eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
543 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشک از چشمان ستاره جاری شدو گفت: گردن هم نمیگرفت ظهر با نقشه اومدم خونش کش موی خودمو گرفتم تو دستم میگم این چیه رو تختت ؟ رنگش پرید سپس با ادای فرهاد ادامه داد _من نمیدونم مال مریمه کسی و اورد واسه نظافت شاید مال اونه داشتم میرفتم دسته کلیدشو برداشتم میدونستم امشب اینجا یه خبرهایی هست سپس با جیغ گفت _ فرهاد خدا الهی ازت نگذره چند قدم نزدیک شهرام شدو گفت: _تو که برادر بزرگشی دیگه چرا؟ زن و بچتو ول کردی اومدی هرزه بازی؟بجای اینکه نصیحتش کنی بگی داداش من نکن، تو متاهلی توهم اومدی پی کیف و حال خودت؟ سپس رو به گلجان ادامه داد _خوب گوش هاتو باز کن هرزه هرجایی زندگی منو خراب کردی دودمانتو به باد میدم ، آبروی نداشتتو میبرم کاری میکنم هرزه گی یادت بره گلجان با حالت بغض گفت _من با زندگی شما کاری نداشتم ستاره خانم سپس سیل اشک از چشمانش جاری شد ستاره باجیغ گفت _ آبغوره نگیر پس اینجا چی میخوای؟ چرا اینجایی؟ فرهاد باخشم نزدیک اشپزخانه شدو روبه گلجان گفت _ دهنو ببند حق نداری دیگه یک کلمه حرف بزنی ستاره باخشم روبه فرهاد گفت _چرا نمیزاری حرف بزنه؟ _ستاره دنبال چی هستی؟ _دنبال حقم _حقت چقدره؟ _حقم شش ماه عقدتو بودنه _الان چیکار کنم تو راضی بشی؟ ستاره کشیده محکمی به صورت فرهاد کوباند وگفت _ برو بمیر فرهاد دستش را روی صورتش کشیدوگفت _ بخدا این‌طوری که تو فکر میکنی نیست. ستاره با فریاد گفت _ پس چجوریه؟ روبه گل‌جان: _یه حرفی بزن لعنتی با شوهر من چه نسبتی داری؟توروبه روح مرده هات قسم میدم قسم ستاره برای گلجان سنگین امد و گفت _من... فرهاد با عربده گفت _خفه شو سپس وارد اشپز خانه شدو گفت... _ بهت گفتم حق نداری حرف بزنی گلجان از ترس نزدیک شدن فرهاد به خودش، به دیوار پناه برد ستاره هم وارد اشپز خانه شدو گفت _ چرا نمیزاری حرف بزنه؟ شهرام که ترس گل جان را دید وارد اشپزخانه شد دست گلجان را گرفت و گفت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_25 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم اش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _دنبال من بیا سپس گلجان را کشید و از اشپز خانه خارج کرد ستاره گفت _ کجامیبریش؟ _میبرم برسونمش خونشون ستاره با پوزخند گفت _ پس مسئول ببرو بیارش شمایی؟ فرهاد کمی جدی گفت _ستاره حرف دهنتو بفهم _دروغ میگم مگه؟ میبرش ،میارش، مواظبه کسی اذیتش نکنه، بالاخره کاسبیه دیگه باید مواظب مالش باشه فرهاد به حالت حمله از اشپزخانه خارج شد شهرام سد راه فرهاد شدو گفت _ ولش کن _ولم کن شهرام بزار ادمش کنم ستاره با پررویی گفت _ ولش کن ببینم میخواد چه ... بخوره؟ فرهاد با فریاد گفت _میخوام دیه دندوناتو به حق و حقوقت اضافه کنم ستاره دست گل جان را گرفت و گفت _ یه لحظه بیا شهرام هراسان سمت انها رفت وگفت _ولش کن با این کار نداشته باش ستاره تلخ خندیدو گفت _حامیش اومد، سپس باپوزخندگفت _ حرف هم بزنم بهتون برمیخوره شهرام رو به ستاره گفت _خانوم شما الان حق کاملا باهاته، اما داری بددهنی میکنی من هم دارم میرم مواظب خودت باش _نخیر شما حق نداری جایی بری اون گوشی منو بده میخوام به پدرم زنگ بزنم بیاد ببینه دامادش چیکاره س فرهاد با کلافگی گفت _ شهرام گوشیشو بده بزار هر غلطی دلش میخواد بکنه ستاره رو به فرهاد گفت _غلط هارو همه رو مادرت قبل مرگش کرده چیزی مال من نگذاشته فرهاد به سمت ستاره یورش برد و مشت محکمی به گونه اش کوباند ستاره نقش زمین شد شهرام بافریاد فرهاد را هل دادو گفت _چیکار میکنی اشغال ؟ مگه نگفتم خودتو کنترل کن ؟چقدر باید گند کاری های تورو جمع و جور کنم؟ اینها دنبال همینن بزنیش بره شکایت کنه _بزار بره شکایت کنه شکر اضافه خورد سپس روبه ستاره گفت هبلند شو گورتو گم کن برو بیرون. ستاره برخاست و با حالت تهدیدگفت _فرهاد بیچاره ت میکنم، جلوی این دختره هرزه منو زدی؟بدبختت میکنم ، نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره چیکار میخوای بکنی؟ میخوای شکایت کنی؟ سپس گوشی اش را دراوردو گفت _بیا این گوشی زنگ بزن پلیس بیاد زنگ بزن بابای بی همه چیزت بیاد ستاره با جیغ گفت _ بی همه چیز بابای خودته که تورو پس انداخته کثافت بی چشم و رو 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم _دن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ستاره کیفش را از روی اپن برداشت و رو به شهرام گفت _ گوشیمو بده شهرام گوشی را از جیبش در اورد ستاره بی هیچ حرفی گوشی را گرفت و رفت با رفتن او شهرام گفت _ زود باش فرهاد بریم _کجا بریم؟ _اون الان با پلیس برمیگرده فرهاد چند قدم نزدیک انها رفت گلجان با استرس نزدیک پشت شهرام ایستاد فرهاد نگاهی به سراپای او انداخت و گفت _ اینجوری میخوای بیای؟ شالت کو؟ گلجان ارام رو به شهرام گفت _ تو اشپزخونه س فرهاد با خشم به گل جان خیره شد شهرام به سمت اشپزخانه رفت شال ابی رنگ گلجان را در دست گرفت و سپس ان را به دستش داد گلجان شالش را پوشید فرهادموی بافته شده گل جان را گرفت با صدایی نسبتأ بلند گفت _ اینو جمعش کن شهرام نگاهی به رفتارهای فرهاد انداخت پوزخندی زد گلجان مویش را داخل کت حریرش کرد فرهاد با فریاد بازوی گلجان راگرفت و گفت _ این کت حریره هنوز معلومه گلجان پلکی زد اشک از چشمانش جاری شد شهرام گفت _ولش کن دیگه چرا گیر دادی به این بدبخت سپس روبه گلجان گفت _توهم جمع کن دیگه موهاتو گلجان ارام رو به شهرام گفت _ خوب چیکار کنم این شاله کوتاهه شهرام با کلافگی گفت _ فرهاد جان غیرتی نشو بیا بریم الان پلیس میاد بریم بیرون یه شال بلند میخریم ازخانه خارج شدند و سوارماشین شاسی بلند شهرام شدند شهرام حرکت کرد فرهاد سایبان مقابلش را پایین اورد اینه را روی گلجان تنظیم کرد و با اخم از اینه به او نیمه نگاهب انداخت نگاهشان در هم طلاقی کرد گلجان نگاهش را جمع کرد و سپس دستش را پشت سرش برد موی بلند بافته شده اش را گرفتو سعی داشت ان را جمع کند شهرام مقابل یک مغازه ایستاد و گفت _پیاده شو برو بخر _تو برو من با این کار دارم _تو با این چیکار داری فرهاد سکوت کرد رنگ از صورت گلجان پرید شهرام به ناچار پیاده شدو در رابست فرهاد تیز به سمت عقب برگشت و گفت _ببینم تو چرا اینقدر میری میچسبی به داداش من؟ خواسته یا ناخواسته تو زن منی اینومیفهمی ؟ چشمان گلجان گرد شدو متعجب به فرهاد نگاه کرد فرهاد به حالت تهدید گفت _یکبار دیگه ببینم میری میچسبی به شهرام؟ من دارم باهات حرف میزنم میری پشت اون قایم میشی؟ روسری بی صاحبتو جلوش در میاری ....میکشمت فهمیدی؟ گلجان سرش را پایین انداخت فرهاد ادامه داد موهاتم جمع میکنی ، اگر عرضه جمع کردنشو نداری قیچیش میکنم. گلجان با استرس موهایش را گرفت و نیمه نگاهی به فرهاد انداخت فرهاد ادامه داد _ شنیدی چی بهت گفتم؟ در مقابل سکوت او فرهاد با فریاد گفت _شنیدی یا نه؟ گلجان اب دهانش را قورت دادو سرش را به علامت مثبت تکان داد فرهاد پایین شال او را در مشتش گرفت و گفت _جواب نمیدی ؟ گلجان اشکهایش سرازیر شدند درحالی که سعی داشت خودرا برهاند گفت _شنیدم _خودتو جمع و جور کن .بگو چشم چشم شهرام در ماشین را باز کرد ونشست سپس یک مشما به سمت گلجان گرفت فرهاد از اینه اورا تحت نظر داشت گلجان مشمارا باز کرد یک روسری چهار گوش خیلی بلند داخل مشما بود روسری را تا کرد سپس شالش را در اورد که روسری را بپوشد فرهاد سرش را چرخاند با چشم خره به او نگاه کرد و گفت _ الان چی بهت گفتم؟ گلجان سریع روسری اش را پوشید و ارام ارام به صندلی پشت شهرام رفت فرهاد همچنان با خشم به او نگاه میکرد صدای زنگ گوشی شهرام سکوت ماشین را شکست شهرام گوشی اش را در اورد و گفت _ ای وای مرجانه فرهاد سری تکان دادو گفت _ ستاره بهش زنگ زده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_26 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _یه دقیقه ساکت باشید گوشی را لمس کرد و گفت _جانم _توکجایی شهرام؟ _پیش فرهادم _الان دقیقا کجایی؟ _الان دقیقا تو خیابونم _کدوم خیابون ؟ داری چیکار میکنی؟ _الان میام خونه ستاره زنگ زده میگه.... شهرام حرف او را برید و گفت _افسر جلومه مرجان الان میام خونه گوشی راقطع کرد و گفت _حالا چیکار کنیم؟ فرهاد سیگاری روشن کردو گفت _ بریم خونه شما دیگه چقدر پرسه بزنیم؟ _به مرجان چی بگیم؟ _نمیدونم یه چیز جور کن بگو دیگه _چی بگم اخه _راستشو بگو، این خانم زن فرهاده _بعد بگیم از کجا اومده؟ کس و کارش کین _بگواز ترکیه اومده من ماه پیش ترکیه بودم اونجا باهاش اشنا شدم گرفتمش اوردمش اینجا میخوام ستاره رو طلاق بدم ،اسمشم عسله شهرام سکوت اختیار کرد فرهاد ادامه داد _تو برای اینکه جلو مرجان خراب نشی بگو که مخالفی، بگو کار من غلطه. .