eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
530 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم دوساع
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ارام تر شده بود.برخاست دستم را گرفت، از جرکت اوجا خوردم و گفت پاشو بیا ترسیده برخاستپ مرا به طرف کاناپه ها برد. سیگارش را روشن کردو گفت _صبح خیلی اعصابمو بهم ریختی با احتیاط گفتم _من نمیخواستم تورو ناراحت کنم، من فقط نظرم و گفتم. _بی خود کردی نظر دادی سرم را پایین انداختم و سکوت کردم، فرهاد ادامه داد _کی باعث شد من که نبودم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی؟ هردو ساکت بودیم، فرهاد ادامه داد _جواب بده دیگه، مگه نگفتی مرجان اصرار کرد که رفتبد شمال با تردید گفتم _بله اون اصرار کرد _تو رو بی اجازه برد شمال من فهمیدم ، یک هفته زندگیمون زهر مار شد. پس حضور مرجان تو زندگی ما باعث شرو دردسره برای پایان دادن به قائله دعوا گفتم _باشه ، هر چی تو بگی. فرهاد مدتی به من خیره ماند من گفتم _دقیقا بگو من بایدبا مرجان چچطور رفتار کنم؟ _باهاش صمیمی نشو ، یه سلام علیک ساده _چشم. فرهاد سرش را پایین انداخت من ادامه دادم. _پس لطفا من و خونشون نبر دعوتشون هم نکن. اگر هم به من زنگ زد جوابشو نمیدم خوبه؟ _نه جوابشو ندی زشته، پیش خودشون میگن فقط درد سرهاشون مال ماست ، تا زندگیشون اروم شد دیگه جوابمون رو ندادند. _پس چیکار کنم؟ _جوابشو بده ولی باهاش گرم نگیر _باشه. لبخند روی لبهای فرهاد نقش بست وگفت _حالا برو لباسهاتو بپوش باید بریم دستتو به دکترت نشون بدهم. برخاستم و به اتاق خواب رفتم، جنگیدن با فرهاد فایده ایی نداشت، او حتی کوچکترین مخالفت و نظر دادن مرا نمیپذیرفت. مخالفت با فرهاد منجر به شروع دوباره دعوا و کتک خوردن مجددم بود. لباس پوشیدم و از اتاق خارج شدم، سوار ماشین شدیم و به سمت کلینیک راه افتادیم. دکتر دستم را معاینه کرد خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفته بود پانسمان دستم را باز کردو برای چرب کردن بخیه ها پماد داد. در راه باز گشت فرهاد گفت _بریم اتلیه وقت بگیریم _برای چی؟ _با اون لباس چینی هاکه برات اوردم عکس بندازیم. لبخند تلخی روی لبهایم نشست و گفتم _هرجور صلاحته... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ بی‌تفاوت گفتم _ نه _پس چرا تحویلت گرفت _ چون قبلش اومدم اینجا پولم کم بود
❣زبان عشق ❣ رسید رو از فروشنده گرفت با دیدن مبلغی که کشیده بود چشم هاش گرد شد و به من نگاه کرد ساک لباس رو برداشتم و از مغازه بیرون رفتم کاش امیر یکم مهربون میشد کاش فقط یه بار دیگه بهم بگه برگرد امیر پشت سرم بیرون اومد _حالا لباس به این گرونی رو حتما باید میخریدی _تو اگه خودت رو وسط نمینداختی بابام میخرید _بحثم این نیست که کی بخره میگم قیمتش بالاست _به بابام میگم پول و بهت پس بده _لا اله الاالله چپ چپ نگاهم کرد دستم رو گرفت و خواست از پاساژ بیرون بره که گفتم _ من هنوز خرید دارم درمونده نگاهم کرد _از تو پول نخواستم که اونجوری نگاهم میکنی با حرص اومد جلو کمی ترسیدم نکنه دوباره من رو بزنه وقت هایی که از دستش کتک می‌خورم تحقیرش به کنار خیلی درد داره چپ چپ نگاهم کرد که اروم گفتم _ببخشید سمت مغازه ها برگشت _چی میخوای؟ _کفش ست لباسم سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید وارد اولین معازه ی کفش فروشی شد کفش مشکی پاشنه کوتاهی رو برداشت و نشونم داد _این خوبه _طلایی میخوام کلافه گفت _ خب یکی رو انتخاب کن کفش طلایی پاشنه ده سانتی نظرم رو به خودش جلب کرد گفتم _این _ تو با این یه قدمم نمیتونی راه بری _ می خوامش _بخر ولی اینم فقط تو خونه می پوشی فهمیدی _تو خونه ی بابام می پوشم بابام رو با تاکید گفتم درسته ازش می ترسم ولی به خاطر اخلاقم خیلی هم نمی تونم کوتاه بیام کفش رو از فروشنده گرفتم و پام کردم تو اینه ای که فقط پام رو نشون میداد نگاه کردم قشنگه قیمتش رو پرسیدم که قیمت بالایی گفت استرس توی نگاه امیر دیدم با خودم گفتم پول نداری بیخود می کنی خودت رو می ندازی جلو بی اهمیت گفتم خیلی ممنون بزارید تو جعبش میخوامش امیر لبش رو به دندون گرفت و کارت رو از جیبش درآورد به مرد فروشنده گفت _ بفرمایید فروشنده کارت رو گرفت و کشید https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_238 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ وقت اتلیه را رزرو کردیم. در راه بازگشت.گوشی ام را در اوردم وگفتم _این عکس و ببین فرهاد نگاهی به عکس زن و مرد چینی انداختو گفت _قشنگه _من میخوام موهامو این مدلی ببندم. اره خوبه ببند _ولی من که بلد نیستم. فرهاد فکری کردو گفت _حتما بازم میخوای بری سراغ مرجان؟ من با چهره ایی حق بجانب گفتم _من اصلا اسم مرجان و اوردم فرهاد ؟ _پس منظورت چیه؟ نگاهم را از او گرفتم. نسبتا محکم به بازویم زد و گفت _با تو بودم بازویم را ماساژ دادم وگفتم _خوب اینهمه ارایشگاه. نگاهش رنگ تهدید گرفت و گفت _ارایشگاه؟ مگه بهت نگفتم دوست ندارم دیگه به ارایشگاه پا بزاری؟ نفس پر صدایی کشیدم وگفتم _باشه. _من که بهت گفته بودم، الان چرا دوباره ارایشگاه و تکرار کردی؟ لبم را گزیدم وگفتم _یادم نبود، الان اتفاقی نیفتاده که، من ارایشگاه نمیرم، موهامم همینطوری ساده میبندم. تن صدایش بالا رفت وگفت _تو چرا اینقدر تو مخی شدی؟ بغض راه گلویم را بست ، رویم را از او برگرداندم، با حالت درماندگی به بیرون خیره ماندم. دوباره به بازویم زدوگفت _چته عسل؟ بازویم را گرفتم وبا بی چارگی گفتم _میشه لطفا نزنی به دستم ، بخیه هام درد میگیره فرهاد . سیگارش را روشن کردوگفت _داری رو اعصابم راه میری عسل. حرفهای زیادی برای گفتن داشتم، اما هم از حوصله ام خارج بود،وهم اینکه میترسیدم بهانه بدستش دهم. وارد حیاط خانه شدیم، بدنبال فرهاد وار خانه شدم مانتو وشالم را در اوردم، به سراغ سبد داروها رفتم، یادم افتاد که همه را در گاو صندوق گذاشته، ارام گفتم _فرهاد کنار اپن ایستادوگفت _بله _میشه سبد دارو هارو بیاری؟ _چی میخوای؟ _مسکن _کجات درد میکنه؟ _سرم. فرهاد رفت و با سبد داروها امد و ان را روی اپن نهاد مخفیانه یکی از ارامبخش هایش را برداشتم وخوردم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت368 ❣زبان عشق ❣ رسید رو از فروشنده گرفت با دیدن مبلغی که کشیده بود چشم هاش گرد شد و به من نگ
