خاطـــره📚
آقا#مصطفی وقتی به خواستگاری رفت
و در توافقات اولیه که صحبت می کردند
گفت که به جز همسر یک همسنگر می خواهد..🙂💍
پس از خطبه#عقد همسرش پرسید که مگر
جنگ است که همسنگر خواستی!
مصطفی گفت که بله جنگ است، جنگ
#فرهنگی است و دشمن دنبال نفوذ و تغییر
فرهنگ است..✋🏻
#رفیقآسموننشینِمَندستموبگیر
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
بسم رب الشهدا
همراه با خاطرات #مادر❣
شهید صدرزده🌹
سال 91 #مصطفی برای دوره
تکمیلی #غواصی به قشم رفته بود.👏 برام تعریف کرد یه روز #زیر_آب ،
کپسول اکسیژنم خراب شد ،
به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده .😔 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم ،
البته از #مرگ نترسیدم، ازاینکه
این جوری بمیرم و #شهید نشم وحشت کردم.🌹
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
💠🍃💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠
💠
🌹بسم رب الشهدا🌹
خاطره ایی از مادر ❤️ شهید #مصطفی صدرزاده
زمانی که درس #حوزه می خوند ،
بهش می گفتم دوست دارم در لباس #روحانی ببینمت 💕
گفت : #مامان این لباس پیامبر ، مسئولیتش سنگین هست ،
کسی باید این لباس را بپوشه، که بتونه بهترین #الگو باشه
و هیچ #خطایی ازش سرنزنه .
من در حدی نیستم که این لباس را به تن کنم...🌹
💠
💠🍃💠
💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠💠🍃💠
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹
#خاطرات_مادر_شهید
#مصطفی_صدرزاده (سید ابراهیم)
#مصطفي از همان کودکی
سر #نترسی داشت.🌹
هروقت اراده می کرد ،
کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد،🙏
واین چیزی بود که مصطفي را ،
از همسالانش #متمایز می کرد. 🌹
مصطفي دوران #کودکی پرجنب جوشی
داشت وبسیار زرنگ وباهوش بود.💕
زمانی که می خواستم براش خرید کنم، باوجوداینکه می دونستم سلیقش چیه،
ولی اجازه نمی داد براش انتخاب کنم،😊
حتی برای جزیی ترین لوازمش ،
از همان کودکی مستقل بود.👏🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
🌹بسم رب الشهدا🌹
خاطرات #مادر شهید
#مصطفی_صدرزاده
🌸 #مصطفی سال هشتادو دو حوزه علمیه بود، می خواست برای درس خواندن بره #نجف ، ولی جور نشد ،خیلی تلاش کرد که بره ...🌹
یه جورایی #احساس می کنم که سرنوشتش ازهمون سالها رقم خورده بود،🙏
وبارها برای #زیارت می رفت که یه باری که رفته بود #کربلا روز عاشورا نزدیک حرم بمب گذاشته بودن ،
که من اون موقع گفتم مصطفي دیگه رفت.😔
ازاون موقعی که به دنیا اومد من همش در#استرس بودم ولی کاش هنوز توهمون استرس بودم،😔
ولی امید برگشتشو داشتم.😭
🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
🌹بسم رب الشهدا 🌹
#خاطرات_شهدا🌺🍃
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده❤️
💠خیلی از #پدر و مادرها سن #نوجوانی فرزندانشان برایشان دوران سختی است،
ولی برای من این طور نبود. 💕🌹
مخصوصا آقا #مصطفي بسیار #مطیع و باادب بود و خیلی بیشتر از سن خودش متوجه می شد.❤️
یکی از #ویژگی_های مصطفي این بود که، همین طوری حرف کسی را
قبول نمی کرد؛
مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث
می کرد. 🙏
خیلی باحوصله چه با #بزرگترها و یا #کوچیکترها رفتار می کرد. 👏
رعایت ادب را هیچ وقت فراموش
نمی کرد.
حواسش بود که خدایی نکره
#دل کسی را نشکند . 👏🌹
اگراحساس می کرد کسی از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام نمیشد و قرار نمی گرفت.🙏
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹
#مادرانه
#خاطرات_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
شنیدن بعضی از معضلات جامعه،
#مصطفی رو خیلی عذاب می داد 😔
و ساعت ها به فکر فرو میبرد از جمله مشکل #فقر_مالی_مردم بود.
اینکه کودکی نتواند ،از کوچکترین
امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش
می داد .
سل 82 #پدر_مصطفی برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ،
مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود
یه روز #مصطفی اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ،
تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو
لوازم التحریر بذاریم .
وقتی علتش را پرسیدم
جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، #موفق ترهستیم 🌹
درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های
بی بضاعت قرار دهد.
یکی از اولویت های مهم #مصطفی در زندگی ،
#دستگیری و کمک به دیگران بود.👏
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
🗞 برشى از مطلب گردآورى شده توسط شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) در رثاى همسنگر شهيدش مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛
⚫️ «سيدابراهيم»
مىدرخشيد و #راه ما زخميان با #نور شما #روشن مىگردد ...
#سيد تو هميشه زندهاى و ما زندگانی #مرده بيش نيستيم ...
#مصطفى جان، جهانى رها در صدايت بود و #قفس شرمگين از #شوق پروازت …
به سرسبزى نخل #ايثار …
به اين آيهها تناور …
دلا، گر نهاى سنگ، #ايمان بياور …
دنياى تو #فاطمهات بودند و #محمدعلی، ولى باید #سيدابراهيم باشی تا به آسانى از آنها بگذرى …
كل يوم #عاشورا و كل عرض #كربلا …
و اين جملهايست كه پشت #شيطان و شيطانيان را مىلرزاند كه هر روزمان عاشوراست و سيدابراهيم كه باشى خودت را به #كاروان عاشورای سال شصت و يك هجرى مىرسانى و فراتر از #زمان و #مكان در #قافله عاشورائيان جا مىگيرى و #جان مىدهى ...
و خوب مىدانى كه روز #عاشورا را غروبى نيست و #ارض كربلا را مرزى …
سيدابراهيم كه باشى #ظهر تاسوعا مهمان #عباس علمدارى و همنشين اربابت اباعبدالله الحسين عليهالسلام
غروبهاى #دمشق دلگير است، كافيست دلت گير باشد.
سينهات مىسوزد. به #غربت بىبى كه فكر مىكنى دور از همسر و برادران و پدر و مادر باشى ….
و گروهى #كافر هم چشم به #حرمت حريمت داشته باشند؟
نداى هل من ناصر ينصرنى #حسين سالهاست كه در #گوش تاريخ مىپيچد و مىپيچد ... مگر مىشود #شيعه باشى و نشنوى ...؟ سيدابراهيم باشى و #حسين فرا خواندت براى #دفاع از خواهر و دخترش و نشنوی؟
#صدا به گوشت مىرسد و اگر #عاشق باشى ميلههاى #قفس را نمىبينى و #حصار تن را مىشكنى و نه با پا كه با سر مىروى ... سيدابراهيم كه باشى صداى مولايت و تلخى #غربت عمهات آرامت نمىگذارد.
#شهید_مرتضی_عطایی💚
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
🆔 @sadrzadeh1
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بىبی»
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ...
🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت #مسجد_امیرالمؤمنین (عليهالسلام) بودند. برای ساخت #مسجد باید #پول جمع میکردند. یک #صندوق داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای #ساخت مسجد». حتی گاهی پول #کارگر برای #ساختوساز نداشتند؛ برای همین خود بچهها پای #کار میایستادند. از خالی کردن بار #سنگ و #آجر گرفته تا کار #بنایی و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک #خانه برای آخرتش بسازد.
🔸یک #هیئت راه انداخت و هر چقدر پول دستش میآمد #خرج آن میکرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم #حضرت_ابوالفضل (علیهااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکیاش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت #ابوالفضل (عليهالسلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریشهای تازه درآمدهاش کشید و گفت:«هیچی، به #دلم افتاد.»
🔺از همان موقع دیگر هر چه میخواست، #نذر حضرت عباس (علیهالسلام) میکرد. چهارشنبهها، هر #هفته هیئت داشتند. این برای #مصطفی خیلی مهم بود و سعی میکرد هیچ چهارشنبهای را از دست ندهد.
📚 برگرفته از کتاب قرار بیقرار، انتشارات روایت فتح
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
#دلتنگی_شهدایی 💔 مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ست💔 من پر از دردِ توام ، بیمار میدانی که چیست؟!؟🙃
✨🍃✨🌹✨🌹✨🍃✨
🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_صدرزاده
یکی از #دعاهای همیشگی مصطفی شهادت بود
و همیشه دعای #قنوتش بود
ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن #شهید بشم،
یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که موثر تر اتفاق بیفته اگر شهادت مؤثر تر اتفاق بیفته 😔
گفتم: #عزیزم معلوم اگر بمونی بیشتر میتونی خدمت کنی ولی اگر،شهید بشی.😔🌹
گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست
و بیشترمیتونه دستگیری کنه .
#مصطفی حتی شهادت برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔
و تازه متوجه شدم منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی.
وقتی پیام میدن که ماهواره رو جمع کردن از خونه ویا #حجابشون کاملتر شده
ویااینکه فعالیت فرهنگی درجهت ارزشهای اسلامی میشه،
یقین پیدا کردم به آروزی مصطفی که دوست داشت اون چه که #موثرتر بود براش رقم خوره🌹😔🌹
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🆔 @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹
خاطره ایی از مادر شهید ....
#خرداد ۶۹ مصطفی تقریبا چهار ساله بود .
#مرتضی (برادر شهید) چهل روز داشت بیماری آبله مرغون شیوع پیدا کرده بود
#عمه آقا مصطفی اولین نفر بود دربین بچه ها که مبتلا شد طرح آبیاری (شهرستان شوشتر )بودیم.
#مصطفی ومحمد حسین دست به دونه های زخمی عمه می زدن،
آنقدر این کار را تکرار کردن که خودشون خیلی شدیدتر مبتلا شدن😕
در بدترین شرایط دچار بیماری شدن زمانی بود که باباشون دانشجو بود تهران .
زلزله رودبار ومنجیل بود.😔
اولین #سالگرد امام 😔
دراین موقعیت #کولر_گازی وآبی هم سوخته بود......😔
نه برنامه کودکی بود، نه می شد ببرمشون جایی، چون همه بچه داشتن می ترسیدن که بقیه مبتلا بشن😕🌹
تنها کاری که ازدستم بر میومد،
در حیاط شیلنگ آب روشون بگیرم هم #بازی بود هم #خنک میشدن
وسوزش وخارششون کم می شود ..
یکی ازسرگرمیهای #مصطفی این بود مینشست دونه های خودش شمارش میکرد،
بعد بادونه های داداش وآبجیش مقایسه میکرد😊😐
واین شروع یک دعوا بود دونه های #مرتضی خیلی کمتر بود
آنقدر با این دونه ها بازی میکرد تا زخمی میشدن😕
بعد با آبجی و #داداشش یک دعوا داشتن
که الان کی وضعش بدتر از بقیه است....🌹☺️
#حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
#کانال_رسمی_شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
بسم رب الشهدا🌹
#خواب_مادر
یه شب خیلی #ناراحت بودم ،داشتم در خواب به #مصطفی می گفتم دوست داشتم لباسی که برای اخرین بار تنت بود میدیم .😭🙏
همون لحظه #چشم هایم رفت روی هم ،مصطفی با این پیراهن #سبز اومد دستمو گرفت،😔
رفتیم تو اتاقش ،برای چند لحظه ،کامل #حسش کردن وقتی بیدار شدم بویی را حس کردم که تو #معراج به مشامم خورده بود .😔
ظاهرا با همین لباس به #شهادت رسیده
با همین لباس سبز که تو عکسه، خوابش دیدم.😔😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
#خاطرات_مادرشهید #فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/sadrzadeh1