفتم: «وایسید تا کفش‌هامو از جلوی درب اصلی بیارم». در حال حرکت بودم که گفت: «وایسا نرو، خودشون دارن میان داخل. بعد نماز باهاشون صحبت کنید». نماز را به امامت آقای رئیسی خواندیم و بعد از نماز با ایشان صحبت کردم. محتوای صحبت‌هایم ۳ انتقاد در گوشی و یک تشکر بود. نمی‌خواستم کسی صحبت‌هایم را بشنود و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد، چون اوایل دولت ایشان بود و انتقاداتم از سر دلسوزی بودند. با روی گشاده پذیرفتند انتقادهایم را و به مرور زمان جهت رفع آنان اقداماتی را انجام دادند. بعد از صحبت با ایشان با چند تن از وزرای دیگر هم صحبت کردم و به محوطه پشتی مسجد رفتم. شهید موسوی را آنجا دیدم که در کنار خودروی رئیس‌جمهور شهید بود و هماهنگی‌های لازم جهت خروج رئیس‌جمهور از دانشگاه را انجام می‌داد. از ایشان تشکر کردم و دعوتشان کردم به خرم‌آباد و از یکدیگر خداحافظی کردیم. به محل کار که برگشتم، یکی از دوستان گفت: «فیلم صحبتت با آقای رئیسی منتشر شده». خدا را شکر کردم که محتوای صحبت‌هایم با ایشان در فیلم مشخص نبود. شب به کوی رفتم و هنگام خواب، دیدم صفحه اینستاگرام رئیس‌جمهور هم عکسم با رئیس‌جمهور را در صفحه اول گذاشته؛ عکس جالبی بود. به یکی از دوستان با شوخی گفتم: «بوی شهادت می‌ده، بعداً یه عکس دونفره با رئیس‌جمهور شهید رو دارم». خداوند هر دو عزیز را رحمت کند. علی نصرتی دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 برای زاینده‌رود به پهنای صورت اشک ریخت شرق اصفهان. همان‌جا که لَه‌لَه زمین برای آب زاینده‌رود بیشتر است. تا آن موقع نه‌ هیچ رئیس‌جمهوری که حتی یک وزیر هم حاضر نشده بود پا به آنجا بگذارد و حرف مردم را از دهان مردم بشنود؛ اما آقای رئیسی بعد از انتخابات در اولین سفر استانی‌اش رفت به شرق اصفهان. حرف مردم را شنید و عزمش را جزم کرد برای حل مسئله. در راه برگشت وقتی هلیکوپتر از بالای زمین‌های خشک مردم عبور می‌کرد، با دیدنشان به‌پهنای صورت اشک ریخت که چرا نمی‌توانیم در کوتاه‌مدت این مسئله را حل کنیم. مسئول بود و خودش را درگیر مشکل مردم می‌دانست. رئیسی عزیز قاضی بود و حقوق‌دان. اصلاً مصائب مردم را بیشتر از نگاه حقوقی بررسی می‌کرد. پاورپوینتی آماده شده بود. مسائل حقوقی و فقهی مرتبط با آب اصفهان برایش توضیح داده شد. شاه‌کلید مسئله، درک این حقیقت بود که مسئلۀ آب در اصفهان با جاهای دیگر کشور فرق دارد. اگر گفته می‌شود حق‌آبه‌‌ای وجود دارد، یعنی مردم اصفهان، مالک حق هستند. این نگاه با نگاه انفالی که بعضی دولت‌مردان به آب اصفهان داشتند، تفاوت‌های اساسی داشت. رئیس‌جمهور مسئله را در همان ارائه اول درک کرد. اینکه ریشۀ این مشکل، فنی یا تکنیکی نیست، حقوقی و فقهی است. بلافاصله دستور داد حتما نشستی فقهی- حقوقی با وزارت نیرو و مسئولان تصمیم‌گیر گذاشته و از همین مسیر حق‌آبه اصفهان پیگیری شود. حامد یزدیان به قلم: نسیم کریمی یک‌شنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | روایت کفایت @revayate_kefayat ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مثل ابراهیم عکس‌نوشت سوم رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مقتدر باشد... گردآوری: علیرضا اسلامی طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده‌تقی زهره نمازیان شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان @artkerman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
آرش علاءالدینیاصلاح یک چرخه.mp3
زمان: حجم: 2.92M
