✍نامه دردناک به #شهید_رستمعلی_آقاباباپور
🔵 در هشتمین روز کمین، گلوله تکتیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسههای کمین.
با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود ، نوشته بود :
✔️رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن دنبالت، میخوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبههای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین، کار میکنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمونُ نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده...»😭
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.♻️ اگر تا الان تصمیم به سفر اربعین نگرفتید، دل را بزنید به دریای خروشان حسینیان و عزم سفر کنید.
این سفر عادی نیست...
و اگر همچنان تردید دارید، به سخنان امیلی گرت ویل، مستندساز انگلیسی گوش کنید و یا علی را بگویید!
#اربعین
#ویژه
#امام_حسین
#کربلا
@shahid_ketabi
🔸چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم
🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام!
🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد!
شاید فرزندی که #سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد!
به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
#شهید_علی_اصغر_اتحادی
#اربعین
#امام_حسین
#امام_زمان
#کربلا
@shahid_ketabi
🔹️ زوار #اربعین حسینی که این روزها قصد حرکت از نجف به سمت کربلای معلی را دارند، این مطلب را از دست ندهند!
مدتی پس از سرنگون شدن رژیم صدام و اشغال عراق توسط متجاوزان آمریکایی در سال ۱۳۸۲ و در پی هتک حرمت عتبات عالیات توسط اشغالگران، گروهی از شیعیان عراق سلاح به دست گرفته و اقدام به دفاع در برابر متجاوزان می نمایند و اولین هسته های مقاومت شیعه، برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) در عراقِ پس از صدام شکل می گیرد و در همین زمان، تعدادی از جوانان غیرتمند کشورمان که تاب تحمل هتک حرمت حریم اهل بیت(ع) را نداشتند، خود را به جمع مدافعان حرم رسانده و در کنار شیعیان عراق، به مقابله با متجاوزان می پردازند و چهار تن از آن عزیزان، به نامهای «احمد کریمی»، «علی نیسیانی»، «داود اسماعیلی» و «محمد حسین خفانی» در نبرد رو در رو با اشغالگران آمریکایی به شهادت رسیده و در قبرستان وادی السلام مدفون میگردند.
این شهدای عزیز، اولین گروه از شهدای مدافع حریم اهل بیت(ع) و از گمنام ترین شهدا هستند و چه خوب است که این روزها، زوار اربعین که در نجف هستند، به زیارت قبور مطهر این شهدا رفته و آنها را زیارت کنند.
نشانی: قبرستان وادی السلام، شارع الغدیر الخدمی، مغتسل خیری الصدر، مقبرة الشهداء
🔻 موقعیت مزار اين شهدا در وادی السلام نجف -
شماره قبور شهدای ایرانی:
احمد کریمی: 598
علی نیسیانی: 730
داود اسماعیلی: 89
محمد حسین خفانی: 55
#کربلا
#امام_حسین
در ادامه به معرفی اجمالی هر یک از این چهار شهید سرافراز می پردازیم:👇
@shahid_ketabi
۱- شهید احمد کریمی
احمد کریمی، متولد ۱۳۵۰، در دوران دفاع مقدس در ۱۶ سالگی، به جبهه های حق علیه باطل می شتابد و در سالهای پایانی جنگ تحمیلی، عطر خوش جبهه را استشمام می کند.
دست نوشته های این شهید حکایت از تحولی عظیم در وجود او در شب های قدر سال ۱۳۸۰ دارند که او را بیقرار زیارت اهل بیت(ع) و ملاقات با خدا می کند و این عطش روزبه روز بیشتر می شود تا اینکه پس از سقوط رژیم صدام و اشغال عراق توسط آمریکا و متحدانش به سال ۱۳۸۲، احمد در پی خوابی که در آن امیرالمومنین(ع) او را بسمت حرم خود فرا میخواند، با اخذ رضایت والدین، در روز تاسوعای سال ۸۲ با بدرقه خانواده، عازم عتبات عالیات و سرزمین تقدیرش میشود.
احمد پس از زیارت اهل بیت(ع)، به صف مدافعان مردمی حرم در شهر کربلا و سپس در نجف و کوفه ملحق میشود و در اولین روزهای حضورش در شهر کوفه، پس از ثبت حماسه ای ماندگار به شهادت میرسد.
