eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
532 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سجاده ی سجاد پر از اشک روان بود چل سال خودش پای دلش مرثیه خوان بود کابوس حرم از جگرش زخم گرفته چل سال به یاد عطش غم زدگان بود با یاد اسیران حرم, آب و غذایش چل سال شب و روز فقط آه و فغان بود چل سال دلش تنگ صدای علی اکبر چل سال وضو ساخت و دلتنگ اذان بود از خاطر او محْو نشد جسم برادر در سینه ی آزرده ی او داغ جوان بود عمامه ی او سوخت, ولی موی سرش نه شرمنده ی موی سر دلسوختگان بود چشمان ترش زخم شد از اشک سحرها از آن همه گل در نظرش باغ خزان بود موی سرش از گوشه ی گودال سفید است این روضه برای دل او بسکه گِران بود در گوشه ای از حجره, به یاد تن عریان یک عمر خودش بود و همین قَدِ کمان بود تا آبِ گوارا به لبش خورد, دلش ریخت لبهای علی در نظرش آه, عیان بود چندی است که سجاده ی نیم سوخته ی او در سجده به حالات امامش نگران بود در کرببلا قاتل او زخمِ سنان شد دروازه ی ساعات فقط زخم زبان بود @raziolhossein
ای تمام آفرینش تشنه‌ی اشک شبت وی خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت ای مسیحای دعا در هر نفس، لعل لبت سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت باب حاجت باب رحمت باب ایمان باب دین قطب عرفان، سیّدسجّاد، زین‌العابدین -- ای مزار بی‌چراغت نور چشم و چشم نور ای مناجات شبت آل محمّد را زبور سجده‌گاهت در عبادت طور نور و نور طور چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور حاجت خلق جهان در آستانت ریخته وحی ساعد در سماوات از دهانت ریخته -- آفتابا ماهتاب از جلوه رویت خجل طوبی از قد، جنت از رخ، لاله از بویت خجل پادشاهان از گدایان سر کویت خجل حلقه‌های سلسله از دست و بازویت خجل نیست تنها دوستان را دست بر دامان تو دشمنان را هم طمع بر لطف و بر احسان تو -- تو به خلق و خوی اعجاز پیمبر می‌کنی گر بخواهی در اسارت کار حیدر می‌کنی با دو دست بسته خود فتح خیبر می‌کنی شام را در چشم دشمن، صبح محشر می‌کنی دست تقدیر تو دست اقتدار حیدر است بلکه هر انگشت تو یک ذوالفقار حیدر است -- کربلا و کوفه و شام بلا رام تو بود دشمن بیدادگر را وحشت از نام تو بود تو میان سلسله نه، خصم در دام تو بود فتح آل مصطفی از خطبه‌ی شام تو بود چارده قرن است مسجد می‌کشد از دل خروش می‌رسد بانگ انا ابن مکه‌ات دائم به گوش -- سرگذشتت شعله‌ای در دل شد و از سرگذشت شام شوم از کربلا بهر تو سنگین‌تر گذشت کس نمی‌داند چه‌ها بر آل پیغمبر گذشت ناقه‌ی عریانت از هر کوچه و معبر گذشت شامیان از کینه و طغیان شرار انگیختند از فراز بام‌ها آتش به فرقت ریختند -- ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو آفتاب فاطمه خاکستر و سیمای تو تو چراغ عرشی و ویرانه شد مأوای تو خاک ویرانه کجا و صورت زیبای تو؟ بود در ویرانه بر رأس پدر، چشم ترت همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت -- تو همای وحی بودی و پرت را سوختند لحظه لحظه سینه پر آذرت را سوختند نخل ایمان بودی و برگ و برت را سوختند آخر از زهر ستم پا تا سرت را سوختند گر چه دیدی صدْمه و آزار و محنت آن همه قاتلت داغ پدر بود ای عزیز فاطمه -- سال‌ها بگذشت و بودی هیجده داغت به دل سوختی یک عمر همچون شمع سوزان متصل سینه‌ات چون خیمه‌های سوخته شد مشتعل ای به وقت سجده خاک از اشک چشمان تو گل بر تو می‌گریم که بر گل‌های پرپر سوختی