ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_205
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم.
در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم.
مرجان نزدیک امدو گفت
_سلام
سرم را پایین انداختم و گفتم
_سلام ، خوش اومدی
مرجان با لبخندگفت
_الان شرمنده ایی؟
پوزخندی زدم وگفتم
_توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی
به سمت خانه حرکت کردو گفت
_زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل.
_خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن
_کجاست؟
_حموم
_دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟
مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت
_زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون .....
با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم
_عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود.
پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت
_خیالت راحت شد؟ تو باعثی
روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم
با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد
_همسر اون خانم شمایید؟
برخاستم و رو به پلیس گفتم
_بله
شهرام را دیدم که از ان دور میامد.
تشریف بیارید.
شهرام نزدیک شدوگفت
_چی شده؟
هاج و واج گفتم
_نمیدونم
پلیس گفت
_به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه....
شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت
_کار خودشه. این میزنش.
سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد
_این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه.
اقای پلیس ادامه داد
_شما پدر خانم شهسواری هستید
_نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن.
پلیس رو به من گفت
_شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری.
سپس رو به سربازش ادامه داد
_صمدی
_بله قربان
_مواظبش باش فرار نکنه
من ارام گفتم
_باور کنید خودکشی کرده، من ....
شهرام کلامم را قطع کردو گفت
_از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده.
پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
✍#حکایت
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_205 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_206
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_تو مثلا برادر منی؟
شهرام روبه مرجان گفت
_سلام
مرجان اخم کرد رو برگرداند و گفت
_ریتا کجاست؟
شهرام پوزخندی زدو گفت
_دلت براش تنگ شده؟
در پی سکوت مرجان ادامه داد
_میتونی برگردی سرخونه زندگیت و پیش بچه ت
مرجان رو به شهرام چرخیدو گفت
_من اگر دلم برای بچه م تنگ شه هزار راه واسه دیدنش دارم.
سپس روی صندلی نشست.
شهرام هم نشست وگفت
_دلت تنگ نشده، چون اصلا حس مادری نداری. اصلا نگران بچه نیستی.
مرجان با کلافگی گفت
_چرا از طرف من حرف میزنی؟
شهرام با پوزخند گفت
_اگر نگران بچت بودی با یه الدنگ نمیفرستادیش سفر که خودت ازاد باشی.
نگاه مرجان مرموز شدو گفت
_چرا اریا الدنگه؟
_چون مشروب میخوره، سیگارمیکشه، مدام تو قهوه خونه ها پلاسه.
مرجان وزخندی زدو گفت
_این کارهارو که داداش خودتم میکنه.
_اولأ فرهاد خیلی وقته مشروب نمیخوره، دوما فرقی نداره ، فرهاد هم لنگه اون
_همچین خیلی وقت نیست هفت هشت ماهه
سکوت حاکم شدو مرجان ادامه داد
_یادته پارسال تابستون گفتم به برادرت بگو مشروبش رو نیاره خونه من بخوره ، من از اینکار بدم میاد، گفتم ما یه دختر بچه سیزده ساله تو خونمون داریم، فرهاد جوونه و مجرد. اینکار صلاح نیست.
میخواستی خودتو تیکه پاره کنی ، بعد هم رفتی به مامانت گفتی، اونم از انگلیس زنگ زد به من وگفت
_پسرهای من بی ناموس نیستند، فرهاد عموی ریتاست، محرمشه ، این حرفها به ما نمیچسبه؟
شهرام نگاهش عصبی شدو گفت
_خوب حالا که چی؟
_اینقدر پشت سر بچه خواهر من حرف نزن.
کمی مکث کردو گفت
_اگر بلایی که تو عالم مستی سر عسل اورد سر ریتا می اورد میخواستی چیکار کنی؟ ایراد تو اینه شهرام، تمام انگشتهای اتهامت سمت خانواده منه
شهرام برخاست و با کلافگی گفت
_اسمون ریسمون نباف
_اسمون ریسمون نیست حقیقته، چطور تو از مستی داداشت و دخترت نمیترسیدی، اما از بچه خواهر من میترسی؟
شهرام سکوت کردو مرجان ادامه داد
_من قبول دارم کارم اشتباه بوده ، اما نه در این حد که تو واسه خودت قانون بگذاری که ارایشگاه نرو ، مطب نرو، بیمارستان نرو. من اینهمه درس نخوندم که حالا تو واسم تصمیم بگیری. اون زندگیت، اونم بچه ت برو تربیت کن. برو مراقبت کن.
شهرام به دیوار تکیه کردو گفت
_خیلی پررویی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون
شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره "
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ
تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکننه !
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو
قبرستون بخوابن !
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل
از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود
اما این نوشته دست ودلشو لرزوند،
تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه
خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو
میبوسن، نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.
به همراه زمزمه ای افسوس؛
من هم شجاع نبودم ...💔🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_206 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_207
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_پررو نیستم، مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پانیستم
برخاستم و گفتم
_میشه لطفا بس کنید، من الان استرس دارم زنم تو اتاق عمله شمادوتا اینجا مثل سگ وگربه افتادید به جون هم.
همه ساکت شدیم، لحظاتی بعد صدای گوشی مرجان بلند شد ، گوشی اش را در اورد سپس سایلنت کردو در کیفش انداخت، مدتی بعد صدا دوباره تکرار شد.
شهرام گفت
_میشه بپرسم کیه؟
_ریتاست
_چرا جواب بچمو نمیدی؟
_وقتی هیچ اختیاری روش ندارم، چه جوابی بدم؟ من دوروز فرستادمش سفر تو این قشقرق رو راه انداختی، همیشه حسادت هاشو میزدی تو سر من که تو نتونستی بچه تربیت کنی. منم دیگه کاری به ریتا ندارم.
_الان هم میگم اگر به فکر تربیت بچه ت بودی سعی میکردی جور دیگه من و راضی کنی هم سرکارت بری و هم تو زندگیت باشی.
مرجان پوزخندی زدو گفت
_تورو راضی کنم؟
در پی سکوت شهرام با قاطعیت گفت
_من نه احتیاج به پول تو دارم، نه زندگیت و نه اجازه ت ، یه بار دیگه هم بهت گفتم الان تکرار میکنم، من مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پا نیستم اگر میخوای با من زندگی کنی شرایط مثل قبله و باید بابت اون دوتا سیلی ایی که به من زدی عذر خواهی کنی.
