💞
#خداحافظی_با_مریوان و عزیمت به جنوب 😔
👈 قسمت سی و سوم 👉
💎 در
#مریوان ، پس از پشت سر گذاشتن مرحله سختِ انتخابِ نفراتِ اعزامی، سرانجام در صبح سرد و سوزناک پنجشنبه ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۰ ، مینیبوس حامل نفرات اعزامی از مقابل ساختمان
#سپاه_مریوان در حالی به حرکت درآمد که باران اشک از چشمان بازماندگان جاری بود.
نصرت الله قریب ، یکی از همراهان آن قافله پیرامون حال و هوای
#حاج_احمد در آن روز گفته است:
"... روزی که با آن اتوبوس آبی رنگ از
#مریوان خارج شدیم، دقیقاً یادم نیست چند نفر بودیم. بعضی دوستان می گویند ۴۷ ، ۴۸ نفر بودیم؛ امّا من ۵۲ نفر توی ذهنم هست. به هر حال اتوبوس که راه افتاد،
#حاج_احمد وسط آن ایستاد و شعری خواند. در این شعر
#حاجی به کوه و دشت و صحرا اشاره می کرد و خطاب به
#شهدا شعرش را می خواند. مضمون شعر زیاد یادم نیست؛ امّا معنی آن این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ای
#شهدا که ما برمیگردیم و انتقام خون شما را می گیریم.
وقتی که اتوبوس از
#مریوان فاصله گرفت، بچه ها حس خاصی پیدا کرده بودند چون برای اولین بار می دیدند که
#حاج_احمد با آن شور و حال خاص خودش را دارد شعر میخواند. حاج احمدی که ضد انقلاب با شنیدن نام او خودش را خراب می کرد، حالا ایستاده بود وسط اتوبوس و داشت برای ما شعر می خواند.
آن صحنه ها، صحنه های خیلی عجیبی بود که هیچ وقت آنها را فراموش نمی کنم و به خصوص مشاهده صحنه های گریه و اشک ریختن مردم
#مریوان که اصلاً راضی نبودند
#حاج_احمد از شهرشان برود..."
📚 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند
#در_هاله_ای_از_غبار ، نوشته سردار
#گلعلی_بابایی / صفحه ۸۰ و ۸۱
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
⚫
@yousof_e_moghavemat ⚫