📌 📌 اصلاح یک چرخه اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر می‌گذاشت... 📃 متن کامل به قلم: فاطمه نصراللهی و صدای: مریم ابوالحسنی آرش علاءالدینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تسبیح به دست، اشک در چشم سجاده‌نشین شده بودم به نام خدایی که مژده داد بر صبر کنندگان ایستاده بودم در موکبی که به اسم چایخانه امام رضا (ع) زده بودیم، مجری برنامه شماره‌ها را اعلام می‌کرد و من قبل از اینکه شماره‌ای اعلام کند، یا امام رضایی می‌گفتم و مشغول می‌شدم آخرین شماره را که قرعه کشی کردند، اثری از نامم نبود. از دلم گذشت من را هم دعوت می‌کند، اما طریق و راهش را نمی‌دانم. بارها و بارها برایم پیش آمده که خواسته‌ام زیارت بروم، پول نداشته‌ام اما جوری دعوت شده‌ام که خودم هم باورم نشده است و بعدش هم گفته‌ام به دوستانم که ببینید ما به جیب‌هایمان نگاه می‌کنیم، در حالی‌که آنها با جود و کرم و احسانشان به ما زندگی می‌دهند. ۴ روز از آن روز گذشت و دیگر آرزویم را فراموش کرده بودم. عصر بود گوشی‌ام را برداشتم باز کردم، چرا همه نوشته‌اند: «امن یجیب ....؟» چه شده است؟! اولین گروه را که باز می‌کنم یا ابالفضل، یا خدا... و از آن ساعت دلهره و اضطراب و گریه و التماس و یا رضا رضا... شب شد خبری نشد، تسبیح به دست، اشک در چشم سجاده‌نشین شده بودم و دست‌هایم را بالا می‌آوردم و دعا می‌کردم. به انتها که می‌خواستم برسانم آرزویم را، یکی در درونم می‌گفت «هیس! من خودم بلدم... اینها طلب شهادت کرده‌اند. روزگاری برای من مجاهدت کرده‌اند و خودم می‌دانم چگونه مزدشان را بدهم» و با دلی شکسته به خدا می‌گفتم: «خدایا می‌دانم که تو بهترین خیرها را به سمتشان می‌فرستی.» اما باز هم دلم راضی نمی‌شد و برای سلامتی‌شان دعا می‌کردم. در ذهن خودم داستان برایشان می‌نوشتم، الآن خانواده‌های محلی رفته‌اند به کمکشان و آنها را به خانه برده‌اند. اما چون آنجا ایرانسل و همراه اول خط نمی‌دهد، نمی‌توانند به ما اطلاع دهند. یا شاید هم دور هم در یک گوشه جنگل نشسته‌اند و منتظر کمک هستند. عجب یلدایی شده است امشب، چرا تمام نمی‌شود، چرا خواب به چشمانمان نمی‌آید؟ چرا همه خبرها شبیه هم است؟ چرا هیچ‌کس خبر تازه‌ای ندارد که جان بدهد به کالبدهای از دست رفته ما؟ به هر سختی بود شب را به صبح رساندیم، هوا روشن شده و مثل اینکه خبری شده است؟ آری شما را یافته‌اند، دلهره‌هایمان بیشتر شد، اما امیدوار چشم به قاب گوشی‌ها و تلویزیون دوخته‌ایم. یکی می‌گوید: «سوخته‌اند و صدای شکستن قلب ما به تمام جهان می‌رسد». یکی می‌گوید چهار نفر سوخته‌اند و باز امید می‌دود در قلبمان که پس بقیه زنده‌اند. اما نه، تلویزیون آماده است که قرآن پخش کند و علامت مشکی که بر گوشه صفحه تلویزیون می‌نشیند قلب‌هایمان یخ می‌زند و اشک‌هایمان بدون آنکه اجازه‌ای از این قلب یخ‌زده بگیرند، بی اختیار شروع به بارش می‌کنند، چقدر سخت است و چقدر سخت است، آنچنان گریه می‌کنم که دیگر رمقی در بدنم نیست. ما از این سوختن‌ها باز هم دیده‌ایم. ما روز ۱۳ دی ۹۸ ساعت ۱:۲۰ در فرودگاه بغداد با تمام وجود با آن یار نازنین سوختیم، سوختیم و قد کشیدیم و سبز شدیم و باز هم... ما برای تشییع سردار هم تا کرمان آمدیم، پس الآن هم وقت رفتن است؛ قم، تهران و مشهد همراهیت کردیم و مثل روزهای انتخابات تنهایت نگذاشتیم. و امروز در حرم امن آن امام مهربان روبه‌روی ضریح مطهرش دست بر سینه می‌گویم: «فدایت شوم آقای مهربان، ممنونم که دعوتم کردی». هر چند من فقط از دلم گذشته بود که من چطور به پابوسش بروم در حالی‌که الآن اصلا شرایطش را ندارم...‌‌ اعظم چیری | از استان پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 شهدا منتظرت بودند! پارسال روز شهادت حضرت فاطمه (س)، 110 شهید گمنام مهمان شهرمان بودند و قرار بود که در خیابان انقلاب به سمت معراج شهدا تشییع شوند. من از میدان انقلاب به کاروان پیکرهای شهدا پیوستم و تا جلوی در دانشگاه تهران همراه با شهدا پیش رفتم. با اینکه تعطیل رسمی بود، اما کارهای آزمایشگاهی‌ام تعطیل نبود و مجبور بودم از شهدا جدا بشوم و به سمت دانشگاه حرکت کنم. کنار نرده‌های خط ویژه، رو به شهدا ایستاده بودم، دور شدن‌شان را تماشا می‌کردم و زیر لب با شهدا صحبت می‌کردم. در همان لحظه خانمی با اشاره به پشت سرم گفت: «رئیس‌جمهور!» اول