من شاکیانه گفتم
_مرجان
_بله
_چرا میگی من مثل عسل بی کس و کار نیستم؟ مگه بی کس و کاری عسل چه ربطی .....
کلامم را قطع کردو گفت
_یک ماه از عقدت با ستاره گذشته بود . مست و پاتیل تو پارتی گرفتنش رفتی کلانتری زنتو اوردی از ترس باباش کلاهتو یه کم گذاشتی بالاتر و به همه گفتی
جشن فارغ التحصیلی دوستش بوده
اخم هایم در هم رفت و گفتم
_الان اون مسئله چه ربطی به تو داره؟
_ازت سوال دارم، چطوریه عسل باید به خاطر یه سفر بی اجازه رفتن اینقدر تنبیه بشه اما ستاره با اون کارهایی که میکرد ......
شهرام جلو امدوگفت
_میشه بس کنی؟
مرجان رو به من ادامه داد
_میدونی فرهاد تو از ترس بابای ستاره، جرأت نداشتی بهش بگی بالای چشمت ابروإ ، اما این بیچاره سر کوچکترین مسئله به بدترین نوع ممکن کتک میخوره صداشم در نمیاد.
سرم را پایین انداختم مرجان سرجایش نشست وگفت
_مگه ما چیکار کردیم؟ یه سفر رفتن که این .....
شهرام گفت
_بس کن دیگه مرجان.
مرجان با بغض گفت
_داشتند لباسهاشو در میاوردند ببرنش اتاق عمل بدنشو دیدم .....
سپس اشکهایش را پاک کردو گفت
_پرستاره به من گفت اینو از زیر دست داعش اوردید؟
سرجایم نشستم سرم را لای دستانم گرفتم مرجان ادامه داد
_اخه بی انصاف ادم با دشمنش هم اونکارها رو نمیکنه.
در باز شد پرستار از اتاق خارج شد وگفت
_همراهان خانم شهسواری؟
فرهاد برخاست و سراسیمه گفت
_بله
_خدارو شکر حال بیمارتون خوبه، الان تو ریکاوری بهوش اومده منتقل میشه به مراقبت های ویژه
فرهاد گفت
_میشه من ببینمش؟
_شما همسرشون هستید؟
_بله
_شمارو نمیخواد ببینه سپس روبه مرجان گفت
_خانم دکتر فتوحی شما میتونید بیایید بالای سرش
مرجان داخل اتاق شدو در رابست...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_207 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_208
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ان شب من و مرجان در بیمارستان ماندیم عسل را از پشت پنجره میدیدم.
با بهوش امدن عسل از زیر نظر پلیس تاحدودی خارج شده بودم.
روز بعد عسل را به بخش منتقل کردند، تمام این مدت مرجان دوشادوش من بود. از زهر کلامش که بگذریم مرجان مثل یک خواهر پشتم بود.
عسل را به اتاق خصوصی اش بردند. وارد اتاق که شدم با دیدم من رویش را برگرداند.
نزدیکش رفتم و ارام گفتم
_عسل
اشک از چشمانش روان شدو گفت
_بله
_من و ببین
سرش را به سمتم چرخاندو گفت
_کی من و رسوند بیمارستان؟
_من و مرجان
_برای چی من و نجات دادی؟ من تصمیموگرفتم. میخوام بمیرم راحت شم. تا کوچکترین فرصتی پیدا کنم دوباره خودمو میکشم مطمئن باش.
لبخندی زدم و ارام گفتم
_مگه من میزارم تو بلایی سرخودت بیاری
پوزخندی زدو گفت
_نه همه بلاها رو خودت سرم میاری
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
همه پاسخش را دادیم .
شهرام گفت
_خوبی عسل؟
با بغض گفتم
_نه خوب نیستم
از شدت شرم و خجالت از جمع فاصله گرفتم. ومقابل پنجره ایستادم .
با ورود پلیس به اتاق تنم لرزید
سلام کرد
پوشه دستش را روی میز مقابل عسل نهاد و گفت
_حالتون بهتره خانم شهسواری؟
عسل ارام گفت
_بله
_طبق گزارش پزشک معالجتون اثار کبودی رو بدنتون بوده، ایا همسرتون شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده؟
به چشمان من خیره شدو گفت
_بله
_ شما خودتون اقدام به خودکشی کردید؟
سرش را پایین انداخت و گفت
_بله
_از جانب همسرتون اجباری در کار نبود؟
_نخیر ، من وقتی رگمو زدم تو حموم تنها بودم.
_به خاطر اینکه مورد ازار و اذیت و شکنجه قرار گرفتید از همسرتون شکایتی ندارید؟
عسل همچنان خیره به من ساکت بود .
پلیس مدتی سکوت کردو گفت
_لازم نیست از چیزی بترسید.
سرش را پایین انداخت و گفت
_نه من شکایتی ندارم.
پلیس نگاهی به من انداخت و رو به عسل گفت
_اگر شکایتی دارید من همین الان همسرتون رو بازداشت میکنم.
_نخیر اقا من شکایت ندارم.
_پس اینجارو امضا کنید
عسل برگه را امضا کردو پلیس رفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#همسرداری
قهر کردن در رابطه با همسر تنها فاصله ها رو زیاد میکنه
وقتی ناراحت هستید سنگینتر برخوردکنید،کمتربخندید ولی قهر ولجبازی نه!
اینطوری راه آشتی رو بازمیذارید🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_208 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_209
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
همه ساکت بودند ، مرجان ارام در گوش عسل چیزی را زمزمه کردو عسل سرش را به علامت نه بالا انداخت.
سکوت را شکستم وگفتم
_دکترت گفت فردا مرخص میشی
با اشمئزاز به من نگاه کردو گفت
_من بازم خودمو میکشم.
اخم کردم وگفتم
_می دونم از من ناراحتی عسل، اما خودت باعثی
_چرا خودم باعثم مگه من چیکار کردم؟ کارم بد بود ولی نه در این حد که هشت روز شکنجه بشم.
_حرف گوش کن کتک نخوری
_من اگه نخوام با تو زندگی کنم باید چیکار کنم؟
حرف عسل کمی به من برخورد و گفتم
_ببین الان خودت داری شروع میکنی. بهت گفتم به طلاق و جدایی فکر نکن، من تورو طلاق نمیدم. این حرفت منو جریح میکنه بزنم تودهنت.
