eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
534 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده خواست پرواز کند دید پرش افتاده می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست بس که شلاق به جان کمرش افتاده آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد چند تاری مژه از پلک ترش افتاده هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد پسرش نیست ببیند پدرش افتاده آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست سر پیری به چه جایی گذرش افتاده ! به جراحات تنش ربط ندارد اشکش حتم دارم که به یاد پسرش افتاده @raziolhossein
  در میان هلهله سوز و نوا گم می شود زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود  بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم در گلویم گریه های بی صدا گم می شود  در دل شب بارها آمد نمازم را شکست در میان قهقهه صوت دعا گم می شود  چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود  تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش راه مادر در میان کوچه ها گم می شود بین تاریکی شب چون ضربه خوردم آگهم آه در سینه به ضرب بی هوا گم می شود  لا به لای پنجه هایش مشتی از موی سرم بین این تصویر ها دیگر حیا گم می شود  از یهودی ضربه خورده خوب می داند چرا ؟ گوشوارِ بچه ها در کربلا گم می شود @raziolhossein
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی در سینه دگر جز نفس مختصری نیست تا بال و پری بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست @raziolhossein
باز شد موقع افطار خدا رحم کند من و سندی جفا کار خدا رحم کند باز شلاق به دست آمده بر دیدارم به من زار وگرفتار، خدا رحم کند بین تاریکی این حبس دگر با سیلی هر دو چشمم نشود تار خدا رحم کند نوک شلاق که بر زخم رسد میسوزد زخمهایم شده بسیار خدا رحم کند کند و زنجیر و غل و سیلی و شلاق و لگد یک تن و این همه آزار خدا رحم کند تازه فهمیدم در کوی یهودی چه کشید دختر حیدر کرار خدا رحم کند یک محل پر زیهودی و همه خصم علی چه شود عاقبت کار خدا رحم کند دختران علی و چشم حرامی ای وای به اباالفضل علمدار خدا رحم کند (ظرف خاکستر یک عده هنوز آتش داشت آتش افتاد به گلزار خدا رحم کند) رفت بر بام زنی سنگ دل و سنگ به دست بر سر زخمی دلدار خدا رحم کند شب و روز است دعایم ،که پس از من نبرند دخترم را سر بازار خدا رحم کند @raziolhossein
هرکس که "یا باب الحوائج" را صدا کرده موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده غیر از خدا که شان او را خوب میداند هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده در شان او نازل شده "والکاظمین الغیظ" موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد با دیدن روی خوش آقا حیا کرده با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده* در کنج زندان نیست او در وادی طور است اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده با او زنی در سجده افتاده در این زندان یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده از کهکشان او گرفتند اخترانش را این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را @raziolhossein
آسمان را به روی تخته ی در می بردند تاج سر بود که باید روی سر می بردند سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود پا به یک سوی ، سر از یک طرف آویزان بود او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت بدنش روی دری بود که مسمار نداشت جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت همره اهل و عیالش سر بازار نرفت کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود سر سجاده و در حال سجودش نزدند هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن @raziolhossein
یا موسی بن جعفر بر روی دریا تخته پاره هست اما بر روی تخته هیچکس دریا ندیده @raziolhossein