هر کجا دیدی جوان، از داغ اکبر سوختی -- باغبانی گر به باغ لاله‌اش می‌داد آب تو به یاد کام عطشان پدر رفتی ز تاب گریه می‌کردی به یاد طفل معصوم رباب بر لب خشک علی‌اکبر دلت می‌شد کباب می‌بریدی گوسفندی را اگر قصاب سر یاد می‌کردی ز تیغ شمر و حلقوم پدر -- کاش می‌شد قبر پاکت را بگیرم در بغل همچو نور ماه، خاکت را بگیرم در بغل ساق پای دردناکت را بگیرم در بغل زخم قلب چاک چاکت را بگیرم در بغل کاش می‌شد شیعه برگرد مزارت می‌گریست روز و شب پیوسته «میثم» در کنارت می‌گریست @raziolhossein
من چارمین سلاله ی پاک پیمبرم زین العباد،مظهر الله اکبرم زهر جفا نکشت مرا،می کشد مرا هر صحنه ای که دیده دو چشم ز خون ترم گریم به یاد واقعه ی کربلا مدام آن خاطرات تلخ ز خاطر نمی برم یادم نرفته ست که طفلی دم غروب فریاد زد که عمه ببین سوخت معجرم یک عمر گریه کرده ام از یاد کربلا یک عمر سوخت قلب من از غارت حرم من بین خیمه روی گلیمی به سوز تب خولی رسید خنده کنان در برابرم برد آن گلیم و من به زمین خوردم از ستم ذکر لبم به خیمه شد ای وای مادرم همچون پدر رخم به روی خاک تیره ماند عمه در آن میانه فقط گشت یاورم دیدم به چشم خویش که در پشت خیمه ها بودند عده ای پی راس برادرم ای وای من ز شام که دیدم به چشم خویش سرها ز روی نیزه زمین خورد در برم در بین کوچه عمه ی ما را کتک زدند هرگز نبود دیدن این صحنه باورم در مجلس یزید چو حرف از کنیز شد دیدم فتاده لرزه بر اندام خواهرم @raziolhossein
درد خود را همه با اشک مداوا کردم دامنم را ز سرشک مژه دریا کردم پیش چشمان همه تا که دو دستم بستند یاد من از علی عالی اعلا کردم چه بگویم سر بازار چه آمد به سرم سنگ باران شدن عمه تماشا کردم پسر فاطمه ام خارجی ام می خواندند مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم خواهر کوچک من از همه نیلی تر بود من که با دیدن او دیدن زهرا کردم خواهرم سوی طبق با سر زانو می رفت پای او پای نشد هر چه تقلا کردم پدرم در ته گودال به هم ریخته بود من به زحمت تن در هم شده پیدا کردم جای جای بدنش جای سم مرکب بود گوئیا خاک روی خاک تماشا کردم سعی کردم که نریزد به زمین بار دگر بوریا جای کفن بر تن بابا کردم دفن بابا شده بود از همه طولانی تر چون به سختی تن در هم شده را وا کردم سر سردار حرم را روی نیزه بستند من زیارت روی نی ماه دل آرا کردم آنقدر ساقی در علقمه کوچک شده بود قبری اندازه شش ماهه مهیا کردم     @raziolhossein
تمام عمر خود، آزار دیدم جهان را بر سرم آوار دیدم عزیزان خدا را خوار دیدم میان مجلس اغیار دیدم چهل منزل که نه، عمری حزینم چهل سال است من چله نشینم شبانه روز، یاد اربعینم همیشه چشم خود، پُربار دیدم کنارِ گریه دوشادوش ماندم فقط خیره شدم، خاموش ماندم گمانم ساعتی بیهوش ماندم همینکه آب، بالاجبار دیدم شده اشکم روان، با که بگویم غمِ هفت آسمان با که بگویم ازین داغ گران با که بگویم حرم را بر سرِ بازار دیدم الهی که زنی مضطر نماند میان کوچه، بی یاور نماند اگر هم ماند، بی معجر نماند خودم این درد را ناچار دیدم ازین غصه گریبان می دهم چاک میان خنده های قوم ناپاک عقیله عمه ام را بر روی خاک... به زیر کعب نی، بسیار دیدم نرفت از تن، نشانِ سلسله... نه نرفت از گوش، صوتِ هلهله... نه نرفت از خاطر من، حرمله... نه از آن ملعون غمی دشوار دیدم مداوا کرد چشم تار ما را تسلا داد قلب زار ما را خدا خیرش دهد، مختار ما را سر شمر و سنان بر دار دیدم رباب و گریه اش... ای داد، ای وای صدای گریه ی نوزاد، ای وای کشیدم از جگر فریاد ای وای... پرِ گهواره را هر بار دیدم نمی دانم، گمانم خواب بودم میان خیمه ها بی تاب بودم مریض اما پیِ ارباب بودم به حال زار، داغ یار دیدم به روی سینه اش دیدم دویدند تنش را سمت گودالی کشیدند سرش با خنجر کندی بریدند خودم دیدم، اگرچه تار دیدم بمیرم عاقبت انگشترش را لباسِ دستباف مادرش را عبا، عمامه ی پیغمبرش را به دست مردم بازار دیدم @raziolhossein