در تاریخ ۱۳۸۳/۲/۸ این شهید بزرگوار در جنگی نمایان و در اوج درگیری ها و در حالیکه تانک های آمریکایی مدافعان را زمین گیر کرده بودند، ناگهان از سنگرش خارج میشود و خود را به مقابل تانک آمریکایی در فاصله ای نزدیک می رساند و در حالیکه گلوله های دوشکا تانک متجاوز، در اطراف او به زمین می خوردند، با آرامش و تسلط کامل مینشیند و تانک آمریکایی را هدف قرار می دهد و با اولین شلیک، تانک را منهدم میکند.
احمد کریمی، پس از چند شلیک دیگر و در حالی که سایر مدافعان حرم از شجاعت او روحیه گرفته و متجاوزان آمریکایی ها را به عقب رانده بودند، از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله های بالگرد آمریکایی قرار می گیرد و جام شهادت را سر می کشد و به وصال معشوق می رسد.
همرزمان عراقی او پیکر مطهرش را در قطعه شهدای قبرستان وادی السلام دفن می کنند ولی امکان اطلاع رسانی به خانواده این شهید، به دلیل نبود اطلاعات کافی از وی میسر نمی شود و تنها سرنخ شناسایی احمد کریمی، عکس بیکیفیتی بود که همرزمانش، از روی کارت نظام وظیفه او گرفته و آن را در کنار عکس سایر شهدای دفاع از حرم امیرالمومنین(ع)، در مقابل مسجد کوفه نصب کرده بودند.
پیگیریهای جانباز مدافع حرم هاشم اسدی که پس از شهادت احمد کریمی به صف مدافعان پیوسته بود، بعد از ۱۹ سال به نتیجه می رسد و با نشان دادن همان عکس بی کیفیت از شهید احمد کریمی در برنامه بدون تعارف، برادرِ شهید با برنامه تماس می گیرد و با ارائه مدارک و تطبیق قرائن و شواهد، معلوم می گردد مادر پیر این شهید سرافراز، همچنان چشم انتظار بازگشت فرزند عزیزش است و خانواده از شهادت و دفن او در جوار آقا و مولایش امیرالمومنین(ع) در قبرستان وادی السلام بی اطلاع بوده اند.
بر اساس تاریخ شهادت و بنابر شواهد و قرائن موجود، می توان این شهید سرافراز را اولین شهید ایرانی مدافع حرم نامید.
قصه شهادت شهید احمد کریمی، علی رغم گذشت قریب ۲۰ سال از آن حماسه ماندگار، همچنان ذکر لب مردم کوفه و نجف است و از او بعنوان شهید «بطل» (شجاع - قهرمان) یاد میکنند.
@shahid_ketabi
۲- شهید علی نیسیانی
پس از سرنگون شدن رژیم صدام و ایجاد فرصت زیارت عتبات عالیات برای ایرانی ها، شهید علی نیسیانی به همراه همسر و ۵ فرزندش راهی زیارت میشوند.
حضور این خانواده در شهر کربلا، با حمله و هتک حرمت حرم اباعبدالله و حضرت عباس علیهما السلام توسط نیروهای اشغالگر آمریکایی مصادف میشود و علی نیسیانی که تاب تحمل هتک حرمت حریم اهل بیت علیهم السلام را نداشته، همسر و فرزندانش را راهی ایران میکند و خودش به مدافع حرم ملحق می شود.
در تاریخ ۱۳۸۳/۲/۲۵ شهید نیسیانی به همراه گروهی از مدافعان حرم، در نبردی نابرابر از صبح تا بعد از ظهر از ورود تانک های متجاوزان آمریکایی به محدودهی حرم امام حسین(ع) جلوگیری میکنند و پس از عقب راندن دشمن، برای ادای نماز و استراحت به یک مسجد می روند. نماز را که می خوانند، همه اعضای گروه از فرط خستگی میخوابند! اما علی نیسیانی که گویی بیقرار ملاقات با اربابش بوده، آرام و قرار ندارد و به سایرین میگوید: من احساس خوبی ندارم! احساس می کنم دشمن دارد به ما نزدیک میشود.
