🍃🍃🌹
#خاطرات_شهدا
#طنز
#تکبیر
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!😂😂
@SALAMbarEbrahimm
🌷﷽
● با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چندبار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند.
● من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت. دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را میبست.
● حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ...
نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه.»
● رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. عادت کردم. نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره!
● ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد.
● همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
📚سلام بر ابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
💠 #ازدواج_به_سبک_شهدا
🔰 #شهید_مصطفی_طالبی
مهریه ام یک سکه #طلا بود و یک #قرآن و یک آینه، بدون شمعدان...
روز #عقد با مانتو و شلوار مدرسه با یک روسری کرم رنگ و چادر سفید، نشستیم سر سفره عقد!
نه از بزن و #بکوب خبری بود، نه از چراغانی، نه از صندلی های مخمل تاشو، کسی هم نبود؛ فقط خواهر ها و برادر ها بودند.
مصطفی هم آمد و با هم نشستیم سر سفره عقد!
خطبه که خوانده شد؛
شدم خانم طالبی...
به روایت #همسر شهید
@salambarebrahimm
🌹امام خامنه ای:
من گمان میکنم آن کسانی که با مجالس و محافل سنگین با #مهریه ها و جهیزیه های سنگین کار را بر دیگران مشکل میکنند، حسابشان پیش خدا خیلی سخت است...
نمیشود بگویند که آقا ما #پول داریم، میخواهیم بکنیم، چون داریم. این از آن حرف های #غلط روزگار است...
#طنز_جبهه
💠 روح
معمولا یک هفته قبل از شروع عملیات تمامی تیپ ها و لشکرها در محدوده منطقه عملیاتی اردو برپا می کردند .
و آموزش ها در زمینه عملیات و نحوه نبرد توسط فرماندهان به نیروها آموزش داده می شد .
شب ها بیشتر بچه ها سرگرم ذکر و دعا می شدند . عده ای هم به بگو و بخند مشغول بودند😅 و برای افزایش روحیه بساط شوخی راه می انداختند .😁
از قضا هر روز صبح هم پیرمردی که به حاجی صلواتی شهرت داشت با سر و صدای بلند به داخل سنگرها می رفت و بچه ها را بیدار می کرد .
یک شب بچه های یکی از گردان ها ، همه را دور هم جمع کرد و نقشه اش را برای اذیت کردن حاجی صلواتی پیاده کرد .😬
القصه چند نفر ملاحفه های سفیدی مهیا کردند و لباس سفیدی که فقط جای دو چشم داشت را تهیه کردند . 👻صبح روز بعد حاجی بنده خدا طبق معمول ابتدا با بلندگو همه را دعوت به بیداری کرد ، سپس راهی سنگرها شد .
بنده خدا حاجی صلواتی هنوز به داخل سنگر نیامده بود که ناگهان روح بلند قامتی زوزه کشان جلویش ظاهر شد .👻😅 فقط تصور کنید این پیرمرد بنده خدا چه حالی پیدا کرد و چقدر ترسید.😅
روح هم ول کن نبود و دست از سر حاجی بر نمی داشت و مدام تعقیبش می کرد . پشت سر روح، یک گردان بسیجی می دوید و می خندید .😂😂
@salambarebrahimm
📚 منبع : کتاب غلط انداز
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: والفجر۹ 📎زمان عملیات: 1364/12/05(همزمان با عملیات ولفجر۸) 📎ساعت عملیات
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: والفجر۶
📎تاریخ عملیات: 1362/12/02
📎ساعت شروع عملیات: ۲۳:۲۰
📎مدت عملیات: دو روز
📎منطقه اجرایی عملیات: چزابه/چیالت
📎رمز عملیات: یا زهرا (س)
📎یگان عمل کننده: سپاه پاسداران
📎نتایج بدست امده عملیات: آزادسازی را تدارکاتی(مرزی)چیالت/فتح دو ارتفاع مشرف به شهرعلی غربی/انهدام شماری سلاح سبک و نیمه سنگین/انهدام تعدادی خودروی نظامی/متلاشی کردم تیپ ۷۷ و دو گردان از سپاه چهارم عراق/گرفتن صدها کشته و زخمی از دشمن
@salambarebrahimm
#یادشهداباصلوات
قسمت دهم
@salambarebrahimm
🌷 #کلام_شهید
اسرائیل، مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ
و نا ندارد از جایش بلند شود، اما مرتب می گوید بلند شوم اِل می کنم و بِل می کنم!!
#شهید_محمودرضا_بیضائی💐
خدایا! بنده ات را ناز ڪردی،
چه زیبا در به رویم باز ڪردی.
