eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
541 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_208 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ همه ساکت بودند ، مرجان ارام در گوش عسل چیزی را زمزمه کردو عسل سرش را به علامت نه بالا انداخت. سکوت را شکستم وگفتم _دکترت گفت فردا مرخص میشی با اشمئزاز به من نگاه کردو گفت _من بازم خودمو میکشم. اخم کردم وگفتم _می دونم از من ناراحتی عسل، اما خودت باعثی _چرا خودم باعثم مگه من چیکار کردم؟ کارم بد بود ولی نه در این حد که هشت روز شکنجه بشم. _حرف گوش کن کتک نخوری _من اگه نخوام با تو زندگی کنم باید چیکار کنم؟ حرف عسل کمی به من برخورد و گفتم _ببین الان خودت داری شروع میکنی. بهت گفتم به طلاق و جدایی فکر نکن، من تورو طلاق نمیدم. این حرفت منو جریح میکنه بزنم تودهنت. عسل سکوت کرد من ادامه دادم _میخوای طلاق بگیری چه غلطی بکنی سرش را بالا گرفت وگفت _بتوچه؟ نگاهم رنگ تهدید گرفت و گفتم _این دفعه دومه که این ضرو زدیها فک نکن چون حال نداری هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی، میام اونجا یدونه میزنم تو دهنت دندونهات بشکنه. شهرام نزدیکم امد و گفت _میشه از اینجا بری صدایم را بالا بردم وگفتم _نه عسل اهی کشیدوگفت _منم خودمو میکشم. سرم را پایین انداختم عسل ادامه داد _تو همش به من بی احترامی میکنی فرهاد سپس با بغض گفت _مدام به من میگه تو میخوای لنگه مادر هرزه هرجاییت شی. تو از مادر من چی میدونی که به من نمیگی؟ اگر واقعا من دختر یه زن بدکاره م خوب طلاقم بده خواستم به سمت او بروم که شهرام مانعم شد با خشم گفتم _طلاق بگیری بعد چیکار کنی بگو؟ _میرم خانه عمه م و میفروشم یه جای دیگه که کسی من و نشناسه زندگی میکنم. میرم سراغ خاتون و کیانوش اونها تو رو تو دامن من گذاشتند، میرم ابروشونو میبرم. بعد هم واسه خودم زندگی میکنم، عمه م برام یه پولی گذاشته که بشه باهاش زندگی کرد، هرجا هم پول کم اوردم میرم مدل میشم. حرفهای عسل مرا از کوره در برد خواستم به سمت او حمله ور شدم شهرام دودستی مرا نگه داشت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_209 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ عسل ادامه داد _الان برات مهمه ستاره کجاست و داره چیکار میکنه؟ در پی سکوت من ادامه داد _منم مثل اون . وقتی طلاقم بدی دیگه چه اهمیتی برات داره که من دارم چیکار میکنم. از کوره در رفتم و بالحن تهدیدگفتم _ببین عسل داری رو اعصابم راه میری اینقدر طلاق طلاق نکن. تو با ستاره فرق داری _چه فرقی دارم؟ _من اونو دیدم پسندیدم گرفتم اما همه میدونستن که پشیمون بودم ، مثل خر تو گل گیر کرده بودم. اره میترسیدم. از مهریه اش میترسیدم. از باباش میترسیدم. از طلاق میترسیدم. از طعنه ها و کنایه های این دو نفر میترسیدم به زور نگهش داشته بودم. همه داراییم شده بود سه دنگ کارخونه دست باباش بود میترسیدم همه چیز و از دست بدم. همین الان هم هنوز بدهی مهریه ستاره تموم نشده، شهرام شاهده با چه بدبختی جورش کردم. اما تورو عسل من واقعا دوستت دارم. عسل پوزخندی زدو گفت _دوستم داری؟ _اره دوستت دارم ، اگر زدمت تقصیر خودت بود. باید حرف من و گوش کنی ، اگر بازم حرف گوش نکنی بازم میزنمت. پرستار وارد اتاق شدو گفت _چه خبرته اقا بیمارستان و گذاشتی رو سرت. شهرام جلو رفت و معذرت خواهی کرد. همه ساکت شدند عسل ارام گفت _منم خودمو میکشم. تو که نمیتونی کارخونه رو ول کنی من و بپای. _یعنی حاضری بمیری اما حرف گوش ندی؟ اما دروغ نگی؟ _فرهاد با تو راست و دروغ فرقی نداره. فرهاد روبه شهرام گفتم _بهش میگم من نبودم غیر از شمال کجا رفتی؟ میگه هیچ جا ، گفتم دوباره بهت فرصت میدم راستشو بگی. باز گفت بخدا هیچ جا، برای بار سوم گفتم عسل، راستشو بگو ، تو چشمهای من نگاه میکنه میگه راستشو گفتم. ستاره قدم به قدم پشتشون بوده ازشون عکس گرفته واسه من میفرسته. عسل کمی جابجا شدو گفت _اقا شهرام به نظرت همون بار اول من میگفتم رفتم پارک دوچرخه سوار شدم ، واکنش فرهاد چی بود؟ شهرام اهی کشید و پاسخی نداد عسل ادامه داد _من چه راست بگم چه دروغ فرقی نداره. _چرا فرق داره ، وقتی راست میگی من باخودم میگم عسل پشیمونه، اشتباه کرده، اشکال نداره، اما وقتی پافشاری میکنی و دروغ میگی یعنی تغییری نکردی. مرجان خودش را دخالت دادو گفت _حالا رفته پارک دوچرخه سوار شده جنایت که نکرده. رو به مرجان گفتم _نباید حرف من و گوش میکرد؟ من زندانیش نکردم که مرجان. چقدر باتو اینور اونور فرستادمش؟هرچی گفت من مخالفت نکردم. اما عسل از اعتماد من سو استفاده کرد. شهرام مرا روی کاناپه نشاند من ادامه دادم _الان قیافه مظلوم هارو گرفته همه فکر میکنند من مقصرم. رو به عسل گفتم _تو مگه نماز نمیخونی؟اون خدایی که میپرستیش و عبادتش میکنی به تو گفته باید حرف شوهرتو گوش کنی، اطاعت از امر من واسه تو واجبه. من همه کار دارم واسه تو میکنم . لباس بهترین مارک و میخرم ، طلا برات خریدم، خونه با رفاه کامل در اختیارت گذاشتم، محبت هم بهت میکردم در عوض همه اینها بهت گفتم از اعتماد من سو استفاده نکن. همه ساکت بودند. ادامه دادم _کتک هایی که خوردی حقت بود ، تا تو باشی حرف گوش کنی. بابت این چند تا ضری هم که زدی خوب که شدی حالیت میکنم. عسل باچهره ایی که رنگ ترس داشت گفت _چی گفتم مگه؟ _طلاقم بده، میرم مدل میشم و به تو چه. رویش را از من برگرداندو گفت _زنده موندن من فقط عذابه. زنده بمونم با کسی زندگی کنم که دوسش ندارم؟ _منو دوست نداشتی نباید قبول میکردی عقد شی. _تواینقدر گفتی من و راضی کردی _میخواستی راضی نشی... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت210 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم عس