غمش هم مثل اشکش بی حسابه جلو روش آب اگه باشه عذابه چهل ساله میگه الشام الشام هنوزم فکر اون بزم شرابه شده تسبیح ، غم ؛ سجاده آهش سر ظهر عطش خیس نگاهش میگن قد یه دریا گریه می کرد اگه قصاب می دید بین راهش نه تنها روضه ی گودال و دیده نه تنها پیکر پامال و دیده چهل منزل کنار عمه زینب زمین افتادن اطفال و دیده @raziolhossein
صدای گریه ی بی انتها خودش روضه ست لباس مشکی صاحب عزا خودش روضه ست امان ز درد، به گودال قتلگاه قسم که گود زیر دو چشم شما خودش روضه ست دوباره گریه و یک جرعه آب و ذکر حسین حسین گفتنت این روزها خودش روضه ست حکایتی ست که قصاب کوچه میفهمد بریدن سر ذبح از قفا خودش روضه ست بگو به گریه که هل من معین...ادامه نده غریب ماندن خون خدا خودش روضه ست شکست بغض تو...گفتی سه مرتبه: الشام همین نگفتنِ از کربلا خودش روضه ست @raziolhossein
ما نسل پیمبریم و بی همتاییم مانند پیمبر خدا تنهاییم ای پیر اگر اهل کتابی برگرد ما معنی آشکار ذی القربی ایم افسوس که رحمی به دل دشمن نیست سوگند که این مسیر جای زن نیست یک لحظه از این قافله دورم نکنید ناموس من اند و محرمی جز من نیست جا دارد اگر شهید الشام شوم وقتی که بناست بی تو ناکام شوم ای کاش که ساربان گذارد قدری رخسار پدر ببینم آرام شوم سی سال به چشم من عذاب آوردند هر لحظه که پیش روم آب آوردند اما همه ی عذاب من از آنجاست وقتی که کنارمان شراب آوردند @raziolhossein
یک دفعه در بین دعا زد زیر گریه بغضش شکست و بی هوا زد زیر گریه این بار اول نیست...در این چند ساله هر بار در وقت غذا زد زیر گریه پیشانیش خاکی که شد در بین سجده با یاد خاک نینوا زد زیر گریه دیروز در بازار هم روضه گرفتیم قصاب هم همراه ما زد زیر گریه در خواب طفل شیر خوارش را بغل کرد آرام و خیلی بی صدا زد زیر گریه هدیه برایش از یمن آورده بودند اما نمیدانم چرا زد زیر گریه با ناله ی «ویلی رقیه» سینه زن شد طفل یتیم کوچه تا زد زیر گریه یک زن کنار مَحرَمش از کوچه رد شد با یاد ناموس خدا زد زیر گریه... همسایه آمد خانه اش روضه بخواند... با روضه ی های کربلا زد زیر گریه... روضه رسید اینجا که روضه خوان صدا زد: در بین خیمه...عمه ها...زد زیر گریه... بر خواست از جا و سرش را زد به دیوار سر را شکست آقای ما...زد زیر گریه... @raziolhossein
آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز حتم دارم می رسد با مشک وقت احتضار با لبی تشنه نگاهی بر قمر دارم هنوز کس ندیده غنچه ای را با تبر پر پر  کنند یاد اصغر روضه ی تیر سه پر دارم هنوز گر به سینه می فشارم چادری صد پاره را در خطر ها از پر زینب سپر دارم هنوز باقی از آن خیمه هایی که میان شعله سوخت یک حرم پروانه ی بی بال و پر دارم هنوز دیده ام در کربلا گرچه غروب مهر را داغ ها از شام بر دل بیشتر دارم هنوز از سرم هرگز نمی افتد مصیبت های شام یادگاری برسرم از هر گذردارم هنوز دست بسته وارد بزم شرابم کرده اند روضه ظالم مزن  را بر  جگر دارم هنوز پاره ای از پیکرم جامانده بین شهر شام کنج ویران خواهری با چشم تردارم هنوز @raziolhossein