عسل سکوت کرد من ادامه دادم
_میخوای طلاق بگیری چه غلطی بکنی
سرش را بالا گرفت وگفت
_بتوچه؟
نگاهم رنگ تهدید گرفت و گفتم
_این دفعه دومه که این ضرو زدیها فک نکن چون حال نداری هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی، میام اونجا یدونه میزنم تو دهنت دندونهات بشکنه.
شهرام نزدیکم امد و گفت
_میشه از اینجا بری
صدایم را بالا بردم وگفتم
_نه
عسل اهی کشیدوگفت
_منم خودمو میکشم.
سرم را پایین انداختم عسل ادامه داد
_تو همش به من بی احترامی میکنی فرهاد
سپس با بغض گفت
_مدام به من میگه تو میخوای لنگه مادر هرزه هرجاییت شی.
تو از مادر من چی میدونی که به من نمیگی؟
اگر واقعا من دختر یه زن بدکاره م خوب طلاقم بده
خواستم به سمت او بروم که شهرام مانعم شد با خشم گفتم
_طلاق بگیری بعد چیکار کنی بگو؟
_میرم خانه عمه م و میفروشم یه جای دیگه که کسی من و نشناسه زندگی میکنم.
میرم سراغ خاتون و کیانوش اونها تو رو تو دامن من گذاشتند، میرم ابروشونو میبرم.
بعد هم واسه خودم زندگی میکنم، عمه م برام یه پولی گذاشته که بشه باهاش زندگی کرد، هرجا هم پول کم اوردم میرم مدل میشم.
حرفهای عسل مرا از کوره در برد خواستم به سمت او حمله ور شدم شهرام دودستی مرا نگه داشت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_209 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت210
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
عسل ادامه داد
_الان برات مهمه ستاره کجاست و داره چیکار میکنه؟
در پی سکوت من ادامه داد
_منم مثل اون . وقتی طلاقم بدی دیگه چه اهمیتی برات داره که من دارم چیکار میکنم.
از کوره در رفتم و بالحن تهدیدگفتم
_ببین عسل داری رو اعصابم راه میری اینقدر طلاق طلاق نکن. تو با ستاره فرق داری
_چه فرقی دارم؟
_من اونو دیدم پسندیدم گرفتم اما همه میدونستن که پشیمون بودم ، مثل خر تو گل گیر کرده بودم.
اره میترسیدم. از مهریه اش میترسیدم. از باباش میترسیدم. از طلاق میترسیدم. از طعنه ها و کنایه های این دو نفر میترسیدم به زور نگهش داشته بودم.
همه داراییم شده بود سه دنگ کارخونه دست باباش بود میترسیدم همه چیز و از دست بدم.
همین الان هم هنوز بدهی مهریه ستاره تموم نشده، شهرام شاهده با چه بدبختی جورش کردم.
اما تورو عسل من واقعا دوستت دارم.
عسل پوزخندی زدو گفت
_دوستم داری؟
_اره دوستت دارم ، اگر زدمت تقصیر خودت بود. باید حرف من و گوش کنی ، اگر بازم حرف گوش نکنی بازم میزنمت.
پرستار وارد اتاق شدو گفت
_چه خبرته اقا بیمارستان و گذاشتی رو سرت.
شهرام جلو رفت و معذرت خواهی کرد.
همه ساکت شدند عسل ارام گفت
_منم خودمو میکشم. تو که نمیتونی کارخونه رو ول کنی من و بپای.
_یعنی حاضری بمیری اما حرف گوش ندی؟ اما دروغ نگی؟
_فرهاد با تو راست و دروغ فرقی نداره.
فرهاد روبه شهرام گفتم
_بهش میگم من نبودم غیر از شمال کجا رفتی؟ میگه هیچ جا ، گفتم دوباره بهت فرصت میدم راستشو بگی. باز گفت بخدا هیچ جا، برای بار سوم گفتم
عسل، راستشو بگو ، تو چشمهای من نگاه میکنه میگه راستشو گفتم.
ستاره قدم به قدم پشتشون بوده ازشون عکس گرفته واسه من میفرسته.
عسل کمی جابجا شدو گفت
_اقا شهرام به نظرت همون بار اول من میگفتم رفتم پارک دوچرخه سوار شدم ، واکنش فرهاد چی بود؟
شهرام اهی کشید و پاسخی نداد
عسل ادامه داد
_من چه راست بگم چه دروغ فرقی نداره.
_چرا فرق داره ، وقتی راست میگی من باخودم میگم عسل پشیمونه، اشتباه کرده، اشکال نداره، اما وقتی پافشاری میکنی و دروغ میگی یعنی تغییری نکردی.
مرجان خودش را دخالت دادو گفت
_حالا رفته پارک دوچرخه سوار شده جنایت که نکرده.
رو به مرجان گفتم
_نباید حرف من و گوش میکرد؟ من زندانیش نکردم که مرجان. چقدر باتو اینور اونور فرستادمش؟هرچی گفت من مخالفت نکردم. اما عسل از اعتماد من سو استفاده کرد.
شهرام مرا روی کاناپه نشاند من ادامه دادم
_الان قیافه مظلوم هارو گرفته همه فکر میکنند من مقصرم.
رو به عسل گفتم
_تو مگه نماز نمیخونی؟اون خدایی که میپرستیش و عبادتش میکنی به تو گفته باید حرف شوهرتو گوش کنی، اطاعت از امر من واسه تو واجبه. من همه کار دارم واسه تو میکنم . لباس بهترین مارک و میخرم ، طلا برات خریدم، خونه با رفاه کامل در اختیارت گذاشتم، محبت هم بهت میکردم در عوض همه اینها بهت گفتم از اعتماد من سو استفاده نکن.
همه ساکت بودند. ادامه دادم
_کتک هایی که خوردی حقت بود ، تا تو باشی حرف گوش کنی. بابت این چند تا ضری هم که زدی خوب که شدی حالیت میکنم.
عسل باچهره ایی که رنگ ترس داشت گفت
_چی گفتم مگه؟
_طلاقم بده، میرم مدل میشم و به تو چه.
رویش را از من برگرداندو گفت
_زنده موندن من فقط عذابه. زنده بمونم با کسی زندگی کنم که دوسش ندارم؟
_منو دوست نداشتی نباید قبول میکردی عقد شی.
_تواینقدر گفتی من و راضی کردی
_میخواستی راضی نشی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت210 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم عس
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_211
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان یک سینی چای ریخت و تعارف کرد شهرام کنارم نشست وارام گفت
_من یه روانشناسم فرهاد، دارم بهت یه هشدار جدی میدم.
نگاهی به شهرام انداختم و گفتم
_چی؟
_این بازم خودکشی میکنه
با در ماندگی گفتم
_چیکار کنم؟
شهرام فکری کردو گفت
_دخالت نیست؟
کلافه گفتم
_من غلط کردم شهرام، خواهش میکنم سر به سرم نگذار ، بگو راهش چیه؟
_عسل و ببر پیش یه روان شناس
_تو روانشناسی دیگه ، کجا ببرمش
_من نه، اون شاید حرفهایی داره که نمیتونه به من بزنه
_چه حرفهایی مثلا؟
_عسل به یه روانشناس خانم نیاز داره. از بستری تو بیمارستان هم براش واجب تره.
سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد
_راست میگه تو که نمیتونی کارت و ول کنی مواظب باشی این خودشو نکشه.
_یه خدمتکار میگیرم، سفارش میکنم ازش چشم برنداره.
_خدمتکار هم خوبه، اما براش معلم خصوصی بگیر بیاد خونه سرگرمش کنه.
_معلم چی بگیرم؟
_ببین چی دوست داره همونو، نقاشی دوست داشت.
کمی مکث کردم و ادامه دادم
_دوسش دارم شهرام اگه خوشو بکشه منم خودمو میکشم.
_اگر دوسش داری چرا میزنیش؟
_بی خود که نمیزنمش؟ کارش خیلی بد بود.
_اره بد بود ولی نه اینقدر، اگر حرف من و گوش کرده بودی بهتر بود. باید شرمندش میکردی.
_الان تو مرجان و شرمنده کردی؟
_من بابت اون دوتاسیلی خیلی پشیمونم فرهاد، اشتباه کردم.
_حقش بود. گناه مرجان بیشتر هم بود، نباید بچشو ول میکرد میرفت خوش گذرونی
_مثلا الان خیلی شرایط خوب شد؟ کلا ریتارو ول کرد ، من موندم و یه دختر بچه چهارده ساله.پریشب از پنجره حیاط دیدم داره تو اتاقش به گوشیش ور میره، اومدم داخل میگم ریتا جان چیکار میکنی تنها نشستی میگه ببخشید بابا من یه خانمم کارهای دخترونه دارم تو اتاقم. نمیتونم به شما بگم.
_گوشیشو چک کردی؟
_رمز داره
_ازش بگیر بگو رمزشو بگو
_نمیخوام پرده دری کنم، دختر بچه به مادر نیاز داره
_خوب مرجان و راضی کن برگردون
اهی کشیدو گفت
_الان زوده، منتظرم یکم دلتنگ زندگیش بشه بعد.
مرجان قندان را مقابل ما نهاد و گفت
_اقا شهرام، ساعت پنج الان دختر خانمتون کلاسش تموم شده، اگر صلاحه تشریف ببرید دنبالش حالتون جا بیاد .
مکثی کردو ادامه داد
_قبلا ها اصلا حالیت بود که بچه ت میره مدرسه؟ کلاس میره؟ کی میبره؟ کی میاره؟
شهرام برخاست و گفت
_پاشو بریم دنبال ریتا
برخاستم نزدیک تخت عسل رفتم سرم را کنار گوشش بردم وگفتم
_بخدا دوستت دارم.
عسل از من رو برگرداند رو به مرجان با خواهش گفتم
_من جز تو کسی و ندارم کنارش میمونی؟
مرجان سر مثبت تکان داد.
سوار ماشین شدیم شهرام تلفنی از خانم دکتر موسوی همکارش برای فردا ظهر وقت گرفت.
مقابل اموزشگاه ایستادیم.
سیگارم را روشن کردم شهرام گفت
_میشه خواهش کنم سیگارتو ترک کنی؟
_نه. سیگار ارومم میکنه
_قلب و ریه ت داغون میشه
_به جهنم. بزار داغون شه
شهرام فکری کردو گفت
_بهش بگو باباش کیه
سرم را بالا انداختم وگفتم
_اگر یک درصد ممکن بود که بهش بگم اون یه درصد با حرفهایی که زده از بین رفت.
_چی گفته مگه؟
_گفت منو بکش تو باغ دفنم کن، هیچ کس متوجه نمیشه که من نیستم، چون اصلا کسی نیست که متوجه بشه
صدایم را غم گرفت و ادامه دادم.
_اینکه فکر میکنه کسی و نداره خیلی بهتره تا بفهمه پدری داره که معتقده باید تو جنینی سقط میشده و الان لکه ننگ خانوادشه. عمو بهجت عسل و نمیخواد. اون بار هم که اومده بود جلو در میخواست بهش بگه یه وقت فکر اینکه من پدرتم و قصد حمایت ازت دارم ونکنی. میخواست بهش بگه مادرت یه فاحشه س و من برای هوس میخواستمش. اگر الان زنده بود بخاطر این که بهش نگفته ازش حاملس میکشتش.
_این حرفها حال عسل و بدتر میکنه.
شهرام کمی فکر کردو گفت
_خیلی پسته
_معلوم نیست بین مادر عسل و عمو چی گذشته، اما کیانوش میگه گلاب فاحشه بودو هردقیقه با یه نفر می پرید.
_خدا بیامرزش ، الان که مرده، اما توهم نباید مادرشو به روش بیاری. این حرفت نامردیه.
هردو ساکت شدیم فکری کردم وگفتم
_کیانوش میگفت حشمت شهسواری پدر عمه عسل، ادم ابرو داری بوده.
_احمد معلم هم ادم حصیلکرده و ابرودار بوده، پس چرا گلاب و گرفته...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_211 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_212
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام لبش را به علامت نمیدانم تکان دادو گفت
_راست میگی ها، ادم های به اون ابرو داری چطور با همچین کسی وصلت کردند؟
_موضوع یکم مشکوکه
_اگر قُد بازی در نیورده بودی رفته بودی بالا سر اون پیرزنه الان می دونستی، تنها شاهد این جریان مرده.
هر دو ساکت شدیم، شهرام گوشی اش را در اوردو گفت
_ریتا نیومد.
سپس شماره ش را گرفت و گفت
_خاموشه
از ماشین پیاده شد وارد اموزشگاه شد، چند دقیقه بعد سراسیمه باز گشت و گفت
_فرهاد ریتا امروز اموزشگاه نیومده
متعجب گفتم
_کجاست؟
شهرام سوار ماشین شدو گفت
_شاید خودش از مدرسه رفته خونه
شماره تلفن خانه را گرفت و مدتی بعد گفت
_جواب نمیده
_شاید خوابیده، بریم خونه یه سر بزنیم.
به سمت خانه حرکت کردم، مقابل خانه متوقف شدم و پیاده شدیم. ریتا در خانه نبود.
شهرام که پریشانی در چهره اش هویدا بود گفت
_یعنی کجاست؟
_زنگ بزن به مرجان شماره دوستاشو بگیر
_به مرجان بگم الان سکته میکنه.
سپس لبش را گزیدو گفت
_عقلم به جایی قد نمیده.
_از مژگان و مارال بپرس
_چی بگم؟
_شاید رفته اونجا
_بی خبر نمیره.
_حالا زنگ بزن.ضرر نداره
شهرام سرش را به علامت منفی بالا دادو گفت
_ابروی خودم میره، میگن یه هفته مادرش رفت نتونست بچه رو نگه داره.
_باید به مرجان بگم. چون من هیچ دوستی از ریتا نمیشناسم.
گوشی اش را در اوردو شماره مرجان را گرفت وگفت
_اینم ناز کردنش گرفته جواب نمیده.
گوشی ام را در اوردم شماره مرجان را گرفتم روی پخش صدا گذاشتم لحظاتی بعد گفت
_بله
_سلام ، ریتا کلاس نرفته .
مرجان هینی کشید و گفت
_چرا؟ الان کجاست؟
_نمیدونیم، اموزشگاه نرفته ، خانه هم نیست.
شهرام گوشی را از من گرفت و گفت
_الو مرجان
مرجان با نگرانی گفت
_شهرام، بچه م کجاست؟
_شماره دوستاشو داری؟
_دو سه تاشونو دارم
_سریع برام بفرست.با ادرس هاشون
ارتباط را قطع کردو گفت
_بگیرمش، میدونم چیکارش کنم، دختره ی سرتق
با شماره های دوستان ریتا تماس گرفتیم.متاسفانه ریتا از صبح مدرسه نرفته بود.
تلفنم زنگ خورد . مرجان بود. صفحه را لمس کردم و گفتم
_بله
_کجایید؟
_تو خیابونها داریم میگردیم
_من مارال و صدا کردم کنار عسل بمونه، بهش ارامبخش زدن خوابیده ، دلم طاقت نیاورد. دنبال من هم بیایید.
_باشه تو الان کجایی؟
_جلوی خونه
_باشه.
ساعت ده شب بود مرجان گریه میکردو شهرام مشتهایش را بهم میفشرد. کلافه و نگران گفت
_دارم دیوونه میشم.
صدای زنگ موبایل شهرام بلند شد صفحه را لمس کردو گفت
_الو
سپس صاف نشست و گفت
_خودم هستم، کلانتری؟
هردو ساکت شدیم و به شهرام خیره بودیم.شهرام گفت
_کدوم کلانتری
_بله، حتما
سپس ارتباط را قطع کرد، مرجان سراسیمه گفت
_کی بود شهرام؟
_دخترتو تو پارتی گرفتن...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_212 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_213
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان با بهت گفت
_ریتا رو؟
_بله
_فرهاد برو کلانتری میدون ونک
نزدیک کلانتری که شدیم
شهرام رو من گفت
_من پیاده میشم میرم دنبال اون چشم سفید، تو مرجان رو برسون کنار ماشینش برگرده خانه مادرش
مرجان کمی به ما نگاه کردو گفت
_نه من میخوام بیام.
شهرام رو به مرجان گفت
_من میخوام یه درس اساسی به ریتا بدم، تو مزاحممی ، برگرد برو
مرجان با بغض گفت
_نمیرم
شهرام امرانه گفت
_مگه یه هفته نیست ولش کردی و رفتی ، الان هم بزار برو
_شهرام الان وقت این حرفها نیست.
سپس پیاده شدو گفت
_مرجان امشب من خونه راهت نمیدم.
شهرام این را گفت و وارد کلانتری شد مرجان با گریه رو به من گفت
_فرهاد تروخدا نزار بچمو بزنه
_احساساتی تصمیم نگیر باید بفهمه کارش اشتباه بوده .
مرجان ملتمسانه گفت
_ازت خواهش میکنم نزار بچمو بزنه
لبم را گزیدم وگفتم
_یه بار کتک بخوره در عوض دیگه تکرار نمیکنه، الان چهار ده سالشه اینکارو میکنه، تو میتونی تا بیست سالگی نگهش داری؟
_من خودم کاری میکنم ریتا تکرار نکنه، تو الان بچه منو از دست اون جلاد در بیار.
ازماشین پیاده شدم و وارد کلانتری شدم ریتا گوشه سالن گریه میکرد با دیدن من سرش را پایین انداخت نگاهی به داخل اتاق انداختم شهرام برگه ایی را امضا زد و به همراه چند اقا و خانم دیگر سرگرم صحبت با رییس کلانتری بودند.
جلو رفتم و گفتم
_چی شده؟
شهرام که چهره ش سرخ شده بود گفت
_این بچه ابرو و حیثیت من و برد میبرم خونه ادمش میکنم.
_الان کارهاش تموم شده ؟ من ریتا رو میبرم بیرون تو هم بیا
_مرجان رفت؟...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_213 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_214
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ارام گفتم
_نه
صدای شهرام بالا رفت و گفت
_بروبهش بگو با زبون خوش بره، ریتا هم فقط با من میره خونه. بدون تو و بدون مرجان.
سپس چند برگه را امضا زد و از اتاق خارج شد مقابل ریتا ایستادو گفت
_چشم سفید بی حیا، کارت به جایی رسیده که پارتی میری؟ مگه تو چند سالته؟
ریتا با گریه گفت
_بابا جون بخدا تولد مریم بود. من رفته بودم تولد نمیدونم چی شد یدفعه.....
شهرام سیلی محکمی به صورت ریتا کوبیدوگفت
_خفه شو
سپس دستش را گرفت وگفت
_راه بیفت بریم .
ریتا ملتمسانه گفت
_عمو فرهاد کمکم کن.
خواستم دست ریتا را از دست شهرام بکشم که با واکنش تند شهرام مواجه شدم فریاد کشیدوگفت
_دخالت نکن فرهاد.
ارام گفتم
_تو مثلا روانشناسی؟
_نه، من هیچی ندار، الان پدرم، و این بی حیا
سپس محکم پشت سر ریتا کوبیدوگفت
_دخترمه، بتو ربطی نداره. هیچی نمیخوام ازت بشنوم
دست ریتا را کشیدو از کلانتری خارج شد.
نزدیک ماشین رفتم، مرجان از ماشین پیاده شدو گفت
_ریتا
شهرام ریتا را پشت خودش فرستادوگفت
_زهر مار و ریتا.برو خونه مادرت
ریتا باگریه گفت
_مامان کمکم کن
شهرام به سمت ریتا چرخید تو دهنی محکمی به ریتا زدو گفت
_بهت گفتم خفه شو، از غروب تاحالا من و به مرز جنون کشوندی، سر تق بی شرف کدوم گوری رفتی؟
دست ریتا را کشید و به سمت جاده رفت.
مرجان با گریه گفت
_فرهاد نزار بچمو ببره
جلو رفتم وگفتم
_شهرام؟
با عربده رو به من گفت
_برو پی کارت. همتون برید پی کارتون، دست از سرم بردارید، من چه ازار و اذیتی مال شماها دارم که همتون اسباب دردسر منید؟ من نه برادر میخوام، نه زن میخوام. همتون برید گمشید.
تاکسی مقابل شهرام متوقف شد، در را باز کرد ریتا را داخل ماشین هل دادو خودش هم سوار شد، مرجان ملتمسانه گفت
_بریم دنبالش؟
سوار ماشین شدیم. از نظر من تنبیه ریتا بهترین کار بود. من به شهرام حق میدادم ، اما دلم برای مرجان میسوخت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_214 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_215
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
تاکسی حرکت کرد من و مرجان هم بدنبال او میرفتیم.
شهرام مقابل خانه اش پیاده شدو با ریتا وارد حیاط شدند بی اهمیت به ما در را بست مرجان شروع کرد به در زدن و التماس کردن رو به او گفتم
_کلید نداری؟
_نه ، کلیدمو دادم به شهرام
نگاهی به در انداختم، سپس اویزان در شدم و از ان بالا رفتم داخل حیاط پریدم و در را به روی مرجان گشودم، سراسیمه وارد خانه شد شهرام حفاظ را قفل کرده بود و به جان ریتا افتاده بود ، مرجان از پشت حفاظ جیغ میزدو به شهرام بدو بیراه میگفت.
لحظاتی گذشت ، شهرام بدن نیمه جان ریتا را رهاکردو رو به مرجان گفت
_چته؟ چی میگی؟
_برای چی بچمو میزنی؟ حالا یه اشتباهی کرده.
شهرام با فریاد گفت
_برو مرجان ، اونموقع که این بچه رو رها میکردی هردقیقه ارایشگاه و مطب و بیمارستان بودی باید فکر امروزتو میکردی. یادته هرشب بهت میگفتم حواستو به بچه جمع کن ، اینقدر رهاش نکن.
_تو واسه ریتا چی کار کردی؟
مرجان حفاظ را تکان دادو گفت
_درو باز کن شهرام.
_تو من و ریتا رو به حال خودمون گذاشتی و گفتی من یه پزشکم به پول و زندگی تو نیازی ندارم، الان هم لطفا برو همونجا که بودی.
_بخدا شهرام اگر درو باز نکنی زنگ میزنم به پلیس
_در خونه خودمه نمیخوام بازش کنم.
با صدای زنگ موبایل مرجان هر دو ساکت شدند گوشی اش را در اوردو گفت
_ماراله
هاج و واج نزدیک رفتم و گفتم
_حال عسل بدشده؟
مرجان گوشی را وصل کردو گفت
_الو
با براشفته شدن چهره ش شصتم خبر دار شد که خبر خوبی نیست
ارتباط را قطع کردو با شتاب گفت
_مارال رفته دستشویی برگشته دیده عسل باند دستشو باز کرده بخیه هاشو کشیده.
محکم به پبشانی خود کوبیدم و گفتم
_چرا؟
_التماس مارال میکرده من و نجات نده بزار بمیرم.دوباره اتاق عمله
شهرام در را سراسیمه باز کردو گفت
_اخه من از دست شماها چیکار کنم؟به خدا خسته م کردید هر لحظه یه دردسر جدید برای من دارید.
شهرام کفش هایش را پوشیدو گفت
_یکی میره پارتی، یکی قهر میکنه میزاره میره، یکی دست از وحشی گری برنمی داره، یکی رگشو میزنه، از همتون بریدم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_215 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_217
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
.با شهرام وارد بیمارستان شدیم. مارال با گریه جلو امدو گفت
_اقا فرهاد بخدا یه لحظه هم ولش نکردم. مدام حواسم بهش بود.
_الان حالش چطوره؟
_زیاد نتونست به خودش اسیب بزنه ، من تا دیدم دستشو گرفتم .
نگاهی به مانتو ی مارال انداختم لکه های بزرگ خون روی مانتوی سبز رنگش خود نمایی میکرد.
در باز شد ، عسل را بر روی برانکارد خوابانده بودند و دستهایش از هر دو طرف به تخت بسته بود.
جلو رفتم و گفتم
_عسل ، اینکارها چیه؟
ارام و بی جان گفت
_تو باید خوشحال باشی که، به ارزوت میرسی ،بدون اینکه متهم بشی
.
_این چه حرفیه عزیزم؟
_مردن ، مردنه چه فرقی داره تو میخوای اینقدر من و شکنجه کنی تا بمیرم، اما من خودمو میکشم.
برانکارد عسل را هل دادند و به اتاقش بردند پرستار مشغول بستن دستهایش بود، عسل ملتمسانه گفت
_منو نبند
پرستار لبخندی زدو گفت
_عزیزم، اخه به خودت صدمه میزنی.
سپس دستهایش را بست و رفت.
بالای سرش رفتم شهرام و مارال از اتاق خارج شدند،ارام گفتم
_عسل من تو رو دوست دارم.تروخدا اینکارها رو نکن.
پوزخندی زدو گفت
_تو منو دوست داری؟
_عسل تو نباید بی اجازه میرفتی شمال، اینو میفهمی؟ میفهمی که باید حرف من و گوش کنی؟
_الان یه مدته من و نزدی خماری فرهاد؟ خوب بزن دیگه دستامم بستن، دیگه نمی خواد داد بزنی بگی دستتو بنداز.
_عسلم تو حرف من و گوش کن،من دنیارو برات گلستان میکنم. مگه اون زمانی که حرف گوش میدادی من اذیتت کردم؟
مکثی کردو ارام گفت
_دستمو باز میکنی فرهاد؟ دارم عصبی میشم.
مردد ماندم و سپس دستش را باز کردم وگفتم
_الان میگم مارال بره خودم بالا سرت میمونم.
نزدیک در رفتم از مارال و شهرام تشکر کردم و وارد اتاق شدم ، در را بستمبا لبخند رو به عسل گفتم
_ابمیوه میخوری؟
سر مثبت تکان داد
_یک لیوان اب میوه برایش ریختم و گفتم
_از اینجا که مرخص بشی میخوام ببرمت مسافرت.
پوزخندی زدو گفت
_اونجا اذیتم کنی
اخم هایم در هم رفت و گفت
_بدیها خوب تو ذهنت میمونه ، محبت هام یادت نیست؟من خولی نداشتم؟ یه درصد به این فکر میکنی که تو نباید بی اجازه جایی میرفتی؟ تو نباید سفره خونه میرفتی؟ تو نباید دروغ میگفتی؟
_خوب دیگه حالا من و بزن
با کلافگی گفتم
_چرا اینجوری میکنی عسل؟ چرا با اعصاب من بازی میکنی؟
سرش را پایین انداخت، اشک از چشمانش جاری شدو گفت
_میشه از اینجا بری؟
در پی سکوت من گفت
_خواهش میکنم ، دست من و ببند که خیالت راحت باشه من کاری نمیکنم، بعد هم برو بیرون.
مردد به عسل نگاه میکردم، و در ذهنم بدنبال راهی برای ارام کردنش بودم.
نزدیکش رفتم، عذاب وجدان داشتم، اشکهایش را پاک کردم وگفتم
_بیا یه کاری کنیم.
_چی کار؟
_هردومون، همه چیز و فراموش کنیم از اول شروع کنیم. من از مخفی کاریها و دروغ هات میگذرم توهم عصبانیت و برخورد های ناشایست من و فراموش کن.
به چشمانم خیره ماند، لبخندی زدم وگفتم
_اخه قربون این چشمهای قشنگت برم اینطوری به من نگاه نکن.
چشمان عسل پر از اشک شد، سرش را به سینه م چسباندم وگفتم
_معذرت میخوام.
ارام مرا به عقب هل دادو گفت
_نمیخوام.
_ببین عسل خودتم مقصر بودی، اگر حرف گوش داده بودی که این اتفاقات نمی افتاد.
_یادته چقدر التماست میکردم میگفتم منو ببخش؟
_بسه دیگه، فراموشش کن
_یادته از اینور کتک میخوردم، از اونور دوباره سعی میکردم دلتو بدست بیارم. محلم نمیگذاشتی؟
اخم کردم وگفتم
_الان میخوای چیکار کنی؟
کمی به من نگاه کرد و من گفتم
_فقط یه چیزی نگی بزنم تو دهنت بعد بگی من و زدی ها.
نگاهم کمی تند شد، تندی نگاهم ترس را در چهره اش بیدار کرد تچی کردم وگفتم
_فردا برات وقت روانشناس گرفتم.
چشمانش گرد شدو گفت
_واسه من؟
_اره
_واسه خودت چی نگرفتی؟ من مشکلی ندارم ، از اول هم وحشی تو بودی ، روانی تو بودی ، حالا من برم دکتر، تو منو به این روز انداختی ، الان هم خودت برو دکتر.
سکوت کردم وگفتم
_باشه منم میام باهم میریم.
_نه فرهاد، من نمیام، تو خودت تنها برو
با صدای تق و تق در کمی از عسل فاصله گرفتم
پرستار وارد شدو گفت
_شما دستشونو باز کردید؟
برخاستم و گفتم
_بله
پرستار نزدیک امد دست عسل را بست و گفت
_خواهش میکنم اینکارو نکنید، برای ما مسئولیت داره فردا ظهر مرخص میشه مسئولیتش دیگه با خودتونه.
امپولی به سرم عسل زدو گفت
_الان خوابت میبره عزیزم.
پرستار از اتاق خارج شد. نزدیک عسل رفتم و گفتم
_میخوای دستتو باز کنم؟
سر مثبت تکان داد، صورتم را نزدیکش بردم وگفتم
_خرج داره.
_نمیخوام بازش کنی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_217 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_ 218
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_یدونه بوس کن دستتو باز میکنم.
نمیخوام
صورتم را به لبهایش چسباندم و گفتم
_یدونه
با صدای نا واضح گفت
_فرهاد برو اونور.
_بی معرفت یدونه بوس کن
خیلی سردو بی روح ارام مرا بوسید، سرم را پس کشیدم چهره ش مشمئز بود دستش را باز کردم وگفتم
_بوس کردی اشتی شدی؟
_قهر و اشتی من با تو چه فرقی به حالت داره؟
کنارش نشستم وگفتم
عسل بخدا اگر حرف گوش کنی دنیارو به پات میریزم.
عسل سکوت کردو خوابید ارام دستش را بستم و من هم خوابیدم.
صبح کارهای ترخیص عسل را انجام دادم.
یادم افتاد امروز جلسه مهمی داشتم، به ناچار،با مرجان تماس گرفتم
گوشی را برداشت وگفت
_بله
_سلام
_سلام خوبی؟ ریتا خوبه؟
_بچمو زده سیاه و کبود کرده.
_یه حدودی لازم بود براش ها
با حالت اعتراض گفت
_مگه حیوونه که با زدن رامش کنه؟
سکوت کردم ، مرجان گفت
_عسل کجاست؟ حالش خوبه؟
_الان مرخص شد. من جلسه دارم بیارمش اونجا؟
_بیار.
عسل که حالت خواب الود بود گفت
_نه ببر منو خونه.
ارتباط را قطع کردم و گفتم
_خونه تنها؟
_اره، حوصله ندارم فرهاد .
_خطر ناکه عسلم تو حالت خوب نیست دلشوره دارم.
از زبان عسل
حال خوشی نداشتم، خوابم می امد ، سردم بود. از همه مهمتر حوصله ریتا را نداشتم.
وارد خانه مرجان شدم، ریتا جلو امدو گفت
_سلام
نگاهی به ریتا انداختم وبا بهت گفتم
_سلام
گونه ریتا کبود بود. و کنار دهانش سبز و متورم شده بود.
ریتا هم از دیدن حال و روز من متعجب بود. فرهاد کمک کرد من روی کاناپه دراز کشیدم.
پتویی که مرجان اورده بود را رویم کشیدو گفت
_ساعت دو میام دنبالت بریم روانشناس.
اخمی کردم وگفتم
_من نمیام تنها برو
_تورو میخوام ببرم
_من نمیام فرهاد
فرهاد اخم کردو تحکمی گفت
_میای عسل، یادت نرفته که نباید رو حرف من حرف بزنی.
کلافه بودم کمی محکم گفتم
_من نمیام.
خیره به من گفت
_حالا میبینیم.کاری نداری؟
سکوت کردم و فرهاد رفت.
مرجان نزدیکم امدو گفت
_بلند شو زیاد وقت نداریم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_ 218 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_219
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
متحیر گفتم
_چرا؟
_پاشو یه دستی به سرو روت بکشم
چشمانم را بستم و گفتم
_ولش کن
دست سالمم را گرفت و گفت
_بلند شو ببینم.
دستم را داخل مشما کردو مرا در حمام شست ، موهایم را سشوار کشید ابروهایم را مرتب کردو مقدار کمی مرا ارایش نمود.
نگاهی به خودم انداختم و ارام گفتم
_تو خیلی خوبی مرجان.
سرم را پایین انداختم مرجان سرگرم جمع کردن وسایلش بود پهنای صورتم از اشک خیس شده بود.
مرجان سرش را بالا گرفت و متعجب گفت
_عسل؟
به اغوش مرجان پناه بردم و گفتم
_من خیلی بدبختم.
دست نوازشی روی سرم کشیدو گفت
_چرا؟
کمی ارام شدم وگفتم
_یه چیزهایی هست که هیچ وقت از ذهن ادم پاک نمیشه
_مثلا چه چیزهایی؟
سکوت کردم مرجان اشکهایم را پاک کردو گفت
_به چیزهای خوب فکر کن عسل بزار حالت خوب شه، زیاد به فرهاد و کارهاش فکر نکن.
لبهایم را به هم فشردم و گفتم
_مشکل من فرهاد نیست.
_پس چیه؟
تن صدایم را پایین اوردم وگفتم
_از بی کسی خسته شدم.
مرجان بغضش را فرو خورد و گفت
_به خدا توکل کن
اشکهایم سرازیر شدو گفت
_منم دلم پدر و مادر میخواد. شاید تو هیچ وقت درک نکنی من چی میگم، یه وقتهایی فرهاد تو عصبانیت میگه از دستت خسته شدم، یه جورایی ته دلم میلرزه.
بغضم را فروخوردم و اهسته گفتم
_میترسم.
مرجان ارام گفت
_ازچی؟
_از دربه دری، از تنهایی، از بی کسی ، از اینکه نکنه دوباره ارباب بهجت بیاد سراغم.
میترسم و میگم اگه کسی اذیتم کنه کی هست به من کمک کنه؟
دست مرجان را گرفتم و گفتم
اگه من مادر داشتم، همه کار براش میکردم.
تلخ خندیدم وادامه دادم
_میدونی ، یه وقتها با خدا که صحبت میکنم میگم اینهمه بنده داری، حتما باید مادر من سرزا میرفت؟حالا اون هیچی حتما باید من تو شش سالگی یتیم میشدم؟ حتما باید من میفتادم زیر دست یه عمه نامهربون. اونهمه ادم توی اون روستا بود ارباب بهجت فقط باید از من خوشش میومد؟حالا همه اینها به کنار اونکه باید بهش تجاوز بشه هم باید من باشم؟ بعد بیفتم زیر دست یه مرد بیرحم؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_بخدا میگم تو دیگه بنده نداری که همه بلاهارو روسرمن نازل میکنی؟
لبخندی زدم و گفتم
_این حرفها رو میزنم.خدا قهرش میادنه؟...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_219 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_220
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان اهی کشیدو گفت
_چه عرض کنم؟
رو به اسمان استغفار کردم.
مرجان گفت
_خدا مهربونه عسل، توکلت بخدا باشه. تو میدونی کاری که کردی از گناهان نابخشودنیه؟
_چیکار کردم؟
_خودکشی، اگر خدای ناکرده میمردی خدا هر گز نمیبخشیدت.
_پس من چیکار کنم؟هرچی مشکله رو سر من بدبخته، حامی و پشتیبان هم ندارم.
_باید صبرکنی، این وعده خداست ، خودش گفته من با صابرینم.
اهی کشیدوگفت
_من هرگز خودمو نمیبخشم
_چرا؟
_من باعث این دردسر شدم، نباید تورو میبردم شمال.خیلی پشیمونم، منو ببخش عسل
با لبخند گفتم
_نه عزیزم منم اصرار کردم یادت رفته؟
_باشه خوب بهر حال من بزرگتربودم نباید نسنجیده رفتار میکردم.
صدای زنگ ایفن بلند شد.
تچی کردم وگفتم
_اومد
_کی؟
_فرهاد، میخواد منو ببره روانشناس.
_خیلی خوبه
مرجان رفت و در را به روی فرهادگشود، لحظاتی بعد فرهاد وارد اتاق خواب شدو گفت
_پاشو حاضر شو داره دیر میشه
مشمئز به او خیره ماندم وگفتم
_نمیام
_بلند شو وقت ندارم
برخاستم وگفتم
_من ارایش دارم صبر کن صورتمو بشورم.
_نمیخواد دکتر خانمه، تو راهم که داخل ماشینی.
مانتویم را پوشیدم و به سمت مطب راه افتادیم.
در راه هردو ساکت بودیم، فرهاد متوقف شدو گفت
_پیاده شو.
ارام و با احتیاط گفتم
_من پیاده میشم، اما تو باید بری دکتر نه من.
نگاهش کلافه و وحشی شدو گفت
_هرچی من میگم جوابش چیه عسل؟
من سکوت کردم و به اوخیره ماندم
_جوابش چشمِ ، الان پیاده شو
اهی کشیدم و از ماشین پیاده شدم.
با یکدیگر هم گام شدیم،
_درب مطب اینه
ابی بود .نگاهی به خودمان انداختم ، تمام قد من با پنج سانت پاشنه کفشم تا بازوی فرهاد بود ، نگاهی به قامت بلند و شانه های پهنش انداختم.
و با خودم گفتم
_دوبرابر من قد داره سه برابر من عرض، خجالت نمیکشه من و میزنه؟ خوب من حتی اینقدر زور ندارم که از خودم دفاع کنم، حالا هم پررو پررو من و اورده پیش روانشناس.
نقشه ایی کشیدم و با خودم گفتم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