شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_ششم روی تختم دراز کشیده و #پیشانی_ام را با سرانگشتانم ف
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_هفتم
او برای توجیه کارش توضیح داد: "این اعلامیه برای #ارشاد مردم نوشته شده. به عبدالرحمن هم دادم بخونه. بهش گفتم به هرکی هم که #اعتماد داره، بده. تو هم به هرکسی که اعتماد داری بده تا بخونه. با این کار هم به خدا نزدیک میشی هم به #پیامبر (ص)!"
حرفش که به اینجا رسید، بلاخره #جرأت کردم و پرسیدم: "حالا چرا باید امروز #شادی کرد؟" نگاه عاقل اندر سفیهی به #چشمان متحیرم کرد و با حالتی فاضلانه پاسخ داد:
"برای مبارزه با #بدعتی که این رافضیها گذاشتن! مگه نمیبینی تو کوچه خیابون چی کار میکنن و چجوری الکی #گریه زاری میکنن؟ ببین الهه! ما باید کار تبلیغاتی انجام بدیم تا همه #دنیا متوجه شه اسلام اون چیزی نیس که این #رافضیها با گریه و زاری نشون میدن! باید همه دنیا بفهمن که شیعه ها اصلاً #مسلمون نیستن! فقط یه مشت #کافرن که خودشون رو به امت اسالمی میچسبونن!"
برای یک لحظه نفهمیدم چه #میگوید و تازه متوجه شدم منظورش از رافضیها همان #شیعیان است و برای اولین بار نه به عنوان #غاصب جای مادرم که از آتش تعصب #جاهلانه_ای که در چشمانش پیدا بود، از نگاهش #متنفر شدم.
دیگر حالت تهوع را فراموش کرده و از حرفهای بی سر و تهی که به نام اسلام #سرِ_هم میکرد، به شدت خشمگین شده بودم که به آرامی خندید و گفت: "حالا اگه به شوهرت اعتماد داری، بده اونم بخونه." و با #قدردانی از زحماتی که به قول خودش در راه اشاعه دین اسلام میکشم، از پله ها پایین رفت.
در را بستم و همانطور که جزوه را ورق میزدم، روی #مبل نشستم. #کنجکاو بودم تا ببینم در این چند برگ چه نوشته شده و با چه #منطقی روز شهادت #امام_حسین (ع) را روز جشن و شادی اعلام کرده که دیدم تنها با چند شبهه #ناشیانه به مبارزه با خاندان پیامبر (ص) برخاسته است.
شبهاتی که نه در منطق #شیعه که به عقل یک دختر #سنی که اطلاعات چندانی هم از #تاریخ نداشت، پیدا کردن جوابش چندان #سخت و پیچیده نبود. نمیدانستم که او به #عقد پدرم در آمده تا برایش همسری کند یا برای کشاندن اهل این خانه به آیین #وهابیت، رهبری!
از بیم اینکه #مجید این جزوه را ببیند، #مچاله کرده و جایی گوشه کابینت آشپزخانه، زیر #پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، پنهانش کردم که به دلیل تکرار اسم #خدا و پیامبر (ص) در چند خط، نمیتوانستم پاره کرده یا در سطل #زباله بیندازم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هشتادم ساعت از یازده #شب گذشته بود که مراسم #تمام شد و جز یک
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_هشتاد_و_یکم
از چند ساعت پشت سر هم #کار کردن، #خسته شده بودم و روی مبل #نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با #محبت، از زحماتم تشکر کرد: "خیلی خسته شدی #الهه جان! دستت درد نکنه!"
و همانطور که روبرویم #نشسته بود، با کف دست چپش، #بازو و ساعد دست راستش را #فشار میداد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم: "خیلی درد میکنه؟" لبخندی زد و با #خونسردی جواب داد: "نه الهه جان! چیزی نیس."
پلکهای بلندش از بارش بی وقفه اشکهایش #سنگین شده و آیینه چشمانش میدرخشید و #میدیدم هنوز محبت امام زمان(عج) در نگاهش
میجوشد که زیر لب #صدایش کردم: "مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان(عج) زنده اس، درسته؟"
از سؤال بی مقدمه ام جا خورد و من با صدایی گرفته #اعتراف کردم: "آخه ما... یعنی اکثریت اهل #تسنن اعتقاد دارن که امام زمان(عج) هنوز متولد نشده و هر وقت زمان #ظهورش برسه، به دنیا میاد."
گمان کرد میخواهم دوباره سر #بحث و #مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، #منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد #ارشاد داشتم، نه خیال #مباحثه و حقیقتاً میخواستم به #حقیقت حضورش پی ببرم که با صداقتی #معصومانه سؤال کردم: "خُب شما چرا فکر میکنید الان امام زمان(عج) حضور داره؟"
سپس مستقیم #نگاهش کردم و برای اینکه کتب #فقه و اصول شیعه و سُنی را تحویلم ندهد، با حالتی #منطقی توضیح دادم: "خُب حتماً علمای اهل سنت دلائل #خودشون رو دارن، علمای شیعه هم برای خودشون دلائلی دارن."
و برای اینکه #منصفانه قضاوت کرده باشم، #تبصره_ای هم زدم: "البته از بین علمای اهل #سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان(عج) الان در قید حیات هستن، ولی اکثریتشون اعتقاد دارن بعداً متولد میشن."
و حالا حرف دل خودم را زدم: "ولی من میخوام بدونم تو چرا فکر میکنی الان امام زمان(عج) حضور داره؟" چشمانش به زیر افتاد، برای لحظاتی طولانی به فکر فرورفت و من چیزی برای گفتن نداشتم که #امشب شمه ای از عطر حضورش را #احساس کرده و باز نمیتوانستم باور کنم که عقیده ام چیز دیگری بود. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با آرامش #عجیبی جواب داد:
"نمیدونم چرا فکر میکنم ایشون الان #زنده هستن! خُب یعنی هیچ #وقت به این قضیه #فکر نکردم! چون اصلاً این قضیه #فکر_کردنی نیس! یه جورایی احساس کردنیه!"
و من #قانع نشدم که باز #سماجت کردم: "خُب چرا همچین #حسی میکنی؟" که لبخندی #مؤمنانه روی صورتش #درخشید و با دلربایی جواب داد: "خُب حس کردم دیگه! #نمیدونم چه جوری، ولی مثلاً همین امشب حس میکردم داره #نگام میکنه!"
سپس از روی #تأثر احساسش سری تکان داد و زمزمه کرد: "یا مثلاً همون شبی که ما #اومدیم تو این خونه، #احساس کردم هوامون رو داره!" و به عمق #چشمان تشنه ام، چشم دوخت تا #باور کنم چه میگوید:
"الهه! از وقتی که خدا آدم رو #خلق کرده، همیشه یه کسی بالای سرش بوده تا هواشو داشته باشه! تا یه جورایی واسطه رحمت خدا به بنده هاش باشه! تا وقتی آدمها #دلشون میگیره، یکی روی زمین باشه که بوی خدا رو بده و آرومشون کنه! حالا از #حضرت_آدم که خودش #پیغمبر بوده تا بقیه پیامبران الهی. از زمان حضرت محمد(ص) هم همیشه بالا سرِ این #امت یه کسی بوده که هواشون رو داشته باشه! اگه قرار باشه امام زمان(عج) چند سال قبل از قیام، تازه به #دنیا بیاد، از زمان شهادت امام حسن عسکری(ع) تا اون زمان، هیچ کسی نیس که واسطه #رحمت خدا باشه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