عزیز کرده‌ی ارباب ماست حضرتِ سجّاد حُسین‌سیرت‌وحیدرنِماست‌حضرتِ سجّاد پس‌ازحُسین که سلطان اولیای الهی‌ست یگانه‌ مالکِ مُلکِ‌ خُداست‌حضرتِ سجّاد قسم‌به‌یکصد و بیست‌و‌چهار هزار پیمبر که‌یک‌تنه‌ همه‌ی انبیاست حضرتِ سجّاد همان‌قَدَر که علی‌اکبر است مثل پیمبر همان‌قَدَر علیِ‌مُرتضاست حضرتِ سجّاد به‌این‌‌دلیل‌که‌میراث‌دارِ حضرتِ مولاست فضائلش‌ یَمِ بی‌اِنتهاست‌؛حضرتِ سجّاد زبانزد است‌در آقایی‌و کرامت‌و احسان اِدامه‌ی‌حُسن مُجتباست حضرتِ سجّاد حدیث‌لوح‌بخوان‌تا بفهمی ای‌دل‌غافل حسابش‌ازهمه‌عالم‌جُداست‌حضرت‌سجاد امام؛‌حاکم‌دین؛اصل‌دین؛تمامی‌دین‌است نماز‌ و روزه‌وحجّ‌ودُعاست‌حضرِت‌سجّاد به اقتضای مَشیّت به تب نشسته وگرنه به‌دردِخَلق‌دوعالم‌دواست حضرتِ‌سجاد به‌ روز‌ حشر که جمعند خلق اول و آخر شنیدنی‌ست‌ندایِ(کجاست‌حضرت‌ِسجّاد؟) یزید را به حقارت کشید خُطبه‌ی‌ تُندش به‌طرز جنگ‌اگر برنخاست حضرت‌ِسجّاد پس‌از گذشت‌سی‌وچندسال‌هر نفسش را به‌یاد‌ تشنه‌لب‌ کربلاست‌حضرت‌ِسجّاد پس‌از حسین‌واباالفضل‌وعون‌وقاسم‌واکبر پناه بی کسی عمّه‌هاست‌حضرت‌ِسجّاد هزار و یک‌غم‌سنگین‌نشسته‌ بر دلش امّا شکسته‌ از غم شامِ بلاست‌حضرت‌ِسجّاد *فرازی از حدیث شریف لوح ((أَوَّلُهُمْ عَلِی سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ زَینُ أَوْلِیائِی الْمَاضِینَ)) @raziolhossein
باید که از زندان غم ها پر بگیرم یکبار دیگر روضه را از سر بگیرم وقتی گرفتارند خواهرها چگونه.. راه فراری از دل لشگر بگیرم؟؟ من که نخ عمامه ام حبل المتین است سخت است از عمامه خاکستر بگیرم از سهل، کهنه پارچه درخواست کردم تا مرهمی بر زخم این پیکر بگیرم اصلا تمام سعی من در راه اینست گهواره را از حرمله دیگر بگیرم حالا که ناموسم معذب در گذرهاست هرچیز دارم میدهم معجر بگیرم شلاق هی خورده به پهلویم چه بهتر دراین میانه روضه مادر بگیرم شرمنده از بابا شدم بیمار بودم آخر نشد از قاتلش خنجر بگیرم بین قنوتم آرزوی مرگ کردم شاید که مرگ خویش را آخر بگیرم @raziolhossein
ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد @raziolhossein
بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی شبیه مادران بچه مرده آه می کشی شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد همین‌که دست می زنی به آب گریه می کنی به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند چرا به جای دادن جواب گریه می کنی چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی برای غربت ابوتراب گریه می کنی... @raziolhossein
هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه ی من حاصل تو نیست من سال ها به دیده ی خون بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته ی اشرار، سوختم تا ازدحام می شود از حال می روم خیلی به یاد روضه ی بازار سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قدر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم @raziolhossein
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند جور افزوده بر آغاز در انجام کند کار بر کار خود اندر طلب کام کند بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید حضرت سید سجاد حزین را طلبید خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب گشت ازآن غایله هایله در خشم امام گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب که علیل است ورا نیست چه یارای سخن بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم ها منم زاده آزاده محبوب خدا مهبط علم ازل قبله ارباب دعا مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم منم از دوده های سبل ختم رسل چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل جد من احمد محمود محمد بودا که بتأیید خداوند مؤید بودا منم از دوده سالار عجم میرعرب دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب «صرد صوام حبر لیث قمقام» «فمن الله ولی و علی الخلق امام» دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی مصطفی را و خداراست وصی هست ولی وارث علم نبی نایب خلاق علی دین اسلام از او گشت بپا جست قوام «فمن الله علی تربته الف سلام» بشناسید اگر حضرت زهرای بتول بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول زهره ازهر افلاک شرف نجم افول که باو منتهی احکام فروع است و اصول هست افزون ز حد انعام خدا داده او حالی ایقوم من زاده آزاده او من بیمار دل افکارم فرزند حسین که همه ملک خدا راست باو زینت وزین کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین بر لب آب روان امت جدش ز جفا با لب تشنه بریدند سر او ز قفا رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او گه به تنور وگهی توبره جای سر او ز قفای سر او خواهر او دختر او تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید سایبان بر سر ماست ولی از خورشید گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام @raziolhossein
گاهی بَرای داغِ خواهَر گِریه کَردَم گاهی هَم اَز داغِ بَرادَر گِریه کَردَم مَن داغ روی داغ دیدَم دَر جَوانی دَر این چِهِل ساله مُکَرَّر گِریه کَردَم یَعقوب های چَشمِ من مُردَند ، بَس که از داغِ یوسُف های بی سَر گِریه کَردَم هَر جا صِدای لای لایی می شِنیدَم یادِ رُباب و یادِ اَصغر گِریه کَردَم رَفتَم عَروسیِ جَوانی دَر مَدینه آنجا نِشَستَم یادِ اَکبَر گِریه کَردَم گُفتَند: بَس کُن گِریه‌ ، چَشمَت بی رَمَق شُد با یادِ چَشمِ آب آوَر گِریه کَردَم دَر کوچه اَز دُکّانِ قَصّابی گُذَشتم بُگذاشتَم دَستم به حَنجَر‌ ، گِریه کَردَم اِی کاش که مادَر نِمی زایید مَن را دَر شام ، با این جُمله یِکسَر گِریه کَردَم دَر شام ، روزَم شُد زِ هَر شامی سیَه تَر دیدَم نَدارَد عَمّه مَعجَر ، گِریه کَردَم نَه دَر خَرابه ! آمَدَم دَر خانه دیدَم می بافت مادَر موی دُختَر ، گِریه کَردَم @raziolhossein
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می کرد رخنه در عالم ایجاد سراسر می کرد یاد می کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین مژه می زد به هم و روی زمین تر می کرد می شدی خم چو کمان قامتش از بار الم یاد چون از قد سرو علی اکبر می کرد دست می زد به سر و ناله زدل هرگه او یاد از بازوی عبّاس دلاور می کرد به فلک چهرهٔ خورشید چو عریان می دید یاد بی معجری زینب مضطر می کرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستمگر می کرد ازتنور دلش آتش به فلک می افشاند یاد چون از ستم خولی کافر می کرد ناله از قاتل یک یک شهدا داشت ولی شکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می کرد اشک جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه برسر می کرد @raziolhossein
