eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ راوی همسربزرگوارشهید↪️ برادرمن شهید شده بود، به من می گفت بحالت كه برادرت شهید شده. 33سال هست كه به اسلام خدمت می كنم و 8 سال درجنگ جنگیدم شهید نشدم، لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم. دیگه به قشنگترین آرزوش رسیده.🕊🌹 به مادر و دخترم آن روز به داود در قزوين رفته بوديم. كه از همكار ايشان با بنده تماس گرفتند و زخمى شدنش را دادند. من گفتم، است كه ايشان زخمى شده باشد، شده است.🕊🌹 ناراحت شد گفتم كه به من شده است. از آنجا سريع ماشين گرفتيم و به آمدم كه بعد پيدا كرديم كه ايشان شده است. سختى بود. اگر چه ايشان بسيار كم در بين ما بودند حضور ايشان خود يك مى ارزيد. آن وقتها انتظار داشتم كه ايشان هفته را به منزل مى آمدند و ، اندكى جبران مى شود. الان ديگر نبايد منتظر باشم و آخر هفته، ديدارشان را نمى دهد...😭 محمد جعفر خانی در منطقه به معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای گره‌گشا ، بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از رود عبور کرد. این بزرگوار کسی بود که در شیخ محمد ، شلمچه ، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت ، دلاورانه می‌شد و این روزها نیز با این تکاوری نبود که تنها تکاوری پوشیده باشد بلکه بود که با و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در با نیروهای تروریستی به رسید..🕊🌹 جعفر خان است که در سه متری!! تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به تجهیزات و دستگاه‌های از سوی آمریکا مجهز شده‌اند. از سردار جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه ادامه دارد،، ◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ از عقد يك ديدم، خواب ديدم با سرعت بسيار زياد از مقابل من در حال عبور است، توي قطار پر بود از شهدا، محمدآقا كنار شهدا بود، كم كم داشت با از كنارم دور مي شد كه همان لحظه از خواب بيدار شدم، وقتي كه خواب را برايش تعريف كردم، :خوب معلومه تعبيرش چيه؟ من بالاخره يك روزي مي شم...!🕊🌹 سالي كه بنده با ايشان زندگی کردم، در حقیقت دو سال با هم زندگي كرديم محمد آقا وقتي دو سال بعد از عقد جذب سپاه شد، هم در دوره هاي آموزشي شركت مي كرد و هم در ماموريت هاي مختلف داشت. به همين جهت كمتر همديگر را مي‌ديديم. در اين مدتي كه زندگي كرديم سعي مان بر اين بود به همه آن چيزهايي كه در جلسه اول به آن اشاره شد، باشيم و به آن عمل كنيم. بعد از ازدواج ديگر در رابطه با شهادت و سختي هاي كارش صحبت مي كرد. مي گفت: بايد به خدا داشته باشيم. اگر خدا بخواهد به كه شهادت است مي رسيم.🕊🕊🌹 با صحبت هايي كه مي‌كرد و با اي كه داشت، باور كنيد مي‌دانستم يك روزي به آرزوي خود كه همان شهادت است خواهد رسيد. مواقع دوست داشت كه بنده را براي شهادت خودش كند. يادم مي آيد يك روز به ايشان گفتم از اينكه افتخار ميكنم ( شعباني سال 65 درعمليات غرور آفرین كربلاي5 به شهادت رسیدند🕊🌹) : اگر شما خواهر شهيد هستيد خود شهيد هستم. ⏯ ◀️ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ ⏬بعدش گفت: باعث بنده است كه با شهيد وصلت كردم. گاهي از اوقات وقتي با هم حرف مي زديم مي گفتم: از فشار قبر و تنهايي و تاريكي قبر مي ترسم. با مي گفت: وقتي شهيد🕊 شدم جايگاه من پيش خدا با مي شود. آن وقت خودم مي آيم و مي كنم. خيلي به آينده اميدوار بود. سعي مي‌كرد اين روحيه را به بنده منتقل كند. از شهادت🕊 ايشان يك روز خيلي گرفته بود و با درد و دل كردم. باز هم از آن حرفاي قديمي زدم، از قبر و قيامت گفتم. شب خواب ديدم در يك جاي تاريكي قراردارم، به سمت جلو شروع به حركت كردم، به داخل يك چاه بزرگ افتادم و تنه يك هم به سمت من پرتاب شد. همان ديدم محمدآقا با كه به لب داشت دستم را گرفت و من را از چاه بيرون كشيد. محمد آقا به اخلاقي، فردي صبور، مهربان و با اخلاق بود. بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش مي كرد. در طول مدتي كه با هم زندگي كرديم يك بار هم خشم و عصبانيتش را نديدم، يك بار، وقتي يكي از اقوام مطلب نادرستي را در مقام معظم رهبري عنوان كردند ديدم خيلي شد و همان لحظه يك جواب محكم، درست و دندان شكن به ايشان داد و خيلي خوب و به جا از رهبري كرد.✌️✊️ ◀️ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 ☄️بخش چهارم☄️ می‌روم ایرانشهر. اینجا آنتن ندارم. خودم تماس می‌گیرم. روز قبل از حادثه هم تماس گرفت. گفتم بچه‌ها می‌گویند دسته می‌خواهد بیاید خانه. گفت بگو ، گوسفندی هم بخرید. گفت دوباره تماس می‌گیرم، اما خبری نشد. هرچه تلفن زدم جواب نداد. تا اینکه روز بعد خبر را آوردند. این خبر را دقیقا همان آوردند که قرار بود دسته بیاید جلوی خانه. *فارس: منش، رفتار و حالاتشان چطور بود که از قبل شما شهادتشان را داشتید و برایتان دور از ذهن نبود؟ شهید: چند وقتی بود توی خودش بود و در خانه و -قرار نداشت. وقتی می‌آمد خانه دائم به او می‌گفتم چند روزی پیش من و بچه‌ها بمان. می‌گفت می‌خواهم برگردم؛ بچه‌ها آنجا به من دارند. کارمان ناتمام می‌ماند. هدفش فقط این بود که به برود. لحظه‌ای از مسئولیتش نمی شد. *فارس: شهید مایلی ماه‌های محرم و صفر کجا می‌رفتند؟ چه می‌کردند؟ شهید: این اواخر ماه‌های محرم و صفر را هم در زاهدان می‌ماند. *فارس: چرا این محله را برای زندگی انتخاب کرده بود؟ همسر شهید: همیشه می‌گفت هرچه سداریم از این آقا #(امامزاده حسن(ع)) داریم. خیلی محله‌مان را دوست داشت. همین‌جا هم متولد شده بود و جز اینجا هیچ جای دیگری را برای زندگی قبول نمی‌کردند.. *فارس: رفتارشان در خانه با شما چطور بود؟ همسر شهید: رفتار بسیار خوبی با ما داشت. هر چه بگویم کم گفته‌ام. یک ساعت از برای خواندن نماز شب از خواب بیدار می‌شد و همیشه عاشورا می‌خواند. محال بود آن را ترک کند. صبح‌ها بعد از نماز، زیارت عاشورا را از حفظ می‌خواند. برای خواندن نماز یا مسجد می‌رفت یا به حرم امام‌زاده حسن علیه السلام. وقتی از ماموریت برمی‌گشت، قبل از اینکه سوار هواپیما بشود می‌زد به من و می‌گفت بچه‌ها را خبر کن و بگو را بیاورند؛ می‌خواهم به محض رسیدن ببینمشان. ادامه دارد.... شهدای صابرین✨
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ شهید قبل از اینکه کلمه ای گفته شود از افراد حاضر همه چیز را فهمید و گفت می دانم که شده است 🕊🌹او این موضوع را از سالها پیش می دانست که شاگرد مکتب و بالاخره یک روزی در همین مکتب به شهادت می رسد برای همین به بچه های سپاه که اشک می ریختند،😭 می داد . ادامه داد : ↪️ ما آنجا مکتب و صبوری اینطور ایرانی شدیم که راه عاشورا را ادامه می دهند و با انگیزه ای به محل خدمت خود برگشتیم . 🔅دعای قاسم برای زاهد پور🕊🌹 زاهدپور یکی از پاسداران بازنشسته استان بعد از قاسم غریب هر پنجشنبه به 🌹🕊🕊 سید میران و منزل قاسم غریب می رفت . آنجا به قاسم غریب می گفت دعا کنید من به سوریه بروم و بشوم .🕊 مادر شهید زیر بار چنین نمی رفت زاهدپور هر پنجشنبه می رفت و باز هم بر دعای مادر قاسم می کرد تا اینکه مادر گفت آرزو می کنم که آنچه که دوست داری به آن و اینگونه بود که اسماعیل زاهدپور این کردکویی به سوریه رفت و در آذرماه سال گذشته در از حرم حضرت (س) به آرزوی دیرینه اش و باوفایش چون قاسم غریب پیوست .🕊🌹 ⏪ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه ☄️بخش پایانی☄️ یک پسر سیزده ماهه به نام «» از خود به است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به رفتیم پدرم گفت: پسرم در راه ولایت و امام حسین(ع) به رسید و این باعث سرافرازی و مایه افتخار من است. *عبارت اشتباه بر سنگ قبر یک شهید مدافع حرم چند روز پس از سازمان بهشت زهرا(س) یک سنگ بر روی مزار اخوی ما گذاشت که عبارت «» بر آن درج شده بود. وقتی پیگیر شدم، گفتند: این سنگ قبرها را برای مزار شهید درست می‌کنند و به طور اتفاقی عبارت شادروان بر آن درج شده و مربوطه هم کلی کردند. *اولین و آخرین خداحافظی✋️ به دلیل اینکه با برادرم همکار بودم اکثرا متعددی با هم می‌رفتیم و نیامده بود که با او کنم یعنی یک جورهایی خداحافظی کنم، اما این با برادرم بود و اصلا نمی‌دانم که چطور شد، به او گفتم: و او هم در گفت: هم باش. * طاقت ندارم را تنبیه کنند و در دوره آموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم. خاطره‌ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد. من را کرد و یک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم. بعد دیدم یک دیگر هم با من . وقتی ایستادم متوجه شدم است، بلند شد : مگه تو را هم ؟ گفت: «نه! را تنبیه کنند و باشم».😭😭😭😭 * و کشته شدن در هیچ باکی نداریم برادر باشی گاهی ممکن است هم بکنی دیگر! ما هم گاهی دعوا می کردیم یک ساعت بعد . انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم. این را هم باید کنم که ما از و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم و ان‌شاءالله با قدرت این و ان شاءالله که در این مسیر ما هم به برسیم.🕊 🌹