وارد کوچه شدند ریموت در را فشرد و ماشین را به داخل حیاط بردسپس رو به فرهاد گفت یه چند لحظه نیایید تو من برم یه توضیح کوتاه بدم شهرام از ماشین پیاده شد به محض خروج او فرهاد به عقب چرخید و گفت _اسمت عسله یادت نره خونتون ترکیه س شهر ازمیر سعی کن زیاد حرف نزنی پدرو مادرت فوت شدند با عمه ت زندگی میکردی ،ازت خواهش میکنم ابروریزی نکن ،نمیخوان زندگی شهرام به خاطر گند کاری من خراب شه. ارام لب گشودم وگفتم _ چراعسل؟ من اسم خودمو دوست دارم. وقتی داریم میگیم تو از ترکیه اومدی اسمت باید بهت بیاد. شهرام از روی ایوان باصدای بلند گفت _فرهاد بیا تو از ماشین پیاده شدیم روسری ایی که شهرام برایم گرفته بود بلند و لیز بود نگاهی به طرحش انراختم روسری ابی با گلهای سفید که داخل گلهایش مروارید کار شده بود زن لاغر و قدبلندی کنار شهرام ایستاده بود نزدیکش شدم چشمان درشت مشکی رنگی داشت . شال قرمز رنگی هم روی سرش بود ‌ جلو رفتم و ارام گفتم _ سلام لبخند روی صورتش نقش بست ودر حالی که خیره به من بود گفت سلام خانوم خوش امدید لبخندی زدم و گفتم ممنون روبه فرهاد گفت _سلام خوش سلیقه این عروسکو از کجا اوردی؟ فرهاد لبخندی زدو گفت _ داستانش زیاده وارد خانه شدیم دختری به استقبالمان امد نزدیک تر که شد موهای فرفری و پوست گندم گون داشت بلیز بدون استیین صورتی به همراه یک شلوارک سفید پوشیده بود تپل بود و به نسبت قدش از من کوتاه تر بود از همان نگاه اول فهمیدم که از من خوشش نمی اید سلام مرا ارام پاسخ داد و سلام فرهاد را با بوسه و به اغوش کشیدنش 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_27 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم _ی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان ضمن تعارف کردن ما به داخل از پشت موی بافته شده م را گرفت و گفت _وای چه موهای قشنگی فرهاد سرش را چرخاندو با اخم به من نگاه کرد. چشمم به خانه افتاد اینجا بسیار زیبا تر از خانه فرهاد بود فرهاد روی کاناپه ها لمیدو باسر به من اشاره کرد که کنارش بنشینم کمی مکث کردم اخم هابش را که در هم کشید با استرس امر اورا اطاعت نمودم گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم تا با فرهاد تماس بدنی نداشته باشم واقعا از او میترسم فرهاد نزدیکم شد سرش را در گوشم فرو برد و گفت _ مگه نگفتم موهاتو جمع کن ارام گفتم _ من جمعشون کردم. اون خانومه از پشت به موهام‌ دست زد. _خیلی خوب حالا بعد که تنها شدیم حالیت میکنم فلبم از حرف فرهاد لرزید ناخواسته بغض گلویم را گرفت فرهاد نگاهی به من انداخت دندان قروچه رفت و گفت _گریه نکن لعنتی ابروی منو نبر مرجان با یک سینی چای امد شهرام هم روبرویم نشست مرجان سینی چای را گذاشت و رفت شهرام ارام گفت _چیشده عسل؟ سرم راپایین انداختم فرهاد ارام گفت بابای ستاره داره تند تند به من زنگ میزنه _جوابشو بده _چه جوابی بدم؟ مرجان ارام گفت _ عسل جان یه لحظه بیا شهرام زیر زبونی گفت _بیچاره شدیم فرهاد برخاستم و ارام سمت اشپزخانه رفتم نزدیکش که شدم گفتم _جانم _توچرا اینقدر استرس داری؟ با این حرف مرجان اشک در چشمانم حدقه زد مرجان با لبخند گفت _ بیا بریم بهت نشون بدم سپس دستم را گرفتو مرا به اتاق خوابشان برد روی تخت نشست وگفت _چته دختر؟