ای جان به لب آمده بگذار بمیرم واکن گره ی کور من از کار بمیرم راضی به‌ چه هستی به سرم آر بمیرم داد از تو بدادم برس ای یار بمیرم ای مرگ بیا راحتم از اینهمه غم کن بال و پر‌ من باز از این بند ستم کن خورشید لب بامم و در حال افولم من نور دل حیدر و زهرای بتولم در سلسه از سلسه‌ ی پاک رسولم از سلسله و سیلی و سلول ملولم در هیچ قفس نیست گرفتار تر از من کی دیده فلک دیده ی خونبار تر از من جز خالق دادار مرا دادرسی نیست نالیده ام آنقدر که دیگر‌ نفسی نیست تنها نه گرفتار چو من هیچ کسی نیست بر هیچ گرفتار هم اینسان قفسی نیست برشرح سرا پام که نیلی و کبود است این‌ بس که نگهبان من از قوم یهود است زاندم که سپردند به این کافر گبرم لبریز شد از خون دلم کاسه ی صبرم دلتنگ در این تنگ تر از خانه ی قبرم بر راه بود  دیده ی گریانتر از ابرم تا پیش تر از قاتلم آید به سر من یا پیک‌ اجل ، یا پدرم ، یا پسر من ایکاش که می کشت مرا خصم‌ یهودم میکرد جدا کاش سر از جسم کبودم ایکاش ‌که آتش زده و سوخته بودم آنسان که‌ نمی ماند نشانی ز وجودم می کشت ولی نام دل آرام ‌نمی برد می کشتم و از مادر من نام ‌نمی برد بی رحم تر از او همه بغداد ندارد بغداد نه تنها که جهان یاد ندارد دارد دلی از سنگ که جلاد ندارد از اوست که تن قدرت فریاد ندارد ایکاش غریبی به چنین حال نیفتند راهش به چنین چاه و سیه چال نیفتد سخت است شب و روز کسی گم شده باشد در سینه مسیر نفسی گم شده باشد فریاد کسی در قفسی گم شده  باشد از طایفه ای دادرسی گم شده باشد یا رب نه فقط دور بود ، دوست از این چاه حتی نبود دشمن من هم به چنین چاه @raziolhossein
خبر سازید دیگر دخترم را که آید در بغل گیرد سرم را تنی دیگر نمانده بهر تشییع به تخته در چه حاجت پیکرم را ................. به در ماند عاقبت چشم تر من نیامد از مدینه دختر من تنم گرچه یکی شد با عبایم نشد پامال مرکب پیکر من @raziolhossein
منم آن گل که در گلشن حزین و پرپر افتادم در این کنج سیه چالم که با چشم تر افتادم اگر خون میچکد دائم ز زخم کند وزنجیرم به یاد سینه مجروح و مسمار در افتادم به استقبال من آمد در اینجا سندی بی دین چنان سیلی به رویم زد که درجا باسر افتادم مرا در یک نمد پیچید به حال و روز من خندید لگد زد تا به پهلویم به یاد مادر افتادم دگر چشمی به سمت و سوی ناموسم نمی چرخید به یاد غارت خیمه به یاد معجر افتادم نباشد دخترم تا که ببیند حالت بابا به یاد حال زار یک سه ساله دختر افتادم خراشیده،چواین زنجیرها زیر گلویم را به یاد خنجر بران و نازک حنجر افتادم @raziolhossein
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟! @raziolhossein
ناله ای سوخته از سینه ی سوزان آید یا نوایی است که از گوشه ی زندان آید آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسی عصر شب و روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم  آن  پدر پیر  ز چندین  اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظلومی اش از سینه یاران آید مرحوم @raziolhossein
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید @raziolhossein
بدنش را به روی در به کجا می بردند چار حمال غریبانه چرا می بردند پایش از یک طرف افتاده، سرش از طرفی لااقل کاش تنش بین عبا می بردند کاش معصومه خبردار نگردد، او را باهمان سلسلهء بسته به پا می بردند بدنش ماند روی خاک، ولی بعد سه روز بر روی دست، چو قرآن و دعا می بردند جسر بغداد، چو بازار گل و لاله شده چقدر گل به هوایش به هوا می بردند کاش آنها که بر او پنج کفن آوردند یک کفن هم که شده کرببلا می بردند کوفیان. بر تن صد چاک حسین ابن علی عوض شاخهء گل سنگ جفا می بردند بدنش روی زمین بود و به روی نیزه سر او را به سوی شام بلا می بردند یا اباالفضل: ببند بر سر نی چشمت را دختر فاطمه را بزم حرامی بردند @raziolhossein
  رسن بر پنجه ی تقدیر بستند دو دست آیه ی تطهیر بستند به گردن شال مشکی باید انداخت که دور گردنش زنجیر بستند @raziolhossein