از مسجد بیرون می رود تا آن اطراف را مراقبت کند. در همان لحظه متوجه تانکی میشود که به سمت مسجد میآید. بلافاصله به داخل مسجد بر میگردد و پس از مطلع کردن همرزمانش و مسلح کردن سلاحش بیرون میرود و آرپیجی را به سمت تانک نشانه می گیرد، اما شلیک او و تانک دشمن همزمان میشود و او به فیض شهادت میرسد.
همرزمانش پیکر مطهر او را در غربت و دور از خانواده به نجف منتقل و در قبرستان وادی السلام در کنار شهدای مدافع حرم عراقی، به خاک میسپرند و خبر شهادت و خاکسپاری او در نجف را تلفنی به خانواده چشم انتظارش اطلاع میدهند.
همسر مکرم آن شهید سرافراز میگوید: «همهی هم و غم او در این بود که نان حلال سر سفره خانواده اش بیاورد و فرزندانش را به گونهای تربیت کند که مطابق خواسته اهل بیت باشند و در مسیر حق حرکت کنند»
@shahid_ketabi
۳- شهید داود اسماعیلی
شهید داود اسماعیلی متولد ۱۳۶۳ در تهران است. داود بخاطر عشقی که به حضرت ابالفضل(ع) داشته، از دوستانش می خواهد که او را «ابوالفضل» صدا کنند. اما پس از اینکه به زیارت حرم حضرت ابالفضل (ع) مشرف می شود و عظمت حضرت ابالفضل(ع) را بیشتر درک می کند، به دوستانش می گوید: من را همان «داود» صدا کنید که من لایق نام «ابولفضل» نیستم!
اما دست تقدیر نشان داد که او در دفاع از حریم اهل بیت(ع)، شاگردی راستین در مکتب حضرت ابالفضل(ع) بوده است.
خاطره شهادت این شهید سربلند را همرزم او هاشم اسدی (جانباز مدافع حرمِ امیرالمومنین) اینگونه روایت می کند:
به همراه داود و چند نفر دیگر از مدافعان عراقی، به دلیل اینکه شهر در محاصره اشغالگران بود، از بیراهه وارد شهر جنگ زده نجف شدیم و همرزمان عراقی، ما را به محل استقرار سایر ایرانی هایی که به دفاع از حرم امیرالمومنین(ع) می پرداختند بردند.
شهر در محاصره بود و گنبد حرم مطهر مورد اصابت گلوله متجاوزان قرار گرفته بود و علمای معظم شیعه اعلام عزای عمومی کرده بودند! آسمان نجف و فراز حرم امیرالمؤمنین(ع) جولانگاه بالگردهای آپاچی و هواپیماهای جنگنده آمریکایی شده بود و بازار نجف در آتش میسوخت.
محل استقرار ایرانی ها زیر زمین یکی از مدارس علمیه در شارع طوسی و موضع دفاعی آنها ورودی شهر از سمت وادی السلام بود. سلاح تحویل گرفتیم و به جمع مدافعان ملحق شدیم.
نکته ی مهمی که درباره شهید داود اسماعیلی لازم است بگویم این است که این شهید عزیز، تا لحظه شهادتش سلاحی در دست نداشت! زیرا به دلیل کمبود سلاح به او که جوان تر بود سلاح نرسید!؛ اما داود در تمام صحنه های نبرد حاضر بود و در حمل مهمات و تجهیزات به همرزمانش کمک می کرد.
شب قبل از شهادتش با هم در حرم امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم؛ از او پرسیدم دوست داری چگونه شهید شوی؟ پرسید: منظورت چیست؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی... یا اول زخمی بشوی و مثل اباعبدالله... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم و ... بعد سر از تنت جدا کنند؟!
در حالی که هر دو به شدت منقلب شده بودیم گفت: «دوست دارم مثل اباعبدالله(ع) بیسر شوم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن شوم!»
صبح روز ۲۳ مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های متجاوز آمریکایی از سمت وادی السلام در حال پیشروی هستند. با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به داود گفتم: تو که سلاح نداری، برای چه می آیی جلو؟! گفت: اگر سلاح از دست شما افتاد، من بر میدارم!