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان یک سینی چای ریخت و تعارف کرد شهرام کنارم نشست وارام گفت _من یه روانشناسم فرهاد، دارم بهت یه هشدار جدی میدم. نگاهی به شهرام انداختم و گفتم _چی؟ _این بازم خودکشی میکنه با در ماندگی گفتم _چیکار کنم؟ شهرام فکری کردو گفت _دخالت نیست؟ کلافه گفتم _من غلط کردم شهرام، خواهش میکنم سر به سرم نگذار ، بگو راهش چیه؟ _عسل و ببر پیش یه روان شناس _تو روانشناسی دیگه ، کجا ببرمش _من نه، اون شاید حرفهایی داره که نمیتونه به من بزنه _چه حرفهایی مثلا؟ _عسل به یه روانشناس خانم نیاز داره. از بستری تو بیمارستان هم براش واجب تره. سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد _راست میگه تو که نمیتونی کارت و ول کنی مواظب باشی این خودشو نکشه. _یه خدمتکار میگیرم، سفارش میکنم ازش چشم برنداره. _خدمتکار هم خوبه، اما براش معلم خصوصی بگیر بیاد خونه سرگرمش کنه. _معلم چی بگیرم؟ _ببین چی دوست داره همونو، نقاشی دوست داشت. کمی مکث کردم و ادامه دادم _دوسش دارم شهرام اگه خوشو بکشه منم خودمو میکشم. _اگر دوسش داری چرا میزنیش؟ _بی خود که نمیزنمش؟ کارش خیلی بد بود. _اره بد بود ولی نه اینقدر، اگر حرف من و گوش کرده بودی بهتر بود. باید شرمندش میکردی. _الان تو مرجان و شرمنده کردی؟ _من بابت اون دوتاسیلی خیلی پشیمونم فرهاد، اشتباه کردم. _حقش بود. گناه مرجان بیشتر هم بود، نباید بچشو ول میکرد میرفت خوش گذرونی _مثلا الان خیلی شرایط خوب شد؟ کلا ریتارو ول کرد ، من موندم و یه دختر بچه چهارده ساله.پریشب از پنجره حیاط دیدم داره تو اتاقش به گوشیش ور میره، اومدم داخل میگم ریتا جان چیکار میکنی تنها نشستی میگه ببخشید بابا من یه خانمم کارهای دخترونه دارم تو اتاقم. نمیتونم به شما بگم. _گوشیشو چک کردی؟ _رمز داره _ازش بگیر بگو رمزشو بگو _نمیخوام پرده دری کنم، دختر بچه به مادر نیاز داره _خوب مرجان و راضی کن برگردون اهی کشیدو گفت _الان زوده، منتظرم یکم دلتنگ زندگیش بشه بعد. مرجان قندان را مقابل ما نهاد و گفت _اقا شهرام، ساعت پنج الان دختر خانمتون کلاسش تموم شده، اگر صلاحه تشریف ببرید دنبالش حالتون جا بیاد . مکثی کردو ادامه داد _قبلا ها اصلا حالیت بود که بچه ت میره مدرسه؟ کلاس میره؟ کی میبره؟ کی میاره؟ شهرام برخاست و گفت _پاشو بریم دنبال ریتا برخاستم نزدیک تخت عسل رفتم سرم را کنار گوشش بردم وگفتم _بخدا دوستت دارم. عسل از من رو برگرداند رو به مرجان با خواهش گفتم _من جز تو کسی و ندارم کنارش میمونی؟ مرجان سر مثبت تکان داد. سوار ماشین شدیم شهرام تلفنی از خانم دکتر موسوی همکارش برای فردا ظهر وقت گرفت. مقابل اموزشگاه ایستادیم. سیگارم را روشن کردم شهرام گفت _میشه خواهش کنم سیگارتو ترک کنی؟ _نه. سیگار ارومم میکنه _قلب و ریه ت داغون میشه _به جهنم. بزار داغون شه شهرام فکری کردو گفت _بهش بگو باباش کیه سرم را بالا انداختم وگفتم _اگر یک درصد ممکن بود که بهش بگم اون یه درصد با حرفهایی که زده از بین رفت. _چی گفته مگه؟ _گفت منو بکش تو باغ دفنم کن، هیچ کس متوجه نمیشه که من نیستم، چون اصلا کسی نیست که متوجه بشه صدایم را غم گرفت و ادامه دادم. _اینکه فکر میکنه کسی و نداره خیلی بهتره تا بفهمه پدری داره که معتقده باید تو جنینی سقط میشده و الان لکه ننگ خانوادشه. عمو بهجت عسل و نمیخواد. اون بار هم که اومده بود جلو در میخواست بهش بگه یه وقت فکر اینکه من پدرتم و قصد حمایت ازت دارم ونکنی. میخواست بهش بگه مادرت یه فاحشه س و من برای هوس میخواستمش. اگر الان زنده بود بخاطر این که بهش نگفته ازش حاملس میکشتش. _این حرفها حال عسل و بدتر میکنه. شهرام کمی فکر کردو گفت _خیلی پسته _معلوم نیست بین مادر عسل و عمو چی گذشته، اما کیانوش میگه گلاب فاحشه بودو هردقیقه با یه نفر می پرید. _خدا بیامرزش ، الان که مرده، اما توهم نباید مادرشو به روش بیاری. این حرفت نامردیه. هردو ساکت شدیم فکری کردم وگفتم _کیانوش میگفت حشمت شهسواری پدر عمه عسل، ادم ابرو داری بوده. _احمد معلم هم ادم حصیلکرده و ابرودار بوده، پس چرا گلاب و گرفته... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_211 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ شهرام لبش را به علامت نمیدانم تکان دادو گفت _راست میگی ها، ادم های به اون ابرو داری چطور با همچین کسی وصلت کردند؟ _موضوع یکم مشکوکه _اگر قُد بازی در نیورده بودی رفته بودی بالا سر اون پیرزنه الان می دونستی، تنها شاهد این جریان مرده. هر دو ساکت شدیم، شهرام گوشی اش را در اوردو گفت _ریتا نیومد. سپس شماره ش را گرفت و گفت _خاموشه از ماشین پیاده شد وارد اموزشگاه شد، چند دقیقه بعد سراسیمه باز گشت و گفت _فرهاد ریتا امروز اموزشگاه نیومده متعجب گفتم _کجاست؟ شهرام سوار ماشین شدو گفت _شاید خودش از مدرسه رفته خونه شماره تلفن خانه را گرفت و مدتی بعد گفت _جواب نمیده _شاید خوابیده، بریم خونه یه سر بزنیم. به سمت خانه حرکت کردم، مقابل خانه متوقف شدم و پیاده شدیم. ریتا در خانه نبود. شهرام که پریشانی در چهره اش هویدا بود گفت _یعنی کجاست؟ _زنگ بزن به مرجان شماره دوستاشو بگیر _به مرجان بگم الان سکته میکنه. سپس لبش را گزیدو گفت _عقلم به جایی قد نمیده. _از مژگان و مارال بپرس _چی بگم؟ _شاید رفته اونجا _بی خبر نمیره. _حالا زنگ بزن.ضرر نداره شهرام سرش را به علامت منفی بالا دادو گفت _ابروی خودم میره، میگن یه هفته مادرش رفت نتونست بچه رو نگه داره. _باید به مرجان بگم. چون من هیچ دوستی از ریتا نمیشناسم. گوشی اش را در اوردو شماره مرجان را گرفت وگفت _اینم ناز کردنش گرفته جواب نمیده. گوشی ام را در اوردم شماره مرجان را گرفتم روی پخش صدا گذاشتم لحظاتی بعد گفت _بله _سلام ، ریتا کلاس نرفته . مرجان هینی کشید و گفت _چرا؟ الان کجاست؟ _نمیدونیم، اموزشگاه نرفته ، خانه هم نیست. شهرام گوشی را از من گرفت و گفت _الو مرجان مرجان با نگرانی گفت _شهرام، بچه م کجاست؟ _شماره دوستاشو داری؟ _دو سه تاشونو دارم _سریع برام بفرست.با ادرس هاشون ارتباط را قطع کردو گفت _بگیرمش، میدونم چیکارش کنم، دختره ی سرتق با شماره های دوستان ریتا تماس گرفتیم.متاسفانه ریتا از صبح مدرسه نرفته بود. تلفنم زنگ خورد . مرجان بود. صفحه را لمس کردم و گفتم _بله _کجایید؟ _تو خیابونها داریم میگردیم _من مارال و صدا کردم کنار عسل بمونه، بهش ارامبخش زدن خوابیده ، دلم طاقت نیاورد. دنبال من هم بیایید. _باشه تو الان کجایی؟ _جلوی خونه _باشه. ساعت ده شب بود مرجان گریه میکردو شهرام مشتهایش را بهم میفشرد. کلافه و نگران گفت _دارم دیوونه میشم. صدای زنگ موبایل شهرام بلند شد صفحه را لمس کردو گفت _الو سپس صاف نشست و گفت _خودم هستم، کلانتری؟ هردو ساکت شدیم و به شهرام خیره بودیم.شهرام گفت _کدوم کلانتری _بله، حتما سپس ارتباط را قطع کرد، مرجان سراسیمه گفت _کی بود شهرام؟ _دخترتو تو پارتی گرفتن... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_212 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان با بهت گفت _ریتا رو؟ _بله _فرهاد برو کلانتری میدون ونک نزدیک کلانتری که شدیم شهرام رو من گفت _من پیاده میشم میرم دنبال اون چشم سفید، تو مرجان رو برسون کنار ماشینش برگرده خانه مادرش مرجان کمی به ما نگاه کردو گفت _نه من میخوام بیام. شهرام رو به مرجان گفت _من میخوام یه درس اساسی به ریتا بدم، تو مزاحممی ، برگرد برو مرجان با بغض گفت _نمیرم شهرام امرانه گفت _مگه یه هفته نیست ولش کردی و رفتی ، الان هم بزار برو _شهرام الان وقت این حرفها نیست. سپس پیاده شدو گفت _مرجان امشب من خونه راهت نمیدم. شهرام این را گفت و وارد کلانتری شد مرجان با گریه رو به من گفت _فرهاد تروخدا نزار بچمو بزنه _احساساتی تصمیم نگیر باید بفهمه کارش اشتباه بوده . مرجان ملتمسانه گفت _ازت خواهش میکنم نزار بچمو بزنه لبم را گزیدم وگفتم _یه بار کتک بخوره در عوض دیگه تکرار نمیکنه، الان چهار ده سالشه اینکارو میکنه، تو میتونی تا بیست سالگی نگهش داری؟ _من خودم کاری میکنم ریتا تکرار نکنه، تو الان بچه منو از دست اون جلاد در بیار. ازماشین پیاده شدم و وارد کلانتری شدم ریتا گوشه سالن گریه میکرد با دیدن من سرش را پایین انداخت نگاهی به داخل اتاق انداختم شهرام برگه ایی را امضا زد و به همراه چند اقا و خانم دیگر سرگرم صحبت با رییس کلانتری بودند. جلو رفتم و گفتم _چی شده؟ شهرام که چهره ش سرخ شده بود گفت _این بچه ابرو و حیثیت من و برد میبرم خونه ادمش میکنم. _الان کارهاش تموم شده ؟ من ریتا رو میبرم بیرون تو هم بیا _مرجان رفت؟... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_213 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ارام گفتم _نه صدای شهرام بالا رفت و گفت _بروبهش بگو با زبون خوش بره، ریتا هم فقط با من میره خونه. بدون تو و بدون مرجان. سپس چند برگه را امضا زد و از اتاق خارج شد مقابل ریتا ایستادو گفت _چشم سفید بی حیا، کارت به جایی رسیده که پارتی میری؟ مگه تو چند سالته؟ ریتا با گریه گفت _بابا جون بخدا تولد مریم بود. من رفته بودم تولد نمیدونم چی شد یدفعه..... شهرام سیلی محکمی به صورت ریتا کوبیدوگفت _خفه شو سپس دستش را گرفت وگفت _راه بیفت بریم . ریتا ملتمسانه گفت _عمو فرهاد کمکم کن. خواستم دست ریتا را از دست شهرام بکشم که با واکنش تند شهرام مواجه شدم فریاد کشیدوگفت _دخالت نکن فرهاد. ارام گفتم _تو مثلا روانشناسی؟ _نه، من هیچی ندار، الان پدرم، و این بی حیا سپس محکم پشت سر ریتا کوبیدوگفت _دخترمه، بتو ربطی نداره. هیچی نمیخوام ازت بشنوم دست ریتا را کشیدو از کلانتری خارج شد. نزدیک ماشین رفتم، مرجان از ماشین پیاده شدو گفت _ریتا شهرام ریتا را پشت خودش فرستادوگفت _زهر مار و ریتا.برو خونه مادرت ریتا باگریه گفت _مامان کمکم کن شهرام به سمت ریتا چرخید تو دهنی محکمی به ریتا زدو گفت _بهت گفتم خفه شو، از غروب تاحالا من و به مرز جنون کشوندی، سر تق بی شرف کدوم گوری رفتی؟ دست ریتا را کشید و به سمت جاده رفت. مرجان با گریه گفت _فرهاد نزار بچمو ببره جلو رفتم وگفتم _شهرام؟ با عربده رو به من گفت _برو پی کارت. همتون برید پی کارتون، دست از سرم بردارید، من چه ازار و اذیتی مال شماها دارم که همتون اسباب دردسر منید؟ من نه برادر میخوام، نه زن میخوام. همتون برید گمشید. تاکسی مقابل شهرام متوقف شد، در را باز کرد ریتا را داخل ماشین هل دادو خودش هم سوار شد، مرجان ملتمسانه گفت _بریم دنبالش؟ سوار ماشین شدیم. از نظر من تنبیه ریتا بهترین کار بود. من به شهرام حق میدادم ، اما دلم برای مرجان میسوخت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_214 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ تاکسی حرکت کرد من و مرجان هم بدنبال او میرفتیم. شهرام مقابل خانه اش پیاده شدو با ریتا وارد حیاط شدند بی اهمیت به ما در را بست مرجان شروع کرد به در زدن و التماس کردن رو به او گفتم _کلید نداری؟ _نه ، کلیدمو دادم به شهرام نگاهی به در انداختم، سپس اویزان در شدم و از ان بالا رفتم داخل حیاط پریدم و در را به روی مرجان گشودم، سراسیمه وارد خانه شد شهرام حفاظ را قفل کرده بود و به جان ریتا افتاده بود ، مرجان از پشت حفاظ جیغ میزدو به شهرام بدو بیراه میگفت. لحظاتی گذشت ، شهرام بدن نیمه جان ریتا را رهاکردو رو به مرجان گفت _چته؟ چی میگی؟ _برای چی بچمو میزنی؟ حالا یه اشتباهی کرده. شهرام با فریاد گفت _برو مرجان ، اونموقع که این بچه رو رها میکردی هردقیقه ارایشگاه و مطب و بیمارستان بودی باید فکر امروزتو میکردی. یادته هرشب بهت میگفتم حواستو به بچه جمع کن ، اینقدر رهاش نکن. _تو واسه ریتا چی کار کردی؟ مرجان حفاظ را تکان دادو گفت _درو باز کن شهرام. _تو من و ریتا رو به حال خودمون گذاشتی و گفتی من یه پزشکم به پول و زندگی تو نیازی ندارم، الان هم لطفا برو همونجا که بودی. _بخدا شهرام اگر درو باز نکنی زنگ میزنم به پلیس _در خونه خودمه نمیخوام بازش کنم. با صدای زنگ موبایل مرجان هر دو ساکت شدند گوشی اش را در اوردو گفت _ماراله هاج و واج نزدیک رفتم و گفتم _حال عسل بدشده؟ مرجان گوشی را وصل کردو گفت _الو با براشفته شدن چهره ش شصتم خبر دار شد که خبر خوبی نیست ارتباط را قطع کردو با شتاب گفت _مارال رفته دستشویی برگشته دیده عسل باند دستشو باز کرده بخیه هاشو کشیده. محکم به پبشانی خود کوبیدم و گفتم _چرا؟ _التماس مارال میکرده من و نجات نده بزار بمیرم.دوباره اتاق عمله شهرام در را سراسیمه باز کردو گفت _اخه من از دست شماها چیکار کنم؟به خدا خسته م کردید هر لحظه یه دردسر جدید برای من دارید. شهرام کفش هایش را پوشیدو گفت _یکی میره پارتی، یکی قهر میکنه میزاره میره، یکی دست از وحشی گری برنمی داره، یکی رگشو میزنه، از همتون بریدم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_215 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ .با شهرام وارد بیمارستان شدیم. مارال با گریه جلو امدو گفت _اقا فرهاد بخدا یه لحظه هم ولش نکردم. مدام حواسم بهش بود. _الان حالش چطوره؟ _زیاد نتونست به خودش اسیب بزنه ، من تا دیدم دستشو گرفتم . نگاهی به مانتو ی مارال انداختم لکه های بزرگ خون روی مانتوی سبز رنگش خود نمایی میکرد. در باز شد ، عسل را بر روی برانکارد خوابانده بودند و دستهایش از هر دو طرف به تخت بسته بود. جلو رفتم و گفتم _عسل ، اینکارها چیه؟ ارام و بی جان گفت _تو باید خوشحال باشی که، به ارزوت میرسی ،بدون اینکه متهم بشی . _این چه حرفیه عزیزم؟ _مردن ، مردنه چه فرقی داره تو میخوای اینقدر من و شکنجه کنی تا بمیرم، اما من خودمو میکشم. برانکارد عسل را هل دادند و به اتاقش بردند پرستار مشغول بستن دستهایش بود، عسل ملتمسانه گفت _منو نبند پرستار لبخندی زدو گفت _عزیزم، اخه به خودت صدمه میزنی. سپس دستهایش را بست و رفت. بالای سرش رفتم شهرام و مارال از اتاق خارج شدند،ارام گفتم _عسل من تو رو دوست دارم.