مشکل گشای کارها باب الحوائج ذکر توسّل های ما باب الحوائج دارد هوای شیعه را باب الحوایج پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج» پر می کشد دل های ما تا کاظمینش امشب عجب دارد تماشا کاظمینش عیسای اهل البیت موسای کلیم است مانند بابایش کریم ابن الکریم است بین دعاهایش غریبه هم سهیم است بابای سلطان خراسان از قدیم است دارد دمی مثل مسیحا کظم غیظش عبد خدا می سازد او با کظم غیظش از هر بلایی شیعه ها را حفظ کرده زیر عبای خویش ما را حفظ کرده در سینه اش علم خدا را حفظ کرده اعجازهای انبیا را حفظ کرده با یک نگاهش زیر و رو شد بُشر حافی مجذوب حُسن خُلق او شد بُشر حافی آری وقار او وقار دیگری بود اکسیر علم او عیار دیگری بود هر احتجاجش افتخار دیگری بود تیغ کلامش ذوالفقار دیگری بود مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود در هر سؤالی پاسخش دندان شکن بود آقای ما در کنج زندان چارده سال محروم از خورشید تابان چارده سال آزرده، زخمی، مو پریشان چارده سال مثل هزاران سال بود آن چارده سال «خلّصنی یارب» گفتنش از حد گذشته پیداست در زندان به آقا بد گذشته @raziolhossein
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر شور عبادات همه موسی بن جعفر عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر مهرت مباهات همه موسی بن جعفر با مهر تو ایمانمان را پروراندیم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم ای خانه ات آباد یا باب الحوائج کارم به تو افتاد یا باب الحوائج از دست دل فریاد یا باب الحوائج داد آبرو بر باد یا باب الحوائج اهل گناهیم و نکردیم اعترافی بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی تو عاشق خلوت نشینی با خدایی تو روح بخش رویش سبز دعایی در سجده هایت مست ذکر ربنایی وقت عبادت از همه عالم جدایی هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج زندان هستی و عالم اسیرت تو در سیاهی های عالم نور هستی در کنج زندان نه میان طور هستی دُرّ  امام صادقی مستور هستی یک عمر هست از خانواده دور هستی آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند یک عمر با گریه به پای تو نشستند آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد هر چند غرق جلوه های دوست مانده از او فقط یک استخوان و پوست مانده آقا بگو با ما از آن زندان آخر شد دیده ها دریا از آن زندان آخر خون شد دل زهرا از آن زندان آخر خون می چکد از پا از آن زندان آخر با تو چه کرده دشمن پست یهودی خورده به روی صورتت دست یهودی در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد با تازیانه روزه ای افطار می شد آزارها دادند هر مقدار می شد در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد اول برای شیعیان خود دعا کرد معصومه را با گریه های خود صدا کرد افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است روح تو را تا درگه محبوب بردند هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند بد بود اما عاقبت شد خوب بردند هر چند بر روی زمین مانده تن تو غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی گرچه عزادار شهید کاظمینم امشب پریشان پریشان حسینم آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟ چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟ یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟ آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟ قربان آن قامت که بر روی زمین خورد قربان آنکس که عمود آهنین خورد @raziolhossein
دم مغرب مرا آزار می داد به من دشنام او بسیار می داد الهی صورتش آتش بگیرد که با سیلی به من افطار می داد @raziolhossein
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند در میان حرمت سینه زنان می گوییم ... وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ... آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت در عوض با لب خندان پدرت را کشتند تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ... چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ... موقع بارش باران پدرت را کشتند گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ... تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟ گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند @raziolhossein
تن تبدار کجا؟ پیکر پامال کجا ؟ یا حسین! یا جدّاه! جسر بغداد کجا و ته گودال کجا؟ یا حسین! یا جدّاه! @raziolhossein