خود را به وادی السلام رساندیم و پس از مدتی درگیری و مقاومت، گروه ما مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و من در دم بیهوش شدم و زمانی که در حرم امیرالمؤمنین(ع) داشتند زخم هایم را پانسمان میکردند به هوش آمدم؛ ابوالقاسم (از مدافعان ایرانی) بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟ گفت: داود شهید شده و از سرش چیزی پیدا نکردیم. گفتم این چیزی بود که خودش می خواست.
بعدها خبر رسید که به دلیل شدت درگیری و عدم امکان انتقال پیکر مطهر این شهید به قطعه شهدای وادی السلام، شبانه (همانطور که خودش خواسته بود)، در حیاط یک مدرسه به امانت می سپرند و پس از پایان جنگ و عقب نشینی مفتضحانه اشغالگران، پیکر مطهر وی را به مکان فعلی در وادی السلام منتقل میکنند.
@shahid_ketabi
۴- شهید محمد حسین خفانی
شهید محمد حسین خفانی متولد ۱۳۶۰ از شهر اهواز، در پی هتک حرمت حرم امیرالمومنین(ع) توسط اشغالگران آمریکایی در سال ۱۳۸۳، خود را به جمع مدافعان حرم از شیعیان عراق می رساند و پس از یک نبرد حماسی و ماندگار به شهادت می رسد و پیکر مطهرش در قطعه شهدای قبرستان وادی السلام مدفون می گردد.
مادر بزرگوار این شهید می گوید:
زمانی که پسرم به دنیا آمد، شش روز بیشتر نداشت که پدرش به رحمت خدا رفت و من او را با زحمت فراوان، اما با نشاندن مهر و عشق اهل بیت(ع) درک جانش بزرگ کردم.
پسرم ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشت و همیشه در گرما و سرما، در مراسم عزاداری اهل بیت(ع) پابرهنه حاضر می شد و خالصانه به اهل بیت خدمت می کرد.
۲۲ سالش که شد دختری از اقوام را برای او انتخاب و عقدشان کردیم.
دو ماه قبل از اینکه برای دفاع از حرم برود، یک روز از خواب که بیدار شد، حال عجیبی داشت و گفت: «مادر! من خواب حضرت علی(ع) را دیدم که شمشیر به دست بود و از یک پلکانی بالا می رفت که هر وقت شمشیر را بلند می کرد، دهتا تن از مردان می افتادند زمین و به من می گفت: "محمد بیا بالا و نترس" و من هم همینطور از پله ها بالا می رفتم و این پله ها به قدری بالا می رفت که به عرش رسیده بود»
این خواب او را بسیار منقلب کرده بود. من هم گفتم خواب خوبی است انشاالله که خیر است.
یک روز محمد به قصد خرمشهر از من خداحافظی کرد و رفت و بعد از چند روز به من تلفن زد و گفت: «مادر! من در شهر نجف هستم و در گروه مدافعان حرم ثبت نام کرده ام و قصد دارم با دشمنان متجاوز آمریکایی بجنگم. شهادت حق است و بزرگترین آرزوی زندگی من شهادت در راه اسلام است و اگر اینجا به شهادت رسیدم، در نجف مرا به خاک بسپارید»
وقتی این صحبت ها را شنیدم خواستم او را منصرف کنم؛ ولی او گفت: «حضرت علی با این همه عظمت، شما به من می گویی که اینجا نجنگم؟! من دوست دارم که مدافع حرم امیرالمومنین(ع)باشم» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.
مدتی بعد همرزمانش از عراق با من تماس گرفتند و خبر شهادت پسرم را دادند و من تازه تعبیر خواب او را فهمیدم که حضرت علی(ع) خواسته که در رکاب او بجنگد و شهید شود.
@shahid_ketabi
✍چقدر این جمله #شهید_رجایی دقیق است؛ رهبری بارها بر این مسئله تاکید کردند ولی متاسفانه هنوز این مشکل در کشور است.
چند نمونه از سخنان آقا را مرور کنیم:
اصلاح واقعى در اين كشور اين است كه فقر ريشهكن شود؛ تبعيض وجود نداشته باشد و فساد ادارى و اقتصادى نباشد.۱۳۸۱/۰۵/۰۵
مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد، تبعیض و نیز عدالتخواهی است. این، پایهی مشروعیت ماست.۱۳۸۲/۰۶/۰۵
وقتى در جامعه عدالت باشد، تبعیض نباشد، نگاه متفاوت به اشخاص و قشرها نباشد و امتیازطلبیهاى زیادى و نابحق و نابجا در جامعه وجود نداشته باشد، مردم بر خیلى از ناکامیها صبر مىکنند.۱۳۸۲/۰۶/۱۹
سال ۹۶ هم صریحا فرمودند: حرف مردم، شکایت از فساد و تبعیض است. مردم بسیاری از مشکلات را تحمل میکنند اما از فساد و تبعیض شِکوه دارند و آن را تحمل نمیکنند، بنابراین مسئولین هر سه قوه باید بهطور جدی با فساد مبارزه کنند.
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ همگی اشتباه کردیم!
🔰همه ما اشتباه فکر میکنیم، چه آنها که سفر اربعین را به دلیل حذف هزینههای اسکان و خوراک، کمهزینه میدانند و چه آنهایی که در طول سال برای همه این امور هزینه میپردازند تا به این زیارت مشرف شوند.
برای سفر من و شما به #کربلا هزینههای سنگینی پرداخت شده...
#اربعین
#زیارت_اربعین
#امام_حسین
#شهدا
@shahid_ketabi
🔻..گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹 گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
📚 علمــدار / گروه فرهنگی شهید هادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#عشق_من
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بعد از شھادت علے خوابشرو دیدم⇩
بهم گفت:
« اگہ مےدونستم این دنیا بہخاطر
صلوات این همہ ثواب و پاداش میدن🎁،
حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم!
مےموندم توۍدنیا و صلواټ
مےفرستادم.. ❣
🌻#شهیدعلیموحددوست🕊
#شهدا
@shahid_ketabi
🔻 دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد. از نقطهی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم.
🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریههایمان داغ شده است.
🌹 زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچهمحل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلولهی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست، دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به #شهادت رسیدهاند. قلبم داشت از حرکت میایستاد. با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند.
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
"روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱"
پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده است...😭
#شهادت_امام_حسن
#شهادت_پیامبر_اکرم
@shahid_ketabi
وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو به کناری کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت: «خوب شد؟! همینو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟» علی با صدای ضعیفی گفت: «حاج آقا فکر کردم دختر شماست! من از ناموس شما دفاع کردم.»
#شهید_علی_خلیلی
#شهادت_امام_رضا
#حجاب
@shahid_ketabi
📌 ارزش کارهای ما بستگی به این دارد که درچه زمــان و موقعیتی آنرا انجام میدهیم.
◽حتی در مورد خودداری از انجام یک عمل نیز باید بدانیم که در چه زمـانی نباید آن کار را انجام دهیم. بسیاری از ما هنوز ارزش زمــان را درک نکردهایم.
◽ زمـان مفهومی است که خداوند متعال در یک آیه به آن قسم یاد کرده است؛ "والعــصر" قسم به امری که تمام کارها و ارزشهای انسانی بسته به وجود این بُعد در زندگی انسان است.
◽ حقیقتی که مبـارزه کردن، کشـته شدن،صـبــر، سـکوت و دیگر اعمــال؛ همگی در نسبت با آن معنا و مفهوم پیدا میکند.
(سخنرانی انسـان در قالب زمـان )
📚 فهــم زمــانه / یعقوب توکلی
زندگی و روزگار #شهید_عبدالحمید_دیالمه
#ربیع_الاول
#حجاب
#امریکا
#امام_زمان
@shahid_ketabi
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاقمون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوشمان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینهاش تا حد زیادی بود. شده بودیم مثل کسی که مدتها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک میدهند. یعنی همینطوری نرفت سر اصل مطلب. کلّی مقدمهچینی کرده بود تا آماده شویم.
جمله بعدی کاظم بیشتر تکانمان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون میدم.»
خدا میداند در دلمان چه خبر بود. نمیشود گفت.
شب شد.
پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد.
دیگر دل توی دلمان نبود.
البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعههای قبل این اتفاق نیفتاده بود؛ خودش میگفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچهها سر زده بوده؛ منتهی اسمی نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده.
مدتها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد.
توی پوست خودمان نمیگنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب!
دعا که داشت شروع میشد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت میکنه.» نگرانیها چند برابر شد. میگفتیم یعنی امشب چه میشود؟ دیگر باید به خودمان رجوع میکردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس میکردیم و میگفتم یعنی روزیمان میشود یا نه؟
شروع کردم به خواندن دعا....
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#امام_زمان
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
شاید بگویند در زمانی که خلقالله واجبات را هم ترک کرده و به سختی بدان مقید هستند، چه جای این حرفهاست!؟
شاید بگویند جایی که قاضیها و بهجتها دم از عرفان عملی زدند و کرامتها برای شان نقل کردهاند، چه جای نقل این خاطرات؟!
شاید شماتتم کنند که چرا از کسی حرف میزنی که تنها ۲۲ سال در این سرای فانی زیست و نفس کشید!
شاید فاصله زمانیام با او، به انکار و استهزایم کشاند و شاید و شاید... .
برای من همین بس که نشانهاش را دیدم و قلب و روحم تسخیرش شد.
برایم همین بس که هر گاه به دیدارش میروم تنها نیست و گم شده و سائلی تمنایش دارد و به انتظارش نشسته است؛ گرچه از خیل مشتاقان و علاقمندان، بسیاری دست نیاز به قبرش دراز دارند و عرض حاجت میطلبند. اما باز هم این برای من نشانه است؛ نشانهای به اندازهی زائرانی که روزانه و ساعتی، دستی بر قبر مطهر میکشند و خواسته دارند و چشم امید به استجابتش.
معبودا!
چقدر سوالهای بیجواب دارم و چه مقدار جوابها و مسائلی که نمیشود گفت!
#دفترچه چقدر میتواند مرا به عالم ملکوتی و عرفانیاش نزدیک کند؟
دفترچه، اسیر لغات است و اسیر لغات را چه به سیر و سلوک و خلسه؟!
گاهی مینویسم و گاهی حیرانم. گاهی عزم نوشتن میکنم و گاهی میانگارم چه کنم و چرا باید بنویسم؟
#کاظم جان!
خودت جلوهای کن و مرا از حیرانی درآر و بگو چه کنم و چطور ختم نمایم؟
بیداردلی گفت که خاک قبرت از جنس نور است و زمانی نمیگذرد که از ازدحام نمیتوان دست بر قبر گذاشت و فاتحه را از دور باید نثارت کرد! توصیه کرد بنشینم کنارت و بنویسم و این شد که مدتی است که مشغولم... .
گاهی #دفترچه انیس است و گاه تو خود روزی میکنی.
چه شد که سی سال خاموش بودی و چگونه شد که نمودار شدی؟ چه قصد کردی و چه میخواهی بکنی؟
هر چه هست، خودت به قلم قدرت بده تا خالصانهتر بنویسد. و به زبان نیز توان و همت بده تا بهتر و بیپردهتر بگوید.
در تاریخ ۲۴ آذر سال ۶۲ آن واقعه اتفاق میافتد.
این #تشرف را کاظم خودش برای یک یا دو نفر تعریف کرده است. یکی از آنها برادر حمزه است.
آن شب کاظم حوالی ساعت ۱۰ الی ۱۱/۵ شب در پشت پایگاه، قسمت عملیات، مقابل مهندسی رزمی نگهبانی میدهد.
خودش میگوید:
در اتاقک نگهبانی ایستاده و مشغول پست بودم. گاهی قدم میزدم و گاه روی صندلیِ داخل اتاقک نگهبانی مینشستم.
یکبار وقتی صورتم را به طرف لودرهایی که در مقابل ساختمان مهندسی رزمی پارک شده بود برگرداندم، در بین دو ماشین سنگین و حدود صد قدمیام، شخصی با هیبت و چهره بسیار نورانی رؤیت شد؛ شخصی دلربا با عمامهای سبز و قامتی کشیده و رعنا.
ابتدا ترس به سراغم آمد و به گمان اینکه خواب بر من مستولی شده، زبان به ذکر خدا چرخاندم و نامش را چند بار زیر لب گفتم. دوباره دیدهام را به آن جهت منحرف کردم و همانجا را نگاه کردم. باز همان شخص بود و همان هیبت! به چهره نگاه کردم؛ متوجه لبخند زیبا و دلنشینش شدم و در عین حال، ترس دوباره جان گرفت! اینبار به طرف شیر آبی که در آن نزدیکی بود رفتم و صورت به آب زدم و وقتی برگشتم سر جای اول خودم، نه اثری از شخص نورانی بود و نه لبخند... .
تا پایان وقت نگهبانی، فکرم مشغول آن صحنه و آن چهره دلربا بود.
میگفتم: خدایا! یعنی من چه دیدم؟!
موقعی که کاظم در حال تعریف کردن این واقعه بود، بدنش میلرزید و آرام و قرار نداشت.
ما با خلوص نیتی که از او سراغ داشتیم و اوصاف آن کس که گفته بود، شک نداشتیم که آن شخص، کسی جز حضرت بقیهالله ارواحنا فداه نبوده است.
نشانهها خبر از کسی میداد که کَس عالم بود و کَسها بی او ناکس!
به حالش غبطه میخوردیم.
و البته این شک، بعد از #خلسه عرفانیاش به یقین بدل شد و دل، قرار گرفت؛
کاظم چند شب بعد به گوشهای از این دیدار و شب نورانی اشاره میکند و آن را تجدید خاطره میکند.
👈حالات کاظم در خلسه را به سختی میتوان به زبان راند و توصیف نمود؛ بدنش لرزه داشت و چشمها پس از بیداری سرخ شده بود! در همان حال(خلسه) چهرهاش برافروخته و جذاب میشد و حالت ملکوتی پیدا میکرد. تن صدا لرزش داشت و گاه جملات تکرار میشد و بیشتر اوقات حالت گریه پیدا میکرد و گاهی حتی در خلسه اشک میریخت. صدا گرم و دلنشینتر میشد و از عمق وجود در میآمد و خواهش و التماس داشت.
اگر کسی حتی یک بار شاهد این صحنه بود، شک از وجودش رخت بر میبست و یقین میکرد که خبرهایی هست.
در خلسه، وقتی صحبت و گفتگو با شهدا و سپس اهل بیت علیهمالسلام شروع شد، دیگر در طول روز رفتار و حرکات و سکناتش به کلی فرق کرده بود و حتی مکروهات هم برایش حکم محرمات را پیدا کرده بود.
دقت در مستحبات را هم که نگو؛
باید با او حشر و نشر میداشتی تا ببینی در چه عالمی سیر میکند.
دیگر مجسمه ورع و تقوا شده بود... .
#سفرنامه_معنوی_شهید ۴
#خلسه
#دفترچه_خلسهها
#شهید_کاظم_عاملو
#شهدا
#امام_زمان
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
داعشیها محاصرهاش کردند.
تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید،
تیرش که تمام شد، داعشیها نیت کرده بودند زنده بگیرندش.
همان موقع #حاج_قاسم هم توی منطقه بود.
خلاصه انقدر این بچه را زدند تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد.
ولی یک لحظه هم سرش را از ترس پایین نیاورد...
تشنه بود. آب جلوش میریختند روی زمین.
فهمیدند حاج قاسم توی منطقهاست.
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم، بیسیم «رضا اسماعیلی» رو گرفتند جلوی دهن رضا و چاقو را گذاشتند زیر گردنش!
کم کم برای این که زجر کشش کنند، آرام آرام شروع کردند به بریدن سرش و بهش میگفتند به حضرت زینب(س) فحش بدهد پشت بیسیم .
انقدر یواشیواش گلو را بریدند که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظهای که صدای خرخر گلو آمد، این پسر فقط چند تا کلمه گفت:
اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...
اصلا من آمدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگویند حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه را گریه میکرد !
بعد هم سر رضا را گذاشتند توی یک جعبه و فرستادند برای حاج قاسم... !!
برشی از خاطرات اولین #ذبیح جبهه مقاومت و #شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون رضا اسماعیلی
#حجاب
#امنیت_اتفاقی_نیست
#هفته_وحدت
@shahid_ketabi
سیمای #شهید امام زمانی و عارف شیدا #شهید_کاظم_عاملو بر روی کوه آربابا در بانه
روتوش شده جهت استفاده بر روی #تصویر_زمینه و #پروفایل
#قرار_جمعه👉
#هدیه
@shahid_ketabi