eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
532 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز حتم دارم می رسد با مشک وقت احتضار با لبی تشنه نگاهی بر قمر دارم هنوز کس ندیده غنچه ای را با تبر پر پر  کنند یاد اصغر روضه ی تیر سه پر دارم هنوز گر به سینه می فشارم چادری صد پاره را در خطر ها از پر زینب سپر دارم هنوز باقی از آن خیمه هایی که میان شعله سوخت یک حرم پروانه ی بی بال و پر دارم هنوز دیده ام در کربلا گرچه غروب مهر را داغ ها از شام بر دل بیشتر دارم هنوز از سرم هرگز نمی افتد مصیبت های شام یادگاری برسرم از هر گذردارم هنوز دست بسته وارد بزم شرابم کرده اند روضه ظالم مزن  را بر  جگر دارم هنوز پاره ای از پیکرم جامانده بین شهر شام کنج ویران خواهری با چشم تردارم هنوز @raziolhossein
مرهم به زخم های جگر می زنم به اشک هر دم به کربلای تو سر می زنم به اشک قوتم پس از تو لحظه به لحظه فقط غم است هر روز من خلاصه ی ماه محرم است با من همیشه شادی عالم غریب بود در قاب چشم من غم شیب الخضیب بود من داغدار پیکر در خون تپیده ام صاحب عزای یک پدر سر بریده ام از قتل صبر او چه بگویم برایتان از نیزه و گلو چه بگویم برایتان قصد ثواب کرده و شمشیر می زدند نزدیک آمدند و سپس تیر می زدند سرنیزه های هار پدر را زمین زدند آنها به افتخار پدر را زمین زدند هنگام دفن او کمک از روستا رسید جای کفن به زخم تنش بوریا رسید من ماندم و جسارت و هتک حریم ها در کوفه شعله شد صدقه بر یتیم ها از کوفه تا به شام که تکفیر می شدیم مثل اسیر روم به زنجیر می شدیم از کوچه های شام قساوت زبانه زد هر کس رسید بر سر ما تازیانه زد سرنیزه ها تو را به تماشا گذاشتند ما را به کوچه ها به تماشا گذاشتند @raziolhossein
دارم حضور مادر تو درد می کشم تو هستی و برابر تو درد می کشم این لحظه های آخر عمرم ببین پدر یاد وداع آخر تو درد می کشم یک ظرف آب دیده ام و باز مثل قبل با آب آب ِ اصغر تو درد می کشم هر جا صدای کودک شیری شنیده ام من هم شبیه همسر تو درد می کشم با یک نظر به جای طناب ِ دو دست خود از بند دست خواهر تو درد می کشم حتی صدای تالی قرآن سبب شده با یاد نیزه و سر تو درد می کشم بابا ببین که با نظری بر عبای خود با یاد داغ اکبر تو درد می کشم ذبح میان کوچه سبب شد که تا به حال هر لحظه یاد حنجر تو درد می کشم آماده است یک کفن قیمتی و من یاد حصیر و پیکر تو درد می کشم در هر کجا که روضه ی گودال خوانده ام دیدم حضور مادر تو درد می کشم @raziolhossein
آنقدر داغ بود از تب که آب اگر بود بر لبش می‌سوخت احتیاجی نبود بر آتش خیمه هم داشت از تبش می‌سوخت درد را چاره‌ای اگر بکند چه کند با غمِ پریشانیش نیست آبی که دستمالی خیس بگذارند روی پیشانیش خویش را می‌خورد ، ندارد جان قوَتی نیست جز تقلا حیف یک به یک می‌روند یاران و چاره‌ای نیست جز تماشا حیف بارها شد به دست بی جانش پرده‌ی خیمه را به بالا زد شاهدِ مقتل همه ، هربار  به سرِ خویش دستِ خود را زد دید از خمیه روی یک نقطه لشکری را که بی هوا می‌ریخت دید در بین راه تا به حرم چقدر اکبر از عبا می‌ریخت بین بستر نشست در خیمه زد به سر با دو دست در خیمه تا صدای برادرش آمد کمرِ او شکست در خیمه باز هم پرده را کناری زد قاسمش بود و سنگ باران بود یک یتیم و هزارها ... می‌دید لحظه‌ی  پایکوبی سواران