دست کی این گل نیلوفر زهرا چیده است ساق پا ساقۀ گل بوده چرا خشکیده است رنگ مهتابی این ماه گواه است که هیچ نور خورشید بر این چهره نمی‌تابیده است دختر از دیدن و از بوسه به دستش محروم در عوض سلسله‌ها پای پدر بوسیده است گوهر سفته شده هدیه به جانان بهتر ساق پا را اثر سلسله‌ها سائیده است یوسف از چاه برون آمد و بر تخت نشست یوسف فاطمه بر تختۀ در خوابیده است @raziolhossein
  گل بوسۀ تازیانه بر تن دارد زنجیر به حالش آه و شیون دارد از روی جنازه‌اش عبا بردارید بینید هنوز غل به گردن دارد @raziolhossein
گریان پسرت ابوالحسن شد آخر معصومه دلش پر از محن شد آخر با آنکه مصیبت شما جانسوز است... اما بدنت غسل و کفن شد آخر @raziolhossein
منیکه عرش الهی است تخت اجلالم اسیــــر دست حرامی چهـــارده سالم اگرچه سختی زندان برید امانم را به جان خریده بلایای دوستانم را کسی سراغی از این خون جگر نمی گیرد غریبــــم و کسی از من خبــــــر نمی گیرد از این یهودیِ مستِ غرور خسته شدم خدا گواست ز حبسِ نَمور خسته شدم شدم شبیه گلی که اسیر خار و خَسَم میان حلقــه‌ی زنجیــر تنگ شد نفسم چرا به بی ادبی زجر می دهند مرا؟ چه کرده ام مگر اینقدر می زنند مرا؟ شبیه مادرم  از این زمانه خسته شدم زبسکه  که زد به تنم تازیانه خسته شدم کَاَن حلقه‌ی زنجیر داده دست به دست که بین سلسه ها استخوان پام شکست الهی از قفس تنگ و تار خَلِّصنیٖ چقدر گریه کنم زار زار ، خَلِّصنیٖ زدست سندیِ شاهک  مرا نجات بده زِ بَد زبانیِ این بی حیــــا نجات بده خدا ، چه کار کنم حرف ناروا نزند خدا ، چه کار کنم بی هوا مرا نزند چقدر بی ادبی می کند برابرمن سرِ نمازم و فریاد می زند سرمن خدا ، چه کار کنم از سرم عبا نبرد و  نام مادر مظلــــــومه‌ی مرا نبرد اگرچه می کند این نانجیب تحقیرم اگر چه خون چکد از حلقه های زنجیرم اگر چه بسته به زنجیرم این حرامی پست کسی به بازوی ناموس من طنــــاب نبست اگر چه میدهد این بیحیا مرا آزار نبــــرده اند عِیـــــال مرا سـر بازار حریم من به اسیری که طیِّ راه نکرد به نازدانه‌ی من چشم بد نگاه نکرد مخدرات مرا بین کوچه ها نزدند مرا زدند ولی دختــــــر مرا نزدند یکی به قصد جسارت ، جام مِی میزد یکی به عمه‌ی سادات کعب نی میزد گریست دیده‌ی مطموره خون به احوالم منیکه عرش الهی است تخت اجلالم @raziolhossein
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت مغنّیان خوش آواز و مطربان، در آن به گرد مسند او پای کوب و دست افشان کنیزکان خوش آواز جام می در دست خلیفه خود شده چون چشم مطربان سرمست در آن سرور و شعف خواست شاعری خوش ذوق که آورد همگان را زشوق بر سر ذوق بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود زبی وفائی دنیا زبان به نظم گشود زمرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری که اشک دیدۀ هارون زچهره شد جاری چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند که شعر او تن هارون مست را لرزاند زبان گشود به تحسین، که ای بلند مقام کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام خلیفه را سخنان تو داد آگاهی زما بگو صلۀ شعر خود چه می خواهی بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی مرا به حبس بود یک امام زندانی مراست یار عزیزی چهارده سال است گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه چال است ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او بود جراحت زنجیرها به گردن او من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر به غیر حکم رهائی موسی جعفر چو یافت خواهش آن شاعر توانا را نوشت حکم رهائی نجل زهرا را نوشته را به همان شاعر گرامی داد بگفت صبح، امام تو می شود آزاد ابوالعطاء زشادی نخفت آن شب را گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است به وقت صبح، عزیزش زحبس آزاد است علی الصباح روان شد به جانب زندان لبش به خنده و چشمش زشوق اشک افشان اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان عزیز ختم رسل را رها کن از زندان به خندۀ سندی شاهک جواب او را داد که غم مدار امامت شود زحبس آزاد ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود در انتظار عزیز دل پیمبر بود که در گشوده شده و شد برون چهار نفر به دوششان بدنی بود روی تختۀ در هزار جان گرامی فدای آن پیکر که بود پیکر مجروح موسی جعفر گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان که هست این بدن آن امام رافضیان امام، موسی جعفر که جان فدای تنش اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش مشیّعین تن پاک یوسف زهرا شدند ده تن، هنگام ظهر عاشورا به اسب ها زره کینه نعل تازه زدند چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند چنان زکینه عدو اسب بر تن او تاخت که در میانۀ مقتل سکینه اش نشناخت هماره کاز زمان بهر او عزا داریست سرشک دیدۀ (میثم) به غربتش جاریست @raziolhossein
یا از قفس مرا ببرید و رها کنید یا بر عزیز فاطمه کمتر جفا کنید (پای شکسته را که توان فرار نیست) از ساق پای من غل و زنجیر وا کنید (دختر اگر یتیم شود پیر میشود) فکر غم یتیمی معصومه را کنید قعر سیاه چال نفس تنگ میشود زنجیرها شما گلویم را رها کنید دیگر امید نیست به آزادیم زحبس با من برای مرگ من امشب دعا کنید ای روزه دارها رمضان موقع اذان یاد از من و رقیه به افطارها کنید افطار من سیلی سندی شاهک است پنهان ولی ز دخترم این ماجرا کنید با ناسزا به مادر من میزند مرا من را خلاص از کف این بی حیا کنید بعد از شهادت این تن مجروح و خسته را در خاک با همین غل و زنجیرها کنید دیدید اگر به تخته در پیکر مرا پای جنازه گریه به جای رضا کنید شکر خدا که باز کفن میشود تنم پس گریه بهر بی کفن کربلا کنید ای کاش جای این کفن‌های قیمتی مثل حسین جسم مرا بوریا کنید جسمم سه روز روی زمین ماند و پا نخورد یاد تن حسین و سم اسبها کنید لعنت بر آن کسی که به گودال داد زد با نعل تازه پیکر او توتیا کنید بر تل زینبیه زند خواهرش به سر ای کوفیان برادر من را رها کنید خلوت کنید دور و برش را حرامیان آمد زراه مادر او کوچه وا کنید از آب آب او جگرم آب میشود آبش دهید بعد سرش را جدا کنید @raziolhossein
دواى درد بى تابى در اين زندان به جز تب نيست كسى بين غل و زنجير مثل من معذب نيست كسى غير از دو زندانبان سراغ از من نميگيرد ميان آسمان من ستاره نيست كوكب نيست غروبى گريه ميكردم ، به ياد دخترم بودم اگر نامه ندادم غير خون اينجا مرّكب نيست پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجير ، جاى تنگ همه اينها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نيست به كه گويم سر سجاده ام خيلي كتك خوردم كه اينسان ناحوانمردى ميان هيچ مذهب نيست خلاصه اينكه اين شبها نگهبان بدي دارم كه حتي دست بردار از سر من نيمه شب نيست لگد خوردم ، زمين خوردم ، دمادم خون دل خوردم ولي اين چارده سالم ، چنان يك روز زينب نيست نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم زنى از خاندانم پا برهنه پشت مركب نيست كسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد شرابى نيست دستي نيست، چوبى بر روى لب نيست تنى دور از وطن دارم ، ولى چندين كفن دارم شبيه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نيست @raziolhossein
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی هر جا گذری، حکایت از نور کنی تو باب حوائجیّ و ما حاجتمند ما را نکند ز درگهت دور کنی @raziolhossein
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی هر جا گذری، حکایت از نور کنی تو باب حوائجیّ و ما حاجتمند ما را نکند ز درگهت دور کنی @raziolhossein
کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد بی عصا آمده و حضرت موسی شده است ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد بی سبب نیست اگر حاجت ما را داده به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد چند وقتی است که دنبال اجل می گردد کنج زندان بلا روضه ی مادر دارد چند وقتی است تنش سخت به هم ریخته است اینقَدَر زخم، روی پیکر لاغر دارد از روی تخته ی در، پیکر او بردارید چند تا خاطره ی سوخته از در دارد با عبا زود بپیچید به هم پایش را اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد پیکرش از چه چنین بین گذر افتاده یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد لا اقل چند کفن بهر تنش آوردند دست کم روی تن سوخته اش سر دارد پسرش آمده بالای سرش اما باز روضه خوان دل من روضه ی اکبر دارد همه جا را تن صد چاک علی می بینم بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد @raziolhossein