شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_چهاردهم و با دست دیگرش، جای پای #اشک را از روی صورتم #پاک میکر
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_پانزدهم
پرستار به سینی غذای #بیمارستان که هنوز دست نخورده روی میز کنار تختم مانده بود، اشاره ای کرد و با #تعجب پرسید: "پس چرا شام نخوردی؟" لبی پیچ دادم و گفتم: "اشتها ندارم!" همانطور که #فشار بیماری را میگرفت، به رویم #خندید و با شیطنت گفت: "با این شوهری که تو داری، بایدم #ناز کنی و بگی اشتها ندارم!"
سپس صدایش را آهسته کرد و با #خنده ادامه داد: "داشت خودشو میکشت! هرچی میگفتیم آقا #آروم باش، بذار ما کارمون رو بکنیم، #فایده نداشت! مثل اسفند رو آتیش بالا پایین میرفت!" سپس فشار خون بیمار را #یادداشت کرد و به سمتم آمد تا جمله آخرش را زیر گوشم بگوید: "قدرشو بدون! خیلی دوستت داره!"
و با لبخندی مهربان به صورتم #چشمک زد و رفت و من چه خوب میتوانستم حال مجیدم را در آن #لحظات تصور کنم که بارها #بی_قراریهای عاشقانه اش را به پای رنجهایم دیده بودم. #غیبتش چندان به درازا نکشید که با رویی #خندان و یک پاکت بزرگ در دستش بازگشت. کنارم نشست و همچنانکه ظرفهای #غذا را از داخل پاکت بیرون می آورد، با مهربانی پرسید: "الهه جان! سردردت بهتر شده؟"
به نشانه #رضایت از حالم لبخندی زدم و پاسخ دادم: "بهترم!" با مهربانی #بالشت زیر سرم را خم کرد تا بتوانم به حالت نیمه نشسته غذا بخورم و با گفتن "بفرمایید!" بسته را به دستم داد که بوی #جوجه_کباب حالم را به هم زد و با حالت مشمئز کننده ای ظرف را به دستش پس دادم. با #تعجب نگاهم کرد و پرسید: "دوست نداری؟"
صورتم را در هم کشیدم و گفتم: "نمیدونم، حالت تهوع دارم، #نمیتونم چیزی بخورم!" چشمانش رنگ غصه گرفت و #دلسوزانه پاسخ داد: "الهه جان! رنگت پریده! سعی کن بخوری!"
سپس فکری کرد و با عجله پرسید: "میخوای برات چیز دیگه ای بگیرم؟ چون همیشه جوجه کباب #دوست داشتی، دیگه ازت نپرسیدم." که با اشاره سر پاسخ #منفی دادم و همچنانکه بالشتم را صاف میکردم تا دوباره دراز بکشم، شکایت کردم: "همین که نشستم هم کمرم #درد گرفت، هم سرم داره گیج میره!"
ظرف غذایم را روی #میز گذاشت و ظرف غذای خودش را هم جمع کرد که ناراحت شدم و پرسیدم: »تو چرا نمیخوری؟" لبخندی زد و در #جواب اعتراض پُر مهرم، گفت: "هر وقت حالت #بهتر شد با هم میخوریم. منم گرسنه نیستم."
و من همانطور که به ظرفهای #داغ غذا نگاه میکردم به یاد حال زار #برادرم افتادم و با لحنی لبریز اندوه رو به مجید کردم: "نمی دونم بلاخره عبدالله چی کار کرد؟" بی درنگ #موبایلش را برداشت و با گفتن "الان بهش زنگ میزنم!" مشغول شماره گیری شد که با #دلسوزی خواهرانه ام، #مانع شدم و گفتم:
"نه! میترسم بفهمه من اینجام، #بدتر ناراحت شه!" سپس به صورتش #خیره شدم و با غصه ای که در صدایم موج می زد، درد دل کردم: "مجید! سه ماه نیس مامان رفته که من و #عبدالله اینجوری آواره شدیم!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_پانزدهم پرستار به سینی غذای #بیمارستان که هنوز دست نخورده روی
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_شانزدهم
در پیش چشمانش که به #غمخواری غمهایم پلکی هم نمیزد، با اضطرابی که به #جانم افتاده بود، پرسیدم: "مجید! میخوای چی کار کنی؟ بابا میگفت #نوریه وهابیه." صورت سرشار از آرامشش به #لبخندی ملیح گشوده شد و با متانتی آمیخته به محبت، پاسخ دلشوره ام را داد: "خُب #وهابی باشه!"
و با چشمانی که از #ایمان به راهش همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و با لحنی #عاشقانه ادامه داد: "الهه جان! من تا آخر #عمرم، هم پای اعتقادم، هم پای تو و زندگیمون میمونم! حالا هرکی هرچی میخواد بگه!" که دلم لرزید و با #نگرانی پرسیدم: "مگه نشنیدی بابا چی گفت؟ مگه ندیدی میگفت به #نوریه قول داده که با هیچ شیعه ای #ارتباط نداشته باشه؟"
دیدم که انتهای چشمانش هنوز از #بغض سخنان تلخ پدر در تب و تاب است و باز #دلش نیامد جام ناراحتی اش را در #جان من پیمانه کند که به #آرامی خندید و گفت: "الهه جان! تو نگران من نباش! سعی میکنم مراقب رفتارم باشم تا چیزی نفهمه!"
و من بی درنگ پرسیدم: "خب با این لباس میخوای چی کار کنی؟ اون وقتی ببینه تو #محرم لباس مشکی میپوشی، میفهمه که #شیعه هستی و اگه به بابا چیزی بگه، بابا آشوب به پا میکنه!"
سرش را پایین انداخت و همانطور که به پیراهن #سیاهش نگاه میکرد، زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. سپس سرش را بالا آورد و با لبخندی #پُرمعنی، کلام مبهمش را تعبیر کرد: "هیچ وقت فکر نمیکردم پیرهن مشکیِ عزای امام حسین (ع) انقدر #قدرت داشته باشه که یه #وهابی حتی چشم دیدنش هم #نداشته باشه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✨🕊 #خبر_شهادت (۱) 🌸اصغر آقا بعد از شهادت سردار از اول بهمن کلا سر کار بودند، اصلا منزل نیامدند، فق
🕊✨
#خبر_شهادت (۲ - آخر)
🔹دوان دوان داشتم به سمت محل کار شوهرم می رفتم که پسر کوچکم دنبالم می آمد و جیغ می کشید و برای اینکه زیاد نترسد برگشتم منزل، پسر بزرگم رفتند که همکاران اصغر آقا گفته بودند پدرت شهید شده است.
🚗شب بود که چند تا ماشین جلوی در منزل ما ایستادند و یکی از دوستان اصغر آقا دم در گفتند که حاضر بشوید می خواهم شما را ببرم دمشق، اینها اصرار داشتند که اصغر زخمی شده و می گفتند که موقع انتقال به دمشق من باید پیشش باشم، اما من می دانستم برای دلگرمی ما دارند این حرف را بیان می کنند که اصغر زخمی شده، همراه بچه هایم عازم دمشق شدیم، آنجا که رسیدیم یکی از دوستان اصغر آقا آمدند و گفتند اصغر دوست خوبی بود، در همین حال پسرم با صدای بلند گفتند که مگر پدر من شهید شده که می گویید اصغر همکار خوبی بود، همینجا بود دانستیم که اصغر به آرزوی خودش یعنی شهادت رسیده است...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🥀
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🖤🍃
رفتن از جان، سوی جانان
سفرِ مردان است...
#شب_قدر
یاد کنیم شهدا را
آنهایی که در بهترین مکان جای دارند
و نزد پروردگارشان روزی می خورند...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
يا خَيرَ ذاكِرٍ ومَذكورٍ
اى بهترين ياد كننده و ياد شده
🕊فرازی از دعای جوشن کبیر به نیابت از شهدای گلگون کفن و حاج اصغر، حاج محمد و سیدالشهدای مقاومت حاج قاسم
#شب_قدر است
التماس دعا💔😭
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
19.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجایید ای شهیدان خدایی...
بلاجویان دشت کربلایی...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
حاجت روا🌱
التماس دعا🥀🌱
سحرتون شهدایے🕊🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
می نویسم عشق
تفسیر می آید
حسین...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اشک هایی که سپر خیلی از بلاها بود...
سردار دلها؛
یقیناً خدا به واسطه اشک های پاک شما
بلاهای زیادی را از ما دور کرد
این چشم های کاسه خون
و این اشک حلقه زده در چشم،
چه حرف ها که ندارد...
#مرد_میدان
آزادی قدس #خون_بهایت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_شانزدهم در پیش چشمانش که به #غمخواری غمهایم پلکی هم نمیزد، با
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هفدهم
به روشنی احساس کردم که باز دلبستگی عاشقانه اش به مذهب #تشیع غوغا به پا کرده که من هم #زخم دلم تازه شد و با صدایی سرریز از #گلایه پرسیدم: "مجید! چه اصراری داری که برای امام حسین (ع) لباس عزا بپوشی؟ منم قبول دارم امام حسین (ع) نوه پیامبر (ص) هستن، سید جوانان #اهل_بهشت هستن، در راه خدا کشته شدن، اینا همه قبول! ولی عزاداری کردن و لباس #مشکی پوشیدن چه سودی داره؟"
به عمق چشمان شاکی ام #خیره شد و با کلامی #قاطع پرسید: "مگه تو برای مامانت لباس عزا نپوشیدی؟ مگه #گریه نکردی؟" و شنیدن همین پاسخ #شیداگونه کافی بود تا دوباره خون خفته در رگهای کینه ام به #جوش آمده و عتاب کنم: "یعنی تو کسی رو که چهارده قرن پیش کشته شده با کسی که همین الان از دنیارفته، یکی میدونی؟!"
و چه زیبا چشمانش در دریای #آرامش غرق شد و به #ساحل یقین رسید که با متانتی مؤمنانه پاسخ #طعنه تندم را داد: "الهه جان! بحث امروز و هزار سال پیش نیس! بحث #دوست داشتنه! تو مامانت رو دوست داشتی، منم امام حسین (ع) رو دوست دارم!"
با شنیدن کلام آخرش، درد #عجیبی در سرم پیچید و با صدایی که به یاد اندوه مادر شبیه ناله شده بود، لب به #شکایت گشودم: "پس چرا امام حسین (ع) جوابمو نداد؟ چرا هرچی #گریه کردم و التماسش کردم، مامانو شفا نداد؟ من سُنی بودم، تو که #شیعه بودی، پس چرا جواب تو رو نداد؟ چند شب تا صبح گریه کردی و دعا کردی، پس چرا جوابتو نداد؟ پس چرا مامانم مُرد؟!!!"
و آنچنان نفسم به #شماره افتاده و رنگ صورتم به سفیدی #مهتاب میزد که بی آنکه جوابی به سخنان #شماتت بارم بدهد، سراسیمه بلند شد و شانه هایم را کمی بالا گرفت تا #نفس مانده در گلویم، به سینه بازگردد و عاشقانه التماسم میکرد: "الهه جان! تو رو خدا بس کن! حالت #خوب نیس، تو رو خدا آروم باش!"
از شدت حالت تهوع، آشوب #عجیبی در دلم به پا شده و باز تمام بدنم به ورطه #بیقراری افتاده بود. به یاد مصیبت مادرم #بیصبرانه گریه میکردم و به بهانه شبهایی که پا به پای مجید برای شفایش #دعای_توسل خوانده و به امیدی واهی دل خوش کرده بودم، او را به #تازیانه سرزنش مجازات میکردم که دیگر آرامش کلام و #نوازش نگاهش آرامم نمیکرد و هرچه عذر میخواست و به پای گریه هایم، اشک
میریخت، #طوفان غمهایم آرام نمیگرفت که سرانجام صدای ناله هایم، پزشک اورژانس را از تخت کناری بالای سرم کشاند: "چه خبره؟ درد داری؟"
مجید با سرانگشتش، #قطرات اشکش را پنهان کرد و خواست پاسخی سر هم کند که پزشک، پرستار را #احضار کرد و پرسید: "جواب آزمایشش نیومده؟" و پرستار همانطور که به #لیستش نگاه میکرد، پاسخ داد: "زنگ زدیم آزمایشگاه، گفتن تا چند دقیقه دیگه آماده میشه." که مجید رو #پزشک کرد و با صدایی که هنوز طعمی از #غم داشت، توضیح داد: "آقای دکتر! شدیداً حالت #تهوع داره، نمیتونه چیزی بخوره!" و دکتر مثل اینکه گوشش از این حرف ها پُر باشد، همانطور که به سمت اتاقش میرفت، با #خونسردی پاسخ داد: "حالا جواب آزمایشش رو میبینم."
و من که از ملاحظه حضور پزشک و پرستاران گریه ام را فرو خورده بودم، سرم را به سمت دیگر روی #بالشت گذاشتم که دوست نداشتم بارِ دیگر با مجید هم کلام شوم، ولی دل #عاشق او بیِمهریام را تاب نمی آورد که دوباره زیر گوشم زمزمه کرد: "الهه جان..."
و نمیدانم چرا اینهمه #بیحوصله و بدخلق شده بودم که حتی #تحمل شنیدن صدایش را هم نداشتم که چشمانم را بستم و با سکوت سردم نشان دادم که دیگر تمایلی به #سخن گفتن ندارم و چه حال بدی بود که ساعتی آفتاب #عشقش از مشرق جانم طلوع میکرد و هنوز گرمای محبتش را نچشیده، باز در مغرب وجودم فرو میرفت و با همه زیبایی نگاه و #شیرینی کلامش، چه زود از حضورش خسته میشدم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هفدهم به روشنی احساس کردم که باز دلبستگی عاشقانه اش به مذهب #ت
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هجدهم
دقایقی نگذشته بود که #پزشک به همراه یکی از #پرستاران که زن به نسبت سالخورده ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند. #مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار پیش دستی کرد و به #شوخی رو به من گفت: "پاشو برو، انقدر از سرِ شب خودتو #لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه #مرضی گرفتی!" که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: "الحمدالله همه آزمایش ها سالم اومده!"
سپس رو به مجید کرد و حرفِ آخر را زد: "خانمت بارداره. همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه." پیش از آنکه باور کنم چه شنیده ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش #شبیه شبهای ساحل، #رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به #تلاطم افتاده است.
گویی #غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید که از پروای هیاهوی پُرهیجانش، اینچنین به #چشم همدیگر پناه برده و از بیم از دست رفتن این خلوت #عاشقانه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد: "الهه..."
و دیگر چیزی نگفت و شاید نمیدانست چه کلامی بر زبان جاری کند که شیشه شفاف احساسمان تَرک بر ندارد و #گلبرگ لطیف خیالمان خم نشود که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه پُر شورمان بیرون کشید:
"فقط آهن خونت پایینه! حالا من برات قرص آهن مینویسم، ولی حتماً باید تحت نظر یه #متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز کنه!" و با گفتن "شما دیگه مرخصید!" از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش را شکست و با صدایی که تارهای #صوتی اش زیر سر انگشت شور و هیجان به لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: "پس چرا انقدر حالش بده؟"
پرستار همچنانکه #پرونده را تکمیل میکرد، پاسخ داد : "خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد و سرگیجه اش از #ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!" سپس نگاهی گذرا به مجید انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: "باید حسابی هواشو داشته باشی."
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊✨
آشپزی و خادمی #شب_قدر حاج اصغر
ماه رمضان به شبای قدرش رسید
شهادت #امام_علی (ع)
ناگهان یاد گذشته ها کردم...
مثلا ۲۱ رمضان سال ۹۰
اشپزی کردنای حاج اصغر توی مسجد ولیعصر (عج)
🕌اون زمانا مسجد کیپ تا کیپ پر میشد، انقدر پر که خیلیا توی حیاط وایمیسادن و قران به سر میگرفتن.
🍃یادمه یکی از بچه ها که توی آشپزخونه بود و سنش کم تر بود گفت حیف شدا امشب جوشن کبیر و قرآن رو از دست دادیم. آقا مجید یه پوزخند زد و حاج اصغر رو نگاه کرد.
🌷حاج اصغر گفت ببین درسته از دست دادیم ولی این همه آدمی که اومدن بعداز اینجا میخوان برن سحری بخورن و سحری رو ما قراره بدیم بهشون و مطمئن باش نفری یدونه قبول باشه بگن، خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی به نفعت میشه
😉مطمئن باش امام علی (ع) هوای گریه کناشو داره، ولی هوای خادمای گریه کناشو یه جور دیگه داره...
📲 برداشت از پیج رسمی #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور، فرماندهپایگاه کوثر (مسجد حضرتولیعصر عج)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃❤️
حاج اصغر روز میلاد پسر عزیز و دوستداشتنی ات مبارک...
اِن شاءالله لحظه لحظه ی زندگی اش سرشار از بهترین ها و دل مهربانش همیشه شاد باشد.
محمدحسین جان تولدت مبارک😘❤️
۱۳۹۴.۰۲.۱۵
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🖤سالگرد تشییع قمری #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در ایام #شب_قدر
▪️یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه، مصادف با ۲۳ #ماه_مبارک_رمضان
📹 تهیه شده توسط آقامهدی پاشاپور، پسر بزرگِ شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے❤️🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
#حسین_جان
پدرم عاشق و من عاشق و فردا پسرم
عشق در طائفه ی ما "هر از گاهی" نیست...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋روشی برای جذب نوجوانها و جوانها
دانیال با برخوردهای چکشی مخالف بود و میگفت:
⛔️«این شیوۀ درستی برای جذب کردن نیست. باید ابتدا با این افراد دوست شویم، آنها را به هیئت بیاوریم؛ اگر هم مشکلی دارند باید به نرمی تذکر دهیم تا فراری نشوند. نقصهایشان را به رویشان نیاوریم و از اشکالاتشان چشمپوشی کنیم. باید با آگاهی پیش برویم، شخصیتها را بشناسیم و با شیوۀ خودشان با آنها ارتباط بگیریم تا جذب شوند.»
✔️اگر هم قصد امر به معروف و نهی از منکر داشت، حتماً با ملایمت برخورد میکرد.
#شهید_دانیال_صفری🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از شاهکارهای امام راحل پایهگذاری #روز_قدس بود.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
ما در کشورمان دو روز ملی داریم که مردم یکپارچه به خیابانها میآیند؛ یکی روز پیروزی انقلاب اسلامی و دیگری روز قدس. به این معنا که روز ۲۲ بهمن با روز قدس مترادف شده است.
#القدس_النا🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