تروخدا اینکارها رو نکن. پوزخندی زدو گفت _تو منو دوست داری؟ _عسل تو نباید بی اجازه میرفتی شمال، اینو میفهمی؟ میفهمی که باید حرف من و گوش کنی؟ _الان یه مدته من و نزدی خماری فرهاد؟ خوب بزن دیگه دستامم بستن، دیگه نمی خواد داد بزنی بگی دستتو بنداز. _عسلم تو حرف من و گوش کن،من دنیارو برات گلستان میکنم. مگه اون زمانی که حرف گوش میدادی من اذیتت کردم؟ مکثی کردو ارام گفت _دستمو باز میکنی فرهاد؟ دارم عصبی میشم. مردد ماندم و سپس دستش را باز کردم وگفتم _الان میگم مارال بره خودم بالا سرت میمونم. نزدیک در رفتم از مارال و شهرام تشکر کردم و وارد اتاق شدم ، در را بستمبا لبخند رو به عسل گفتم _ابمیوه میخوری؟ سر مثبت تکان داد _یک لیوان اب میوه برایش ریختم و گفتم _از اینجا که مرخص بشی میخوام ببرمت مسافرت. پوزخندی زدو گفت _اونجا اذیتم کنی اخم هایم در هم رفت و گفت _بدیها خوب تو ذهنت میمونه ، محبت هام یادت نیست؟من خولی نداشتم؟ یه درصد به این فکر میکنی که تو نباید بی اجازه جایی میرفتی؟ تو نباید سفره خونه میرفتی؟ تو نباید دروغ میگفتی؟ _خوب دیگه حالا من و بزن با کلافگی گفتم _چرا اینجوری میکنی عسل؟ چرا با اعصاب من بازی میکنی؟ سرش را پایین انداخت، اشک از چشمانش جاری شدو گفت _میشه از اینجا بری؟ در پی سکوت من گفت _خواهش میکنم ، دست من و ببند که خیالت راحت باشه من کاری نمیکنم، بعد هم برو بیرون. مردد به عسل نگاه میکردم، و در ذهنم بدنبال راهی برای ارام کردنش بودم. نزدیکش رفتم، عذاب وجدان داشتم، اشکهایش را پاک کردم وگفتم _بیا یه کاری کنیم. _چی کار؟ _هردومون، همه چیز و فراموش کنیم از اول شروع کنیم. من از مخفی کاریها و دروغ هات میگذرم توهم عصبانیت و برخورد های ناشایست من و فراموش کن. به چشمانم خیره ماند، لبخندی زدم وگفتم _اخه قربون این چشمهای قشنگت برم اینطوری به من نگاه نکن. چشمان عسل پر از اشک شد، سرش را به سینه م چسباندم وگفتم _معذرت میخوام. ارام مرا به عقب هل دادو گفت _نمیخوام. _ببین عسل خودتم مقصر بودی، اگر حرف گوش داده بودی که این اتفاقات نمی افتاد. _یادته چقدر التماست میکردم میگفتم منو ببخش؟ _بسه دیگه، فراموشش کن _یادته از اینور کتک میخوردم، از اونور دوباره سعی میکردم دلتو بدست بیارم. محلم نمیگذاشتی؟ اخم کردم وگفتم _الان میخوای چیکار کنی؟ کمی به من نگاه کرد و من گفتم _فقط یه چیزی نگی بزنم تو دهنت بعد بگی من و زدی ها. نگاهم کمی تند شد، تندی نگاهم ترس را در چهره اش بیدار کرد تچی کردم وگفتم _فردا برات وقت روانشناس گرفتم. چشمانش گرد شدو گفت _واسه من؟ _اره _واسه خودت چی نگرفتی؟ من مشکلی ندارم ، از اول هم وحشی تو بودی ، روانی تو بودی ، حالا من برم دکتر، تو منو به این روز انداختی ، الان هم خودت برو دکتر. سکوت کردم وگفتم _باشه منم میام باهم میریم. _نه فرهاد، من نمیام، تو خودت تنها برو با صدای تق و تق در کمی از عسل فاصله گرفتم پرستار وارد شدو گفت _شما دستشونو باز کردید؟ برخاستم و گفتم _بله پرستار نزدیک امد دست عسل را بست و گفت _خواهش میکنم اینکارو نکنید، برای ما مسئولیت داره فردا ظهر مرخص میشه مسئولیتش دیگه با خودتونه. امپولی به سرم عسل زدو گفت _الان خوابت میبره عزیزم. پرستار از اتاق خارج شد. نزدیک عسل رفتم و گفتم _میخوای دستتو باز کنم؟ سر مثبت تکان داد، صورتم را نزدیکش بردم وگفتم _خرج داره. _نمیخوام بازش کنی... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_217 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 218 به قلم ✍️⁩ _یدونه بوس کن دستتو باز میکنم. نمیخوام صورتم را به لبهایش چسباندم و گفتم _یدونه با صدای نا واضح گفت _فرهاد برو اونور. _بی معرفت یدونه بوس کن خیلی سردو بی روح ارام مرا بوسید، سرم را پس کشیدم چهره ش مشمئز بود دستش را باز کردم وگفتم _بوس کردی اشتی شدی؟ _قهر و اشتی من با تو چه فرقی به حالت داره؟ کنارش نشستم وگفتم عسل بخدا اگر حرف گوش کنی دنیارو به پات میریزم. عسل سکوت کردو خوابید ارام دستش را بستم و من هم خوابیدم. صبح کارهای ترخیص عسل را انجام دادم. یادم افتاد امروز جلسه مهمی داشتم، به ناچار،با مرجان تماس گرفتم گوشی را برداشت وگفت _بله _سلام _سلام خوبی؟ ریتا خوبه؟ _بچمو زده سیاه و کبود کرده. _یه حدودی لازم بود براش ها با حالت اعتراض گفت _مگه حیوونه که با زدن رامش کنه؟ سکوت کردم ، مرجان گفت _عسل کجاست؟ حالش خوبه؟ _الان مرخص شد. من جلسه دارم بیارمش اونجا؟ _بیار. عسل که حالت خواب الود بود گفت _نه ببر منو خونه. ارتباط را قطع کردم و گفتم _خونه تنها؟ _اره، حوصله ندارم فرهاد . _خطر ناکه عسلم تو حالت خوب نیست دلشوره دارم. از زبان عسل حال خوشی نداشتم، خوابم می امد ، سردم بود. از همه مهمتر حوصله ریتا را نداشتم. وارد خانه مرجان شدم، ریتا جلو امدو گفت _سلام نگاهی به ریتا انداختم وبا بهت گفتم _سلام گونه ریتا کبود بود. و کنار دهانش سبز و متورم شده بود. ریتا هم از دیدن حال و روز من متعجب بود. فرهاد کمک کرد من روی کاناپه دراز کشیدم. پتویی که مرجان اورده بود را رویم کشیدو گفت _ساعت دو میام دنبالت بریم روانشناس. اخمی کردم وگفتم _من نمیام تنها برو _تورو میخوام ببرم _من نمیام فرهاد فرهاد اخم کردو تحکمی گفت _میای عسل، یادت نرفته که نباید رو حرف من حرف بزنی. کلافه بودم کمی محکم گفتم _من نمیام. خیره به من گفت _حالا میبینیم.کاری نداری؟ سکوت کردم و فرهاد رفت. مرجان نزدیکم امدو گفت _بلند شو زیاد وقت نداریم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_ 218 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ متحیر گفتم _چرا؟ _پاشو یه دستی به سرو روت بکشم چشمانم را بستم و گفتم _ولش کن دست سالمم را گرفت و گفت _بلند شو ببینم. دستم را داخل مشما کردو مرا در حمام شست ، موهایم را سشوار کشید ابروهایم را مرتب کردو مقدار کمی مرا ارایش نمود. نگاهی به خودم انداختم و ارام گفتم _تو خیلی خوبی مرجان. سرم را پایین انداختم مرجان سرگرم جمع کردن وسایلش بود پهنای صورتم از اشک خیس شده بود. مرجان سرش را بالا گرفت و متعجب گفت _عسل؟ به اغوش مرجان پناه بردم و گفتم _من خیلی بدبختم. دست نوازشی روی سرم کشیدو گفت _چرا؟ کمی ارام شدم وگفتم _یه چیزهایی هست که هیچ وقت از ذهن ادم پاک نمیشه _مثلا چه چیزهایی؟ سکوت کردم مرجان اشکهایم را پاک کردو گفت _به چیزهای خوب فکر کن عسل بزار حالت خوب شه، زیاد به فرهاد و کارهاش فکر نکن. لبهایم را به هم فشردم و گفتم _مشکل من فرهاد نیست. _پس چیه؟ تن صدایم را پایین اوردم وگفتم _از بی کسی خسته شدم. مرجان بغضش را فرو خورد و گفت _به خدا توکل کن اشکهایم سرازیر شدو گفت _منم دلم پدر و مادر میخواد. شاید تو هیچ وقت درک نکنی من چی میگم، یه وقتهایی فرهاد تو عصبانیت میگه از دستت خسته شدم، یه جورایی ته دلم میلرزه. بغضم را فروخوردم و اهسته گفتم _میترسم. مرجان ارام گفت _ازچی؟ _از دربه دری، از تنهایی، از بی کسی ، از اینکه نکنه دوباره ارباب بهجت بیاد سراغم. میترسم و میگم اگه کسی اذیتم کنه کی هست به من کمک کنه؟ دست مرجان را گرفتم و گفتم اگه من مادر داشتم، همه کار براش میکردم. تلخ خندیدم وادامه دادم _میدونی ، یه وقتها با خدا که صحبت میکنم میگم اینهمه بنده داری، حتما باید مادر من سرزا میرفت؟حالا اون هیچی حتما باید من تو شش سالگی یتیم میشدم؟ حتما باید من میفتادم زیر دست یه عمه نامهربون. اونهمه ادم توی اون روستا بود ارباب بهجت فقط باید از من خوشش میومد؟حالا همه اینها به کنار اونکه باید بهش تجاوز بشه هم باید من باشم؟ بعد بیفتم زیر دست یه مرد بیرحم؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم _بخدا میگم تو دیگه بنده نداری که همه بلاهارو روسرمن نازل میکنی؟ لبخندی زدم و گفتم _این حرفها رو میزنم.خدا قهرش میادنه؟... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_219 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان اهی کشیدو گفت _چه عرض کنم؟ رو به اسمان استغفار کردم. مرجان گفت _خدا مهربونه عسل، توکلت بخدا باشه. تو میدونی کاری که کردی از گناهان نابخشودنیه؟ _چیکار کردم؟ _خودکشی، اگر خدای ناکرده میمردی خدا هر گز نمیبخشیدت. _پس من چیکار کنم؟هرچی مشکله رو سر من بدبخته، حامی و پشتیبان هم ندارم. _باید صبرکنی، این وعده خداست ، خودش گفته من با صابرینم. اهی کشیدوگفت _من هرگز خودمو نمیبخشم _چرا؟ _من باعث این دردسر شدم، نباید تورو میبردم شمال.خیلی پشیمونم، منو ببخش عسل با لبخند گفتم _نه عزیزم منم اصرار کردم یادت رفته؟ _باشه خوب بهر حال من بزرگتربودم نباید نسنجیده رفتار میکردم. صدای زنگ ایفن بلند شد. تچی کردم وگفتم _اومد _کی؟ _فرهاد، میخواد منو ببره روانشناس. _خیلی خوبه مرجان رفت و در را به روی فرهادگشود، لحظاتی بعد فرهاد وارد اتاق خواب شدو گفت _پاشو حاضر شو داره دیر میشه مشمئز به او خیره ماندم وگفتم _نمیام _بلند شو وقت ندارم برخاستم وگفتم _من ارایش دارم صبر کن صورتمو بشورم. _نمیخواد دکتر خانمه، تو راهم که داخل ماشینی. مانتویم را پوشیدم و به سمت مطب راه افتادیم. در راه هردو ساکت بودیم، فرهاد متوقف شدو گفت _پیاده شو. ارام و با احتیاط گفتم _من پیاده میشم، اما تو باید بری دکتر نه من. نگاهش کلافه و وحشی شدو گفت _هرچی من میگم جوابش چیه عسل؟ من سکوت کردم و به اوخیره ماندم _جوابش چشمِ ، الان پیاده شو اهی کشیدم و از ماشین پیاده شدم. با یکدیگر هم گام شدیم، _درب مطب اینه ابی بود .نگاهی به خودمان انداختم ، تمام قد من با پنج سانت پاشنه کفشم تا بازوی فرهاد بود ، نگاهی به قامت بلند و شانه های پهنش انداختم. و با خودم گفتم _دوبرابر من قد داره سه برابر من عرض، خجالت نمیکشه من و میزنه؟ خوب من حتی اینقدر زور ندارم که از خودم دفاع کنم، حالا هم پررو پررو من و اورده پیش روانشناس. نقشه ایی کشیدم و با خودم گفتم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_220 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ من و که با این حالم نمیزنه ، منم الان ابروشو میبرم. وارد سالن شدیم فرهاد رو به منشی گفت _سلام، محمدی هستم خانم منشی با لبخند گفت _سلام، دیر کردید اقای محمدی؟ _جلسه کاری داشتم _یعنی جلسه از خانمت مهمتر بود که دیر اوردیش فرهاد لبخندی زد و گفت _ببن ما دعوا درست نکن دیگه. من فقط ده دقیقه دیر کردم خانم منشی رو به من گفت _سلام عزیزم. ارام سلامش را پاسخ دادم ، با ارایشی که مرجان روی صورتم انجام داده بود اثری از کبودی هایم نبود. خانم منشی مدتی به من نگاه کردو گفت _من چشمم شور نیست اقای محمدی ولی برای خانمت اسفند دود کن فرهاد با لبخند گفت _چرا؟ _خانمتون خیلی خوشگله ها، واقعا شبیه عروسکه. سپس خندید فرهاد هم بدنبال اوخندیدو من هم لبخند زدم. خانم منشی گفت _تشریف ببرید داخل اتاق روبرو. کمی که از منشی دور شدیم ایستادم وارام گفتم _الان من اینجام،تو جلوی روی من وایسادی با این دختره حرف میزنی و هر هر میخندی، ایراد نداره درسته؟ فرهاد هاج و واج گفت _عسل؟ _همین کارو اگر من میکردم ، وای جنایت بود. فرهاد دستش را پشت کمر من گذاشت و گفت _بیا برو داخل خدا شفات بده. به سمت فرهاد چرخیدم وبلندگفتم _من روانی ام ؟خدا من و شفا بده ؟ فرهاد ارام گفت _هیس ، چرا داری ابرو ریزی میکنی؟ اینجا محل کار شهرامه، اینها میدونن ما با شهرام نسبت داریم، زشته عسل. سپس درزد و منتظر ماند صدای خانمی امد که گفت _بفرمایید داخل فرهاد در اتاق را باز کردو گفت _برو تو وارد شدم و سلام کردم سلامم را به گرمی پاسخ داد فرهاد هم وارد شدو سلام و احوالپرسی کرد خانم دکتر که زن مسنی بودرو به من گفت _دکتر محمدی سفارش شما رو زیاد به من کردند و گفتند عسل خانم زن داداشمه اما مثل دخترمه خیلی هواشو داشته باش. من تعجب کردم اخه قبلا اقا فرهاد را دیده بودم ، نمیدونستم زنش اینقدر کم سن و ساله لبخند زورکی زدم، خانم دکتر گفت _شما چند سالته؟ ارام گفتم _ 17البته چند ماه دیگه18میشم. نگاهی به من انداخت و گفت _تو الان اصلا وقت شوهر کردنت نبوده .کی تو رو شوهر داده؟ نگاهی به فرهاد انداختم او هم نیمه نگاهی به من انداخت چشمانش غرق التماس بود. ارام گفتم _خدا منو شفا بده؟ فرهاد در حالی که التماس چشمانش ر ا کوچک کرده بود باخنده گفت _نه عزیزم، من و باید شفا بده. سرم را پایین انداختم. خانم دکتر رو به فرهادبا خنده و اهنگ دکلمه خوانی گفت _این خنده تو از گریه غم انگیز تر است. فرهاد لبخندی زد استرسش تشدید شد سرش را پایین انداخت. خانم دکتر خودکارش را روی میز گذاشت و گفت _اقای محمدی میشه لطفا بیرون تشریف داشته باشید نگاه من و فرهاد در هم متلاقی شد گوشه لبش را گزیدو سپس برخاست. از اتاق خارج شدو در رابست. خانم دکتر رو به من گفت _خوب خوشگل خانم، یکم برامون تعریف کن. سرم را بالا گرفتم و گفتم _چی بگم؟ _چرا تو این سن کم شوهر کردی لبخندی زدم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_221 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ خواستم لب بگشایم یاد حرف فرهاد افتادم اینها میدونن ما با شهرام نسبت داریم. محبت های شهرام مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد. ارام گفتم _قسمت بود. _پدر و مادرت خواستند تو ازدواج کنی؟ به چشمان او نگاه کردم وگفتم _اونها فوت شدند. لبخند از چهره اش رفت و گفت _متاسفم، خدا بیامرزتشون لبهایم را فشردم وگفتم _مرسی هردو سکوت کردیم، خانم دکتر گفت _دوسش داری؟ سرم را بالا گرفتم و سکوت کردم. ابرو هایش را بالا دادو گفت _تو ازدواجتون اجباری در کار بود. نفس هایم صدا دار شده بود. همچنان در سکوت به او خیره ماندم. سرش را پایین انداخت و گفت _چی داره اینقدر تورو اذیت میکنه دخترم؟ سرم را پایین انداختم، مرا دخترم خطاب کرد، نگاهی به او انداختم هیچ تصوری از چهره مادرم نداشتم اما کلمه او شدیدا احساسات مرا بیدار کرده بود. اشک روی گونه ام غلطید ارام با دستم مخفی اش کردم. لبخندش رنگ غم گرفت و گفت _چرا جواب سوالهای من و نمیدی؟ من همچنان ساکت بودم، پاسخ سوالهای او منجر به بی ابرویی شهرام میشد. اهی کشیدم و ساکت ماندم. برخاست کنارم نشست دستم را گرفت و گفت _من یه پزشکم. پزشک امین و محرمه، حرفهاتو بزن من کمکت کنم. دستم را کشیدم و گفتم _شماخیلی خوبی اما من کمک نمیخوام. _به من گفتند تو خود کشی کردی درسته؟ سر مثبت تکان دادم و گفتم _بله _چرا؟ _نمیخوام زنده باشم _خوب چرا؟ دنیای به این قشنگی زندگی به این خوبی چرا نمیخوای بمونی؟ سکوت کردم، خانم دکتر در سکوت به من نگاه کردو گفت _پایین لبت چرا زخمه؟ رویم را از او برگرداندم و گفتم _زمین خوردم. اهی کشیدو گفت _اگر با من همکاری نکنی من نمیتونم کمکت کنم. تو باید یه حرفی بزنی یه چیزی از مشکلاتت بگی تا من بتونم ..... حرفش را قطع کردم وگفتم _من خوبم، مشکلی هم ندارم تمام مشکلات مال فرهاده. _خوب فرهاد چه مشکلی داره؟ من سکوت کردم ، خانم دکتر گفت _تورو دوست داره؟ لبم را ور چیدم وگفتم _خودش میگه دارم. _بنظر خودت چی؟ دوستت داره؟ سکوت کردم. ادامه داد _بتو خیانت کرده؟ سرم را به علامت منفی بالا دادم. _اعتیاد داره؟ دوباره سرم را بالا انداختم. فکری کردو گفت _باهات نامهربونه؟ به میز خیره ماندم. در ذهنم رفتارهای فرهاد را مرور میکردم، خوبی ها و بدی هایش ازمقابل چشمانم رد شد، خانم دکتر ادامه داد _دست به زن داره؟ لبم را گزیدم و سر مثبت تکان دادم. خانم دکتر مکثی کردو گفت _عصبیه؟ پاسخی ندادم خانم دکتر اهی کشید برخاست مقابل پنجره ایستادو گفت _دوست داری من کمکت کنم؟ به چشمانش خیره ماندم. اوهم کمی به من نگاه کردو گفت _میخوای الان صداش کنم بیاد داخل این سوالات رو از اون بپرسم؟ در پی سکوت من به سمت در رفت و در را گشود فرهاد روی صندلی نشسته بود ، سرش را به سمت ماگرداند. خانم دکتر گفت _اقای محمدی تشریف بیاورید... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_222 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد وارد اتاق شدو در رابست، خانم دکتر اشاره کرد و فرهاد نشست. پشت میزش قرار گرفت وگفت _من هرچی از خانمت سوال کردم جواب من و نداد. نگاه فرهاد به سمتم تنم را لرزاند خودم را جمع کردم فرهاد ارام ولی جدی گفت _چرا؟ سکوت کردم. خانم دکتر گفت _هرچی من حرف زدم همینطور ساکت من و نگاه کرد.اینطوری متاسفانه من کاری نمیتونم برای ایشون انجام بدم. فرهاد نفس صدا داری کشیدو رو به من گفت _فقط خودت ببین و شاهد باش که چقدر اذیت میکنی، من جلسه داشتم. کارمو ول کردم به خاطر تو اومدم خونه اوردمت اینجا که مشکلت حل بشه و خوب بشی تو اومدی اینجا لال مونی میگیری. سرم را بالا اوردم و رو به خانم دکتر گفتم _خودتون میبینید؟ رفتارهاشو دیدید؟ حالا این حرف الانش در مقایسه با کارهایی که با من میکنه هیچی نیست. خانم دکتر سرش را پایین انداخت و گفت _تو با سکوت هم خودتو اذیت میکنی هم اطرافیانتو. فرهاد از این حرف خانم دکتر استفاده کردو گفت _بله، یه موقع من کلافه م عصبی م دارم باهاش حرف میزنم زل میزنه تو چشمهای من انگار لاله. کلافه شدم وگفتم _میترسم حرف بزنم، بزنی تو دهنم. چشمهای فرهاد در خون شناور شدو گفت _الان مثلا با این حرفت میخوای من و خورد کنی؟ سرم را پایین انداختم ، فرهاد سرش را پایین انداخت خانم دکتر گفت _چرا شما دو تا مثل سگ وگربه میفتید به جون هم؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم _حالا فهمیدید من چرا بقول ایشون لال مونی میگیرم؟ خانم دکتر لبخندی زدو گفت _اخه وقتی نبود هم حرف نمیزدی. فرهاد برخاست و گفت _ببخشید وقتتون رو گرفتیم. سپس رو به من گفت _پاشو بریم. از ترس میخکوب شده بودم. با صدای فرهاد به خودم امدم . _عسل ، نشنیدی چی گفتم؟ خانم دکتر رو به فرهاد گفت _پسر تو چرا اینقدر عصبی هستی؟ فرهاد دستی لای موهایش کشیدو گفت _پا میشی یانه؟ پر استرس برخاستم. خانم دکتر بلند شدو رو به فرهاد گفت _بگیر بشین. نه ممنون، این پیشنهاده شهرام بود، پیشنهاد های اون هیچ وقت به درد من نخورده، من خودم مشکلمو حل میکنم. حرف فرهاد لرزه به جانم انداخت دستم را ناخواسته به سمت دهانم بردم، با نگاه تیز فرهاد سریع دستم را انداختم، در را باز کرد و با نگاهش به من فهماند از اتاق خارج شوم. از خانم دکتر خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم. سرم گیج میرفت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_223 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ عصبی و با سرعت رانندگی میکرد، خدا خدا میکردم مرا به خانه مرجان ببرد اما نبرد. وارد حیاط خانه که شدیم اشکهایم روی گونه ام غلطید به سمت من چرخید وگفت _الان چته؟ چرا گریه میکنی؟ ملتمسانه گفتم _فرهاد بخدا من اگه حرف نزدم چون فکر کردم اگه سوالهای اون و جواب بدم تو ناراحت میشی، اون ازم پرسید چطوری با تو ازدواج کردم؟ ازم پرسید تو عصبی هستی؟ تو دست به زن داری؟ اخم کردو گفت _جوابشو میدادی بهش میگفتی اره من دروغ گفتم، مخفی کاری کردم، شوهرمو پیچوندم با مرجان رفتم شمال، بگو من حرف گوش ندادم کتک خوردم، بهش میگفتی اگه بازم حرف گوش نکنم بازم کتک میخورم.