دوباره بوے باران،بوی رحمت،
نشان تازه اے از ڪوے رحمت
سلام اے سفره داران ضیافت،
سلام اے بندگان باشرافت
سلام اے افتتاح نیمه شبها ،
ابوحمزه،دعای زیر لبها
دلم تنگ مناجات است اے دوست،
که اوقات ملاقات است اے دوست
پیشاپیش حلول ماه ضیافت خدا برتمام شما عابدان مبارک 🌙
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠 والفجر مقدماتی گردان کمیل ، خط شکن محور جنوبی و سمت پاسگا
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠والفجر مقدماتی
...مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده . بعد هم شروع به شلیک کردند . از خمپاره و توپخانه گرفته تا تیربارها که در دور دست قرار داشت .آن ها از همه طرف به سوی ما شلیک کردند !
بچه ها هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند . موانع خورشیدی و میدان های مین ،جلوی هر حرکتی را گرفته بود . تعداد کمی از بچه ها وارد کانال سوم شدند . بسیاری از بچه ها در میان خاک های رملی گیر کردند . همه این طرف و آن طرف می رفتند .
بعضی از بچه ها می خواستند با عبور از موانع خورشیدی در داخل دشت سنگر بگیرند ، اما با انفجار مین به شهادت رسیدند .
اطراف مسیر پر از مین بود . ابراهیم این را می دانست ، برای همین به سمت کانال سوم دوید و با فریادهایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد .
همه روی زمین خیز برداشتند . هیچ کاری نمی شد کرد . توپخانه عراق کاملا می دانست ما از چه محلی عبور می کنیم ! و دقیقا همان مسیر را میزد .
همه چیز به هم ریخته بود .هر کس به سمتی می دوید .
دیگر هیچ چیز قابل کنترل نبود ، تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل کانال ها بود . در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم !
تا کانال سوم جلو رفتم ، اما نمی شد کسی را پیدا کرد ! یکی از رفقا را دیدم و پرسیدم : ابراهیم را ندیدی !؟ گفت : چند دقیقه پیش از اینجا رد شد . همین طور این طرف و آن طرف می رفتم . یکی از فرمانده ها را دیدم . من را شناخت و گفت : سریع برو توی معبر ، بچه هایی که توی راه هستند بفرست عقب . اینجا توی این کانال نه جا هست نه امنیت ، برو و سریع برگرد .
طبق دستور فرمانده ، بچه هایی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند آوردم عقب ، حتی خیلی از مجروح ها را کمک کردیم و رساندیم عقب . این کار ، دو سه ساعتی طول کشید . می خواستم برگردم ، اما بچه های لشکر گفتند : نمیشه برگردی ! با تعجب پرسیدم : چرا ؟!
گفتند : دستور عقب نشینی صادر شده ، فایده نداره بری جلو . چون بچه های دیگه هم تا صبح بر می گردند .
ساعتی بعد نماز خود را خواندم . هوا در حال روشن شدن بود . خسته بودم و ناامید . از همه بچه هایی که بر می گشتند ، سراغ ابراهیم را می گرفتم .اما کسی خبری نداشت . دقایقی بعد مجتبی را دیدم . با چهره ای خاک آلود و خسته از سمت خط بر می گشت . با ناامیدی پرسیدم : مجتبی ، ابراهیم رو ندیدی !؟
همینطور که به سمت من می آمد گفت : یک ساعت پیش با هم بودیم . با خوشحالی از جا پریدم ، جلو آمدم و گفتم : خب، الان کجاست ؟!
جواب داد : نمی دونم ، بهش گفتم دستور عقب نشینی صادر شده ، گفتم تا هوا تاریکه بیا برگردیم عقب ، هوا روشن بشه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم .
اما ابراهیم گفت : بچه ها تو کانال ها هستند . من میرم پیش اون ها ، همه با هم بر می گردیم .
مجتبی ادامه داد : همین طور که با ابراهیم حرف میزدم یک گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد . ابراهیم سریع با فرمانده آن ها صحبت کرد و خبر عقب نشینی داد . من هم چون مسیر را بلد بودم ، با آن ها فرستاد عقب .
خودش هم یک آر پی جی با چند تا گلوله از آن ها گرفت و رفت به سمت کانال . دیگه از ابراهیم خبری ندارم .
ساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم . به همراه تعدادی از مجروحین به عقب بر می گشت . به کمکشان رفتم . از میثم پرسیدم : چه خبر !؟
گفت : من و این بچه هایی که مجروح هستند جلوتر از کانال ، لای تپه ها افتاده بودیم . ابراهیم هادی به داد به ما رسید .
یکدفعه سرجایم ایستادم . با تعجب گفتم : داش ابرام ؟! خب بعدش چی شد !؟
گفت : به سختی ما رو جمع کرد . تو گرگ و میش هوا ما رو عقب آورد .
توی راه رسیدیم به یک کانال ، کف کانال پر از لجن و ... بود ، عرض کانال هم زیاد بود .
ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آن ها چیزی شبیه پل درست کرد ! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب . خودش هم رفت جلو .
ساعت ده صبح ، قرارگاه لشکر در فکه محل رفت و آمد فرماندهان بود . خیلی ها می گفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند !
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۰۵ و ۲۰۶ و ۲۰۷
عزيز شهيدم،ابراهيم هادى ما!
براستى كه چه برازنده است بر تو اين نام!
ميدانم كه حى و حاضر ميبينى
و ميدانى در كداميك از صفحات زندگيم غرق در پوچى شدم !
دستم را بگير،هادى م باش.
و مرا نجات بده از نيستى ؛
من عاشق هست بودنم ،اما مانند تو!
بر من نمايان كن كرامتى ديگرت را 🌹
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از کانال کمیل
دعای_سحر_با_صدای_دلنشین_محسن_فرهمند_249329.mp3
11.07M
💠دعای سحر
با نوای استاد محسن فرهمند🌺
@salambarebrahimm
جزء اول.mp3
4.13M
💠جزء اول قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
@salambarebrahimm
#خاطرات_شهدا
🌺 با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چندبار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند.
🌺 من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت. دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را میبست.
🌺 حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ...
نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه.»
🌺 رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. عادت کردم. نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره!
🌺 ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد.
🌺 همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
📚سلام بر ابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
کجا گلهای پرپر میفروشند!؟
#شهادت را مکرر میفروشند؟؟
#دلم در حسرت پرواز پوسید😔
دراین شب عزیز مارو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید❤️
#التماس_دعای_شهادت 🌹
#عاشقانه_شهدا
عجب آدمی هستی #دختر !😕
چرا مگه چمه؟😐
تو اینهمه #خواستگار داشتی، #پسر وزیر وکیل یا فلان تاجر... اون وقت اومدی #زن این مصطفای #کچل شدی؟😒
برو بابا! کجای #مصطفی من کچله؟😨
@SALAMBAREBRAHIMM
آن روز همین كه رسید #خانه (دو ماه از #ازدواج شان گذشته بود) در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی شروع كرد به #خندیدن😂
مصطفی پرسید «چرا میخندی» ؟😐
و #غاده كه چشمهایش از #خنده به #اشك نشسته بود گفت «مصطفی تو كچلی ... من نمیدانستم!»😄
مصطفی هم شروع كرد به خندیدن...😆
بعدها #امام_موسی_صدر به مصطفی گفته بود: "تو" چه کردی که غادة "تو" را ندید؟😊❤️
#شهید_مصطفی_چمران
#عشق_خوب_است_اگر_یار_خدایی_باشد
#خاطرات_شهدا
🌷شهید رمضان عالی زاده🌷
سوت خمپاره را که شنید روی زمین دراز کشید و همین طور که لقمه در دهانش بود با لحن طنزآلود هميشگی اش گفت: "بی شرفا نمی ذارن آدم یه لقمه افطار کوفت بکنه".😂
از ظهر آتش توپخانه دشمن بالا گرفته بود و انگار از آسمان جهنم می بارید.
برخاست و دوان دوان رفت تا گالن را از تانکر آب پر کند و ببرد توی سنگر تا بچه ها افطار کنند. 🍽🍶
به مقابل تانکر که رسید دوباره سوت خمپاره و انفجار و دراز کشیدن روی زمین.
هر طور بود گالن را پر کرد و دوید به سمت سنگر.🏃
سنگری که دیگر نبود.😭
روی سر رزمنده های تشنه و روزه دار خراب شده بود. يک عالم غصه آوار شد روی سرش.😔
@SALAMBAREBRAHIMM
به ياد شهدای عملیات رمضان تیر ماه 61
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: والفجر۶ 📎تاریخ عملیات: 1362/12/02 📎ساعت شروع عملیات: ۲۳:۲۰ 📎مدت عمل
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: قدس 2 (آبی_خاکی)
📎زمان اجرا: 1364/4/4
📎ساعت اجرا: : 2 بامداد
📎مدت اجرا: یک روز
📎تلفات دشمن: (کشته،زخمی و اسیر) ۳۱۲
📎رمز عملیات: محمدرسول الله(ص)
📎مکان اجرا: منطقه عملیاتی هورالهویزه/محور جنوبی جنگ
📎اهداف عملیات: خنثی کردن پاتک دشمن در اطراف منطقه البیضه عراق
📎ارگان های عمل کننده: سپاه پاسدارن
@salambarebrahimm
#یادشهداباذکرصلوات🌷
قسمت یازدهم
@salambarebrahimm
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات