eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مجری صداوسیما: بغض امروز حضرت آقا وقتی از ⁧ ⁩ یاد کردند دلمان را آتش زد. ‏چقدر همه ی ما دلتنگ و بیقرارتر شدیم برای سردارمان! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روایتی زیبا درباره سرباز بعثی که به دست شهید ابراهیم هادی توبه کرد، به لشکر بدر پیوست و سرانجام شهید شد... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⬅️با نام خدا و سلام خدمت عزیزان ◀️روز ۲۸ ماه مبارک رمضان و مهمان شهید ابراهیم هادی با قسمتی دیگر از زندگی پر از عزت این شهید عزیز. برای شادی روحمان هدیه نثار روح بلند ان عزیز صلوات بر محمد وآل محمد🔸️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡جهش معنوي(۲) ✔جبار ستوده،حسين الله كرم 💚ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف❤️ 💚وقتی چفیه به چهره مرد بازداشت شده بست❤️ 🍁@shahidabad313 ⚡ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهاي ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز مي کرد. ⚡فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه هاي کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردي که قبل از انقلاب فعاليت نظامي داشته و مورد تعقيب مي‌ باشــد در يکي از مجتمع هاي آپارتماني ديده شده.آدرس را دراختيار داشتيم. ⚡با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم.وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيري شخص مظنون دستگيرشد. 🍁@pmsh313 ⚡ميخواستيم از ســاختمان خارج شــويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خيلي از آنها ساکنان همان ساختمان بودند. ⚡ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!با تعجب پرسيديم: چي شده!؟ چيزي نگفت. فقط چفيه اي که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. 🍁@shahidabad313 ⚡پرسيدم: ابرام چيکار ميکني !؟در حالي كه صورت او را مي بست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نميتواند اينجا زندگي کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند. 🍁@pmsh313 ⚡اما حالا، ديگر کسي او را نمي شناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلي پيش نمي آيد. ⚡وقتي از ساختمان خارج شديم کسي مظنون مورد نظر را نشناخت. به ريزبيني ابراهيم فکر مي کردم. چقدر شخصيت و آبروي انسانها در نظرش مهم بود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏺گفت‌وگوی با نفیسه پورجعفری دختر🌷 بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷 📍 👇 ⬅دختر‌ها خیلی بابایی هستند؛ رابطه شما به عنوان کوچک با پدرتان چگونه بود؟ ⭕ خیلی و بود. قبل ازدواجم با برای به رفتیم. با آنکه خیلی از شده بودم ولی با تشویق‌های پدرم شدم کمی از را طی کنم ولی نتوانستم تا بالا بروم و با هم برگشتیم. 📍با آنکه بیشتر وقت‌ها بیرون از بود ولی همان زمان کمی که در حضور داشت باحوصله می‌نشست و از حال و کار تک‌تک ما می‌کرد و باخبر می‌شد. در شرایطی هم که نمی‌شد ما را ببیند از مادرمان بچه‌ها را جویا می‌شد. ⬅به نظر شما چه ویژگی‌ای در پدرتان بود که او را به🌷 رساند؟ ⭕ همیشه سعی می‌کرد در کارهایش باشد. کمتر کسی از کار‌های او پیدا می‌کرد. 📍اصلاً و_مقام نبود. حتی از پدرم چهار سال ایشان را می‌خواستند تا برود پست جدیدش را بگیرد که پدرم قبول نمی‌کرد. 📍یک بار هم🌷 به پدرم گفت: «چرا نمی‌روی خودت را بگیری؟» به 🌷 می‌گوید: «من با آمده‌ام و دوست دارم در هم باقی بمانم.» آن را که درجه سرداری به آن بود پدرم اصلاً استفاده نکرد. 📍فقط یک بار به ما بچه‌ها پوشید که از او گرفتیم که الان آن در همه جا پخش است. پدرم خیلی به والدینش می‌گذاشت. 📍وقتی که سال ۶۲ پدربزرگمان می‌کند، مادرش را می‌آورد تا با خودش کند. تا سال ۷۴ که مادربزرگمان به رفت پیش ما می‌کرد. 📍همیشه می‌گفت: «اگر من به جایی رسیده‌ام از پدر و مادرم بوده است.» در صحبت‌هایشان می‌گفتند: «اگر یک می‌خواهید بروید و پدر و مادرتان از دستتان نباشد آن هیچ‌گونه ندارد. 📍مهم آن است که و از فرزندانشان داشته باشند.» همچنین پدرم خاصی به☀️(ع) و🌷 داشتند و به بچه‌های خیلی اهمیت می‌دادند و همیشه دوست داشت در مراسم و و شب‌های همگی در کنار هم داشته باشیم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗بریده ای از کتاب «بچه‌های» نوشته افسر فاضلی ‌شهربابکی 💎روایتی مستند از زندگی از جانبازان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس است.  ♦️قسمت هشتم ✍...با شهادت بیسیم چی اخرین مکالمه من و به پایان رسید و ارتباط گردان با عقبه قطع شد در آن لحظات حساس این بدترین اتفاق بود. دیگر صدای دلنشین {حبیب،حبیب}را نمی شنیدم،تنها رشته ی ارتباط ظاهری من و حاج قاسم از هم گسسته بود. 🔹️...️امّا قلب من هنوز ندای او را می شنید. می دانستم حاجی با آن و$عاطفه،هم اکنون آن طرف خط نگران حال ماست. می دانستم،ولی کاری از من ساخته نبود. خدا می داند حاجی چقدر مرا صدا زده بود: {معروفی!معروفی!حبیب!}خدا می داند چه فکرهایی پیش خودش کرده بود،امّا قطع ارتباط در آن شرایط، یعنی ممکن است هر اتفاقی افتاده باشد. ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا