5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم تو میبارد بر نفس باران
سلام فاطمیه...🖤
@harchytobekhay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری 💔
این اولین باره، میلرزه دست و...
این اولین باره، که مرگمو میخوام
این آخرین باره، میبینی حسنُ
این آخرین باره، یه حرفی بزنُ
🎙 #حاج_مهدی_رسولی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
متاسفانه بنا به دلایلی مدت زمان طولانی رو داخل کانال نبودم...
ریزش بسیاررر زیادی رو داشتیم..
اما ممنون از عزیزانی که موندن...
این زمانی که حضور نداشتم رمان رو تقریبا تا اخراش نوشتم و براتون بارگزاری میکنم...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_95 چند روز بعد: سارا: حالش چطوره؟ پرستار: خداروشکر بهتره.. دکتر ببینتش مو
#عشق_بی_پایان
#پارت_96
دو هفته بعد:
رویا: اقا داماد اماده شو دیگه ساعت 8 باید اونجا باشیما...
رسول: انقدر حرص نخور خواهر من..
کوووووتا هشت
رویا: کوووووو تا هشت؟
1 ساعت دیگ فرصت نداریم..
گل و شیرینی هم نخریدی...
اههههه چرا انقدر خونسردی تووووو
رسول: هم گل و هم شیرینی امادس فقط باید بریم بگیریم..
رویا: خوبه باز اینارو سفارش دادی..
رسول: همونطور که یقه مو درست میکردم ابرومو بالا انداختمو گفتم: بعله همچی تحت کنترل استاده😂
رویا: 😂😂
ــــــــــــــ
سارا: دل تو دلم نبود..
داشتم تو آینه خودمو نگاه میکردم...
داشتم روسری مو مرتب میکردم که صدای زنگ بلند شد
چادرمو برداشتم و رفتم تو پذیرایی...
(قرار گذاشتن بهم محرم بشن)
پ.ن: شب خاستگاری..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_96 دو هفته بعد: رویا: اقا داماد اماده شو دیگه ساعت 8 باید اونجا باشیما... ر
#عشق_بی_پایان
#پارت_97
چند هفته بعد:
سارا: داشتم انگشتری که مامان رسول شب خاستگاری به عنوان نشون دستم کردو نگاه میکردم...
لبخندی روی لبام نقش بست...
گوشیم زنگ خورد...
رسول بود...
کلا 20 روز وقت داشتیم تا همه چیزو واسه مراسم عقد اماده کنیم...
امروز قرار بود بریم لباس بگیریم..
ـــــ
سارا: در ماشینو باز کردمو نشستم تو ماشین...
سلام علیکم
رسول: سلامم سارا خانمم
خوبی؟
سارا: مرسی.. تو خوبی؟
رسول: الان خیلی خوبم😂
سارا: لبخندی زدمو سرمو پایین انداختم...
(تصور کنید تو بازار دارن میگردن و لباسارو میبینن.. میگن میخندن.. گل میگن گل میشنون..😂)
سارا: هم من لباس گرفتم هم رسول..رفتیمو سوار ماشین شدیم...
ــــــــ
رسول: خب... بفرمایید....
سارا: خیلی خوب بود... مرسی😍
رسول: خواهش میکنم😍
بی صبرانه منتظرم تو اون لباس ببینمت😂😍
سارا: سرمو پایین انداختم لبخند زدم..
پ.ن: چیزی به مراسم عقد نمونده😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_97 چند هفته بعد: سارا: داشتم انگشتری که مامان رسول شب خاستگاری به عنوان نشون
#عشق_بی_پایان
#پارت_98
چند روز بعد:
رسول: رفته بودیم پاک....
لب حوض نشسته بودیم...
سارا: میترسم رسول..
رسول: از چی؟
سارا: از اینکه یه روز نباشی...
رسول: من همیشه هستم😂
تا خون توی رگام جریان داره کنارتم..
سارا: لبخند زدم...
رسول: هیچی.... هیچی نمیتونه عشق مارو از بین ببره...
سارا: به جز دروغ و خیانت..
رسول: نه من اهل دروغ و خیانتم نه تو... پس عشق بین منو تو سالها عمر داره
سارا: 🙂❤️
پ.ن: دروغ.. خیانت..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_98 چند روز بعد: رسول: رفته بودیم پاک.... لب حوض نشسته بودیم... سارا: میتر
#عشق_بی_پایان
#پارت_99
دوروز دیگه عقد بود...
خیلی ذوق داشتم
رسول سر کوچه منتظرم بود
داشتم میرفتم که یه ماشین پیچید جلوم..
صدرا: بیا بالا سارا
سارا: بازم تویی...
مکه نگفتم نمیخواد ببینمت...
صدرا: ولی من میخوام ببینمت..
سارا: دست چپمو بالا اوردم..
بابا من دارم ازدواج میکنم دست از سرم بردار
صدرا: ازدواج نمیکنی..
تو فقط بامن ازدواج میکنی...
رسول: از تو آینه بغل داشتم نگاه میکردم سریع دور زدمو خودمو رسوندم بهشون..
زدم بغل و پیاده شدم....
بیا پایین ببینم...
سارا برو تو ماشین...
فریاد زدم: بیا پاییننن
صدرا: چاقومو برداشتمو از ماشین بیاده شدم..
رسول: همینکه پیاده شد یه مشت کوبیدم تو صورتش..
همینطور که باهم گلاویز بودیم و مردم سعی داشتن جدامون کنن گفتم: اگه یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه دور و برش ببینمت بیچارت میکنم...
ولم کنین... دستامو ول کنین.. کاریش ندارم...
سارا بیا تو ماشین..
صدرا:ولم کنینننن
رفتم سمت شاگرد و از شیشه گفتم: نمیزارم باهاش ازدواج کنی... یا مال من میشی یا هیچکس..
رسول: خواستم پیاده شم که سارا نزاشت..
سارا: تروخدا برو رسول... تروخدا...
ـــــــ
رسول: همه دق و دلیمو سر پدال گاز دراوردم.. انقدر که فشارش میدادم...
سارا: رسول بزن بغل...
بزن بغل حالم بده..
ــــــ
رسول: رفتم از تو جعبه براش یه بطری اب اوردم..
سارا.. ساراجان یکم اب بخور...
سارا: انقدر استرس بهم وارد شده بود دستام میلرزید...
ابو گرفتمو کمی خوردم...
عه... دستت چیشده..
رسول: دستمو نگاه کردم.. عه میگم چرا میسوزه😂
تو درگیری شاید خورده به جایی😂
سارا: باید بریم بیمارستان..
رسول: بابا چیزی نشده که..
ــــــــــ
سارا: رسول همینجا وایسا..
رسول: چرا؟
سارا: وایسا...
ـــــــــ
سارا: از داروخانه اومد بیرون..
وسائلی مه گرفته بودمو گذاشتم رو داشبورد و دونه دونه درشون اوردم..
رسول: اینا چیه!
سارا: همونطور که بازشون میکردم.. وسائل باند پیچی😂
شما که نمیای بریم بینارستان من بیمارستانو اوردم پیش شما😂
و شروع کردم به بستن دستش..
رسول: نگاهش کردمو لبخند زدم..
پ.ن: بیمارستانو اوردم پیش شما😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_99 دوروز دیگه عقد بود... خیلی ذوق داشتم رسول سر کوچه منتظرم بود داشتم میرفتم
#عشق_بی_پایان
#پارت_100
رسول: بفرمایید..
سارا: خواستم پیاده شم که..
رسول: سارا.. خوبی؟
سارا: درو بستم: نــــه
حرفای صدرا ذهنمو مشغول کرده...
من مطمعنم یه کاری میکنه...
رسول: هیچ کاری نمیکنه..
سارا: اون حاضره هرکاری بکنه تا منو تو بهم نرسیم..
رسول: نمیتونه..
نگران نباش قربونت برم.
برو برو با خبال راحت بخواب که پس فردا عقدمونه😂😍
سارا: لبخند زدمو خداحافظی کردم..
ــــــــــ
سارا: لباسامو عوض کردمو دراز کشیدم رو تخت...
حرفای صدرا تو سرم اکو میشد..
چشمامو بستم..
ــــــــــــــــــــــــ
فردا، سایت
رسول: پشت میزم نشسته بودم که سارا اومد سمتم...
سارا: برگه هارو گذاشتم رو میزش...
رسول: برگه هارو برداشتمو شروع به خوندن کردم.. زیر چشمی داشتم به سارا نگاه میکردم...
مثل اینکه هنوز حالش بده..
سارا
سارا: از تو فکر در اومدو نگاهمو دادم به رسول..
رسول: هنوز فکرت درگیر دیروزه!؟
سارا: سرمو پایین انداختم... و حرفشو تایید کردم..
رسول: برگه هارو گذاشتم رو میز و گفتم: منو تو تا همیشه کنار همیم هیچی نمیتونه از هم جدامون کنه.. خیالت راحت...
سارا: لبخند زدم و رفتم سمت میزم..
همین حرفاست که میترسونتم..
پ.ن: هرکاری میکنه تا منو تو به هم نرسیم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_100 رسول: بفرمایید.. سارا: خواستم پیاده شم که.. رسول: سارا.. خوبی؟ سارا:
#عشق_بی_پایان
#پارت_101
بام تهران:
سارا: چیزی به عقدمون نمونده.. من باید خوشحال باشم اما دارم از استرس دق میکنم...
رسول: استرس چرا...
بهت قول میدم اتفاقی نمیوفته...
بابا منو تو قسمت هم دیگه ایم..
هرچیم بشه منوتو مال همیم...
سارا: صدرا نمیزاره...
نمیزاره...
رسول: سارا....
هر اتفاقی بیوفته آخرش منو تو بهم میرسیم...
حالا هرچی میخواد بشه...
سارا: لبخند زدمو سرمو پایین انداختم...
ـــــــ
سارا: نشسته بودم رو نیمکت که رسول با دوتا آب هویج اومد پیشم..
رسول: پاشو
سارا: بلند شدمو رفتم سمتش..
یکی از آب هویجارو دستم داد..
کل مسیرو تا ماشین گفتیمو خندیدیم...
چقدر حس خوبی داشتم...
ای کاش این حس تا ابد همراهم بود...
ــــــــــ
فردا:
رسول: از پارکینگ اومدم بیرون..
منتظر بودم تا در بسته بشه که..
صدرا: در ماشینو باز کردمو نشستم تو ماشین..
رسول: بازم توووو...
سرت میخاره تو؟
صدرا: بتید حرف بزنیم..
رسول: من هیچ حرفی ندارم با تو برو پایین..
صدرا: درمورد ساراست..
رسول: یقه شو گرفتم سارا خانم...
صدرا: باشه بابا سارا خانوم..
رسول: بگو..
صدرا: من... از بچگی سارارو دوس داشتم...
از همون بچگی اونو زن خودم میدونستم... ولی اون از من خوشش نمیومد و این دردناک ترین چیز بود برام..
ولی بعد یه مدت و رفت و امد زیاد قبول کرد باهام عقد کنه..
پ. ن:..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_101 بام تهران: سارا: چیزی به عقدمون نمونده.. من باید خوشحال باشم اما دارم از
#عشق_بی_پایان
#پارت_102
رسول: این چرت و پرتا چیه میگی برو پایین..
صدرا: عقد کردیم..
زندگیمون خوب بود...
تا با تو لعنتی همکار شد...
پاشو کرد تو یه کفش که باید جدا شیم...
هزار تا بهونه الکی اورد... با فشار خانواده ام طلاقش دادم.... ولی هنوز عاشقشم... ولی اون.. به تو لعنتی دل بسته...
منو ول کرد اومد پیش تو...
شک نکن توروهم ول میکنه میره پیش یکی دیگه... بعد توهم همین حال منو پیدا میکنی..
اصن بهت کفته بود قبلا ازدواج کرده؟
نزار زندگیت خراب شه...
سارا زن من بوده و دوباره هم زنم میشه...
رسول: مضخرف نگو...
تو شناسنامس اسم کسی نیست...
صدرا: واقعا ندیدی شناسنامش المثنی ست؟
رسول: ب.. برو پایین....
صدرا: یه سری عکس گذاشتم رو داشبورد و و پیاده شدم...
رسول: عکسارو برداشتم...
سارا و این مرتیکه بود...
عکس عروسیشون...
جاهایی که باهم رفته بودن...
قلبم داشت تیکه تیکه میشد...
یعنی سارا این همه مدت بهم دروغ گفته..
ــــــــــــــــ
فردا:
سارا: رسول اصلا مثل همیشه نبود...
تو حیاط نشسته بود.. رفتم پیشش..
رسول: خیلی حالم بد بود..
سارا: رسول جان.. خوبی؟
رسول: خ.. و. ب. م
سارا: فرداشب عقدمونه ها...
خیلی خوشحالمممم
رسول: سارا.. چرا شناسنامه ت المثنی ست؟
سارا: از اینکه چرا این سوالو میپرسه جا خوردم...
مسافرت مه رفته بودیم گمش کردم...
رسول: تو قبل از من خاستگار داشتی؟
سارا: خندیدمو گفتم: معلومه که اره.. هزااار تا😂
ولی خب به شما افتخار دادم که زنت شم😂😌
لبخند از روی لبام محو شد..
چرا این سوالارو میپرسی!
رسول: هی.. هیچی...
پ.ن: چرا این سوالارو میپرسی!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