چه جوری خاطره هام یادم بره سنگای به روی بام یادم بره سی سالِ دیگم اگر گریه کنم محاله  بازارِ  شام  یادم بره ...... خرابه برامون آشیونه بود ماجرای غربتِ زمونه بود حرفی از گرسنگی نمیزنم توی "شام" شامِ ما تازیونه بود ..... آتیشِ  قلبِ  کباب حرمله بود باعث رنج و عذاب حرمله بود توی راه رباب به آب لب نمیزد مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود ...... کسی میشه ببینه و جون نده؟ آه و ناله شُ به آسمون  نده؟ میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت دستاشو بسته بودن تکون نده .... سنگِ غم شکسته بال و پرم و تا دیدم  آتیش و اهلِ حرم و روزی صدبارمیمیرم زنده میشم که گذاشتم توی خاک خواهرم و @raziolhossein
شهر رفته به خواب کشت تو را گریه ی بی حساب کشت تو را بین خیمه عطش که جاری شد روضه ی آب آب کشت تو را گاه گهواره ی علی ، گاهی لای لای رباب کشت تو را در مسیری که داشتی تا شام محمل بی حجاب کشت تو را گاه بازار و کوچه گردی ها گاه بزم شراب کشت تو را آفتاب چهارم اسلام ! دیدن آفتاب کشت تو را موقع ذبح گوسفندان هم دیدن ظرف آب کشت تو را @raziolhossein
آب می‌دیدی و از داغ جگر ‌می‌سوختی شعله بر جان بودی و با چشم تر می‌سوختی با مناجات تو از شب تا سحر می‌سوختیم ای که در ویرانه از شب تا سحر ‌می‌سوختی خیمه بالای سرت می‌سوخت، زینب را بگو یادگار عشق بودی وای اگر می‌سوختی شمس را دیدی و با یاد پدر گریان شدی ماه می‌دیدی و با یاد قمر می‌سوختی ساربان دیدی و گفتی: وای از انگشترش سالها با کاروان در سفر می‌سوختی سر به سوی قبله باید؛ موقع تلقین شود آه عمری نیز با دفن پدر می‌سوختی شام آه از شام آه از شام آه از شام آه صبح و شب با یاد ایام صفر می‌سوختی شعله بر عمامه‌ات افتاد و سر آتش گرفت لکن از شرم زنانِ در نظر می‌سوختی شان ناموس علی بازار گردانی نبود در سر بازار یعنی بیشتر می‌سوختی مژده آوردند سویت حرمله آتش گرفت یا ربابی گفتی و با این خبر می‌سوختی راحت جان است مردن، جان به سر افتاده را زهر را مثل عسل خوردی، مگر ‌می‌سوختی؟ @raziolhossein
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست   @raziolhossein
امان از شام و رنج بی حسابش امان از شام و شبهای خرابش بمیرم! آیه‌ی تطهیر می‌گفت امان از شام و از بزم شرابش @raziolhossein
گردون تمام هستی ما را تباه کرد با ما جفا فلک به کدامین گناه کرد از یاد رفته ام من و یادم نمی رود بازار روز عمه من را سیاه کرد با آنکه هست داغ فراوان به سینه ام داغ سه ساله سینه من پر ز آه کرد با دست بسته خوردن سیلی چه سخت بود از نی عمو نظاره بر او گاه گاه کرد از بس کشیدنش ز جگر آه می کشید اینگونه بود خواهر من طی راه کرد گودال بیت و پیکر پاشیده کعبه بود عمه طواف کعبه در قتلگاه کرد در زیر نیزه پیکر پاشیده را شمرد بر روی نیزه دیدن آن قرص ماه کرد رو زد برای جمع به یک جمع عمه ام تنها نگاه بر تن عریان شاه کرد @raziolhossein       
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت  تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت ز آمد شد غم اسرا، در سرای دل جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت در دشت فتنه‌خیز که زان سروران، تنی جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت - این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود   صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت... @raziolhossein