اما اگه مثل بچه ادم زندگی کنم، شوهرم عاشقمه، دوسم داره، برام همه کار میکنه. اگه حرفشو گوش بدم کمتر از عسل جان بهم نمیگه. ارام و با احتیاط گفتم _اره ، تو راست میگی نباید ملاحظه ابرو اقا شهرام و میکردم، باید میگفتم تو بهم تجاوز کردی و چند روز اول من و تو اتاق زندانی میکردی که با ستاره خوش باشی فرهاد رویش را از من برگرداند دندان قروچه ایی رفت. از ماشین پیاده شد در سمت من را باز کردو گفت _بیا پایین. از ماشین پیاده شدم بازویم را گرفت و مرا داخل خانه برد. در یخچال را باز کرد دو عدد سیب برداشت نزدیکم امد یکی را به سمتم گرفت وگفت _بخور سیب را از دستش گرفتم. دستم را گرفت و گفت _برات خدمتکار گرفتم اومده خونتو مرتب کرده. مرا به اتاق خواب برد خرسم کنار اتاق بود. دستش را دور شانه من حلقه کردو گفت _بیا همه چیو فراموش کنیم. با دلخوری به فرهاد نگاه کردم و سرم را پایین انداختم. فرهاد مرا نزدیک خرسم بردو گفت _یادته گفتی از این خرس بزرگها دوست داری؟ سرمثبت تکان دادم فرهاد با امیدواری گفت _برات خریدمش. لبخند مصنوعی زدم روسری ام را برداشت و گفت _دوستش داری؟ بغضم را فرو خوردم وسر تایید تکان دادم. دکمه هایم را باز کرد مانتویم را در اوردو گفت _دنبالم بیا به دنبال او از اتاق خواب خارج شدم فرهاد در اتاقی که سابقا اتاق کار من بود را گشود. با دیدن لوازم نقاشی ام چشمانم برق زد. فرهاد با لبخند گفت _رفتم اموزشگاه برات یه معلم خصوصی گرفتم بیاد تو خونه بهت نقاشی یاد بده. نگاهی به اتاق کارم انداختم ، نقاشی دیگر برایم جذاب نبود. دستم را گرفت هینی کشیدم و گفتم _ای دستم. سریع دستم را رها کردو گفت _ببخش حواسم نبود. سپس دست سالمم را گرفت و گفت _بیا بدنبالش راهی شدم، پرده را کنار زدو گفت _اونجا رو ببین نگاهی به کنار استخر انداختم دو عدد دوچرخه یکی سورمه ایی و یکی صورتی کنار حیاط بود. بغضم را فروخوردم و یاد گذشته افتادم، اتفاقات اخیر عشق به دوچرخه سواری را در من پوچ و بی معنی کرده بود. _از این به بعد هروقت دوست داشتی میریم دوچرخه سواری. مرا مقابل میز وسط خانه بردو گفت _اینم دوتا بلیط برای سفر به کیش. پس فردا بعد از ظهر پرواز داریم.اونجا برات بلیط کنسرت و تئاتر گرفتم. نگاهی به فرهاد انداختم. شانه هایم را گرفت وگفت _عسل، بخدا من خیلی دوستت دارم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_224 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ به اتاق خواب رفتم و روی تخت دراز کشیدم. فرهاد وارد اتاق شدو گفت _خوابیدی؟ _اره. نزدیکم امد لبه تخت نشست و گفت _از فردا صبح ساعت نه معلم نقاشیت میاد. چشمانم را بستم. فرهاد دستی به موهایم کشید . چشمم را گشودم و با اخم گفتم _خوابم میاد نکن. _برو اونور منم بخوابم. با کلافگی نشستم و به انسوی تخت رفتم پشتم را به فرهاد کردم و چشمانم را بستم. خوابم نمی امد اما حوصله فرهاد را هم نداشتم. بخیه های دستم میسوخت وقت خوردن داروهایم بود. صبر کردم تا فرهاد بخوابد ارام برخاستم وبه سراغ کیفم رفتم مشمای داروهایم را برداشتم و به اشپزخانه رفتم یک لیوان اب روی میز گذاشتم، چشمم به انهمه قرص افتاد. فکری به ذهنم خطور کرد. درب جعبه قرص را باز کردم و ان را کف دستم کج کردم، مشتم پر از قرص شد. دهانم را گشودم که دستی جلوی دهانم را گرفت و گفت _چی کار میکنی؟ جیغی کشیدم و چرخیدم نگاهم به چشمان عصبیه فرهاد افتاد مشتم را بستم. رهایم کردو ارام گفت _عسل داشتی چیکار میکردی؟ _وقت داروهامِ اومدم قرص هامو بخورم. فرهاد نگاهی به مشتم انداخت و گفت _اونهمه؟ مشتم را فشردم سپس در قوطی را باز کردم و قرص ها را داخلش ریختم. فرهاد قرص هایم را از روی میز برداشت از هر کدام یکی دستم دادو گفت _بخور. جعبه داروها را از داخل کابینت در اوردو همه را باهم به اتاق پدر و مادرش برد. صدای باز شدن در گاو صندوق امد. قرص هایم را خوردم و روی صندلی نشستم. فرهاد نزدیکم امدوگفت _میخواستی خودتو بکشی؟ سر مثبت تکان دادم. فرهاد ادامه داد _چرا؟ سرم را پایین انداختم فرهاد مقابلم نشست و گفت _خوب مشکلت چیه عسل؟ در پی سکوت من کلافه گفت _عسل جان، جواب من و بده، از من ناراحتی؟ در سکوت به فرهاد خیره ماندم با کلافگی گفت _خوب حرف بزن دیگه. دست و پایم را گم کردم و گفتم _چی بگم؟ _چرا این مسخره بازی هارو تمومش نمیکنی عین ادم زندگی کنیم؟ لبهایم را فشردم و به فرهاد خیره ماندم، فرهاد ادامه داد _از من ناراحتی؟ همچنان ساکت بودم فرهاد اهی کشیدوگفت _عسل، من اعصاب درست و حسابی ندارم. لال مونی نگیر . جواب بده. الان مشکلت چیه؟ ارام گفتم _تو واقعا نمیدونی مشکل من چیه؟ _نه نمی دونم چته؟ اصلا نمیفهمم چرا ناراحتی؟اون روز که تصمیم گرفتی با مرجان بری شمال نمیدونستی من اگر بفهمم همچین غلطی کردی میزنم لهت میکنم؟ نگاهم را از فرهاد گرفتم. فرهاد ادامه داد _میدونستی یانه؟ در پی سکوت من سرم را به سمت خودش گرداند. از کوره در رفتم وگفتم _اره میدونستم، کتک هم خوردم اگه هنوز دلت خنک نشده پاشو بازم منو بزن. فقط اینو بهت بگم فرهاد، من دنبال اینم که از این به بعد اسباب دردسر کسی نباشم و خودم خودم و بکشم تموم شه بره، دیگه جونی تو بدنم نمونده که کتک بخورم و زنده بمونم ته زندگی من مرگه با قرص و تیغ و کتک برام فرق نداره... فرهاد نفس صدا داری کشیدو گفت _تو چرا فکر میکنی اسباب دردسری؟ _هستم فرهاد انکار نکن، اگر من رو سرت خراب نشده بودم، الان کنار تو ستاره نشسته بود. _من خدا رو بابت اینکه تو کنارمی شکر میکنم. _اگر من نبودم تو خونه عموبهجتت و خاتون دعوا درست نمیشد. _عموی من یه ادم بالهوسه عوضیه، الانم رفته یه دختر نوزده ساله گرفته. چشمانم از تعجب گرد شدو گفتم _واقعا؟ _اره، همه میدونن اون یه ادم هوس بازه. _حالا اون هیچی ، من یه عمر باعث عذاب عمم بودم. فرهاد اخمی کردو گفت _چه عذابی؟ _اون منو دوست نداشت از من بدش میومد اما به خاطر حرف مردم ده سال من و نگه داشت. _خودش اینهارو میگفت یا برداشت تو از رفتارهاش این بوده؟ _خودش میگفت. _بی خود میگفت، الان اگر خدای نکرده بلایی سر مرجان و شهرام بیاد من بعنوان یه عمو موظفم ریتا رو نگه دارم. بدنبال سکوت من ادامه داد _اعصابت بهم ریختس ، ناراحتی ، نشستی درای واسه خودت اسمون ریسمون میبافی. _یه چیزهایی هست که تو نمیفهمی _مثلا چی؟ سری تکان دادم و ادامه دادم _ هیچی _نه خوب بگو من کمکت کنم؟ مشکلتو حل کنم. _یه سوال ازت بپرسم قول میدی راستشو بگی؟ فرهاد سر مثبت تکان داد و من ادامه دادم _یادته اونروز عمو بهجتت با کیانوش اومدند جلو در ؟ رنگ از رخسار فرهاد پریدو گفت _اره چطور؟ اهی کشیدم وگفتم _چیکارت داشت؟ فرهاد ان و منی کردو گفت _در مورد زمین های بابام...... حرفش را بریدم وگفتم _فرهادتو قول دادی راستشو بگی، من خودم شنیدم تو بعدش تلفنی به شهرام گفتی من نمیخوام عسل چیزی راجع به این موضوع بدونه فرهاد سکوت کرد و من ادامه دادم _از ایفن شنیدم. _عموم عذاب وجدان گرفته.میگفت من باید با عسل صحبت کنم و بهش بگم ببخشید میخواستم با تو زوری ازدواج کنم پوزخندی زدم وگفتم _عموت به من گفت عسل؟