توچشمات اشکیه ،کی بهت سیلی زده که صورتت سرخه دستم را روی صورتم گذاشتم وگفتم _ستاره خانم _برام تعریف میکنی که چه اتفاقی افتاده و چیشده؟ سرم را پایین انداختم مرجان ادامه داد _من کمکت میکنم قول میدم اشک از چشمانم جاری شد دوست داشتم همه چیز را بگویم اما جرأت نداشتم با صدای در اشکهایم را پاک کردم صدای فرهاد که امد قلبم از تپش ایستاد _عسل جان مرجان بلند گفت _ الان میاییم، نترس نمیخورمش. فرهاد با خنده گفت _ تلفن کارش داره _بگو بعد زنگ بزنه سپس ارام روبه من گفت _ نترس دختر از استرس فرهاد مردد بودم که چه باید بکنم فرهاد دوباره به در کوبید در راباز کردم و نگاهش کردم فرهاد ارام گفت _ بیا عمه ت زنگ زده سپس دست مرا کشید و به اتاق دیگری برد در را که بست ناخواسته ناخن هایم را به دهان گرفتم فرهاد گفت _چیکارت داشت؟ به دنبال سکوت من دندان هایش را بهم سایید دستم را باخشم دستم رااز دهانم پایین هل دادو گفت _چرا لال شدی؟ چیکارت داشت؟ _هیچ کار بخدا _چی بهت گفت؟ _گفت بیا برو دوش بگیر نگاه فرهاد پر از تهدیدشدو گفت _یک کلمه حرف بیجا بزنی عسل زنده ت نمیزارم ....الان دنبال من میای میشینی کنارم و از جات بلند نمیشی دوش هم اینجا نمیگیری فهمیدی؟ _در دلم خدا خدا میکردم که دروغ کوچکم رسوا نشه فرهاد تکرار کرد _فهمیدی یا نه؟ تند گفتم _ بله فهمیدم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از اتاق خارج شدیم و دور هم نشستیم باچشمانم به مرجان التماس میکردم مرجان چایش را خورد و گفت _ فرهاد برامون تعریف میکنی چطور با عسل اشنا شدی فرهاد فکری کردو گفت _الان همون اینقدر تو شک رفتارهای ستاره هستیم که هیچی بادم نمیاد ایشالا تو یه فرصت بهتر شهرام نگاهی به ساعت انداخت و گفت _دو نیمه شبه بریم بخوابیم سپس رو به مرجان گفت _ ریتا کجاست؟ _خوابیده مرجان برخاست و گفت _ من و شهرام امشب پیش ریتا میخوابیم شما دو تا برید تو اتاق ما قلبم از شنیدن این حرف به تپش افتاد مرجان نگاهی به من انداختو گفت _تو چت شد ؟چرا رنگت پرید؟ نگاهی به شهرام انداختم شهرام گفت _امشب شب پر استرسی بود بریم بخوابیم. فرهاد هم برخاست منم بدنبال او بلند شدم وارد اتاق شدیم در را بست گوشه ایی ایستادم فرهاد روی تخت نشست گوشی اش را کمی ورانداز کردو گفت _ بیا بگیر بخواب دیگه چرا وایسادی ؟ از سمت دیگر تخت رفتم و گوشه ایی ترین جا نشستم فرهاد دراز کشید نگاهی به کاناپه گوشه اتاق انداختم و ارام گفتم _میشه من اونجا بخوابم؟ فرهاد چپ چپ نگاهم کرد و گفت _چرا؟ دراز کشیدم و گفتم _ هیچی چشمانم را سریع بستم چند دقیقه بعد ارام چشمانم را گشودم فرهاد به سقف خیره بود سرش را چرخاند تند چشمانم را بستم ارام گفت _ چرا نمیخوابی؟ چشمانم را گشودم فرهاد خیره به من ماند از نگاهش معذب شدم پتو را بیشتر روی خودم کشیدم فرهاد به سمتم چرخید و گفت _از من بدت میاد ؟ مکثی کردو ادامه داد _ به نظر تو من خیلی ادم بدی هستم نه؟ سپس اهی کشید و گفت _ من خراب کردم ، همه چیزمو خراب کردم. از جایش برخاست پنجره را باز کرد و سپس سیگاری روشن کرد وگفت _همه به من گفتند با ستاره ازدواج نکن پدر مادر خدابیامرزم التماس میکردند من پامو کردم تویه کفش که الا و بلا همین. کامی از سیگارش گرفت و گفت _ تو سینه من از کارهای ستاره یه کوهه درده، هرچند که من به اونم بد کردم ولی انگار خدا منو دوست نداره. دلم میخواد الان بخوابم و دیگه بیدار نشم سیگارش را از پنجره بیرون انداخت و گفت آبرو و حیثیتم رفت پتو را برداشت و روی کاناپه دراز کشید چشمانش رابست برخاستم بانور کم سوی چراغ خواب برس را از روی میز برداشتم و بافت موهایم را باز کردم و شروع به شانه کردن نمودم روی تخت دراز کشیدم با صدای فرهاد از جا برخاستم _عسل بلندشو سرجایم نشستم موهایم را به یک طرف شانه ام جمع کردم فرهاد گفت _ پاشو صبحانه بخوریم از جایم برخاستم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ تخت را مرتب کردم فرهاد اخمی کردو گفت _ موهاتو جمع کن موهایم را از پشت گرفتمو گفتم _گل سرم جامونده خونتون _پس دیشب چیکار کرده بودی _بافته بودم فرهاد با کلافگی گفت _ موهات رو اعصابمه با استرس شروع به بافتن کردم فرهاد ادامه داد _ اینهمه مو را میخوای چیکار؟ مرجان ارایشگری بلده صبحونه خوردی بگو کوتاش کنه ناخواسته گفتم _نه من موهامو دوست دارم کوتاه نمیکنم _نمیتونی جمعش کنی _موهای من به شما چیکار داره اگر جمع هم نیست دور من ریخته دور شما که نریخته فرهاد اخمی کردو گفت _ زبونت خیل درازه ها سکوت کردم فرهاد از روی میز ارایش مرجان یک کش مو برداشتو گفت _ بگیر با این جمعش کن کش را گرفتم بافت نیمه ام را باز کردمو سپس موهایم را بستم فرهاد تچی کردو گفت _الان جمع شد؟ _شما چیکار داری به موهای من؟از دیشبه همش گیر دادی به موهای من فرهاد موهایم را گرفت کمی کشید و گفت _ زبون درازی نکن نکبت میزنم دهنتو پر از خون میکنم ها سپس هلم داد محکم به در خوردم و فرهاد ادامه داد _موهاتو دوست داری چون باهاش لوندی میکنی یه بارم بهت گفتم خوب گوشهاتو باز کن خواسته یا ناخواسته تو زن منی سکوتم را شکستم و گفتم _من زن شما نیستم فرهاد کلید را در در چرخواند تمام وجودم پر از استرس شد مشتی به بازویم کوبید و گفت _ پس اون صیغه ایی که خوندن چی بود؟ دستم را به بازویم گرفتم و گفتم _تو برادر زاده ارباب بودی برای اینکه گندتو ماست مالی کنه ..... فرهاد سیلی محکمی به صورتم کوباند و با فریاد گفت _خفه شو جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم خون از بینی ام سرازیر شد شهرام دستگیره را پایین کشید و گفت _فرهاد درو باز کن فرهاد نزدیکم شد وگفت _...اضافه نخور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_30 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم تخ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ رمان زیبای عسل 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بغضم ترکید و با جیغ گفتم _ تو میخوای دق دلی از دست دادن ستاره رو سر من خالی کنی اما اینو بدون اینکه اون شمارو نمیخواد به من ربطی نداره به خودتون مربوطه منم اگر زن شمابودم شمارو نمیخواستم فرهاد دستی لای موهایش کشیدو گفت _چرا؟ _چون هم بداخلاقی ،هم وحشی هستی و هم.... حرفم را از ترس ادامه ندادم چشمان فرهاد ریز شدو گفت _ هم چی؟ بدنبال سکوت من نزدیکم شد بازویم را محکم گرفت وبا غضب گفت _ هم چی؟ _هم هیزو چشم چرونی وقتی سکوت فرهاد را دیدم جرأت پیدا کردم و ادامه دادم _تو یه ادم مشروب خور بی ناموسی فرهاد با فریاد موهایم را گرفت سرم را به در کوباندو گفت _بگو غلط کردم من فقط زجه میزدم صدای چرخش کلید در درب ارامم کرد مرجان و شهرام وارد اتاق شدند فرهاد مرا رها کرد مرجان معترض گفت _چته فرهاد؟ شهرام فرهاد را هل دادو با کلافگی گفت _خسته شدم از دستت صدای هق هق گریه من اتاق را گرفته بود فرهاد شهرام را کنار زدو گفت _ عسل خفه شو صدای گریه ت رو اعصابمه اشکهایم را پاک کردم و ساکت شدم مرجان رو به فرهاد گفت _ اصلا ازت انتظار اینهمه وحشی گری رو نداشتم فرهاد که از خشم نفس نفس میزد گفت _ادم زبون دراز حقشه اگر درو باز نکرده بودید اینقدر میزدمش تا ادم شه لب باز کردم و گفتم _حق تو چیه؟ راست گفتم بازم میگم تو بی ناموسی حمله فرهاد به سمتم را شهرام کنترل کرد فرهاد با فریاد گفت _ بی پدرو مادر میکشمت مرجان مرا از اتاق خارج کردو گفت _ چرا عصبانیش میکنی میبینی که وحشیه، دختر میزنه یه بلایی سرت میاره ها با گریه گفتم _دیگه چه بلایی میخواد سرم بیاره _مگه چیکارت کرده چرا اینقدر دعوا میکنید باهم ؟ نگاهی به ریتا که به من خیره بود انداختم و گفتم _ببخشید نمیتونم بگم مرجان رو به دخترش گفت _ریتا جان برو تو اتاقت با رفتن ریتا مرجان مرا در اغوش کشیدو گفت _به من گفتند پدر مادرت فوت شدند درسته؟ سرم را تکان دادم و گفتم _بله _خدا رحمتشون کنه ،عمه ت کجاست ؟ میخوای بهش زنگ بزنی؟ _عمه م فوت شده _پس کس و کارت کیه؟ با بغض گفتم _ ندارم _یعنی چی؟ خاله ایی ؟ عمویی ؟ دایی؟ _ندارم _پس از کجا پیدات شده؟ _ببخشید نمیتونم بگم _من نمیخوام اذیتت کنم ،باشه نگو هر طور راحتی.اما روی من به اندازه یه خواهر یا شایدم یه مادر حساب کن. سرم را تکان دادم حرفش را تایید کردمو گفتم _ به اقا شهرام و فرهاد نگو که من گفتم عمه م فوت شده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم #پار
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ظهر شد عطر قورمه سبزی فضای خانه را گرفته بود مرجان به زور یخ روی صورتم گذاشته بود تا کبود نشم پیراهن صورتی ریتا که استین سه ربع داشت و لبه استینش چین سفید داشت را به تنم کرده بود به اصرار خودم یک ساپورت سفید هم ازمرجان گرفتم چون پیراهن تا زیر زانوم بود در باز شد با ورود شهرام و فرهاد قلبم تند تند شروع کرد به تپیدن فرهاد سراپای مرا ورانداز کردشهرام گفت _ سلام ، بچه ها کجان؟ ارام گفتم _مرجان خانم داره با ریتا درس کار میکنه شهرام بلند گفت _ مرجان مرجان از اتاق خارج شدو گفت _ سلام فرهاد نزدیک من امد روی کاناپه لمیدو چشمانش رابست شهرام وارد اشپزخانه شد مرجان ارام گفت _چیشد؟ _طلاقش داد مرجان سر تاسفی تکان دادو گفت _ستاره ناراحت بود _نیومده بودند نه ستاره نه باباش، وکیل فرستاده بودند. یک دنگ از کارخونه رو پس گرفتند یک میلیارد هم از من چک گرفتند _چرا از تو؟ نمیدونم شرط اقای تهرانی برای طلاق این بود _چک برای کی نوشتی _پنج روز دیگه _از کجا میخواد بیاره _باید جور کنه دیگه، بره قرض بگیره،یه چیزی بفروشه بده. _خداروشکر شهرام ستاره اصلا بدرد این نمیخورد شهرام پوفی کردو گفت _ کی بدرد این میخوره؟ عسل صبح تا حدودی حقیقت و بهش میگفت ما همش میگیم ستاره بده ،حالامثلا فرهاد خوبه؟ به قول عسل وحشیه ، بد اخلاقه، مشروب خوره سپس خندیدو ادامه داذ _بی ناموس خدایی عجب حرفی بهش زد سپس ریز خندید مرجان اهی کشیدو گفت _ چی در مورد من فکر کردی که میگی این از ترکیه اومده؟ شهرام از خنده ساکت شدو گفت _چیزی بهت گفته؟ _از ترس فرهاد جرأت نمیکنه بگ ه مکثی کردو گفت _فراریه؟ شهرام سرش را به علامت نه بالا انداخت و گفت _ نه بیچاره _پس چیه شهرام؟ برات تعریف میکنم _الان بگو _الان نمیتونم _پس بهشون بگو برن شهرام مکثی کردوگفت _ چرا؟ _بوی دردسر میاد شهرام، وقتی من غریبه م و نباید بدونم ،پس دوست ندارم ببینم. بگو برن شهرام دست مرجان را گرفت و گفت _ یه لحظه بیا 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_32 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ظه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان شهرام شرم کار برادرم باعث شده بود دستانم عرق کنند خیسی دستانم رابا لباسم پاک کردم. نگاهی به چشمان منتظر مرجان انداختم، چقدر به واسطه فرهاد شخصیت من مقابل مرجان خورد شده بود ارام گفتم فرهاد خدا لعنتت کنه سپس لبم را گزیدم و گفتم _فرهاد مست بوده به این تجاوز کرده چشمان مرجان گرد شدو گفت _ چی؟ ازخجالت ساکت ماندم مرجان گفت _خداوکیلی؟ سر مثبت تکان دادم . از نگاه به چشمان مرجان شرم داشتم. مرجان ارام گفت _ستاره میدونه؟ _نه ،ستاره فقط متوجه حضورش تو خونه شد . فقط من میدونم و الانم تو،ازت خواهش میکنم به روشون نیار فرهاد خیلی براش مهمه که تو ندونی مرجان با لب گزیده گفت _نه ،اصلا نگو به من گفتی روی فرهاد به روم باز میشه در پی سکوت یک دقیقه ایی مرجان گفتم _رفته خونه عمو این گندو زده مرجان متعجب گفت _عسل خونه عمو چیکار میکرده؟ _دختره خیلی بدبخته کسی و نداره یه عمه داشته اون که مرده عمو میخواسته خودش اینو بگیره مرجان متعجب گفت _وا...... پس خاتون چی؟ _نمیدونم والا _البته دختره خیلی قشنگه ،عموتم بی کس و کار گیر اورده دیگه لب پایینم را به داخل دهانم بردم تنها فرهاد نیست که مرا شرمنده مرجان کرد عمو هم از این بدتر اه سوزناکی کشیدم و گفتم _ اخه مرتیکه هول .... این جای دخترته مرجان در را باز کردو گفت _ولش کن بیا بریم بیرون 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