❣زبان_ عشق❣ از مغازه بیرون رفتیم خرید هام رو از دستم گرفت دلم میخواست کمی تو پاساز راه بریم شاید حرف محبت امیری بهم بزنه به همون حرف بچسبم و برگردم خونم خواست از پاساژ بیرون بر که گفتم _من بازم خرید دارم برگشت سمتم _تو خیلی بیجا می کنی دستم رو کشید سمت پارکینک برد _ چیکار می کنی به بابام میگم ها من امروز اومدم اینجا خرید کنم _بسه دیگه نزدیکه یک میلیون خرید کردی دیگه چی میخوای بخری _با پول بابا میخرم _اصلا مهم نیست که با پول کی بخری مهم اینه که بسه _من میگم بس نیست دستش رو پشت کمرم گداشت _ راه برو حرف نزن به ماشین رسیدیم در ماشین رو باز کردم و نشستم راه افتاد همش منتظر یه حرفم یه معذرت میخوام یه دوستت دارم یه تو ماه منی تو رو خدا امیر حرف بزن یه چی بگو بزار برگردم جلوی خونه ایستاده و با نا امیدی پیاده شدم منتظر موند تا وارد خونه بشم کلید رو توی در انداختم وارد شدم در رو بستم که صدای لاستیک ماشینش روی اسفالت بلند شد به در تکیه دادم و ناخواسته اشک روی گونم ریخت کاش مثل چند روز پیش ازش متنفر بودم چی شد که محبت این سنگ دوباره تو دلم نفوذ کرد ناتوان و بی جون به سمت خونه قدم برداشتم کیف و خریدم رو به زور دنبال خودم کشوندم در رو باز کردم و وارد شدم صدای مامان از تو آشپز خونه اومد _دنیا تویی؟ حوصله ی جواب دادن نداشتم لباسی که برای خریدش کلی ذوق داشتم رو روی مبل پرت کردم نشستم _خوبی مادر ؟ بازم جوابش رو ندادم شیر اب رو بست و دستش رو با پایین دامنش خشک کرد اومد سمتم _چی شد باز سرم رو بالا دادم لب زدم _هیچی _چونت چرا قرمزه جوابی ندادم _امیر چیزی بهت گفته؟ _شما از کجا می دونی؟ _بابات زنگ زد گفت رفته بودی شرکت. گفت رسیدی بهش زنگ بزنی _من حوصله ندارم مامان خودت زنگ بزن بلند شدم _کجا؟ _میخوام برم اتاقم _بابات گفته نری _مامان تو رو خدا ولم کن اگه نزاری برم اتاقم میزارم میرم تا شب هم نمیام مامان سکوت کرد و من از پله های بالا رفتم وارد اتاق شدم چادرم رو روی دسته ی صندلی انداختم و روی تخت به خودم جمع شدم اروم اشک ریختم شاید من باید برم جلو، برم چی بگم ،بگم غلط کردم، بعد از کتک خوردن قهر کردم وای خدایا کاش نمی اومدم قهر _دنیا چه لباس قشنگی معلومه که مامان به بابا زنگ زده و حال من رو توصیف کرده اونم دستور داده که من تنها نباشم بهتره _اره قشنگه _بلند شو بپوش ببینم چه شکلی می شی... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_239 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نزدیکش شدم وگفتم _جانم _عکس های کیشتو مرجان فرستاده. ته دلم لرزید و با خود گفتم الان یه چیزی پیدا میکنه دعوا راه می اندازه. سپس عکس ها را ورق زد، از صدای نفس هایش متوجه عصبانیت او شدم. خدا خدا میکردم موردی برای گیر دادن نیابد. صفحه گوشی ام را قفل کردو گوشی را بدستم داد. کمی مکث کردم وگفتم _من برم بخوابم؟ نگاهش عصبی بود اخمی کردو گفت _منم میام. روی تخت دراز کشیدیم ، نگاه فرهاد خیره به سقف بود. از زبان فرهاد حسابی عصبی و کلافه بودم. چرا بودن به مرجان را ترجیح داده بود. برای ان سفر من کلی برنامه ریزی کرده بودم اما عسل به راحتی گفت دوست داره با مرجان بره، پیش من مثل مجسمه سردو بی روحه اما کنار اون نیشش تا بنا گوشش بازه، من اینهمه بهش خوبی میکنم،نمیبینه یه بار که عصبیم میکنه یه سیلی بهش میزنم اونها تو چشمشه. نیمه نگاهی به عسل انداختم خواب بود. با خودم گفتم چه زودهم خوابش برد. بی معرفت. چشمانم را بستم اما خوابم نمیبرد. برخاستم و از اتاق خارج شدم، سیگارم را روشن کردم. صدای زنگ گوشی ام بلند شد. گوشی را از روی اپن برداشتم شماره مرجان بود. صفحه را لمس کردم وگفتم _جانم _سلام _سلام مرجان خوبی؟ _مرسی، عسل کجاست ؟ _خوابیده _از ظهر تا حالا چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد. _امروز کلاس نقاشی داشته الان خوابیده.چیکارش داشتی؟ _میخواستم حالشو بپرسم. شام می ایید اینجا؟ فکری کردم وگفتم _نه، امشب قول دادم ببرمش بیرون. مرجان خندیدو گفت _پس ماهم می اییم. اخمی کردم وعلارغم میل باطنی ام گفتم _باشه تشریف بیارید. _کجا قراره برید؟ _حالا معلوم نیست، بهت خبر میدم. گوشی را قطع کردم وگفتم _عجب سریشیه. دوساعت گذشت با صدای زنگ ایفن برخاستم ، از دیدن مرجان و ریتا پشت در عصبی شدم. به ناچار در را گشودم ، وارد خانه شدند. مرجان با لبخند گفت _دلم براش تنگ شده کجاست؟ _خوابه. _برم بیدارش کنم؟ _نه، بزار بخوابه سرش درد میکنه. لای در اتاق خواب ایستادو گفت _قدرشو بدون عسل یه تیکه از ماهه ریتا سری به اتاق خواب کشیدو با ذوق گفت _وای چه خرس خوشگلی. عسل تکانی خوردو چشمانش را گشود با دیدن مرجان و ریتا لبخندی زدو برخاست سپس گفت سلام، کی اومدید؟ ریتا به سراغ خرس عسل رفت ، مرجان هم وارد اتاق شدو گفت پانسمان دستتو باز کردی؟ اره، ظهر رفتیم دکتر گفت باید دیگه باز باشه. از روی تخت بلند شدو موهایش دورش ریخت. نگاهم میخکوب عسل بود. همه زیبایی های دنیا در عسل خلاصه شده بود. اندام تراشیده اش را نگاه کردم خرمن موهایش را تکاند و کلیپسش را از روی عسلی برداشت و موهایش را بست. مرجان دستش را مقابل چشمان من تکاندو باخنده گفت مال خودته ها لبخندی زدم و گفتم بیا بریم بشینیم چرا اینجا وایسادی؟ مرجان رو به ریتا گفت بیا بریم مامان برات میخرم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#_پارت_369 ❣زبان_ عشق❣ از مغازه بیرون رفتیم خرید هام رو از دستم گرفت دلم میخواست کمی تو پاساز را
❣زبان_عشق❣ _خوشگل _خودت رو لوس نکن پاشو بشوش ببینم صدای باز کردن مشمای کفش اومد _وای دنیا چه با سلیقه ای خودت ست کردی یا سر لباس بود _مامان _جانم _من حوصله ندارم میشه بری سکوت کرد که بلند شدم و بهش نگاه کردم _تو رو خدا ناراحت نشو اعصابم خرابه _امیر چیزی بهت گفته صدای گریم بلند شد دوست ندارم حرف دلم رو به هیچ کس بگم همین پیش خودم له شدم کافیه _الان زنگ می زنم به بابات این پسره به چه حقی یه روز در میون میاد حال تو رو خراب می کنه میره مامان همینطور که حرف می زد از اتاق بیرون رفت به لباس نگاهی انداختم دیگه دوسش ندارم بی خود پول دادم _دنیا بیا پایین بابات کارت داره اه ولم کنید دیگه _من حوصله ندارم _بیا دوباره برو بی میل بلند شدم و از پله ها پایین رفتم گوشی رو از مامان گرفتم _سلام _سلام چی شده _هیچی _مامانت چی میگه _نمی دونم _امیر ناراحتت کرد _بابا من حوصله ندارم _لباست رو خریدی _بله _پس چرا اس ام اس نیومده برام _امیر نذاشت کارت بکشم خودش داد. بابا _جانم _میشه پولی که امیر امروز برای لباسم کشید رو بهش پس بدید _اون وظیفشه برای تو خرید کنه به غیر از این رفتار رو از خوش نشون میداد باهاش برخورد می کردم _بابا قسمتون میدم جون من پسش بدید _چی شده مگه ؟ _هیچی فقط دوست دارم پسش بدید _باشه چقدر پول داده _نهصد تومن _باشه همین الان که بیاد بهش میدم فقط بگو ببینم چی شده سکوت کردم که گفت _باشه از خودش می پرسم _کاری نداری بابا _پایین پیش مامانت بمون _چشم _خداحافظ گوشی رو قطع کردم رو به مامان با بغض گفتم _بزار من برم بالا اشک توی چشمم باعث شد تا مامان هم بغض کنه _برو عزیزم وارد اتاقم شدم و گوشه ی دیوار کز کردم نمی دونم چرا گفتم پولش رو پس بده شاید یه جور میخوام خودم رو خالی کنم... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_240_241 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان و ریتا از اتاق خارج شدند، ارام رو به عسل گفتم _مرجان میخواست شام دعوتمون کنه، من گفتم ما میخواهیم بریم بیرون که بپیچونمش راه افتاده اومده اینجا، اگر حرفی زد یادت باشه ما قراربوده شام بریم بیرون _باشه. از اتاق خارج شدم عسل به اشپزخانه رفت و چای گذاشت. مرجان برخاست و وارد اشپزخانه شد. بازوی عسل را گرفت و ارام در گوشش زمزمه کرد نگاه نگران عسل چرخید و روی من قفل شد لبخند سردی زدو سپس گفت _فرهاد یه لحظه میای؟ برخاستم وارد اشپزخانه شدم و گفتم _جانم عسل نگاهی به مرجان انداخت و گفت _بگو دیگه. مرجان لبخندی زدو گفت _واسه خودت قلیون میچاقی؟ خندیدم و گفتم _نخیر من سیگار میکشم. مرجان هم خندیدو گفت _زهرمار . به سراغ زغالهایم رفتم عسل از اشپزخانه خارج شد، ریتا رو به او گفت _میشه من برم تو اتاق نقاشیت عسل ارام گفت _اره اگه دوس داری برو. ارام رو به مرجان گفتم _راستشو بگو ، تو کیش عسل چندتا قلیون کشید. _اگه راستشو بخوای هیچی. پوزخندی زدم و گفتم _اره تو راست میگی. مرجان با قیافه حق بجانب گفت _دروغ نمیگم به جون ریتا. زهر چشمی ازش گرفتی که وقتی نیستی هم جرأت نداره خلاف میلت عمل کنه. زغال هایم را روشن کردم و مشغول اماده سازی شدم ، سپس ارام گفتم _من زهر چشم گرفتم ولی تو باعث شدی، من عسل و سپردم به تو اگرتو مثل یه بزرگتر رفتار میکردی هیچ وقت ..... حرفم را بریدو گفت _اولا کارهای زشتتو تقصیر من ننداز، دوما شرمنده م نکن. _تو که میدونی شهرام بدش میاد قلیون بکشی، چرا اینکارو انجام میدی؟ _تاحالا نظر عسل و در مورد سیگار کشیدنت پرسیدی؟ در پی سکوت من ادامه داد _نه، چون ریه مال خودته دوست داری بترکونیش، اینکه اون از بوی سیگار بدش میاد هم برات مهم نیست، درسته؟ پوزخندی زدم وگفتم _من مرد م مرجان ولی شماها خانم هستید ، این خیلی فرق داره _بر اساس منشور حقوق بشر، زن و مرد از حقوق مساوی برخوردارند. شماچون اقایی حق نداری دود سیگارتو پخش کنی تو فضایی که یه خانم داره نفس میکشه و من چون خانمم حرفش را بریدم و گفتم _الان قلیونت اماده میشه و تا اومدن شهرام هرچقدر دوست داری بکش. مرجان پیروزمندانه خندید و گفت _اینقدر دوست داشتم من خواهر عسل بودم، دهنتو سر*وی*س میکردم. _خدارو شکر که نیستی. مرجان از اشپزخانه خارج شدو من هم بدنبالش قلیان را بردم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _خوشگل _خودت رو لوس نکن پاشو بشوش ببینم صدای باز کردن مشمای کفش اومد _وا
❣زبان عشق❣ یعنی امیر دوستم نداره ، پس چرا پریسا میگفت شب تو اتاقش گریه کرده ، علی هم میگفت گفته بدون من نمی تونه _دنیا بیا نهار بخوریم _من سیرم مامان _نهار خوردی؟ _نه _پس پاشو بیا _مامان انقدر اذیتم نکن _من الان زنگ می زنم به بابات میگم _خیلی خب شما برید پایین الان میام مامان رفت و من رفتنش رو نگاه کردم علت این تغییر رفتارم رو نمیفهمم من تا امروز صبح از امیر متنفر بودم چرا تو ماشین دوباره دوسش داشتم مامان دوباره از پایین صدام زد _دنیا بیا وای خدا اشتها ندارم چرا ولم نمی کنه _زنگ بزنم _نه مامان اومدم بلند شدم چقدر کند راه میرم انگار مغزم بهم دستور راه رفتن نمیده _بیا دیگه _دارم میام بالاخره به پایین پله ها رسیدم سرم رو خارروندم و وارد اشپزخونه شدم مامان نگاهی به سر تا پام انداخت _کی تا حالا چرا لباست رو در نیاوردی؟ _حوصله ندارم _در بیار ببینم ادم که تو خونه ی خودش با مانتو روسری نمی شینه بی اهمیت به حرفش نشستم سر میز _بلند شو لباست رو عوض کن دستم رو محکم روی میز کوبیدم _بسه مامان چی کارم داری مامان که از فریادم جا خورده بود اروم گفت _باشه درنیار بشقاب جلوم رو هول دادم که از روی میز پرت شد پایین _اصلا من سیرم بلند شدم و سمت پله ها رفتم قصدم اینه که تند برم اتاقم ولی پاهام یاری نمی کنه. بیشترین تلاشم، کند ترین نوع حرکت برای راه رفتنم شد وارد اتاقم شدم عذاب وجدان رفتارم با مامان رو دارم چرا بی خودی داد زدم روی تخت دراز کشیدم من به هیچ دردی نمیخورم نه همسر خوبیم نه دختر خوبی هیچ کس از من راضی نیست .دنیا چقدر جای بدیه کاش می تونستم به زندگیم پایان بدم به حموم نگاه کردم به سختی وارد حموم شدم تیع رو از داخل جعبه ی روی دیوار برداشتم روی تخت برگشتم کاغذ تیغ رو باز کردم بهش نگاه کردم کمی توی دستم جا به جاش کردم نور لامپ روی تیغ افتاد با انعکاسش روی دیوار بازی کردم با گوشه ی تیغ نک انگشتم رو بریدم کمی سوخت خون از دستم بیرون زد با خونسروی به خون دستم نگاه کردم انگشت شستم رو پایین انگشتم فشار دادم شدت خونروزیم کمی بیشتر شد خون رو روی روتختیم ریختم بدون اختیار با خون روی تختم نوشتم مردن به کلمه ی نوشته شده ی روی تختم خیره شدم و لبخند عمیقی روی لب هام نشست صدای پای مامان باعث شد تا تیغ رو روی زمین بندازم و روی خون ریخته شده ی روتختی بشینم دیدن خون و بازی با تیغ کمی به من نشاط داده بود _دنیا با لبخند عمیق گفتم... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_242 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ روی کاناپه ها نشستیم، ارام گفت ریتا کو؟ عسل سرش را بالا اوردو گفت تو اتاق کار منه. یه کار کن همونجا بمونه. برخاستم زغال ها را اوردم و مشغول شدم مرجان شلنگ قلیان را گرفت تا خواست کامی بگیرد زنگ ایفن به صدا در امد اخمی کردو گفت چه زود اومد با خنده برخاستم و گفتم حقوق مساوی زن و مرد بود الان داشتی میگفتی، اون چی شد؟ تلخ خندید در را به روی شهرام گشودم عسل مانتو و روسری اش را پوشید از اتاق خواب خارج شد به شهرام سلام کردو خوش امد گفت شهرام جلو رفت وگفت ببینم دستتو عسل دستش را بالا اورد شهرام اخمی کردو گفت خدا چقدر بهت رحم کرده بچه، خدارو شکر تاندوم های دستتو نزدی عسل دستش را جمع کردو سرش را پایین انداخت. شهرام نزد مرجان رفت وگفت این قلیون چیه این وسط؟ مرجان ارام گفت فرهاد داشت میکشید. ریتا از اتاق خارج شدو گفت بابایی خودم دیدم داره میکشه. مرجان رو به ریتا با غیض گفت یعنی هرچقدر هم ادم بهت محبت کنه ، بازم به چشمت نمیاد و عاشق دوبهم زنی هستی. چون ژنت این مدلیه. اخم های شهرام در هم رفت وگفت با بچه م درست حرف بزن. این چه طرز صحبت کردنه. مرجان پوزخندی زدو گفت حالا یه دادهم من بزنم، در مقابل کارهایی که تو باهاش کردی که چیزی نیست. شهرام نفس صداداری کشید کیفش را زمین گذاشت روی کاناپه نشست وگفت به ادعا که باشه میگی من تحصیل کرده م ، من پزشکم، اما در عمل این از صحبت کردنت با بچه ت ، اونم از کنایه زدن به مادر مرحوم من. مرجان ارام گفت دروغ که نمیگم ، خدا بیامرز عاشق دوبهم زنی و دعوا و خبر چینی بود، هرچی اون گذاشته ریتا برداشته. مگه مادر نیستی، تربیت کن. اخه مشکل وقتی ژنتیکی باشه نمیشه کاریش کرد. اخم شهرام در هم رفت و گفت احترام خودتو نگه دار ، داری حرفهای نا مربوط میزنی ها. حرفهام نامربوط نیست، چون حقیقته تلخه تو خوشت نمیاد. نگاهی به عسل انداختم چهره ش مضطرب شده بود. روی کاناپه لمیدم وگفتم بسه دیگه ادامه ندید. مرجان صاف نشست و گفت خدابیامرز مادرتون هم تا زنده بود بین من و شهرام جنگ می انداخت، الان ریتا داره جایگزینش میشه، سپس رو به ریتا ادامه داد الان اعصاب هممون رو بهم ریختی خوشحالی؟ شهرام صدایش کمی بالا رفت و گفت تقصیر بچه ننداز ، اگه قلیون راه نمی انداختی این وسط و بعد هم به مادرمن اهانت نمیکردی دعوا نمیشد. مشکل تو قلیونه؟ سعی کن باهاش کنار بیای، چون من قلیون دوست دارم، تاحالا داشتم ملاحظه تو رو میکردم و احترامتو نگه میداشتم، اما حالا که این طوری با من حرف میزنی بدون و اگاه باش که من قلیون میکشم. یه وقت فکر نکنی این طرز حرف زدنت و جرو بحث کردنت با من ، اونم در حضور ریتا باعث ایرادات تربیتیش شده ها، مدام به این فکر کن که مشکل از مادر من بوده. عسل نزدیک مرجان شدو ارام و ملتمسانه گفت بس کن دیگه، چیزی نشده که. مرجان اخم هایش را در هم کشیدو گفت چرا بس کنم؟ من دوست دارم قلیون بکشم، به این ربطی نداره. شهرام که حالا رنگش سرخ شده بود با لحن تهدید گفت شما به قلیون دست بزن و بعد ادامشو تماشا کن. مرجان برخاست کیف و سوئیچش را برداشت و گفت من میرم. شهرام هم برخاست و گفت بشین سرجات، هیچ جا حق نداری بری. مرجان رو به شهرام پوزخندی زدو گفت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت370 ❣زبان عشق❣ یعنی امیر دوستم نداره ، پس چرا پریسا میگفت شب تو اتاقش گریه کرده ، علی هم می
❣زبان_عشق❣ _بله کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت _خوبی؟ _ممنون اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد لبخند مصنوعی لبش رو حفظ کنه _زن عموت داره میاد اینجا پاشو بیا پایین _چشم شما برید منم الان میام نگاه مردد مامان برای رفتن و نرفتن رو حس کردم _زود بیا _چشم رفت چند لحظه صبر کردم به کندی بلند شدم تیغ رو برداشتم جلوی میز ایستادم به رگ های دستم نگاه کردم تیغ رو روی دستم گذاشتم اگه زخمیش کنم خیلی خون میاد چشم هام از شعف تا اخر باز شد _چی کار میکنی؟ صدای مامان باعث شد تا تیغ از دستم بیافته ترسیدم و جیغ زدم با خشم به مامان نگاه کردم و فریاد زدم _برای چی یهو میای تو مامان بدون اهمیت به صدای بلندم اومد جلو تیغ رو برداشت و نگاهش به دست های خونیم افتاد _چی کار کردی تو ؟ _به خودم مربوطه _بیا برو پایین ببینم _ولم کن مامان برو بیرون چشم های اشکی مامان من رو به خودم آورد _وای مامان ببخشید غلط کردم معذرت میخوام گریه کرد و اشک هاش تند تند پایین ریختن _چرا اینجوری میکنی؟ دستت رو چرا بریدی؟ بیا برو تو حموم بشور بیا پایین برات پانسمان کنم _چشم دشتم رو شستم و پایین رفتم مامان روتختیم رو برد داخل حموم و توی لگن خیسش کرد روی مبل نشستم و به دیوار خیره شدم _با یه دستمال دستت رو خشک کن الان بتادین میارم صداش رو شنیدم ولی حوصله نداشتم تا کاری رو که گفته بکنم دلم نمیخواد نگاهم رو ار نقطه ی فرضی روی دیوار بردارم مامان جلو اومد دستمال کاغذی از روی میز برداشت روی دستم گذاشت احساس کردم از اون نقطه روی دیوار دارم انرژی میگیرم اصلا قصد چشم برداشتن ازش رو ندارم لبخند روی لب هام از اون همه انرژی نشست _دنیا مامان سلام کن سلام کن مامان انگار دیوار صوتی بین من و اون نقطه رو شکست احساس کردم کسی کنار گوشم جیغ کشید _چیه مامان چرا جیغ می زنی ؟ خیلی مظلوم گفت _من کی جیغ زدم؟ با سر اشاره کرد به رو به روش _زن عموت اومده کند سرم رو چرخوندم به زن عمو نگاه کردم از دیدن چهرم کمی ترسید _سلام _سلام عزیزم خوبی دیگه حوصله ی جواب دادن نداشتم دوباره به نقطه ی روبروم نگاه کردم زن عمو با مامان حرف میزد و من فقط صداهای نا واضحی می شنیدم... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