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت225_226 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _عموت به من گفت عسل؟ _حالا عسل یا گلجان چه فرقی داره؟ _فرقی که نداره ، اما داری دروغ میگی فرهاد فکری کردو گفت _عسل جان بخدا ندونستنش برات راحت تره، بفهمی حالت بدتر از الانت میشه. خیره به چشمانش گفتم _میخوام بدونم. فرهاد سرش را پایین انداخت و گفت... _نمی تونم بگم عسل ، اینو از من نخواه. صدای زنگ گوشی اش بلند شد برخاست و گوشی را از روی اپن برداشت و گفت _جانم شهرام، اره ، نه حرف نزد، گوشی سپس تلفنش را سمت من گرفت و گفت _شهرام با تو کار داره گوشی را گرفتم و گفتم _بله _سلام، خوبی عسل؟ _ممنون _این دکتری که ظهر پیشش بودید گفت تو باهاش همکاری نکردی؟ ارام گفتم _بله _چرا جواب سوالاتش رو ندادی؟ _ترسیدم _از چی؟ _ترسیدم یه حرفی بزنم ابروی شما بره شهرام کوتاه خندیدو گفت _به همکارام ربطی نداره عسل جان من ممنونم که تو ابرو داری کردی ولی اونها امینن سکوت کردم شهرام ادامه داد _میخوای من باهات حرف بزنم؟ اهی کشیدم حوصله نداشتم،دنبال کلمه ایی بودم که مؤدبانه درخواستش را رد کنم، شهرام،گفت _گوشی و بده به فرهاد . گوشی را سمت فرهاد گرفتم وگفتم _باتو کار داره سپس برخاستم و به اتاق خواب رفتم موهایم را در تور جمع کردم . فرهاد وارد اتاق شدو گفت _حاضر شو بریم خونه شهرام با کلافگی گفتم _نمیام فرهاد مانتو وشالم را اورد و گفت _ پاشو ببینم لباسهایم را پوشاند و مرا به اجبار دنبال خودش راهی کرد. وارد خانه شهرام شدیم ریتا در سالن نبود. مرجان برخاست و گفت _سلام. پاسخش را دادم، انگیزه زندگی در من با دیدن مرجان بیدار میشد. شهرام مرا به گوشه سالن برد. مرجان لباسهایش را پوشیدو گفت _من و فرهاد تا فروشگاه میریم. شهرام ارام گفت _به من اعتماد داری؟ سر مثبت تکان دادم. _مطمئنی که هر حرفی تو به بزنی بین خودمون دوتا میمونه؟ ارام گفتم _بله شهرام اهی کشید و گفت _من میدونم تو از دست فرهاد ناراحتی ، میدونم اذیت شدی اما عسل جان خودکشی راهش نیست. سرم را بالا اوردم وگفتم _اتفاقا خود کشی راه حل زندگی منه _چرا این فکر را میکنی؟ _یه لحظه خودتون رو جای من بزارید. اشک از چشمانم جاری شدو گفت _من همیشه حسرت همه چیز رو دلم مونده. _مثلا حسرت چی؟ حسرت داشتن مادر، حسرت حضور پدر ، حسرت یه اغوش محبت امیز، شما میدونی تو خونه عمه ایی بزرگ شدن که اگر یه خودکار برات میخرید اخم میکردو میگفت دیگه چیکارت کنم ؟ یعنی چی؟ _ولی من اتاقتو اونجا دیدم تو همه چیز داشتی. _یه چیزهایی هست که نمی خوام به شما بگم ، همه اونها مال سال اخر زنده بودن عمه م بود. اشکهایم را پاک کردم وگفتم _هیچ وقت هیچ کس منو نخواست ، من همیشه همه جا اضافه بودم. تا زمانیکه خونه عمه م بودم چپ و راست میگفت. احمد همیشه باعث دردسر من بود. تا بچه بود یه جور اذیتم میکرد، وقتی هوریه رو گرفت یه جور اذیتم کرد. شهرام ارام گفت _هوریه کیه؟ _زن اول بابام بوده، طلاق گرفته. _چرا؟ _نمیدونم. هردو ساکت شدیم شهرام گفت _خوب ادامه ش مکثی کردم وادامه دادم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_227 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم _
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _نصف داراییش شد مهریه هوریه، دو سال بعد هم پاشو کرد تو یه کفش که میخواد مامانتو بگیره، هرچی بهش گفتم اون زنیکه بی خانواده به درد ما نمیخوره گوشش بدهکار نبود. اونو گرفت ننت که همون اول کاری مرد ، و فقط تورو واسه ماگذاشت که یه عمر انگشت نما باشیم. بعد هم اومد خراب شد سرم و مرد. حالا هم تو ..... از ترس حرف مردم باید بچه زنی و که ازش متنفرم بزرگ کنم. اینقدر این حرفهارو در گوش من زد تا من از خونه اش فرار کردم. چشمان شهرام غرق تعجب شدو گفت _واقعا؟ سر مثبت تکان دادم. _کجا رفتی؟ اشکهایم روان شدو با هق هق گفتم _کجا رو داشتم که برم. رفتم پیش ننه طوبا . هردو ساکت شدیم. مدتی بعد ادامه دادم _ننه طوبا خودش شبها تو مطبخ خونه ارباب میخوابید من و تو انبار اونجا قایم کرد. شب اومد سراغم وگفت گلجان دخترم نباید اینکارو میکردی با گریه گفتم _ننه طوبا خسته شدم. _تو که جایی رو نداری بری _نمیشه پیشت بمونم _من خودمم بی جا و مکانم ننه اونشب تا صبح با ننه طوبا دردو دل کردم. صبحش منو تحویل عمه کتی داد. رفتند تو باغ با هم حرف زدند بعد از اون عمه با من مهربون که چه عرض کنم ، دیگه اذیتم نکرد شدو بعدش هم مرد. اون که مرد عموتون اومد سراغم یه هفته خونه خاتون بودم، اونجا هم همه اذیتم میکردند، کیانوش ، ارسلان، خاتون، حتی خدمتکارهای خونه عموتو . بعد حضور فرهاد، حرفهاش، اذیت هاش، کتک هاش، من دیگه خسته شدم اقا شهرام، نمیتونم ادامه بدم. سرم را بالا اوردم غم عجیبی در چهره شهرام بود، چیزی شبیه بغض زیر گلویش ورم کرده بود. اشکهایم را پاک کردم وگفتم _زندگی من فایده نداره اقا شهرام، من به فرهاد میگم طلاقم بده که حرصشو در بیارم، اگه اون منو طلاق بده من از الانم هم بدبخت تر میشم، طلاقمم نده مدام سر هر چیزی میخواد پاشو منو بزنه و هر حرفی دلش میخواد بهم بزنه. _ولی فرهاد تورو دوست داره _این چه مدل دوست داشتنیه که من حتی جرات ندارم بشینم باهاش حرف بزنم؟ _فرهاد یه ادم مغرور و عصبی و لج بازه، از بچگی هم دوست داشت هرچی اون میخواد بشه. _تو تمام مدت زنگی من ، اون یه هفته ایی که شما چین بودید، من زندگی کردم. فقط تو اون مدت به من خوش گذشت و من فهمیدم زندگی چیه. سرم را پایین انداختم و گفتم _شما و مرجان بهترین ادم های زندگی من هستید. شهرام اهی کشیدو گفت _چرا سعی نمیکنی دل فرهاد و بدست بیاری؟ با کلافگی گفتم _ول کن اقا شهرام، من خسته م دل اون بدست نمیاد. همین الان اگه حرفهایی که به شما زدم و به اون میگفتم، از نظرش مقصر همه چیز خودم بودم. شاید از نظر اون طلاق بابام و حوریه هم تقصیر من بوده. شهرام تلخ خندیدو گفت _این که فرهاد دوستت داره رو قبول داری؟ _نه، فرهاد منو دوست نداره، نسبت به من احساس مسئولیت داره. هردو ساکت شدیم، من ادامه دادم _تا حالا به این فکر کردی من اگر نباشم چی میشه؟ شهرام مکثی کردو گفت _نه _هیچی نمیشه، حتی کسی ناراحت هم نمیشه، یروز ناراحت میشید و از فردا میرید سر کارهاتون و یادتون میره که اصلا یه روزی منم کنارتون بودم.فرهاد هم میره با ستاره زندگی میکنه... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