بود ناله‌ی دختران به او  فهماند دستهایی میان راه اُفتاد دید از خیمه خواهرش غَش کرد مادری بینِ خیمه‌گاه اُفتاد پرده را زد کنار و گفت  ای وای حرمله آمده گلو بزند او خجالت کشید وقتی دید پدرش رفته است رو بزند بی برادر شدن چه حسی داشت کمرش را دو مرتبه خَم کرد تشنه‌ای بود یک سپاهی که هرچه آورده بود دَرهَم کرد چند باری فقط برای وداع پدرش بوسه‌اش زد و برگشت دید در قتلگاه خولی را سمت گودال آمد و برگشت او گرفت از عصا که برخیزد تا پدر تکیه داد بر نیزه او زمین خورد تا حسین اُفتاد داد می‌زد بجای سرنیزه گرد و خاکی بلند شد  فهمید آخرش شمر با سنان آمد غم ناموس دارد او یعنی عمه‌اش هم  نفس زنان آمد عمه  فریاد می‌زند  که نزن چکمه بردار احترامش کن چقدر کُند می‌بُرد تیغت زیر و رویش نکن تمامش کن * * خیمه‌ای که نگاهبانش بود ناگهان سوخت بر سرش اُفتاد بعد از آن سی و پنج سال آقا ناله می‌زد که مادرش اُفتاد.... @raziolhossein
شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید چشم تو بود روز ازل غمزه ساز شد نورت ظهور کرد و ابو حمزه ساز شد دست تو ربنای قنوت اجابت است سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است اشکت نزول آیه ی باران رحمت است لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست از بس به نام مادر تو ماه و سال ماست آغشته با دعای تو رزق حلال ماست شد مادرت عروس علی، خوش بحال ماست ایرانی است مادر تو، این مدال ماست ما را علی غلام حسینش خطاب کرد از ما عروس فاطمه را انتخاب کرد در شام، غیرِ بغض تو در سینه ها نبود مسجد محلِّ رویش آیینه ها نبود جز بوسه ی معاویه بر پینه ها نبود منبر که جای بازی بوزینه ها نبود منبر برای حج تو میقات عشق بود حق با علی ست، خطبه ات اثبات عشق بود @raziolhossein
باید که از زندان غم ها پر بگیرم یکبار دیگر روضه را از سر بگیرم وقتی گرفتارند خواهرها چگونه.. راه فراری از دل لشگر بگیرم؟؟ من که نخ عمامه ام حبل المتین است سخت است از عمامه خاکستر بگیرم از سهل، کهنه پارچه درخواست کردم تا مرهمی بر زخم این پیکر بگیرم اصلا تمام سعی من در راه اینست گهواره را از حرمله دیگر بگیرم حالا که ناموسم معذب در گذرهاست هرچیز دارم میدهم معجر بگیرم شلاق هی خورده به پهلویم چه بهتر دراین میانه روضه مادر بگیرم شرمنده از بابا شدم بیمار بودم آخر نشد از قاتلش خنجر بگیرم بین قنوتم آرزوی مرگ کردم شاید که مرگ خویش را آخر بگیرم @raziolhossein
اشك مي ريزم چشم ترم مي سوزه شونه كه مي كِشم سرم مي سوزه با اينكه آب ، رفع عطش مي كنه آب كه مي نوشم جگـرم مي سوزه گـهـواره مي بيـنم بهم مي ريزم شيرخواره مي بينم بهم مي ريزم نزديكــه چِـل ساله كه توي بازار گوشـواره مي بينم بهم مي ريزم حرف از اسارت شِه دلم مي لرزه صحبته غارت شِه دلم مي لرزه حتّي به ناموس يه نامسلمون اگه جسارت شِه دلم مي لرزه خودم ديــدم برادرامـو كُشتن جلوي چشمام عموهامو كُشتن وقتي ديدن براش كسي نمونده با صبر و حوصله بابامو كُشتن يادم نميره رنگه سُرخِ خورشيد صداي اسبا تو گوشم مي پيچيد يادم نميره وقتي رفت رو سينه ش زمين كربلا چجور مي لرزيد خيلي دل جدّه ي من رو لرزوند اون بي حيايي كه تنش رو گردوند يادم نميره عمّه مون بالا تل فاتحه ي برادرش رو مي خوند سرش رو دست نيزه دار سِپردن عمّامه و خُوود و رداشو بُردن وقتي ديدن ديگه عمو نداريم به سمت خيمه ها هجوم آوردن ... @raziolhossein
عزیز کرده‌ی ارباب ماست حضرتِ سجّاد حُسین‌سیرت‌وحیدرنِماست‌حضرتِ سجّاد پس‌ازحُسین که سلطان اولیای الهی‌ست یگانه‌ مالکِ مُلکِ‌ خُداست‌حضرتِ سجّاد قسم‌به‌یکصد و بیست‌و‌چهار هزار پیمبر که‌یک‌تنه‌ همه‌ی انبیاست حضرتِ سجّاد همان‌قَدَر که علی‌اکبر است مثل پیمبر همان‌قَدَر علیِ‌مُرتضاست حضرتِ سجّاد به‌این‌‌دلیل‌که‌میراث‌دارِ حضرتِ مولاست فضائلش‌ یَمِ بی‌اِنتهاست‌؛حضرتِ سجّاد زبانزد است‌در آقایی‌و کرامت‌و احسان اِدامه‌ی‌حُسن مُجتباست حضرتِ سجّاد حدیث‌لوح‌بخوان‌تا بفهمی ای‌دل‌غافل حسابش‌ازهمه‌عالم‌جُداست‌حضرت‌سجاد امام؛‌حاکم‌دین؛اصل‌دین؛تمامی‌دین‌است نماز‌ و روزه‌وحجّ‌ودُعاست‌حضرِت‌سجّاد به اقتضای مَشیّت به تب نشسته وگرنه به‌دردِخَلق‌دوعالم‌دواست حضرتِ‌سجاد به‌ روز‌ حشر که جمعند خلق اول و آخر شنیدنی‌ست‌ندایِ(کجاست‌حضرت‌ِسجّاد؟) یزید را به حقارت کشید خُطبه‌ی‌ تُندش به‌طرز جنگ‌اگر برنخاست حضرت‌ِسجّاد پس‌از گذشت‌سی‌وچندسال‌هر نفسش را به‌یاد‌ تشنه‌لب‌ کربلاست‌حضرت‌ِسجّاد پس‌از حسین‌واباالفضل‌وعون‌وقاسم‌واکبر پناه بی کسی عمّه‌هاست‌حضرت‌ِسجّاد هزار و یک‌غم‌سنگین‌نشسته‌ بر دلش امّا شکسته‌ از غم شامِ بلاست‌حضرت‌ِسجّاد *فرازی از حدیث شریف لوح ((أَوَّلُهُمْ عَلِی سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ زَینُ أَوْلِیائِی الْمَاضِینَ)) @raziolhossein
ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد @raziolhossein
بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی شبیه مادران بچه مرده آه می کشی شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد همین‌که دست می زنی به آب گریه می کنی به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند چرا به جای دادن جواب گریه می کنی چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی برای غربت ابوتراب گریه می کنی... @raziolhossein
اگر چه غم به دامن داشت، باور را به هم می ریخت به یک خطبه اساس جبهه شر را به هم می ریخت جوابش تیزتر از تیغ و طعنش سخت تر از سنگ که با آیات قرآن خصم کوثر را به هم می ریخت عدو می خواست او را با اذان ساکت کند اما فقط با چند جمله کاخ و منبر را به هم می ریخت على بود اسم و رسمش، گر پدر رخصت به او می داد به خشم حیدری آماج لشکر را به هم می ریخت غل و زنجیر و آتش، تازیانه، تهمت و تحقیر مگر این دشمنی‌ها پور حیدر را به هم می ریخت؟ امام آل طه بود و مثل جدش ابراهیم میان شعله گل می کرد و آذر را به هم می ریخت چه صبری داشت بالای سر نعش پدر وقتی به غیر از بوریا هرچیز ، پیکر را به هم می ریخت سلاح گریه اش سیلی به جان ابرها انداخت عیار اشک او بازار گوهر را به هم می ریخت @raziolhossein
می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت آه یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت @raziolhossein
هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه ی من حاصل تو نیست من سال ها به دیده ی خون بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته ی اشرار، سوختم تا ازدحام می شود از حال می روم خیلی به یاد روضه ی بازار سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قدر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم @raziolhossein
سالهای پیش، داغِ بیکَرانی دیده ام یوسُفم را روی نِی دَر کارِوانی دیده ام از بدنهای رَها اُفتاده یادی کَرده ام در مَدینه تا که سَقف و سایِبانی دیده ام داغِ پاره پِیکرِ اکبر بَرایم تازه شُد تا میانِ شَهر، هر جا که جَوانی دیده ام سوختم یادِ رُباب و اَصغرِ لَب تِشنه اش کودکِ شِشماهه ای را هَر زَمانی دیده ام رَنج و دَردِ شام بود اَز کَربلا هَم سَخت تر روز و شَب آنجا بَلایی آسِمانی دیده ام یادِ راسِ دَر میانِ طَشتِ زَر اُفتاده اَم هر کُجا که چوب یا که خِیزَرانی دیده ام هر چه اَز یادَم رَوَد، این غُصّه دَر دِل ماندنی ست عَمّه ام را دَر اِسارت قَدکَمانی دیده ام @raziolhossein
تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه  لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام  در جمع‌ها در انزوا حتی  تمام داغهای چارشنبه از  دوشنبه بود تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه  صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن  این خانه را حتی نه از بازارِ قصابان نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست  دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر  جان می‌کندم  اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی @raziolhossein
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند جور افزوده بر آغاز در انجام کند کار بر کار خود اندر طلب کام کند بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید حضرت سید سجاد حزین را طلبید خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب گشت ازآن غایله هایله در خشم امام گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب که علیل است ورا نیست چه یارای سخن بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم ها منم زاده آزاده محبوب خدا مهبط علم ازل قبله ارباب دعا مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم منم از دوده های سبل ختم رسل چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل جد من احمد محمود محمد بودا که بتأیید خداوند مؤید بودا منم از دوده سالار عجم میرعرب دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب «صرد صوام حبر لیث قمقام» «فمن الله ولی و علی الخلق امام» دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی مصطفی را و خداراست وصی هست ولی وارث علم نبی نایب خلاق علی دین اسلام از او گشت بپا جست قوام «فمن الله علی تربته الف سلام» بشناسید اگر حضرت زهرای بتول بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول زهره ازهر افلاک شرف نجم افول که باو منتهی احکام فروع است و اصول هست افزون ز حد انعام خدا داده او حالی ایقوم من زاده آزاده او من بیمار دل افکارم فرزند حسین که همه ملک خدا راست باو زینت وزین کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین بر لب آب روان امت جدش ز جفا با لب تشنه بریدند سر او ز قفا رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او گه به تنور وگهی توبره جای سر او ز قفای سر او خواهر او دختر او تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید سایبان بر سر ماست ولی از خورشید گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام @raziolhossein
گاهی بَرای داغِ خواهَر گِریه کَردَم گاهی هَم اَز داغِ بَرادَر گِریه کَردَم مَن داغ روی داغ دیدَم دَر جَوانی دَر این چِهِل ساله مُکَرَّر گِریه کَردَم یَعقوب های چَشمِ من مُردَند ، بَس که از داغِ یوسُف های بی سَر گِریه کَردَم هَر جا صِدای لای لایی می شِنیدَم یادِ رُباب و یادِ اَصغر گِریه کَردَم رَفتَم عَروسیِ جَوانی دَر مَدینه آنجا نِشَستَم یادِ اَکبَر گِریه کَردَم گُفتَند: بَس کُن گِریه‌ ، چَشمَت بی رَمَق شُد با یادِ چَشمِ آب آوَر گِریه کَردَم دَر کوچه اَز دُکّانِ قَصّابی گُذَشتم بُگذاشتَم دَستم به حَنجَر‌ ، گِریه کَردَم اِی کاش که مادَر نِمی زایید مَن را دَر شام ، با این جُمله یِکسَر گِریه کَردَم دَر شام ، روزَم شُد زِ هَر شامی سیَه تَر دیدَم نَدارَد عَمّه مَعجَر ، گِریه کَردَم نَه دَر خَرابه ! آمَدَم دَر خانه دیدَم می بافت مادَر موی دُختَر ، گِریه کَردَم @raziolhossein
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می کرد رخنه در عالم ایجاد سراسر می کرد یاد می کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین مژه می زد به هم و روی زمین تر می کرد می شدی خم چو کمان قامتش از بار الم یاد چون از قد سرو علی اکبر می کرد دست می زد به سر و ناله زدل هرگه او یاد از بازوی عبّاس دلاور می کرد به فلک چهرهٔ خورشید چو عریان می دید یاد بی معجری زینب مضطر می کرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستمگر می کرد ازتنور دلش آتش به فلک می افشاند یاد چون از ستم خولی کافر می کرد ناله از قاتل یک یک شهدا داشت ولی شکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می کرد اشک جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه برسر می کرد @raziolhossein
سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام که در مسیر شام بر اثر افتادن از ناقه به شهادت رسیده است روضه از دختری ست دردانه آسمان از غمش به گریه شده روضه خوان فرق میکند امشب راوی روضه اش رقیه شده روضه اینبار هم عجیب شده باز بی یار و بی حبیب شده دختر شاه بود اما حیف نام او بین ما غریب شده روضه اینبار چون علی اکبر به گریز مدینه پیوسته ست روضه ی دختری ست اما نه او رقیه نه خواهر او هست دختر نازدانه ارباب نور رحمت به خانه ارباب او که هر منزل آمده ست فقط دم به دم روی شانه ارباب بین این کاروان چه ها میدید کودکانه به گریه می آمد بدن او ضعیف شد اما پا به پای رقیه می آمد روضه های مدینه را اینبار آری این نور عین میفهمد چند روزی ست درد زهرا را خوله بنت الحسین میفهمد دختری که از آسمان جبرییل زیر پاهای اوست بال و پرش از روی ناقه بر زمین افتاد آه اوهم شکسته شد کمرش گرچه او هم کبود شد بدنش گرچه پایش تمام آبله بود بعد افتادنش ز ناقه فقط دو سه روزی کنار قافله بود غم افتادنش به قلب همه نگرانی به کاروان داده ست تا که گفتند خوله بین مسیر از همان درد ناقه جان داده ست گریه میکرد و التماس به او خواهرم ، ای امیدم ، آه نرو پیش جسمش رقیه با او گفت آه ای یار نیمه راه نرو @raziolhossein
چه جوری خاطره هام یادم بره سنگای به روی بام یادم بره سی سالِ دیگم اگر گریه کنم محاله  بازارِ  شام  یادم بره ...... خرابه برامون آشیونه بود ماجرای غربتِ زمونه بود حرفی از گرسنگی نمیزنم توی "شام" شامِ ما تازیونه بود ..... آتیشِ  قلبِ  کباب حرمله بود باعث رنج و عذاب حرمله بود توی راه رباب به آب لب نمیزد مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود ...... کسی میشه ببینه و جون نده؟ آه و ناله شُ به آسمون  نده؟ میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت دستاشو بسته بودن تکون نده .... سنگِ غم شکسته بال و پرم و تا دیدم  آتیش و اهلِ حرم و روزی صدبارمیمیرم زنده میشم که گذاشتم توی خاک خواهرم و @raziolhossein
به‌ما تنها اهانت می‌شد ای‌کاش و جسارت نه! شهادت بود ارث خاندان ما...، اسارت نه! «قَتَلْتُم عِترَتی او اِنْتَهَکْتُم حُرمَتی» یعنی که‌آیا روضه‌ای‌هم هست بیش ازاین‌عبارت؟ نه! نوامیس رسول‌الله در آن خیمه‌ها بودند به‌آتش می‌سپردم خیمه را...، اما به‌غارت نه! اگرچه آیه‌ی تطهیر بر روی زمین افتاد ولی ای‌کاش با دستان مشتی بی‌طهارت نه! به دیدار کریم‌بن‌کریمی رفت در گودال... نیامد شمر هم با دست خالی از زیارت، نه! به سمت شهر پیغمبر که آمد کاروان ما بشیر از ما خبر می‌برد، اما با بشارت نه...! حسین‌بن‌علی شمع همیشه روشن دل‌هاست به‌سعی دشمنان خاموش می‌شد این‌حرارت؟ نه! به لب آوای؛ "اَینَ‌المُنتقِم؟" دارد جهان بی‌تو که دارد اشتیاق دیدنت را...، انتظارت نه! @raziolhossein
مرهم به زخم های جگر می زنم به اشک هر دم به کربلای تو سر می زنم به اشک قوتم پس از تو لحظه به لحظه فقط غم است هر روز من خلاصه ی ماه محرم است با من همیشه شادی عالم غریب بود در قاب چشم من غم شیب الخضیب بود من داغدار پیکر در خون تپیده ام صاحب عزای یک پدر سر بریده ام از قتل صبر او چه بگویم برایتان از نیزه و گلو چه بگویم برایتان قصد ثواب کرده و شمشیر می زدند نزدیک آمدند و سپس تیر می زدند سرنیزه های هار پدر را زمین زدند آنها به افتخار پدر را زمین زدند هنگام دفن او کمک از روستا رسید جای کفن به زخم تنش بوریا رسید من ماندم و جسارت و هتک حریم ها در کوفه شعله شد صدقه بر یتیم ها از کوفه تا به شام که تکفیر می شدیم مثل اسیر روم به زنجیر می شدیم از کوچه های شام قساوت زبانه زد هر کس رسید بر سر ما تازیانه زد سرنیزه ها تو را به تماشا گذاشتند ما را به کوچه ها به تماشا گذاشتند @raziolhossein
روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود اوجوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد @raziolhossein
شهر رفته به خواب کشت تو را گریه ی بی حساب کشت تو را بین خیمه عطش که جاری شد روضه ی آب آب کشت تو را گاه گهواره ی علی ، گاهی لای لای رباب کشت تو را در مسیری که داشتی تا شام محمل بی حجاب کشت تو را گاه بازار و کوچه گردی ها گاه بزم شراب کشت تو را آفتاب چهارم اسلام ! دیدن آفتاب کشت تو را موقع ذبح گوسفندان هم دیدن ظرف آب کشت تو را @raziolhossein
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد  آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید  یادِ الالیِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ  خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از الیِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر  از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد میشکست آینه ی صبر و غرورش را زجر تا به جان اسرا با کمرش می افتاد @raziolhossein