باور نکردم. اما برگشتم و دیدم درست است، آقای رئیس‌جمهور برای تشییع شهدای گمنام آمده‌اند. حضور ایشان در آن مکان و زمان و بدون تشریفات خاص دور از انتظارم بود و اگر با چشم خودم نمی‌دیدم، باور نمی‌کردم. ایشان پشت به در دانشگاه چند دقیقه‌ای ایستادند و به سؤالات خبرنگاران و مردم عادی پاسخ دادند و بعد به داخل دانشگاه رفتند. آمدم عکسی بگیرم که چهره ایشان در لابه‌لای جمعیت پنهان شد و تنها عمامه مشکی ایشان در عکس مشخص بود. بعد از آن روز، دیگر توفیق پیدا نکردم که در تشییع شهدا شرکت کنم، تا این‌که دوم خرداد رسید؛ تشییع شهدای خدمت. تا پیکرهای شهدا برسند، چند ساعت در میدان آزادی به انتظار ایستادم. این بار هم آقای رئیس‌جمهور گرچه بدون تشریفات خاص آمدند، اما آمدن‌شان خیلی فرق می‌کرد! این بار همه مردم آمده ‌بودند برای تشییع رئیس‌جمهور شهید! آن روز در تشییع شهدای گمنام، هیچ گمان نمی‌کردم شهید بعدی که به تشییع جنازه‌اش بروم خود آقای رئیس‌جمهور باشد! باز هم آمدم عکسی از تابوت‌شان بگیرم، نشد، تابوت در آغوش دست‌ها پنهان شده بود! مرضیه حسینی سه‌شنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
آرش علاءالدینیجمعیت جوان و شیرخشک.mp3
زمان: حجم: 3.6M
📌 📌 جمعیت جوان و شیرخشک «جمعیت باید جوان بشود اما شیر خشک هر روز گران‌تر می‌شود.» شاید خیلی از پدر و مادرها به این جمله فکر کرده باشند... 📃 متن کامل به قلم: فاطمه نصراللهی و صدای: مریم ابوالحسنی آرش علاءالدینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مثل ابراهیم عکس‌نوشت چهارم رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" ازخودگذشته باشد... گردآوری: علیرضا اسلامی طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده‌تقی زهره نمازیان شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان @artkerman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
هم برای کشاورز هم برای مردم.mp3
زمان: حجم: 3.76M
📌 📌 هم برای مردم، هم برای کشاورز «مگه می‌شه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟» ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان می‌داد... 📃 متن کامل به قلم: فاطمه نصراللهی و صدای: مریم ابوالحسنی آرش علاءالدینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 رئیسی مثل خیلی از ماها ایستگاه صلواتی زدن در محل ما رسم است. از یک بلوک به بلوک دیگر. گاهی هم دو بلوک همزمان. از سر همین سنت، چند وقت قبل پسرها دم گرفتند که ما هم ایستگاه صلواتی بزنیم. برایم سخت بود. رویم نمی‌شد مثل بقیه از همسایه‌ها کمک بگیرم اما دل بچه‌ها رو که نمی‌شد شکاند. بهشان میلاد امام رضا را وعده دادیم. همان روز که طعم جشن در دهنمان گس شد. فردایش برایشان توضیح دادیم که نمی‌شود. که رئیس‌جمهورمان شهید شد. با قلب هفت ساله‌شان غصه ما را فهمیدند. همراه ما شدند. باید جبران می‌کردیم فکرش را نمی‌کردیم ایستگاه صلواتی که چند ماه خواهش بچه‌ها بود از جشن مولودی تغییر کند به روضه رئیسی عزیز. بچه‌ها با دستان کوچکشان همراه ما لقمه پیچیدند و لباس سیاه پوشیده، شدند صاحب عزای میز کوچک زیر خانه. کنار میز به بضاعت مزجاتمان خیره شدم. میز سیاهپوش، سینی نان و پنیر و سبزی، شربت‌ آلبالویی که به زور آب و شکر زیادش کردیم و ظرف خرما. ذهنم رفت پی یک سوال: اگر رئیسی با خوی ساده‌زیستی آشنا نبود رویمان می‌شد همچین چیزهایی برایش خیرات کنیم. این علامت سوال کوچک به سوال بزرگ‌تری تبدیل شد. اصلا کسی حاضر بود برای فردی با خوی اشرافی‌گری خیرات بدهد که ما هم جزوشان باشیم؟ سوالم در میان نوای «گرچه رئیسی برفت راه رجا بسته نیست» بخار شد و کودکان بودند که یکی یکی از خوان نعمت محدود ما بهره‌مند می‌شدند. ثوابش بماند برای . سرمست درگاهی چهارشنبه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی @pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا