eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
12.3هزار ویدیو
152 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطـــره📚 آقا وقتی به خواستگاری رفت و در توافقات اولیه که صحبت می کردند گفت که به جز همسر یک همسنگر می خواهد..🙂💍 پس از خطبه همسرش پرسید که مگر جنگ است که همسنگر خواستی! مصطفی گفت که بله جنگ است، جنگ است و دشمن دنبال نفوذ و تغییر فرهنگ است..✋🏻 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
‍ بسم رب الشهدا همراه با خاطرات ❣ شهید صدرزده🌹 سال 91  برای دوره  تکمیلی  به قشم رفته بود.👏 برام تعریف کرد یه روز  ،  کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده .😔 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم ، البته از  نترسیدم، ازاینکه  این جوری بمیرم و  نشم وحشت کردم.🌹 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
‍ 💠🍃💠🍃💠🍃💠 💠🍃💠🍃💠 💠🍃💠 💠 🌹بسم رب الشهدا🌹 خاطره ایی از مادر ❤️ شهید  صدرزاده زمانی که درس  می خوند ، بهش می گفتم دوست دارم در لباس  ببینمت 💕 گفت :  این لباس پیامبر ، مسئولیتش سنگین هست ، کسی باید این لباس را بپوشه، که بتونه بهترین  باشه و هیچ  ازش سرنزنه . من در حدی نیستم که این لباس را به تن کنم...🌹 💠 💠🍃💠 💠🍃💠🍃💠 💠🍃💠💠🍃💠 🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹 (سید ابراهیم) از همان کودکی سر داشت.🌹 هروقت اراده می کرد ، کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد،🙏 واین چیزی بود که مصطفي را ، از همسالانش می کرد. 🌹 مصطفي دوران پرجنب جوشی داشت وبسیار زرنگ وباهوش بود.💕 زمانی که می خواستم براش خرید کنم، باوجوداینکه می دونستم سلیقش چیه، ولی اجازه نمی داد براش انتخاب کنم،😊 حتی برای جزیی ترین لوازمش ، از همان کودکی مستقل بود.👏🌹 🆔 @sadrzadeh1
🌹بسم رب الشهدا🌹 خاطرات شهید 🌸 سال هشتادو دو حوزه علمیه بود، می خواست برای درس خواندن بره ، ولی جور نشد ،خیلی تلاش کرد که بره ...🌹 یه جورایی می کنم که سرنوشتش ازهمون سالها رقم خورده بود،🙏 وبارها برای می رفت که یه باری که رفته بود روز عاشورا نزدیک حرم بمب گذاشته بودن ، که من اون موقع گفتم مصطفي دیگه رفت.😔 ازاون موقعی که به دنیا اومد من همش در بودم ولی کاش هنوز توهمون استرس بودم،😔 ولی امید برگشتشو داشتم.😭 🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺 🆔 @sadrzadeh1
‍ 🌹بسم رب الشهدا 🌹 🌺🍃 ❤️ 💠خیلی از و مادرها سن فرزندانشان برایشان دوران سختی است، ولی برای من این طور نبود. 💕🌹 مخصوصا آقا بسیار و باادب بود و خیلی بیشتر از سن خودش متوجه می شد.❤️ یکی از مصطفي این بود که، همین طوری حرف کسی را قبول نمی کرد؛ مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث می کرد. 🙏 خیلی باحوصله چه با و یا رفتار می کرد. 👏 رعایت ادب را هیچ وقت فراموش نمی کرد. حواسش بود که خدایی نکره کسی را نشکند . 👏🌹 اگراحساس می کرد کسی از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام نمیشد و قرار نمی گرفت.🙏 🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹 شنیدن بعضی از معضلات جامعه، رو خیلی عذاب می داد 😔 و ساعت ها به فکر فرو می‌برد از جمله مشکل بود. این‌که کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد . سل 82 برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود یه روز اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر  بذاریم . وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، ترهستیم 🌹 درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد. یکی از اولویت های مهم در زندگی ، و کمک به دیگران بود.👏 ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️ 🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
‍ 🗞‌ برشى از مطلب گردآورى شده توسط شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) در رثاى همسنگر شهيدش مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛ ⚫️ «سيدابراهيم» مى‌درخشيد و ما زخميان با شما مى‌گردد ... تو هميشه زنده‌اى و ما زندگانی بيش نيستيم ... جان، جهانى رها در صدايت بود و شرمگين از پروازت … به سرسبزى نخل … به اين آيه‌ها تناور … دلا، گر نه‌اى سنگ، بياور … دنياى تو بودند و ، ولى باید باشی تا به آسانى از آنها بگذرى … كل يوم و كل عرض … و اين جمله‌ايست كه پشت و شيطانيان را مى‌لرزاند كه هر روزمان عاشوراست و سيدابراهيم كه باشى خودت را به عاشورای سال شصت و يك هجرى مى‌رسانى و فراتر از و در عاشورائيان جا مى‌گيرى و مى‌دهى ... و خوب مى‌دانى كه روز را غروبى نيست و كربلا را مرزى … سيدابراهيم كه باشى تاسوعا مهمان علمدارى و همنشين اربابت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام غروب‌هاى دلگير است، كافيست دلت گير باشد. سينه‌ات مى‌سوزد. به بى‌بى كه فكر مى‌كنى دور از همسر و برادران و پدر و مادر باشى …. و گروهى هم چشم به حريمت داشته باشند؟ نداى هل من ناصر ينصرنى سال‌هاست كه در تاريخ مى‌پيچد و مى‌پيچد ... مگر مى‌شود باشى و نشنوى ...؟ سيدابراهيم باشى و فرا خواندت براى از خواهر و دخترش و نشنوی؟ به گوشت مى‌رسد و اگر باشى ميله‌هاى را نمى‌بينى و تن را مى‌شكنى و نه با پا كه با سر مى‌روى ... سيدابراهيم كه باشى صداى مولايت و تلخى عمه‌ات آرامت نمى‌گذارد. 💚 ❤️ 🆔 @sadrzadeh1
‍ شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 ⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بى‌بی» ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ... 🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت (عليه‌السلام) بودند. برای ساخت باید جمع می‌کردند. یک داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای مسجد». حتی گاهی پول برای نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای می‌ایستادند. از خالی کردن بار و گرفته تا کار و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک برای آخرتش بسازد. 🔸یک راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد آن می‌کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم (علیه‌ااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت (عليه‌السلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به افتاد.» 🔺از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، حضرت عباس (علیه‌السلام) می‌کرد. چهارشنبه‌ها، هر هیئت داشتند. این برای خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد. 📚 برگرفته از کتاب قرار بی‌قرار، انتشارات روایت فتح ✍️ مجموعه 🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
#دلتنگی_شهدایی 💔 مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ست💔 من پر از دردِ توام ، بیمار میدانی که چیست؟!؟🙃
‍ ✨🍃✨🌹✨🌹✨🍃✨ 🍃 🌹 یکی از همیشگی مصطفی شهادت بود و همیشه دعای بود ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن بشم، یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که موثر تر اتفاق بیفته اگر شهادت مؤثر تر اتفاق بیفته 😔 گفتم: معلوم اگر بمونی بیشتر میتونی خدمت کنی ولی اگر،شهید بشی.😔🌹 گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست و بیشترمیتونه دستگیری کنه . حتی شهادت برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔 و تازه متوجه شدم منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی. وقتی پیام میدن که ماهواره رو جمع کردن از خونه ویا کاملتر شده ویااینکه فعالیت فرهنگی درجهت ارزشهای اسلامی میشه، یقین پیدا کردم به آروزی مصطفی که دوست داشت اون چه که بود براش رقم خوره🌹😔🌹 🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹 🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ایی از مادر شهید .... ۶۹ مصطفی تقریبا چهار ساله بود . (برادر شهید) چهل روز داشت بیماری آبله مرغون شیوع پیدا کرده بود آقا مصطفی اولین نفر بود دربین بچه ها که مبتلا شد طرح آبیاری (شهرستان شوشتر )بودیم. ومحمد حسین دست به دونه های زخمی عمه می زدن، آنقدر این کار را تکرار کردن که خودشون خیلی شدیدتر مبتلا شدن😕 در بدترین شرایط دچار بیماری شدن زمانی بود که باباشون دانشجو بود تهران . زلزله رودبار ومنجیل بود.😔 اولین امام 😔 دراین موقعیت وآبی هم سوخته بود......😔 نه برنامه کودکی بود، نه می شد ببرمشون جایی، چون همه بچه داشتن می ترسیدن که بقیه مبتلا بشن😕🌹 تنها کاری که ازدستم بر میومد، در حیاط شیلنگ آب روشون بگیرم هم بود هم میشدن وسوزش وخارششون کم می شود .. یکی ازسرگرمیهای این بود مینشست دونه های خودش شمارش میکرد، بعد بادونه های داداش وآبجیش مقایسه میکرد😊😐 واین شروع یک دعوا بود دونه های خیلی کمتر بود آنقدر با این دونه ها بازی میکرد تا زخمی میشدن😕 بعد با آبجی و یک دعوا داشتن که الان کی وضعش بدتر از بقیه است....🌹☺️ 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
بسم رب الشهدا🌹 یه شب خیلی بودم ،داشتم در خواب به می گفتم دوست داشتم لباسی که برای اخرین بار تنت بود میدیم .😭🙏 همون لحظه هایم رفت روی هم ،مصطفی با این پیراهن اومد دستمو گرفت،😔 رفتیم تو اتاقش ،برای چند لحظه ،کامل کردن وقتی بیدار شدم بویی را حس کردم که تو به مشامم خورده بود .😔 ظاهرا با همین لباس به رسیده با همین لباس سبز که تو عکسه، خوابش دیدم.😔😭 🌹 https://eitaa.com/sadrzadeh1